دامنه دارابکلا

اعتقاد، جهان را آباد می کند، انسان را آزاد ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

دامنه دارابکلا

اعتقاد، جهان را آباد می کند، انسان را آزاد ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

مطالب مرداد 1399 دامنه

۳۱
مرداد ۹۹

به قلم دامنه : به نام خدا. گَت تا خُوود، بود. بیست مَنقل گِرد برنجیِ، دور تا دور چیده می‌شد؛ با آتش گُرگرفته‌ی زغال. چند قلیون تخم بوته‌ای نه شیشه‌ای با تَمکوتاس هم کنارشان. پیش‌پیش یکی‌یکی دو سه ساعت زودتر می‌آمدند تا هم، کنارِ منقل را رِزرو کرده‌باشند و هم از کَت پُشت‌دادن محروم نگردند، چون وسط و لای جمعیت، هم پا، پلَندر می‌گرفت و هم کمر، درد.

 

مَش شعبون -که ساقی صبور و صمیمی چای بود پدرِ عزیز شهید- عِدّه و عُدّه داشت، یعنی وَردست، پشتِ وَردست؛ که یکی زغال می‌ریخت در آتشخانه‌ی سماور. یکی اِسکان‌زیرها را می‌شُست و آن دیگری قند در ظرف برنجی می‌ریخت و میان حُضّار یک‌کَلوه یک‌کَلوه پخش می‌کرد. مشهور شده بود یک‌کَلوه یک‌اِسکان‌. حالِ آدم جا می‌آمد وقتی همون یک اِسکان‌ چای با یک‌کَلوه قند نصیبت می‌شد. پُک‌پُک قلیون، صدای اِسکان‌زیر، هَمهَمه‌ی همه، هنور هم در گوش‌ها طنین دارد.

 

ساعتی نمی‌گذشت که کیپ تا کیپ پُر می‌شد. گَت تا خُوود، بود. جا نمی‌شد حتی پا دزار کنی که کمی، دَم بدی به لینگ. طلبه‌های «آقامدرسه» که از اطراف منطقه‌ی میاندورود می‌آمدند و در آن حوزه، درس می‌خواندند، دوزانو، منظم و با نهایتِ حرمت و ادب روبه‌روی روحانیون می‌نشستند.

 

سه‌چهار سین‌زنی‌خون نوحه می‌خواندند. جمعیت -که بیشترشان چَکّیِ چاکِ پیراهن را درمی‌آوردند- بر سینه می‌زد تا صدای بیشتری منتشر کند و ثوابی بیشتری جمع. چراکه شرکت در عزاداری برای حضرت سیدالشهداء (ع) و شهدای کربلا و اُسرای عزیز شام به سرفرماندهی حضرت زینب (س) آن پیام‌آور شجاع عاشورا، برای همه، یک سُنت حسَنه بود، یک صراط مستقیم بود، یک اُنس و دلدادگی بود و یک وفا به آرمان بی‌همتا.

 

کمتر کسی‌ست که بالاترین داراییِ خود را همین عشق و پیمایش، همین اشک و رَشک (=غیرت)، همین ریشه و ریش‌ریش شدن، همین سوگواری و عزاداری و همین نداها و آواها نداند.

 

با «یک یاعلی بلند؛ یاعلی: یاعلی. یاعلی. یاعلی.» سکوت، مجلس را دربرمی‌گرفت و چشم‌ها، همه، به سمتِ روحانیون دوخته می‌شد که کدام‌یک اینک به منبر می‌رود. جمعیت وقتی می‌دید از میان آن‌همه روحانیونِ تَکیه‌داده به دیوار تکیه، مثلاً شیخ عباسعلی مختاری برخاست و می‌خواهد به منبر برود، شور و هیجان تکیه را فرا می‌گرفت؛ چون آن مرحوم، هم کوبنده سخن می‌رانْد، هم غَرّا و هم شمُرده‌شمُرده و رسا. زیرا سخن را در همان آغاز با تکاثر شروع می‌کرد:

 

أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ. حَتَّىٰ زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ.

(آیه‌ی ۱ تا ۷ تکاثر)

 

ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّم‌دل:

مسابقه‌ی افزون‌طلبی و نازش (به مال و منال و خدم و حشم و ثروت و قدرت) شما را به خود مشغول و سرگرم می‌دارد. تا بدان گاه که (می‌میرید و) به گورستانها می‌روید (و کار از کار می‌گذرد). هان بس کنید! (بعد از مرگ) خواهید دانست (که چه خاکی بر سر خود ریخته‌اید). باز هم (می‌گویم:) هان بس کنید! خواهید دانست (که چگونه خود را خانه خراب و بدبخت کرده‌اید). هان بس کنید! اگر آگاهی قطعی و یقینی داشته باشید (و از فرجام کار خود کاملاً باخبر باشید، از این مسابقه‌ی افزون‌طلبی و مباهات به قدرت و ثروت دست می‌کشید و گرد ملاهی نمی‌گردید و به کار آخرت می‌پردازید). شما قطعاً دوزخ را خواهید دید. باز هم (می‌گویم:) شما آشکارا و عیان، خود دوزخ را خواهید دید (و در آن خواهید افتاد).

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۱۷
دامنه |
۳۰
مرداد ۹۹

به قلم دامنه : به نام خدا. وقتی تو، ای عزادار حسین (ع) در نقطه‌ی مُحرّم و بر تَلِّ غمِ آن می‌ایستی، عقل و احساست بر وجودت قطره می‌چکانَد تا با وجدانی راحت‌تر از هر ماه و روز دگر، به آن فرااُقیانوسِ بی‌کران بپیوندی؛ به مکتب و معبدِ امامِ عبادت و عبودیت و عرفان و عاشورا. به دانشگاهِ آموزگارِ چگونه‌زیستن و چگونه‌مردن، باهم. به پیشگاهِ انسانِ والِه خدا که در الهیّتِ یکتایِ یگانه هم ذوب بود و هم مجذوب. به درگاهِ اباعبدالله -علیه‌السّلام- که پدرِ بنده‌های خدا شد از روز ازَل و حضرتِ ثارالله (=خونِ خدا) گردید، اِلی‌الابَد. و به بارگاهِ شهید آگاهِ عاشورا که خدا نیز شیدا و پذیرا و در ملاقاتِ اوست.

 

 

وقتی بر کرانه‌ها و ناحیه‌های بی‌کران و بی‌کناره‌ی مُحرّم می‌نشینی، موجودیتت دگرگون می‌شود و رودبارِ اشک و پیام و جولانگاه فریاد و گریه و عزا احاطه‌ات می‌کند و آن‌چنان بر تو محیط می‌گردد که گویی به سانِ رودخانه‌ی خروشانی که:

 

باد دیواره‌های آبخیز تو را می‌ساید. آب آن را می‌تراشد. سیلاب از آن می‌خراشد. بُلبُلِ دل در آن می‌خُرامد. طاووسِ سِرّ بر آن می‌چَمد. زوزه‌ی سرما به آن می‌تازد. دلِ بی‌قرار از ژرفای این درّه‌، ذرّه‌ذرّه‌ می‌کاهد. روح که آکنده از درد و الَم است آن را می‌نوازاند. آفتابِ شاهد، بر آن نور می‌تاباند. مهتاب خجِل بر آن روشنی می‌پاشاند. برفِ اندوه، لبه‌های خشک آن را می‌پوشاند. طوفان سهمگین، سبزه‌های روییده‌‌ات را می‌کَند و به هوا می‌پراکنَد. ولی یک صخره‌سنگِ سختِ قطور در آن به تو درسِ مقاومت و کَنده‌نشدن می‌آموزاند. و خدای هستی‌بخش در تمام این مظاهر، برِت جلوِه می‌کند تا به تو بیاموزاند تا زنده‌ای به عهدت بمان که به آن «تلّ» چشم بدوزی و به آن «گودال» گوش بداری، و به آن خیمه‌ها دل دهی، تا نگذارنت به یغما روَی. که بتوانی تو ای عزادار عاشورا و رونده‌ی راه حسین (ع) -که عزاداری برای آن پیشوا و یارانش حتی در تنهایی و خلوت و رعایت مصلحت، چونان نماز، ترک نمی‌گردد- به اوج ادراک برسی که:

 

این جمله‌ی «ما رأیتُ الّا جمیلاً» حضرت زینب (س) پیام‌آور عاشورا چه پیامی‌ست که چارچوب مکتب شده‌است. که خطاب به حاکم وقت فرمودند: غیر از زیبایی چیزی ندیدم. این ندا، نهایتِ عرفان نظری و عرفان عملی‌ و ختمِ فهم و آوای رسای تمامِ عصاره‌ی عاشوراست و در رثای واقعه‌ی کربلا.

 

و آخرین سخنان امام حسین (ع) در شب عاشورا با خداوند را -که برترین تابلوی زیستن است- صحیح هجی نمایی و وفق راهت کنی که چه عارفانه و توحیدی نجوا دادند:

 

«اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فِی کُلِّ کَرْبٍ وَ رَجَائِی فِی کُلِّ شِدَّةٍ وَ ...» «پروردگارا تنها تو در تمام پیش‌آمدهاى ناگوار، موردِ اطمینان من هستی و در هر سختى به تو امید دارم و... بسیارى از اندوه‌هایى که به من رو مى‌آورَد و قلب را ناتوان مى‌کند و راه‌چاره را مسدود مى‌سازد و دوست، مرا تنها می‌گذارد و دشمن، شماتت مى‌نماید، همه را با توجه‌ی تو، بر خود هموار ساختم و به جز تو، با دیگرى به میان ننهادم و به جز وصول به حضرتِ تو، به دیگرى اعتنایى ننمودم و... تو ملازمِ هر نیکی، و غایت و مُنتهای هر میل و رغبت هستی.» (منبع)

 

از نگاه آسیب‌شناسانه و دین‌شناسانه‌ی امام حسین (ع) پاره‌ای از مردم، نه بنده‌ی خدا که عبدِ دنیا هستند و تا جایی از دین، دَم! می‌زنند که فکر می‌کنند باید از آن منفعت و سود ببرند. ازین‌رو، وقتی دچار سختی و به گذر از آزمودن‌ها مبتلا می‌شوند، پا پس می‌کِشند و فقط زبان به دینداری و تدیّن می‌گشایند و عقب می‌نشیند. و به همین علت از نظر آن حضرت، دینداران در شرائطِ سخت، اندک‌اند؛ گویی دین «لَقلَقه‌ی زبان‌شان» می‌باشد، تا این‌گونه در جامعه ظاهر شوند و جلوه کنند. به تعبیر آیت‌الله عبدالله جوادی آملی «دینِ آدامسی» دارند. یعنی دین را مثلِ آدامس می‌جوند و بعد تُف می‌کنند!

 

سخن امام حسین (ع) -که در کتاب حدیثی «تحف العقول» محدّث حرّانی ثبت است- این است:

 

«همانا مردمان، بنده‌ی دنیایند و دین، لقلقه‌ی زبان آنهاست و هر جا منافع‌شان [به وسیله‌ی دین] بیشتر تأمین شود، زبان مى‌چرخانند و چون به بلا آزموده شوند آن‌گاه دینداران اندک‌اند.» (منبع)

 

نکته: به نظر من، امام حسین (ع) چنین دیندارانی را، نه فقط در عالَمِ نظر به جامعه و دینداران شناساندند، بلکه در صحنه‌ی عمل به چشم خود دیده‌اند. آن‌همه آدم در کربلا که به مَصاف با اباعبدالله (ع) صف شده‌بودند و آرایش لشکر گرفته بودند، از کافرستان! نیامده بودند، بلکه دینی، در حد لقلقه‌ی زبان داشتند و به فرموه‌ی حضرت سیدالشهداء (ع) «بنده‌ی دنیا» بودند که حاضر شده‌بودند دست به شقاوت و خفّت بیالایند.

 

حرم امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (س)

 

سخنان امام حسین (ع) و اساساً بیان پیامبران و امامان -علیهم السلام- لبریز از پند و سرشار از اندرز است، زیرا حکمت است. و حکمت سخنی‌ست که فرد را به مقصد پیش می‌برَد. پس کافی‌ست کمی به آن نگریست و اندیشید. آرامش و بازسازی فقط با سخنان حکمت‌آمیز، میسّر است.

  بقیه در ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۱۶
دامنه |
۲۸
مرداد ۹۹

با آیه:

 

«وَاقْصِدْ فِى مَشْیِکَ» (آیه‌ی ۱۹ لقمان)

 

مجمع‌البیان: «و در راه ‏رفتنِ خود، میانه‏‌رو باش»؛ یعنى: راه رفتنت را میانه و همچون راه‌رفتن در حالت آرامش و وقار قرار ده، مانند این سخن خدا: «کسانى که روى زمین، به‌نرمى گام بر می‌دارند.» «الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا». (آیه‌ی ۶۳ فرقان)

 

قَتاده می‌گوید: معناى آن چنین است: در راه رفتنت، فروتن باش.

 

سعید بن جُبَیر می‌‏گوید: در راه رفتنت، فریبکارى نکن.

منبع: تفسیر مجمع‌البیان؛ ج 8 ، ص 500. (بانک حدیث)

 

یادآوری توضیحی دامنه:

 

تفسیر «مجمع‌ُالبیان» اثر شریف و «بی‌همتا»ی مرحوم شیخ طبرسی از عالمان بزرگ قرن ششم است. این اثر بزرگ، همواره مورد توجه‌ و استناد عالمان دینی بوده و هست. مرحوم علامه طباطبایی نیز از نکات ادبی و روایی این تفسیر در جای‌جای «المیزان» نقل کرده‌اند.

 

مقبره‌ی ایشان در کنار باغ رضوان در ضلع شمالی حرم امام رضا (ع) یعنی پشت صحن انقلاب است و خیابان شیخ طبرسی مشهد، در امتداد همین مقبره قرار دارد که به یاد و نام او نامگذاری شده است. توفیق زیارت قبرش بارها نصیبم شده است. از این‌که آن عالم عظیم‌الشأن، زادگاهش طبرستان یا تفرش و یا ساوه و قم است، اختلاف نظر است. بر روح و روان پاکش صلوات و درود وافر می‌فرستم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۰۹
دامنه |
۲۸
مرداد ۹۹

به نام خدا و با خداقوّت‌گویی به زحتمکشان شالی و شَلتوک و برنج و رنج. با عکس شالی و شالیزار زیر، فی‌الفور، دست‌کم این واژگان در ذهن من انباشته می‌شوند، هر چند هیچ‌وقت تا به این سنّم، نه در شالیزار کار کردم و نه در دِروی آن کارگری ولی حسّ زیبایی به آن داشته و دارم:

 

 

میراب و جویِ آب (=کِله).
وِرزا و وَرزِ زمین.
تیلر و شخم و خیش.
زنانِ زحمتکش و کار و بارِ زار.
بوی قشنگ شالی و شالیزار.
دِرو و داس و دره‌ی مردانِ مرداد تا مهر.
خرمن و خرمن‌کوب و اسب و تراکتور.
رنج و برنج و مُربّای تُرنج.
خروار و شالی‌کوب و خریدار.
خرید به ثمَنِ بَخس (=کم‌بهاء) از کاسب و کشاورز.
شروع تقلُّب و غشّ در بازارِ دراز.
لوله‌پولیکای دلّال در لای کیسه‌برنج...
که بگذرم.

ولی این را بگویم:

قُوتِ غالبِ غذای لذیذ ایرانی.
لقمه‌ی چربِ تَه‌چینِ بوقلمون و غاز مازندرانی.
دو دیس! پلو و چلوی طارم اصلی.
بلافاصله رفتن به کُرسی‌بِن و خوابیدنِ فوری.
و بعدها قند و چربی و نحیفی و فشارِ لاجرَمِ آنی.

۲۸ مرداد ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۰۷
دامنه |
۲۷
مرداد ۹۹

به قلم دامنه : به نام خدا. زنده‌یاد پروین اعتصامی در دیوانش، شعری دارد با اسم «ناآزموده» (منبع) که ۴۳ بیت است. من برداشت و شرح کوتاه‌ام را از آن، در دامنه می‌نویسم:

 

شعر، داستانِ قاضی بغداد است که مریض شد و دفترش گردآلود گردید و بی‌مُشتری. مدتی گذشت. دید زندگی‌اش کساد شد و اوضاع هرج‌ومرج و ملت هم به داوری محتاج! پسرش را جای خود گذاشت و این‌چنین نصیحتش نمود و این‌گونه! خط و ربط داد:

 

حرفِ ظالم، هر چه گوید می‌پذیر

هر چه از مظلوم می‌خواهی بگیر

گاه باید زد به میخ و گه به نعل

گر سنَد خواهند، باید کرد جعل

 

پسرِ قاضی بر سریر قضاوت نشست و روزی یک ستمدیده‌ی روستایی، سراغش می‌آید و این‌گونه طرح مسئله و درد‌وناله و در واقع شِکوه و شکایت می‌کند:

 

کرد نفرین بر کسانِ کدخدای

که شبانگه ریختندم در سَرای

خانه‌ام از جَورشان ویرانه شد

کودکِ شش‌ساله‌ام، دیوانه شد

روغنم بُردند و خرمن سوختند

برّه‌ام کُشتند و بُز بفروختند

 

پسر قاضی این‌گونه پاسخ می‌دهد تا با اَخّاذی (=باجگیری) رشوه به رسم امروزی! داوری کند و در حقیقت «زر»سِتانی کند، نه «داد»سِتانی:

 

گفتم این فکرِ محال از سر بِنه

داوری گر نیک خواهی، زر بده

 

پسر قاضی وقتی دید روستایی زر ندارد و دینار هم هیچ، دست به کشمکش می‌زند و سرانجام می‌کُشدش. قضیه را به پدرش شرح می‌دهد. قاضیِ مریض و قرین‌السَریر (=بسترنشین) بغداد کار پسرش را -که به قتل دادخواه انجامید- نمی‌پسندد! و پسر به کنایه می‌گوید شما قاضی بودید به طرز زیر! برخورد می‌کردی:

 

خیره‌سر می‌خواندی و دیوانه‌اش

می‌فرستادی به زندان‌خانه‌اش

 

پسرِ قاضی در ادامه، به پدرش چنین پاسخ می‌دهد. یعنی در حقیقت دست به افشاگری می‌زند و هویتش را برملا می‌سازد:

 

تو، به پنبه می‌بُری سر، ای پدر

من به تیغ، این کار کردم مختصر

آن چنان کردم که تو می‌خواستی

راستی این بود و گفتم راستی

 

نکته: من اما نمی‌دانم امروزه‌روز در گیتی، میانِ دادخواه، دادستان، دادگاه، داور، و اساساً دادگستری و وُکلا و مُنصفا چه ربط و رابطه‌ای برقرار است و قضاییه‌ی کشورها چگونه طیّ‌طریق می‌کنند؟ به سبک و سفارش قاضی بغداد! و شعار و تشریفات؟ یا به رسمِ شرافت و شعائر و تشریعات؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۱۳
دامنه |
۲۱
مرداد ۹۹

 

درو. شالیزارهای مازندران. مرداد 1399.

 

 

منبع

 

 

منبع

 

 

تالاب نیلوفرهای آبی بابل

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۵۸
دامنه |
۲۱
مرداد ۹۹

در کوچه‌ی فقر گوشه‌ای حاصل کن

وز کشتِ حیات خوشه‌ای حاصل کن

در کهنه‌رباطِ دَهر غافل منشین

راهی پیش است توشه‌ای حاصل کن

(عُبید زاکانی. رباعی۴۲)

 

برداشت به قلم دامنه: من ازین شعر این‌گونه برداشت دارم؛ درین رباعی عرفانی، میان سه قافیه‌ی هدفمندِ گوشه‌، خوشه‌ و توشه‌ ربط معنوی و ارتباط زیستی حاکم است. گوشه‌نشینی برای غنی‌شدن در معرفت به خداوند یکتا. خوشه‌چینی در اثر این معرفت از حیات و دنیا. و توشه‌برگیری برای دست‌خالی نرفتن در پیشگاه معاد و رستاخیز و خدا.

 

و این هر سه عرصه، از دیدِ تیزِ عُبید زاکانی به مصرع سوم وابسته است که در «رباط» روزگار باید رفت تا عمر را به غفلت سر نکرد. همان عبارت مشهور نبوی (ص) : دنیا به مثابه‌ی مزرعه‌ی آخرت؛ که عُبید با تعبیر «راهی پیش است» آن را بیان کرده است. زیرا درین جهان‌بینی الهی، راه، بُن‌بست نیست، مسدود نیست. پوچ نیست. عبَث (=بیهود) نیست. بازی نیست. بلکه باز است. غایت دارد. و در پیش. و آینده. به معنی خواهدآمد. و ما «رونده» و درراه و راهی به سوی آن.

 

لغت: رباط یعنی عبادتگاه، از واژه‌ی ربط برای رابطه با خدا، محل استراحت کاروان‌ها، خانقاه. در ایران، خصوصاً خراسان و به‌ویژه در مسیرِ منتهی به مشهد مقدس، رباط‌های زیادی داشت و هنوز نیز نام برخی از محلات با پیشوند رباط است. مثل رباط‌خیل. عُبید زاکانی نیز در این شعر، تمامِ جهان را به «کهنه‌رباطِ دَهر» تشبیه کرده است. بگذرم.

 

نکته: این رباعی زاکانی می‌تواند معادل این باشد که دنیا، سرای یأس و عُزلت و نومیدی نیست، اینجا محلِ آبادانی و توشه‌برگیری و شادمانی و خودسازی و خداپرستی‌ست.

در پست «شرحی بر رباعی ۲۵ عُبید زاکانی» عُبید و آثارش را معرفی کرده‌بودم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۵۵
دامنه |
۲۰
مرداد ۹۹

 

...

 

 

طبیعت نیشابور در ۱۲۰ کیلومتری مشهد مقدس

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۵۲
دامنه |
۲۰
مرداد ۹۹

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ ۗ وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ.

 

(آیه‌ی ٧٨ غافر)

 

ترجمه‌ و توضیح مرحوم مصطفی خرّم‌دل

 

پیش از تو پیغمبرانی را (برای رهنمود مردمان) فرستاده‌ایم. سرگذشت بعضیها را برای تو بازگو کرده و سرگذشت برخیها را برای تو بازگو نکرده‌ایم. هیچ پیغمبری حق نداشته است معجزه‌ای را (که قوم او پیشنهاد کرده‌اند) نشان دهد مگر به فرمان خدا. زمانی هم فرمان خدا (مبنی بر ارائه‌ی آن معجزه صادر شده است و پیشنهاد کنندگان ایمان نیاورده‌اند) دادگرانه داوری شده است. (بدین معنی که خدا پیغمبران و مؤمنان را نجات داده است) و آن وقت باطلگرایان (هلاک و) زیانمند گشته‌اند.

 

[«قَصَصْنَا»: بازگو کرده‌ایم. «مَا کَانَ لِرَسُولٍ»: هیچ پیغمبری حق نداشته است. هیچ پیغمبری را نسزیده است. «آیَةٍ»: مراد معجزه پیشنهادی دیگران است. «قُضِیَ بِالْحَقِّ»: دادگرانه داوری شده است. یعنی خدا پیغمبران و ایمانداران را از مهلکه نجات داده است و کفّار و معاندان را نابود نموده است (نگا: هود / 43 و 76 و 101). «هُنَالِکَ»: آنجا. آن وقت. این واژه به عنوان ظرف مکان و ظرف زمان به کار می‌رود (نگا: آل‌عمران / 38، اعراف / 119، یونس / 30، فرقان / 13، احزاب / 11). «فَإِذَا جَآءَ أَمْرُ اللهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ»: معنی دیگر این بخش از آیه چنین است: هنگامی که فرمان خدا صادر شد و قیامت بپا شد، دادگرانه داوری می‌گردد، و آنجا باطلگرایان زیانمند می‌گردند.]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۴۸
دامنه |
۱۹
مرداد ۹۹

به قلم دامنه : «اِسکان زیر» را می‌شکافم. به نام خدا. سه واژه‌ی سماور، استِکان و نعلبِکی روسی‌ست، که در گویش محلی شده: سِموار، اِسکان، نالبکی. معمولاً اَدای کلمات خارجی در زبان محلی می‌شکَند ازجمله در زبان عرب که واژگان خارجی را عیناً به ساختار زبان خود راه نمی‌دهد مثلاً «دکتر» می‌شود: دکتور. استراتژی می‌شود: استراتجیه و ... .

«اِسکان زیر» نیز از نظر من، از همین قاعده پیروی می‌کند که استِکان و نعلبِکی کم‌کم و یا یکباره شده: «اِسکان زیر». حتی اگر این سه واژه‌ی پُرمصرف ایرانی را -که بسیار چای‌خور هستند و به قند علاقه‌مند- روسی هم ندانیم، می‌توانیم این‌گونه آن را بشکافیم:

 

استکان نعلبکی قدیمی. بازنشر دامنه
 

اِسکان چون حالت ایستاده دارد ممکن است این نام را گرفته باشد. و نعلبکی چون به شکل نعلِ اسب و استر، گرد است چنین نامیده شد. «زیر» هم -که شکل غلیظتر تلفظِ نالبکی‌ست، به عبارتی تلفظ دهاتی‌تر آن- معلوم است، زیرا «زیر» در زیرِ اِسکان قرار می‌گیرد «زیر» نامیده شد.

 

نکته‌ی ۱ : هنوز نیز مردم روستانشین و روستایی‌های مقیم شهر، ترجیح می‌دهند و دوست می‌دارند، چای را در «اِسکان زیر» بنوشند. من خودم -که تمام افتخارم و رگ‌وریشه و هویت و عشقم این است روستایی‌ام- چای را فقط با «اِسکان زیر» دوست می‌دارم، چند وعده در روز می‌نوشم. زیرا نه دهن‌سوز است، نه موجب هورت‌کشیدن و داغ‌داغ بلعیدن، و نه هم می‌گذارد خاطرات قندوچای از ذهنت بپّرد؛ که قند برای ما در نوجوانی از شُکّلات‌های بلژیک! هم لذیذتر بود.

 

نکته‌ی ۲ : اما سلامت در جهان، چون، امروزه‌روز به خطر افتاده است، برای نگهبانیِ سلامتِ همگانی، عقل و شرع ایجاب می‌کنند که کم‌کم «اِسکان زیر» از محفل‌های جمعی، جمع شود. این رفتار، بی‌تردید به اخلاق نزدیک است.

 

نکته‌ی ۳ : قدیم مرحوم مادرم به ما می‌فرمودند «اِسکان زیرِ» کَس دیگه رِه، تِک (=لب) نزنین، لاقمی می‌گیرین.

یادآور: لاقمی -به سکون قاف- یک برفکی بود سفیدرنگ در دو گوشه‌ی دو لبِِ دهان، که نمی‌دانم ناشی از چیست اما واژه‌ی لاقمی به نظرم، از نظر لُغوی در واژه‌ی «لُقمه» ریشه دارد که موجب سرایت است.

فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها و خاطره‌ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۳۳
دامنه |
۱۹
مرداد ۹۹

به قلم دامنه : به نام خدا. هُیام. پیش یا پس از متنم مطالعه‌ی پنج آیه‌ی کوتاه ۵۱ تا ۵۵ واقعه -که کمتر از سه سطر است- خالی از لطف نیست. در آنجا واژه‌ی «هیم» و آنچه ازین لغت برمی‌خیزد، دل انسان را خنک می‌کند، روح وی را پَرِ پرواز می‌بخشد و فکر او را به فلاتِ مرتفع تدبّر می‌رسانَد، خصوصاً برای افرادی که مبتلا به شیدایی و عشق باشند؛ زیرا این لغت پُرمعنا و پُر از پیام، برای عاشق هم، استعاره شده. به این علت که عاشق‌پیشه همچون شتر تشنه‌ای تشبیه شده که رفت‌وآمدش و حرکات و سَکناتش، حیرت و نوعی سردرگمی‌ست و گویا به همین خاطر «یَهِیمُونَ‏» در آیه‌ی ۲۲۵ شعراء نیز، «رفتنِ متحیّرانه به این‌سو و آن‌سو» معنی شده است.

کمی وسعت به بحث:

«هیم» عطشِ شدید است، «هیام» نوعی مرض، که شتر می‌گیرد، «هَائِم» به شخصی گویند که دچار عطشِ شدید شده‌باشد؛ و «هَیْماء» چاهی‌ست که آب نداشته باشد و خلاصه «هِیم» شُتر تشنه‌ای‌ست که از شدتِ تشنگی این‌سو و آن‌سو می‌رود و از چریدن خودداری می‌ورزد. البته برخی هم، «هیم» را زمین رَملی دانسته‌اند که هر چه آبیاری شود هرگز آب در آن نمی‌مانَد و همه را در خود فرو می‌بَرد و همچنان خشک و بی‌بَر باقی می‌مانَد.

علمای ادب معنای محوری این واژه را «خشکیِ درونِ چیزی» و نیز «خالی‌بودنِ کامل آن از هرگونه تَری و هرچیزی که» بتواند یک حالت تماسک (=چسبندگی) بیاورَد، دانسته‌اند.

وقتی مفسّران روی تدبّر آن تمرکز کردند، دریافتند که «هیم» می‌تواند اشاره‌ای باشد به حالت استیصالی (=درماندگی) یا ممکن است ناشی باشد از «اضطرار درونی» نه لزوماً «اجبار بیرونی» و یا احتمال دادند که شاید برای عذاب «ضَّالُّونَ» است که «مُکَذِّبُونَ» هستند و از «زَقُّومٍ» می‌خورند و از «حمیم» می‌نوشند، ولی باز سیراب نمی‌شوند.

و نیز می‌گویند شاید اشاره دارد به تجسُّم دنیوی عطشِ دنیاپرستیِ «گمراهانِ تکذیب‌کننده‌ی زندگیِ دوباره». و شاید به معنای رایجش در عرب به شخص متحیّر اطلاق می‌شود که به هر دری می‌زند اما به خاطر گمراهی و تکذیبگری‌اش «در حیرت و سرگردانی کامل» غوطه‌ور است. در واقع عطش‌زده‌ی دنیایی مانند کسی است که مبتلا به مرضِ استسقاء (=آب‌خواست) است که هر چه آب بنوشد عطشش پایان نمی‌پذیرد.

راستی! زَقّوم هم که می‌دانید؛ درختی‌ست تلخ و بسی بدبو، که وقتی برگش کَنده شود، شیره‌ای از آن بیرون می‌خیزد که به هر کجای تنِ آدمی برسد، موجب ورم می‌گردد.

 

یک افزوده: در تفاسیر روایی، نقل است از امام صادق (ع) که «هیم» آن نوشیدنی‌ست که نام خداوند عزّوجلّ بر آن برده نشود. (منبع)
 
 
 
فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ.
و همچون نوشیدن شترانی که مبتلا به بیماری تشنگی شده‌اند، از آن خواهید نوشید.
ترجمه‌ی مرحوم مصطفی خرّم‌دل.
 
 
دو سخن از امام کاظم (ع) در فرخنده‌میلاد آن امام هُمام:

بر آن کس که از جانب خدا خرد ورزد [عقلش به فرمان حق باشد] سزاست که خدا را در روزی‌رسانى کُندکار نپندارد و او را در قضایش متّهم نسازد [بر او گمان بد نبرد].

 

یارى‌رسانىِ تو به ناتوان، از برترین صدقه‌‏هاست. (منبع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۲۵
دامنه |
۱۹
مرداد ۹۹

به قلم حجت‌الاسلام محمدرضا احمدی: پولس سلام (۱۹۰۲_۱۹۷۹) حقوقدان، ادیب و شاعر سرشناس مسیحی لبنانی از مشهورترین شاعرانی به شمار می رود که بخش مهمی از شعرهای خود را به ذکر اهل بیت(ع) اختصاص داده است. او صاحب "ملحمة الغدیر" و "قصیده عاشوراء" و "منظومه علی و الحسین" است. پولس سلامه» کتاب «عیدالغدیر» را در سال ۱۴۰۶ قمری، ۱۹۸۶ میلادی منتشر کرد. وی "مناسبت عید غدیر" را با زیباترین قصیده‌ها و در ٣٠٨٥ بیت بی‌نظیر و با دقت نظری بسیار ثبت کرده که به نام "حماسه غدیر" شناخته شده است؛ حماسه‌ای که او در بستر بیماری آن را سرود.

 

حجةالاسلام محمدرضا احمدی

 

پولس سلامه در این کتاب نزدیک به پنجاه قصیده آورده است که همه آنها فرازهایی در تاریخ را از پیش از تولد پیامبر اسلام(ص) تا پایان واقعه کربلا و ذکر حال اسیران شام و کوفه بیان می‌کنند. اما قصیده نخست نیایش به درگاه الهی است و با عباراتی در وصف امام علی(ع) به پایان می‌رسد. قصیده پایانی کتاب نیز که حکم نتیجه را دارد با نیایش به درگاه الهی آغاز می‌شود و با ذکر دیدگاه‌های شاعر در باره بنی امیّه ادامه می‌یابد. آنگاه شاعر امام علی(ع) را مخاطب قرار داده و ضمن شکوه از بیماری که او را در طول سرودن قصائد خانه‌نشین و بستری ساخته بوده است، صبر خود را در مصائب، نوعی اقتدا به حضرت عیسی(ع)، پیامبر اسلام(ص) و امام علی و امام حسین ـ علیهماالسلام ـ می‌داند.

 

پولس سلامه در مقدمه کتابش "عید غدیر" می‌نویسد: «به عنوان یک مسیحی در برابر عظمت مردی سر تعظیم فرود می آورم که میلیون ها تن از مردم شرق و غرب زمین، پنج بار در روز نام او را بر زبان می آورند. مردی که در میان زادگان حوا، بزرگمردتر و پراثرتر و جاودانه‌یادتر از او یافت نمی‌شود».

 

این شاعر مسیحی عر‌ب‌‌زبان در بخشی از اشعار خود می‎گوید: «حق چنان در من مسیحی جوشید که از شدت محبتش مرا شیعه علی خواندند، ‎ای آسمان گواه باش و ‎ای زمین شهادت بده که من علی را دوست می‎دارم....

 

آری اگر علی پیامبر نبود، ولی خُلق او پیامبرانه است. ای خدای من: تو پروردگار جهانیانی! رحمت پدروار خود را به جهانیان برسان و ثواب آنچه را که دستم نگاشته است نیز به من برسان که چشمانم اشکبار است. این کتابی است برای بهترین مردمان پس از طه -یعنی حضرت محمد (ص)- که آفرینش، انسانی چون او ندیده است. ای آسمان! شاهد باشد و ای زمین! فروتنانه اعتراف کن که من ذکر «علی»(ع) گفته‌ام!» از دیگر آثار وی می‌توان به أزف اللیل «شعر»، الشیخ البطل، المستوی العقلی فی الجماهیر، الشعر الکلاسیکی: عید الله، اشاره کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۱۵
دامنه |
۱۸
مرداد ۹۹

 

شب عید غدیر. مشهد مقدس. 17 مرداد 1399. (منبع)

 

 

هتل هما احمدآباد مشهد. شب عید غدیر (منبع)

 

 

حرم امام علی (ع) (منبع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۱۰
دامنه |
۱۷
مرداد ۹۹

به قلم دامنه : به نام خدا. گُستره‌ی حکومتی لولوبی‌ها از حدود لرستان بود تا اطراف سر پل ذهاب. گویا این سلسله در توسعه‌ی هنر و صنعت در آن عصر، پیشتاز بود. اما مطلب من چیزی دیگر است که خواستم مطرح کنم و آن «نفرین» است از زبان «آنوبانی‌نی» فرمانروای لولوبی‌ها -که کفش صندل‌شکل به پا دارد- بر کتیبه‌ی حجّاری‌شده‌اش نقش بسته است که نقل است دست‌کم ۴۵۰۰ سال پیشینه دارد.

«آنوبانی‌نی» درین کتیبه که در حال گرفتنِ دِیهیم (=کلاه و تاج پادشاهی) از دست الهه‌ای به اسم «نی‌نی» است چنین نفرین می‌کند:

«آنوبانی‌نی پادشاه لولوبی، تصویر خود و تصویر نی‌نی را بر کوه بادیر نقش نمود. آن‌کس که این لوح را محو نماید، به نفرین و لعنت آنو، آنونوم، بعل، بلیت، رامان، ایشتار، سین و شمش گرفتار باد و نسل او بر باد رود».
(منبع)

یادآوری ۱ : بعدها لولوبی‌ها با هجوم آشوری‌ها به داخل فلات ایران منقرض شده و حتی از صفحه تاریخ محو گردیدند.

یادآوری ۲ : کوه بادیر نزدیک سر پل ذهاب کرمانشاه است و نام محل صخره‌ی حجّاری‌شده، کَلگار.

نکته‌ی ۱ اشاره‌ای: رسم بود پادشاهان حُکم شاهی خود را از خدایان و بُتان و الهه‌هان می‌گرفتند و اقتدار خود را فرّه ایزدی (=شوکت و حشمت الهی) می‌دانستند.

نکته‌ی ۲ تفسیری: اما امام علی -علیه‌السلام- با آن‌که در کنار آن بِرکه در غدیر خُم، بر ولایت و مولابودنِ او بر امًت، از سوی حضرت ختمی مرتبت (ص) والاترین انسان در هستی، وصایت شد و بر امامتش خطبه خواند، اما باز نیز، آن امیرِ پارسایان، برای مصلحتِ وحدت و فرونپاشیدن امتِ تازه‌بنیادِ اسلام و مسلمین، سکوت مؤثر کرد و ذرّه‌ای برای حکومت‌کردن -که در پیشگاهش از عطسه‌ی بینی بُز و استخوان جُذامی در دهنِ خوک، پست‌تر بود- تلاش نکرد، رُقبا و مدعیان را تخریب نکرد، ترکِ کارِ اُولیٰ نکرد، بنا را برای اهداف الهی و اخلاصِ اخلاقی، و دوام کار بر سازگاری و استخوان‌درگلو ماندن و بردباری و شکیبایی گذاشت و صد البته از روشن‌سازی مؤمنان و نیروسازی مخلَصان، هرگز دست بر نمی‌داشت.

و از وقتی هم، که به اصرار مردم و به‌ناچاری، حکومت را پذیرفت و تا نزدیک ۵ سال دوام داد، ذرّه‌ای از ایده و اجرای عدالت و مقاومت در برابر باطل، جنگجویان، پیکارگرایان کوتاهی نکرد و تا فوز شهادت، آن‌هم در درون محراب عبادت، پیش رفت و غدیر را برای همیشه با شبِ قدر پیوندی پویا زد. روز امامت و ولایتِ امام اول، «صوتِ عدالت» علی (ع) همیشه مبارک و برکت است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۵۹
دامنه |
۱۶
مرداد ۹۹

به قلم دامنه : به نام خدا

از شدتِ دست‌تنگی و مِحنت برد
در خیمه‌ی ما نه خواب یابی و نه خورد
در تابه و صحن و کاسه و کوزه‌ی ما
نه چرب و نه شیرین و نه گرم است و نه سرد


(عُبید زاکانی. رباعی۲۵)

 

نکته بگویم: شعر روشن است و نیازی به روشنگری ندارد. گرچه  نظام‌الدین عُبید زاکانی حال‌وروزِ زمان خود را به قدرتِ طنز و تیغِ واژه، نقد و نقل کرده است؛ اما می‌تواند هر زمانه‌ای را شامل شود که سُفره‌ی مردم -از سرِ خوش‌خیالی کاذب و بی‌توجّهیِ حادث به روزگارِ مردم- روزبه‌روز از مایحتاج (=نیازمندی‌های ضروری زندگی) خالی و خالی‌تر می‌شود و آنگاه فقط باید با انگشتِ اشاره با بیشترین عرقِ شرم، اشاره کرد که:

موز اونه.
اَنبِه اینه.
گلابی را دیدی؟
گوشت را چی؟
عسل که هیچ؛
مربّای بالنگ هم نمی‌شود خرید.
کرِه و کُرّه‌اسب شده‌اند یک‌قیمت!
برنج و رنج شده‌اند باهم.
بگذرم! و از «مِرغانه» چیزی نگویم!


یادآوری: عُبید شاعر نامدار ایران در قرن ۸ است، ساکن قزوین شد و در نقد وضعیت آن روزگار، به طنز جدّی روی آوُرد و به عادت‌های نادرست و فسادها و عیب‌ها حمله بُرد. مثنوی عشاق‎نامه، کتاب اخلاق‌الاشراف، ریش‌نامه، صد پند، لطایف و ظرایف، رساله‌ی دلگشا و نیز منظومه‌ی موش و گربه ازوست.

توضیح: شاید رباعی ۴۲ او را هم به‌زودی ستون روزانه‌ام کرده‌ام؛ چراکه، صحن «دامنه» و «مدرسه فکرت»، فلاتِ فرصت است و تالارِ تفکر و نوبتِ نوشتن.

راستی‌آزمایی: حق است که ایران، با حقیقت زنده است. آباد هم هست، بزرگ و رشید، نیز. فقط مقداری! عدالت مفقود است. برای ملتِ بردبار و به تعبیر درستِ رهبری: «صبّار و شَکور» هر جور خدمت‌کردن عینِ مروّت است و برابرِ عبادت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۲۱
دامنه |
۱۵
مرداد ۹۹
به قلم دامنه: به نام خدا. کُنیه که عنوان و لقبی‌ست معمولاً برای بزرگداشتن (=تعظیم و تکریم) فرد، یک رسم بوده است میان مردم. و نوعی «نَعت» هم هست یعنی ستودن و وصف‌کردن. مرحوم محمد معین، کُنیه را «بَرنام» نامید.
 
یکی از زیباترین، خاکی‌ترین، مردمی‌ترین، متواضعانه‌ترین، ساده‌ترین و صمیمی‌ترین کُنیه‌ها، کُنیه‌ی «ابوتُراب» برای امام علی، امیرِ پارسایان (ع) است که پیامبر اسلام (ص) این نام را بر ایشان نامیدند؛ به چند علت، ازجمله به خاطر آن‌که آن حضرت روی خاک خوابیده بودند. و نیز چون‌که «حجّت» خدا در زمین‌اند.
 
برخی از نوشته‌های تاریخی نشان می‌دهد که عرب‌های دوره‌ی متوکّل عباسی -که عصرش چونان اَسلافش ادامه‌ی اوج اختناق بود- حسّاسیت می‌ورزیدند که کُنیه‌ای به فرد غیرمسلمان و شاید هم غیرعرب اِعطا شود، زیرا کنیه از نگاه آنان لزوماً نشانه‌ی احترام و بزرگ‌داشت بود که معمولاً با کلمه‌ی «ابو» یا «ابن» یا «اُم» و یا «بنت» آغاز می‌شود. ازین‌رو، بنا به نوشته‌‌ی آیت‌الله جعفر سبحانی هنگامی که متوکل، خادمِ غیرمسلمان خود را لقب «ابن نوح» داد، فقیهانی که در حقیقت قشری بودند و از آیات و روایات خبری نداشتند، گفتند: «نباید به یک فردِ غیرمسلمان کُنیه بدهیم و کُنیه، نشانۀ احترام است.» (منبع)
 
گفتند نزد امام هادی (ع) رفته و از ایشان سؤال کنید که آن حضرت پاسخ زیبایی دادند؛ به آیه‌ی یک مسَد قرآن استناد کردند و فرمودند: خداوند به او [ابولهب] لقب داده است و این‌ها نشانه‌ی احترام نیست. «تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ» یعنی: نابود باد ابولهب! و حتماً هم نابود می‌گردد.
 
 
نکته‌ی ۱ : میان کُنیه و کلمات و کمالات ربط هست، اما نه برای هر شخص و افراد. کمالاتِ یک فرد، با لقب و کلمات و عنوان و پیشوند و پسوند به دست نمی‌آید، بلکه این کمالات است که باعث می‌شود کُنیه و کلمات معنا بگیرد و بار بیابد.
 
 
نکته‌ی ۲ : فقیهان دنیازده و قدرت‌زده‌ی عصر متوکلی عباسی که به این نکات ریز در حدِ مَویز موضع می‌گرفتند آیا نمی‌توانستند از حق و حقانیتی چون امام نقی حضرت هادی (ع) به دفاع برخیزند که دست‌کم کلاس درس آن حضرت به چماق اختناق، تعطیل نشود!؟ فقیه که -به‌حق و به‌رسم- همیشه باید با حق درآمیخته باشد، نه به اختناق درآویخته (=آویزان).
 
یک یادآوری نقلی: ابولهب عموی پیغمبر (ص) از «سرسخت‌ترین دشمنان آن حضرت به شمار می‌آمد. دائماً او و همسرش أمّ‌جمیل بر ضدّ اسلام و برای اذیّت و آزار مسلمین در تلاش و تکاپو بودند.» (منبع)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۱۶
دامنه |
۱۴
مرداد ۹۹

به قلم دامنه: به نام خدا. استادی ارجمند، چندی پیش به من، متنی نگاشت که خواندن آن خیلی تکان‌دهنده و تآمّل در آن واقعاً خیره‌کننده بود. با مطالعه‌ی متنش با خود وعده کرده‌بودم متنی بنویسم که هم‌راستا با آن باشد و دربرگیرنده‌ی مفاد آن. اینک این نوشته‌ام ثمره‌ی آن وعده است.

 

امام علی (ع) در دوره‌ی حکومت در کوفه گاهی در بازارها قدم می‌زدند، آیه‌ی ٨٣ قصص را برای انذار مخاطبان، تلاوت و تفسیر می‌نمودند؛ آیه‌ای که پندی منحصر برای زِمامداران نیست، بلکه هشداری برای همه‌ی صاحبانِ قدرت در هر مَرتبت است و نیز نَویدی آرامبخش برای هر مؤمنی که ازین بلیّه‌ی بد پرهیز دارد.

 

لابُد بدین دلیل بود و شاید هم حکمتی فراتر ازین داشت که هر گاه امام صادق (ع) این آیه را می‌نگریستند، می‌گریستند و می‌گفتند با وجود این آیه، همه‌ی آرزوها «بربادرفته» است. ر.ک: (تفسیر قمی .على بن ابراهیم، ذیل آیه‌ی مورد بحث)

 

و این در واقع به یک معنا یعنی نفیِ اراده‌ی برتری‌جویی ولو در دل. و نیز نپروراندنِ بذر جاه‌طلبی ولو در سر.

 

و پیش‌تر از همه، حضرت ختمی مرتبت، پیامبر رحمت (ص) هشدار داده بودند که «دو گرگِ درّنده که در آغلِ گوسفندان رها شوند فساد و خرابی‌شان بیشتر از حُبّ مال‌ومقام در دینِ انسانِ مسلمان نیست» (ری‌شهری، محمد، میزان‌الحکمه، جلد ۱، صفحه ۴۹۲ (حدیث ۳۰۳۴) چراکه در جهان‌بینی توحیدی و مکتب اخلاقی آن حضرت -که بر سینه‌ی صدرش آیه‌ها فرو آمده و از لسانِ پاکش نکته‌ها جاری شده است- «علاقه‌ی شدید به مقام و مال، نفاق را در قلبِ انسان می‌رویانند، همان‌گونه که آب، سبزه  را می‌رویاند.» (المحجة البیضاء، جلد ۶، صفحه ۱۱۲)

 

و حرف آخر را وصیّ آن نبی مکرّم (ص) امام علی (ع) تمام کردند که «آخرین چیزی که از محبّت دنیا از قلب مؤمنانِ راستین خارج می‌شود، جاه‌طلبی است.» به عبارتی: حُبِّ ریاست، آری حُبِّ ریاست؛ زیرا این کُنده، آن‌چنان به انسان می‌چسبد که به‌آسانی ازو کَنده نمی‌شود!

 

آن آیه این است:

 

تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ۚ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ. (آیه‌ی ٨٣ قصص)

ما آن سرای آخرت را تنها بهره‌ی کسانی می‌گردانیم که در زمین، خواهان تکبّر و استکبار نیستند و فساد و تباهی نمی‌جویند (و دل‌هایشان از آلودگی‌های مقام‌طلبی و شهرت‌طلبی و بزرگ‌بینی و تباهکاری، پاک و پالوده است)، و عاقبت از آنِ پرهیزگاران است. ترجمه‌ی مرحوم مصطفی خرّم‌دل. (منبع)

 

نکته‌ی ۱ : البته دنیا از مظاهر زیبنده‌ی خدا و مزرعه‌ی روز رستاخیز است؛ پس نیکوست. آنچه مایه‌ی فرومایگی‌ست، دنیازدگی‌ست. آبادانی دنیا و خدمت به مردم با این امر تفاوت دارد؛ زیرا پیامبران و امامان -سلام الله اجمعین- همگی برای این اهتمام، همت کرده و بپاخاستند و هرگز صحنه‌ی حق را خالی نکردند تا جبهه‌ی باطل جولان دهد و هر جُور خواست، جَور ورزد.

 

نکته‌ی ۲ : زشت و نکوهیده آن است که کسی برای دنیا و جاه و مقام چنان خیز بردارد و بدوَد که برای تصاحب پُست‌های دنیوی -چه نمایندگی‌ها و چه ریاست‌ها- حاضر باشد هر طور که هواهای نفسانی‌اش میل کرده، قدم برداشته و جدا از خدا بزِیَد، ولو همسانِ «یزید»؛ بدتر از دو گرگِ درّنده‌ی رهاشده در آغلِ گوسفندان!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۳۰
دامنه |
۱۴
مرداد ۹۹

 

 

(منبع)

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۲۹
دامنه |
۱۳
مرداد ۹۹

به قلم دامنه: به نام خدا. به قول مرحوم بدیع‌الزمان فروزانفر در ص 72 «تقریرات» به کوشش سید محمد دبیر سیاقی، «هر کلمه از کلمات پیغمبر (ص) برای مسلمین صدر اسلام قیمت داشته است» زیرا می‌خواستند به مقامات بلند معنویت برسند. و همین موجب می‌شد به جمع‌کردنِ روایت و حدیث بپردازند به‌طوری‌که نقل است حضرت ابوذر غفاری به «شام» مسافرت کرد تا حدیثی بشنود.

 

این رفتار به تعبیر فروزانِ مرحوم فروزانفر از جهت «چاره برای آتشِ دل و درمان و دوایی برای ریشِ درون خویش» بود. و کلمات رسول رحمت (ص) همه بوی اخلاق می‌داد و رنگِ ساختن داشت و هزاران اِشکال در تربیت نفس را برطرف می‌کرد که به قول مولوی خارِ روحی هزاران درجه از مشکلات زندگی سخت‌تر است:

 

چون کسی را خار در پایش جهَد

پای خود را بر سر زانو نهَد

وز سرِ سوزن همی جوید سرش

ور نیابد می‌کُند با لب ترَش

خار در پا شد چنین دشوار یاب

خار در دل چون بوَد وا دِه جواب

خار در دل گر بدیدی هر خسی

دست کی بودی غمان را بر کسی

(مثنوی مولوی، دفتر اول)

 

نکته: همه‌ی ما روزی‌ روزگاری، به نحوی، خاری از پای خود درآوردیم، پای خاررفته را روی زانو گذاشتیم و بیرون کشیدیم و حتی با دهن خیسش کردیم که راحت درآید. هرچند می‌دانیم که پیداکردنِ خار در پا سخت است و درآوردنِ آن، هنوز هم سخت‌تر، ولی خاری که در روح و دل فرو روَد، بیرون‌آوردنش، استاد می‌طلبد؛ استادِ کاربلد. و چه استادی بالاتر از امام و پیغمبر؟ گِره را باز نمی‌توان کرد مگر به کمک کتاب و امام و پیغمبر. این بود که افرادی در صدر اسلام به درِ خانه‌ی «صحابه» می‌رفتند و می‌پرسیدند که از پیغمبر اکرم (ص) چه حدیثی روایت می‌کنید.

 

یادآوری ۱ : صحابه یعنی کسانی که پیامبر (ص) را دیدند. مثلاً با این تعریف، اویس قرَن عاشق‌پیشه‌ی رسول خدا (ص) که پیامبر را ندید، صحابه نیست. ولی برخی می‌گویند صحابه یعنی کسانی که در طول مدت حضور رسول خدا (ص) صحبت با آن حضرت داشتند.

 

یادآوری ۲ : اهل فن واردند که آنقدر بازار جعلِ حدیث رونق داشت و آنقدر حدیث «خرید و فروش» می‌کردند که اینک و دیرزمانی‌ست که می‌کوشند حدیث درست را از نادرست تشخیص دهند و تا آن حد بااهمیت، که «علم رجال» برای شناسایی روایان حدیث، در حوزه‌های علمیه باب شد که حدیث «صحیح» و «قوی» و... به چنگ آورد. چراکه کتاب و عترت کنار هم‌اند برای رستگاری و سعادت.

 

یادآوری 3 : شیخ ابوسیعد ابوالخیر برای دلباختگی اویس قرنی یمنی این رباعی را سُرده؛ (منبع) او که از یمن به دیدار پیامبر (ص) شتافت اما پیامبر در خانه نبود و او ندیده به یمن بازگشت تا مادر تنهایش را بازنیز پرستار باشد.

گر در یمنی چو با منی پیش منی
گر پیش منی چو بی منی در یمنی
من با تو چنانم ای نگار یمنی
خود در غلطم که من توام یا تو منی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۹ ، ۰۷:۰۱
دامنه |
۱۳
مرداد ۹۹

حرم امام رضا (ع)

حرم امام رضا (ع). مرداد 1399. ارسالی صدرالدین آفاقی

 

روستای داراب‌کلا

روستای داراب‌کلا. مرداد 1399. عکاس: شیخ عسکر رمضانی

 

روستای اوسا

روستای اوسا. مرداد 1399. ارسالی صدای اوسا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۹ ، ۰۶:۴۰
دامنه |
۱۲
مرداد ۹۹

به قلم دامنه : به نام خدا. آنچه خواهی‌خواند -و یا اگر خوانده‌اید باز نیز در این متن مرور خواهی‌نمود- انتقاد روشن و تذکر رُک رهبری‌ست درباره‌ی کسانی که درباره‌ی ایشان واژگانی شاهانه یا تعابیری در ردیفِ معصومین (ع) به کار برده بودند.

 

شهریور ۱۳۹۱ : «به همه این را می‌گویم و گفته‌ام و تکرار می‌کنم: مبادا آن صفاتی، خصالی، مناقبی که متناسب با وجود ولی عصر ارواحنافداه [همچون «ناخدای کشتی ولایت» و «نوح ما»] هست، این‌ها را تنزّل بدهیم در سطح انسان‌های کوچک و ناقصی مثل این حقیر و امثال این حقیر... این نوح، امام زمان است... وجود مقدس خاتم‌الانبیاء نوحِ کشتیبان این امت است.»

 

اردیبهشت ۱۳۹۱ : «نه خدا راضی است، نه احکام اسلام اجازه می‌دهد که ما بگوییم ارتش ما، یا نیرو‌های مسلح ما، یا عناصر ما، برای خاطر فلان آدم بمیرند؛ نه. بله، برای خاطر اسلام همه بمیرند؛ فلان آدم هم برای خاطر اسلام بمیرد.»

 

مهر ۱۳۹۱ : «چند روز است منتظر فرصتی بودم که این گلایه را هم عرض بکنم. من وقتی توی خیابان‌های کرمانشاه رفتم، دیدم به شکل غیر متعارفی عکس‌های بزرگی از چهره‌ این حقیر در مسیر نصب شده... این کار چند تا اشکال دارد: یکی این‌که کاری است کاملاً غیر لازم، با هزینه‌ سنگین؛ این توجیهی ندارد. ثانیاً این تبلیغ‌های این‌جوری، مناسب وضع ما و شأن نظام جمهوری اسلامی و شأن طلبگی ما نیست؛ کار ما بایستی با بساطت و سادگی پیش برود.»

 

خرداد ۱۳۹۰ : «این‌جور بیانات، [اظهارات تمجیدآمیز یک نماینده‌ی مجلس] هم به ضرر من است، هم به ضرر خود گوینده است. نبایستی این بیانات به این شکل بیان شود. یک مجموعه زمانی تصادفاً کنار هم قرار گرفته‌ایم و داریم با هم کار می کنیم. من یک کار می کنم. شما یک کار می کنید. این‌جور تعبیرات، تعبیراتی نیست که انسان را خوش بیاید یا کمکی به کار پیشرفت انسان بکند. ما همگی بندگان خدا هستیم و ان‌شاءا... خدمت گزاران مردم هم باشیم.»

 

تیر ۱۳۸۶ : «این کار [جشن تولد برای رهبری] غلط است، این تولد و امثال آن هیچ جشنی ندارد، برگزارکنندگان مسئول وقت و عمر و اموالی هستند که در این کار صرف و ضایع می‌شود. من از کسی که برای تولد من جشن می‌گیرد به هیچ وجه متشکر نمی‌شوم و او را مسئول زیان‌های این کار هم می‌شناسم.»

 

خرداد ۱۳۸۳ : «بنده این حرف [ذوب در ولایت] را از آدم‌های حسابی کمتر شنیده‌ام. ذوب در ولایت یعنی چه؟ باید ذوب در اسلام شد. خود ولایت هم ذوب در اسلام است... ذوب در رهبری، ذوب در شخص است؛ این اصلاً معنا ندارد. رهبری مگر کیست؟ رهبری هم باید ذوب در اسلام باشد تا احترام داشته باشد.»

 

آبان ۱۳۸۰ : «وقتی کسانی اسم مبارک امیرالمؤمنین علیه‌السلام یا اسم مبارک ولی عصر روحی‌فداه را می‌آورند، بعد اسم ما [«علی زمان»] را هم دنبالش می‌آورند، بنده تنم می لرزد... ما گیاه همین فضای آلوده‌ دنیای امروزیم؛ ما کجا، کمترین و کوچک ترین شاگردان آن‌ها کجا؟ ما کجا و قنبرِ آن‌ها کجا؟ ما کجا و آن غلام حبشیِ فداشده در کربلای امام حسین علیه‌السلام کجا؟ ما خاک پای آن غلام هم محسوب نمی شویم...»

 

شهریور ۱۳۷۷ : «من خواهش می کنم که الفاظ این اشعار و سرود‌ها [«سروَر ما خامنه‌ای»] را از کلمات مبالغه‌آمیز خالی کنید. بنده افتخارم به این است که بتوانم خدمت گزار شما و مردم باشم. «سَروَر» فقط خدای متعال است... ما بندگانی ناقص، نارسا و ضعیف هستیم.» (منبع)

 

یادآوری ۱: سال‌های دورتر امام خمینی نیز به مرحوم فخرالدین حجازی تذکر داده بودند که در وصفشان آن کلمات مبالغه‌آمیز را به کار نبرند.

 

یادآوری ۲ : یادم است چندسال پیش در بیانیه‌ی مشترک آیت‌الله سید احمد علم‌الهدی و استاندار خراسان رضوی درباره‌ی تشکر از مسافرت رهبری به مشهد مقدس نیز، لغات و واژه‌هایی استخدام شده بود که از نظر من اصلاً زیبنده‌ نبود، زیرا این‌گونه گفتارها و نوشتارها بیش از همه، خودِ رهبری را رنج می‌دهد و معذّب می‌دارد و شأن و زیستِ مردمی و ساده‌زیستیِ رهبری را خدشه‌دار.

 

نکته‌ی ۱ : در دین اسلام، رهبر نه جایگاه و کاخ تشریفاتی می‌تواند داشته باشد و نه اَلقاب تشریفاتی و نه حتی زندگی اَشرافی. به قول مرحوم دکتر شریعتی کوخ فاطمه بر هر کاخی شَرف دارد.

 

نکته‌ی ۲ : البته احترام و ادب به دیگران یک رفتار اخلاقی، دینی و انسانی‌ست و تردیدی در آن نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۲۷
دامنه |
۱۱
مرداد ۹۹

عشایر لالی خوزستان. کوچ هرساله به مراتع فریدون‌شهر اصفهان

 

 

منبع      منبع

 

برگزاری کلاس‌های درس دانش‌آموزان کشمیر در طبیعت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۰۰
دامنه |
۱۰
مرداد ۹۹
به قلم دامنه : به نام خدا. رِغِد را می‌شکافم. این لغت با چند معنا، چندین کاربرد دارد. با مثال می‌توان به پهنا و ژرفایش رفت:

 

مثلاً می‌گویند: پنبه‌جار رِغِد رفت. در اینجا به معنی غارت.

 

مثلاً می‌گویند: انجیر رِغِد بورده. در اینجا یعنی درخت بار زیاد آورده.

 

مثلاً می‌گویند: کشور رِغِد رفته. یعنی از دست همه دررفته؛ مانند گرانی، مانند سرقت بیت‌المال.

 

مثلاً می‌گویند: از بس خنده و غش کرد اختیار از دستش در رفت و رِغِد رفت!

 

مثلاً می‌گویند: تِه رِغِد هِدایی. در اینجا یعنی تو حرف و راز و ناگفته‌ها را لو دادی. پُرچانگی کردی. سادگی به خرج دادی و هرچه بود همه را گفتی که نمی‌باید می‌گفتی و رِغِد دادی و کار را خراب کردی. در واقع در این فاز، رِغِد یعنی سرِ سخن را بی‌جهت بازکردن و گفتن و به عبارت محلی یعنی پیش‌دَشنیَن. نمونه می‌آورم: وقتی می‌روند خواستگاری، دو طرفِ عروس و داماد ممکن است در باره‌ی پسر و دخترشان طوری حرف بزنند و اِفاده بیایند که رِغِد باشد تا حرفِ حساب.

 

البته ناگفته نگذارم که در قرآن این لغت آمده البته با فتحه، و من گمان می‌کنم شاید «رِغِد» به گویش مازندرانی با لغت «رَغَدًا» (آیه‌ی ٣٥ بقره) هم‌ریشه باشد و حتی ممکن است برگرفته، که به معنی «به‌وفور» «به‌فراوانی» است. زیرا برخی از واژه‌های مازندرانی با واژه‌های قرآنی هم‌ریشه، و دست‌کم هم‌بیان است.

 

بااین‌حال، من برای رِغِد این معناها را قائلم: وفور، فراوانی، غارت، از دست دررفته، پیش‌دَشنیَن، لودادن، و نیز خوش‌وخرّم. البته یک معنی رغَد، در قرآن گویا به معنی «فردا» و «آینده» است که محل این بحث نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۰۱
دامنه |
۰۹
مرداد ۹۹

به قلم دامنه : به نام خدا. «خود را در هر چیز به من شناساندی، تا در هیچ چیز نسبت به تو جاهل نباشم.» واژه‌واژه دعای عرفه، نه فقط واژه و کلمه، که دانش و پرستش و عشق و عرفان است. از میان دعاها، گویا عرفه بر سراچه‌ی دل آدمی بیشتر می‌نشیند و قلب انسان، فرشِ مضامین آن می‌شود. خود را خیلی خالی و تُهی از بهره‌مندی آن می‌دانم، اما با این‌همه ضعف و بیراهه، که بر سراسر وجودم گسترانیده شده، این دعا را دوست می‌دارم؛ شاید دست‌کم به دو علت:

 

 

یکی این‌که از نای پاکِ سروَرمان امام حسین (ع) -آن آموزگار همیشه‌ی انسانیت و شرف- برخاسته است. و دوم این‌که وقتی فرازفراز آن به زبان شیرین‌تر فارسی برگردان می‌شود، چونان گُدازه‌ی آتشفشان از شکافِ درون معنوی انسان به بیرون می‌جهد و به مانند زلزله بر وجود پُرخطا و پُراشتباه و پُرگناه‌ بشر تکانه و ریشتر می‌آفریند، که تا کمی، -آری، تا کمی- کمتر غفلت بورزد و بیش به بیراهه نروَد تا به قول قشنگ حضرت اباعبدالله (ع) خدا «آرزوی» ما شود و دیده‌بانِ حاضر. من شش فراز از چندین فراز را -که اوج بیشتری می‌افکند- برای بازخوانی و بازاندیشی و بازگرَویدن، از عرفه‌ی عزیز [منبع] برمی‌گزینم:

امام حسین (ع) با آن‌همه قُرب و مقام و ارج در پیشگاه خداوند، چنین زمزمه می‌کند در بلندای صحرای عرفات. و ترنُّم (=سُرایش و نجوا) می‌دارد با خدای لایزال (=بی‌زوال):

«مرا در هر سال با افزوده‌شدن به وجودم، پرورش دادی تا آفرینشم کامل شد و تاب‌وتوانم معتدل گشت،... چنان‌که معرفتت را به من الهام فرمودی... و به آنچه در آسمان و زمین‌ات از پدیده‌های خلقتت پدید آوردی بیدارم نمودی، به سپاسگزاری و یادت آگاهی‌ام دادی و طاعت و عبادتت را بر من واجب نمودی و آنچه را پیامبرانت آوردند به من فهماندی و پذیرفتن خشنودی‌ات را بر من آسان کردی...»

«خدایا از اختلاف آثار و تغییراتِ احوال دانستم که خواسته‌ات از من این است که خود را در هر چیز به من بشناسانی تا در هیچ‌چیز نسبت به تو جاهل نباشم...»

«خدایا به تدبیرت نسبت به من، مرا از تدبیرم و به اختیارت، از اختیارم بی‌نیاز گردان...»

 

«خدایا کتابت راست گفته و اخبارت صادقانه است...»

«إِلٰهِى.. أَنْتَ أَمَلِى. خدایا تو آرزوی منی.»

«أَنْتَ الرَّقِیبُ الْحاضِرُ. تو دیده‌بانی حاضری.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۹ ، ۰۷:۲۱
دامنه |
۰۸
مرداد ۹۹

از فرّ هستیِ تو بود عقل را فروغ
از نور گوهرِ تو بود نفس را بها

در ڪارگاه امر تویی میرِ پیش‌بین
در بارگاه ملڪ تویی شاه پیشوا

بی‌رخصت تو لاله نمی‌روید از زمین
بی‌خواهش تو ژاله نمی‌بارد از هوا

گویا شود جماد اگر گوییش بگو
پویا شود نبات اگر گوییش بیا

مردود پیشگاه تو مردودِ ڪاینات
مقبول بارگاه تو مقبول ماسوا

(میرزا حبیب‌الله قاآنی.قصیده‌ی ۱)


یادآوری‌ها و نڪته‌های دامنه:


۱. توصیف به «میرِ پیش‌بین» نشان درخشانی است در «ڪارگاه امر» برای نبی مڪرّم ڪه پیام‌آور خداست.

 

۲. قصیده، قالبی از شعر فارسی‌ست ڪه مدح و حماسه در آن موج می‌زند. می‌تواند از ۱۵ بیت باشد تا بیش از ۶۰ بیت و حتی فراتر از ۱۲۵ بیت. این چند بیت را از لای قصیده‌ی طولانی قاآنی استخراج ڪردم ڪه در مدح پیامبر اڪرم (ص) سُرود.

 

۳. گویاشدن برای جمادات (=«بی‌روح‌وجان‌»ها) و پویاشدن برای نباتات (=رُستنی‌ها) نشان از قدرت «کُنْ فَیَکُونُ» و فرمان نافذ خداست. اشاره به آیه‌ی 82 یس: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. «هر گاه خدا چیزی را بخواهد ڪه بشود، ڪارِ او تنها این است ڪه خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم می‌شود.» ترجمه‌ی خرّمدل.

 

۴. ترڪیب «شاه پیشوا» نشان از جلودار بودن است ڪه در شیعه نیز برای امام صادق (ع) واژه‌ی قشنگِ «پیشوای صادق» به ڪار رفته است.

 

۵. «عقل را فروغ» نشان از درخشندگی آن در ڪنار نصّ و وحی است. عقلِ بی‌وحی، عقل نیست؛ بند و گویی همان عِقال و زانوبندِ شُتر است و بس!

 

۶. رستگار است ڪسی ڪه در درگاه خدا و رسول رحمتش (ص) ڪارنامه‌ی قبولی بگیرد و رسواست اگر ڪسی در آن پیشگاه مردود شود و رُفوزه (=واژه‌ای فرانسوی‌ به معنی ردشدن در آزمون و امتحان).

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۹ ، ۱۶:۴۲
دامنه |
۰۷
مرداد ۹۹

به قلم دامنه : به نام خدا. مردمش به عشق به امام علی (ع) زنده‌اند، چراڪه به دست ایشان مسلمان شدند. یڪ نامه‌رسان به اینجا آمد و نامه‌ی امام علی (ع) را برای‌شان خواند ڪه از مردم اینجا خواست تا ده نفر را به عنوان نماینده‌ی خود به ڪوفه بفرستند تا اعلان وفاداری و تجدید پیمان ڪنند.

 

حالا همه‌ی مردم در مسجد جمع شدند. بالاخره ریش‌سفیدان و بزرگان، ۱۰ نماینده را برگزیدند ڪه یڪی از آنها «مُرادی»ست. مُرادی، از ذوق در پوستش نمی‌گنجد! زیرا قلبش آڪنده به عشق علی‌ست و برای دیدار با حضرت مولا (ع) در ڪوفه لحظه می‌شمارَد.

 

مُرادی به همراه ۹ نماینده‌ی دیگر، علی (ع) را ملاقات می‌ڪند و آنچنان امامش را دوست می‌‌دارد ڪه حاضر نمی‌شود به سرزمینش -یمن- بازگردد؛ در ڪوفه ڪنار مولا (ع) ماندگار می‌مانَد و در جنگ نهروان شجاعانه حضور می‌یابد و با «خوارج» دلاورانه و بی‌باڪانه می‌جنگد.

 

پس از ظفر بر نهروانیان، مُرادی در ڪوفه مرڪز حڪومت امام علی (ع) در ڪوچه‌پس‌ڪوچه می‌چرخد و خبر پیروزی بر خوارج را به مردم می‌دهد. او -ڪه سوار بر اسب است- وارد ڪوچه‌ی سرنوشت! می‌شود، ڪه به قول حجت‌الاسلام مهدی خُدّامیان نویسنده‌ی رُمان «سڪوت آفتاب» «ای ڪاش هرگز وارد این ڪوچه نمی‌شد!»

 

حجت‌الاسلام خُدّامیان آرانی

(منبع عکس)

 

آری؛ ڪاش واردش نمی‌شد و قَطام دختر «زیبارو»ی ڪوفی را نمی‌دید و دلباخته و فریفته‌اش نمی‌گردید تا «ابن مُلجم مُرادی»، یڪی از آن ۱۰ نماینده‌ی مردم یمن، از شرفِ عشق به علی (ع)، به ذلّت قتل و ترور نمی‌رسید و سرانجام با پَست‌ترین فرجام، فرقِ سرِ امامِ پارسایان، امیرِ مؤمنان، حضرت وصیِّ (ع) را در محراب مسجد نمی‌شڪافت، تا «عدل و عدالت» برای ابد عزادار و بی‌سرپناه شود! بگذرم.

 

نڪته: آری؛ فقط ڪوچه نبود، افڪار پوچش هم بود برای سقوط.

 

یادآوری: «سڪوتِ آفتاب»، رُمانی‌ست از حجت‌الاسلام مهدی خُدّامیان آرانی، ڪه داستان مُرادی، همان ابن مُلجم ملعون را نگاشت. او در سال ۱۳۸۸ نیز مقام نخست «مسابقه‌ی جهانی ڪتاب رضوی بیروت» را ڪسب ڪرد. (منبع) «فریاد مهتاب»، «آخرین عروس» و «شیرین‌تر از عسل» از دیگر آثار اوست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۹ ، ۰۷:۰۰
دامنه |
۰۶
مرداد ۹۹

دو سخن از امام محمد باقر (ع)

به مناسبت سالروز شهادت آن امام عظیم‌الشأن (ع)

 

 

«سخن طیّب و پاکیزه را از هر که گفت بگیرید،‌ اگرچه او خود،‌ بدان عمل نکند.»
 

«صبر کنید بر گزاردنِ احکام شرع و شکیبایی ورزید در برابر دشمن‌تان و آماده و حاضر باشید برای امام‌تان که در انتظار او هستید.» (منبع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۹ ، ۰۶:۵۹
دامنه |
۰۵
مرداد ۹۹

 (منبع عکس)

 

شهید حاج قاسم سلیمانی و احمد شاه‌مسعود (دو دایره‌ در عکس) در کنار هم. عکس، هنگامی را نشان می‌دهد که نیرو‌های سپاه قدس در اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ «در پی هجوم شوروی سابق به افغانستان به فرمان امام خمینی (ره) به یاری مسلمانان این کشور شتافتند.» آن زمان، که گروه‌های مجاهد شیعی به نام احزاب هشت‌گانه شامل افرادی برجسته مانند؛ عبدالعلی مزاری، برهان‌الدین ربانی و احمدشاه‌ مسعود، مبارزات خود را علیه‌ی استکبار شکل داده بودند. یاد همه‌ی آنان، مانا.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۹ ، ۰۷:۲۳
دامنه |
۰۴
مرداد ۹۹

قطره چون آب شد به تابستان

گشت آن آب سویِ بحر روان

وز روانیِ خود به بحر رسید

خویشتن را وَرای بحر ندید

هستیِ خویش را در او گم ساخت

هیچ چیزی به غیر آن نشناخت

گاه او را عیان به صورت موج

دید، هم در حضیض و هم در اوج

متراڪم شد آن بخار و، از آن

متڪاون شد ابر در نیسان

متقاطر شد ابر و باران گشت

رونق افزای باغ و بُستان گشت

قطره‌ها چون به یڪدگر پیوست

سیل شد بر رونده راه ببَست

سیل هم ڪف‌زنان، خروش‌ڪنان

تافت یڪسر به سوی بحر، عنان

چون به دریا رسید، ڪرد آرام

شد درین دوره سیرِ بحر، تمام

قطره این را چو دید، نتوانست

ڪردنِ انڪار دیده و، دانست

ڪوست موج و بخار و سیل و سحاب

اوست ڪف، اوست قطره، اوست حُباب

هیچ جز بحر در جهان نشناخت

عشق با هر چه باخت، با او باخت

از چب و راست چون گشاد نظر

غیرِ دریا ندید چیزِ دگر

همچنین عارفان عشق‌آیین

در جهان نیستند جز حق‌بین

دیده جمله مانده بر یڪ جاست

لیڪن اندر نظر تفاوتهاست

(جامی. هفت اورنگ، سلسلةالذهب، تمثیل13)

 

توضیحات دامنه:

 

چند برداشتم ازین شعر تمثیلی (=مثال‌واره)‌ی نورالدین عبدالرحمان جامی ڪه به نظرم از شعرهای روان و دارای چند پیام در آنِ واحد است. در آن بر حسب ذوق و فهم و بینش هر ڪسی، چندین سخن خوابیده. ازجمله:

 

۱. بیان رسا برای «ڪثرت در وحدت» است.

 

۲. یعنی پیوستن قطره و قطره‌ها (=ڪثرت: مخلوقات) در بحر و دریا (=وحدت: خالق یڪتا)

 

۳. مانند بازگشت نور چراغ‌قوه به لامپِ چراغ‌قوه پس از خاموش‌ڪردن آن؛ ڪه تجلّی بارز ڪثرت (=نورها، خلایق) در وحدت (=نور واحد، خدای واحد) است.

 

۴. آشڪارڪردنِ وجود تفاوت دیدگاه‌ها است بر اساس هر دیده. بر حسب آخرین بیت این شعر، دو چشم‌ همه‌ی آدمیان در دو سوی بینی و زیر اَبروست، اما با تفاوتِ انواعی از نگاه‌ها، نظرافڪنی‌ها و دیدگاه‌ها.

 

۵. تأڪیدی‌ست بر خدابین بودن، نه خودبین ماندن. و تأثیری‌ست بر دیدار قطره (=به عنوان یڪ ذرّه به اسم انسان آگاه) با دریا (=به عنوان هستی و حضرت هستی‌بخش بی‌انتها)

 

نڪته: هرچه تلاش ڪردم یڪ بیت ازین ۱۵ بیت (۳۰ مصرع) را به عنوان بیت برتر برگزینم، دیدم یڪی از دیگری قشنگ‌تر و قوام‌بخش‌تر است. بگذرم؛ زیرا، زیرا هر دیده، ممڪن است و حتی حق دارد به هر شعر و این شعر به «دیدی» بنگرد ڪه با آن فهم و زیست می‌ڪند، ڪه همین «مینو»ست و منوال. و همین زیباست و فریبا و دیبا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۹ ، ۰۶:۵۶
دامنه |
۰۳
مرداد ۹۹

به قلم دامنه. به نام خدا. وَگ‌لیز. وَگ‌لیز واژه‌ای ترڪیبی‌ست؛ «وَگ یا وڪ»، ڪه هم به معنی قورباغه و وزغ است و هم به معنی برگ. و «لیز» به معنی سُر، لغزنده، لَزِج، سُرسُری.

 

در اصل وَگ‌لیز همان جُلبڪ است ڪه به آن خزه و جَل‌وزَغ هم می‌گویند. از دسته‌ی رُستنی‌های بی‌ریشه به رنگ‌های معمولاً سبز و گاه سرخ و قهوه‌ای. این گیاه، بیشتر در جاهایی، زیا و زیست دارد ڪه آب آن راڪد و یا از ڪیفیت پایین برخوردار باشد. حتی اگر بر تنه‌ی درختان مرطوب، یا لبِ جوی‌های تنگ و باریڪ و تاریڪ باشد.

 

برای علتِ نامیدنِ وَگ‌لیز، دست‌ڪم همین دو احتمال را می‌دهم: یا منظور این بوده چون از برگِ لیز و لَزِج و ریزریزِ به‌هم‌پیوسته تشڪیل شده به آن وَگ‌لیز می‌گویند یعنی برگِ لیز. و یا به گمان، چون سُرسُری و لیز و چسبناڪ است آن را وَگ‌لیز گفته‌اند ڪه مانند وگ، «لیز» و «چسبنده» است. اما احتمال اولی را بیشتر مطمئنم.

 

خواص جلبک: اینجا

 

این‌ڪه جلبڪ‌ها یا همان وَگ‌لیزها چه اثرات (فایده‌ها یا زیان‌ها) دارند، من نمی‌دانم؛ فقط در جایی خواندم ڪه گویا به ڪسی ڪه شعور اندڪی داشته باشد به او به طنز می‌گویند: جُلبڪ!

 

من و هم‌سن‌وسال‌هایم ڪه بخش زیادی از روزهای ڪودڪی را در درِه‌دله (=رودخانه) گذراندیم با وَگ‌لیز زیاد خاطره داریم: فڪر می‌ڪردیم زیر وَگ‌لیز مار و جانور گزنده است. فڪر می‌ڪردیم پناهگاه ماهی‌هاست. فڪر می‌ڪردیم زیرش اگر چنگڪ اندازیم، یا دست‌دست‌ماله ڪنیم، ماهی‌های تنومندتری صید می‌ڪنیم.

 

بیشترین وگ‌لیز را آب پشتِ سدّ بتونی حموم‌پیش داشت ڪه بعدها آن سدّ ڪنار پل یورمله، خراب و سدّی دیگر، در ڪمی بالاتر ساخته شد تا آب شالیزار حاجی‌آیش داراب‌ڪلا در مجاورت سیدحمزه بازار اَسرم را، از طریق یڪ جوی دراز و پرپیچ‌وخم و ناهموار تأمین ڪند.

 

اساساً هر غورزِم (=جای عمیق‌تر و راڪدتر رودخانه) ڪه وَگ‌لیزش شدید بود، در آن ترس و سڪوت بود؛ سڪوت.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۹ ، ۰۶:۵۳
دامنه |
۰۲
مرداد ۹۹

 

به قلم دامنه. به نام خدا. در باره‌ی این عکس: به نظر من درین دیدار، مصطفی الکاظمی تحتِ کاریزمای رهبری رفت؛ کاریزماتیک جذَبه‌ای است که موجب نفوذ در قلوب می‌شود.

 

پیش‌تر ازین، در جمع دوستانم -که در زیارت رضوی به مشهد مقدس رفته بودیم- حضوراً گفته‌ام، چهره‌ی رهبری از هر سمت که به ایشان نگاه بیندازی خاصّه در دیدار نزدیک و حضوری، دارای «جذَبه» و «گیرایی» است، حتی اگر هنگام نماز جماعت، چشمانت از پشتِ سر به عمامه‌‌اش دوخته شود. تجربه‌ای که بر نگارنده دست داده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۹ ، ۰۷:۱۴
دامنه |
۰۱
مرداد ۹۹

مجموعه پیام‌هایم در مدرسۀ فکرت

قسمت شصت‌ویکم

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۹ ، ۰۷:۱۷
دامنه |
۰۱
مرداد ۹۹

پست ۷۶۶۶ : متن نقلی به ویرایش اندک دامنه. فروشنده‌ای در اطراف حرم امام رضا (ع) مغازه داشت، نزد مرحوم آیت‌الله میلانی رفت. گفت: در اطراف حرم، مغازه‌دار هستم، در روزهایی که شهر شلوغ است و زائر یاد، قیمت کالاها را مقداری بالا می‌برم و بیشتر از نرخِ متعارف می‌فروشم. حکم این کار من چیست؟ آیت‌الله میلانی جواب داد: این کار "بی‌انصافی" است.

 

مغازه‌دار خوشحال از این پاسخ و این‌که آقای میلانی نفرمود حرام است، کفش‌هایش را زیر بغلش گذاشت، دست بر سینه، عقب‌عقب خارج می‌شد. آقای میلانی با دست به او اشاره کرد برگرد. برگشت. آقا دهانش را گذاشت کنار گوش مغازه‌دار و گفت: داستان کربلا را شنیده‌ای؟ گفت: بله! گفت: می‌دانی سیدالشهداء (ع) تشنه بود و تقاضای آب کرد و عمر سعد آب را از او دریغ کرد؟ گفت: بله آقا، شنیده‌ام. آقای میلانی فرمود: آن کار عمر سعد هم "بی‌انصافی" بود!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۹ ، ۰۷:۰۷
دامنه |
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد