دامنه دارابکلا

اعتقاد، جهان را آباد می کند، انسان را آزاد ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

دامنه دارابکلا

اعتقاد، جهان را آباد می کند، انسان را آزاد ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

مطالب اسفند 1399 دامنه

چنشت

دوشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۳۶ ق.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

به قلم دامنه: به نام خدا. چِنِشت، آن هم چه چِنِشتی. همچنان پابرجا، در حفظ سنت‌های دیرپا و به‌جا. فقط کافی‌ست ۶۰ کیلومتر از بیرجند خراسان جنوبی به جنوب شرق بیرجند برانی، می‌رسی به چِنِشت؛ مابین بیرجند و سربیشه. (در نقشه مشخص است) مردمی با آداب و رسم‌های ویژه. مثلاً مانند پوشش زنان و دختران به «دامن پاچین‌‌دار، قبای بلند، روسری و سربند و شلیته‌های خراسانی». گونه‌گونی رنگ در لباس‌ چِنشتی‌ها موجب شده که روستا به «سرزمین رنگ‌ها» لقب گیرد.

 

چِنِشت هم به علت وجود ۴ رودخانه، چِنِشت (=چند شط) نامیده شده و هم به دلیل  هم وزن‌بودن با واژه‌ی «بهشت» چِنِشت را معادل بهشت می‌خوانند. چِنِشتِ بیرجند و سربیشه‌، ۲ غار دارد به نام‌های غار چنشت و غار چهل‌چاه، و یک امامزاده  (منبع) دارد به اسم سید حامد علوی -بنا بر نقلی از نوادگان امام باقر علیه‌السلام- که با بخشی از خاندان خود مشهور به «باقریه»، در حدود سال ۴۰۰ هجری قمری به چنشت آمده بودند.

 

 

چِنِشت

 

نقشه‌ی موقعیت جغرافیایی و راهی چنِشت

 

سه رسم چنشت را برمی‌شمُرم:  ۱. هیچ عکاس و فیلمبرداری هرگز اجازه ندارد از عروسی دختران این روستا تصویربرداری کند. این رسم خط قرمز شدید چنشتی‌هاست. ۲. هنگام عروسی که مراسم منحصر و ویژه است، یک پسر کنار داماد می‌ایستانند تا بر اساس باور دیرین‌شان، فرزند اول پسر باشد و در روز و روزگار عصای دست‌شان. ۳. داماد برای هزینه‌ی عروسی‌اش در هر صورتی باید تلاش و کار کند تا حاصل دسترنج خود را خرج عروسی کند و تن به قرض و کمک‌گرفتن از دیگران و اقوام ندهد. در واقع، پول مراسم عروسی الّا و لابُد باید محصولِ کار داماد باشد و از درآمدهای خود خانواده‌ی داماد. بس است و بگذرم و چه ایران زیبایی و چه ایرانیان دلربایی داریم.

فرصت خدمت؟ یا فرجه‌ی غارت؟!

دوشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۲۵ ق.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

به قلم دامنه: فرصت خدمت؟ یا فرجه‌ی غارت؟! به نام خدا. مگر جمهوری اسلامی ایران -بخوانید همان خون‌بهاء شهیدان- قرار نبود فرصتی برای خدمت به خلق باشد و زمینه‌ساز عبادتِ حضرت خالق و مقدمه‌چین ظهور حضرت صاحب (عج)؟ پس چرا برای «اکبر طبری»‌ها فُرجه‌ی شده برای غارت و ساعات خوشی شده برای حکومت و اِعمال قوت و ارتکاب خیانت؟! با مقایسه‌ی غارت اکبر طبری در حوزه‌ی حکمرانی و دستگیری‌های فراوان شهردارها و شوراها در شهرها در حوزه‌ی مدنی، اثبات شده که فساد چه در بخش‌های انتصابی حکومت و چه در بخش‌های انتخابی ملت، ریشه دوانده. این خوره‌ها آفتی هستند که اگر دفع نشوند تمام صید خود را می‌خورند و از درون می‌پوکانند. آیا می‌توان قصد برخورد با این آفات را قصدی واقعی و تام و بدون تبعیض دانست؟ اگر چنین قصدی باشد، انقلاب از آرمان خود دور نیفتاده است، و اِلّا فلا: پس نه. چرا ستون امروزم این شد؟ چون حکم طبری را دیدم:

 

 

 

اکبر طبری. حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی

 

 

 

او چون شبکه‌ی چندنفره‌ی ارتشاء «با وصف سردستگی و اخذ رشوه‌های متعدد» تأسیس کرد به گفته‌ی آقای اسماعیلی سخنگوی حجت‌الاسلام والمسلمین آقای سید ابراهیم رئیسی «به ۳۱ سال حبس تعزیری و ضبط اموال ناشی از ارتشا و انفصال دائم از خدمات دولتی و بیش از ۴۳۰ میلیارد ریال جزای نقدی محکوم شد.»  (منبع) حالا این اکبر طبری که «سردستگی‌»اش اثبات شده و به عنوان همه‌کاره‌ی حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی، دست به این‌همه خیانت و غارت زده، دیگه چه حکمی از دادگاه گرفته؟ اینها را: من خیلی‌خلاصه در زیر فشرده‌نویسی می‌کنم و می‌گذرم:

 

حکم جزای نقدی بابت پول‌شویی‌ها.

حکم ضبط سه دستگاه آپارتمان مسکونی در برج روما در کامرانیه‌ی تهران.

حکم ضبط یک واحد به مساحت ۶۳۳ متر.

حکم ضبط واحد دیگری به مساحت ۳۸۸ متر.

حکم ضبط واحد سوم به مساحت ۳۸۰ متر.

حکم ضبط یک واحد آپارتمان در خیابان پاسداران در یکی از برج‌های مجلل به مساحت ۶۳۳ متر.

حکم ضبط پنج قطعه زمین در شهرستان بابلسر که تبدیل به یک باغ ویلای بسیاربزرگ شده و ویلای مجللی در آن ساخته‌شده.

حکم ضبط یک قطعه زمین مشجّر به مساحت هزار و ۶۷۵ متر در نجارکلای لواسان.

حکم ضبط یک واحد آپارتمان اداری به مساحت ۱۰۸ متر در مجتمع اداری سانا.

حکم ضبط یک قطعه زمین به مساحت ۳۰۰ متر در بلوار کریم‌خان زند.

حکم ضبط طبقات پنج و شش ساختمان احداثی در بلوار کریم‌خان زند به‌عنوان بخشی از اموال و وجوه ناشی از ارتشا.

حکم محکومیت قریب به هزار‌میلیارد ریال جزای نقدی در حق دولت.

حکم محکومیت به حدود ۱۷۹ میلیارد ریال ضبط وجوه نقدی بابت ارتشا اخذ کرده و املاکی که اشاره شد.

حکم انفصال ابد از خدمات دولتی «!»

 

اینک سه نکته از میان هزاران نکته:

 

۱. آقای حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی که در طول صدارتش به همه داغ و درفش نشان می‌داد، و دائم با عصبانیت با مردم حرف می‌زد! چرا چشمش به اول‌نفر پهلُوی‌اش نمی‌چرخید؟! و چرا خود او تحت محاکمه‌ و استنطاق نرفت؟ مگر خون او سرخ‌تر است؟! اگر این تبعیض نیست، پس اسمش چیست؟

 

۲. چرا نوشتم «حکم ضبط»؟ نه «ضبط»؟ چون‌که بر من معلوم نگشت، آیا ضبط شد واقعاً؟ یا نه، فعلا فعلانا فقط حکم در ورقه مانده است و پای دادگاه و دادسرا؟!

 

۳. راستی این اکبر طبری دستِ راست حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی چه خدمت خدومی به انقلاب و قوه‌ی وقت قضاییه می‌کرد و ملت خبر نداشت! باز صد رحمت به آن احسان طبری که در تئوری‌های توده‌ای مارکسیستی و وابستگی به شوروی نَرد زد و باخت، ولی این اکبر طبری، نه تخته‌نرد، که هم نبرد می‌زد و هم نَوِرد. نورد را مازندرانی‌ها خوب بلدند که چه لغت زمُخت و اوپورنیست است! خصوصاً وقت پلوخوری‌های چرب و گرم و نرم! بگذرم. ولی بازگردم به اول متنم: جمهوری اسلامی فرصت خدمت بود؟ یا فرجه‌ی غارت؟! نکند مفهوم «فرصت» در نگاه این‌تیپ معمول‌ها و عمله‌ها همان اوپورنیست است؟! و «فرصت‌طلب». شاید.

کی گفته مدرنیته حاکمه؟!!!

یکشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۵۴ ب.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر
به قلم دامنه: به نام خدا. امروز ( ۲۴ اسفند ۱۳۹۹ ) در یک منبع، (اینجا) آماری خواندم از سازمان ملل که در پایان سال گذشته، «بیش از ۸۸ میلیون نفر» از مردم جهان در «گرسنگی حاد» به سر بردند.

 

 

چند نکته:

 

۱. نمی‌دانم آیا جان سالم هم به در بردند؟!

 

۲. یاد سخن حکیمانه‌ی استاد محمدرضا حکیمی افتادم، آنجا که از «دره‌های فقر» در برابر «قله‌های ثروت» سخن می‌گوید.

 

۳. کی گفته مدرنیته حاکمه؟!!! جهان غرب، ازین عبارات و اصطلاحات، فقط دَم می‌زند، تا بیشتر غارت کند. جهانِ آنان، دیرزمانی‌ست، دیرزمان، که از غیرت و حَمیت تهی شده است. گویی حتی اساس و اصول مدرنیته‌ی خود را هم، از بُن وارونه و ویران نموده‌اند. بگذرم.

از روستای ولیلا تا صحن‌های حرم امام رضا

جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۹، ۱۰:۴۹ ق.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

 

مسیر راه‌آهن تهران به مازندران در سه فصل

 

 

روستای ولیلا. سوادکوه

 

 

تندیرنون سوادکوه

بقیه در ادامه >>>

۱۰۳ سخن از دکتر علی شریعتی

جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۹، ۱۰:۴۴ ق.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

گزیده‌ی افکار مرحوم دکتر علی شریعتی

 

گردآوری: جناب آقای ابوالقاسم کریمی ورامین

 

1 انسان معتقد و مسئول، برای دشنام‌هایش نیز ارج و حرمت قائل است و من هرگز آن را در نثار به کسانی که اساسا وجود ندارند, تباه نمی‌کنم. 2 آدم وقتی فقیر میشود خوبیهایش هم حقیر میشوند اما کسی که زر دارد یا زور دارد عیبهایش هم هنر دیده میشوند و چرندیاتش هم حرف حسابی به حساب می آیند. 3 فقرهمان گرد وخاکی است که بر کتابهای فروش نرفته یک کتاب فروشی می نشیند، فقر شب را بی غذا سرکردن نیست، فقر روز را بی اندیشه سپری کردن است... 4 ترجیح میدهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا این که در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم 5 "سخت است حرفت را نفهمند" سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند 6 بدتر از توجیه‌های غلط توجیه‌های درست است ، یعنی تکیه کردن بر یک حقیقت تنها برای پایمال کردن حقیقتی دیگر ...!! 7 گوسفندی ذبح کن! و لقمه‌ای به گرسنه ای ببخش! وه! که این حج, کلافه‌ام می‌کند! چهار سال است که هنوز از حج باز نگشته‌ام! 8 راه تقرب خدا در اسلام تعقل است نه تعبد 9 به شماره‌ی هر دلی, دوست داشتنی هست و دل‌ها هر چه شگفت‌ترند، عشق نیز در آن‌ها شگفت‌انگیزتر است. 10 در روزگار جهل, شعور خود جرم است!

 

 

11 حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود اما افسوس که به جای افکارش زخم‌های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین درد او را بی آبی معرفی کردند. 12 اگر باطل را نمی‌توان ساقط کرد می‌توان رسوا ساخت، اگر حق را نمی‌توان استقرار بخشید می‌توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت. 13 منتظر نمان پرنده ای بیاید و پروازت دهد، در پرنده شدن خویش بکوش. 14 آزادی از درون مغز تو آغاز می‌شود چه بسیار انسان‌ها که دست و پایشان بسته نیست، اما زندانی افکار خویش‌اند. 15 اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست، او جانشین همه نداشتن‌های من است. 16 باید انسان بودن، پاک بودن، مسئول بودن و در اندیشه سرنوشت دیگران بودن، وظیفه باشد. بالاتر از آن صفت آدمی باشد، باز هم بالاتر، وجود آدمی باشد. 17 عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال 18 سرمایه های‌ هر دلی حرف هایی است که برای نگفتن دارد. 19 هر انسان کتابی است در انتظار خواننده اش. 20 خداوندا به هر کس که دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و به هر کس که دوست میداری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است.

بقیه در ادامه >>>

انارقلت و سیدعلی چشمه داراب‌کلا

جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۹، ۱۰:۲۸ ق.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

 

۱۹ اسفند ۱۳۹۹. از سیدعلی چشمه تا انارقلت داراب‌کلا

 

   

 

عکس‌ها : اینجا

 

      

 

عکاس: جناب یک دوست

 

    

 

مسرور به دیدار جعفر؟ یا فتح خیبر؟

چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۴۰ ب.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

به قلم دامنه: مسرور به دیدار جعفر؟ یا فتح خیبر؟ به نام خدا. در آستانه‌ی خجسته‌عید مبعث، دلم بر آن شد که یادی از یک یار عارف و غیور و سلحشور رسول الله (ص) بکنم، جعفر بن ابی‌طالب برادر بزرگ‌تر امام علی -علیه‌السلام- مشهور به جعفر طیّار، ذوالجناحین، ابوالمساکین، و نیز ذوالهجرتین به خاطر هجرت به حبشه و هجرت به مدینه.

 

جعفر، آن سان مقام و منزلت نزد پیامبر اکرم (ص) داشت که آن حضرت وی را سرپرست کاروان مسلمانان در مهاجرت به حبشه کرده و پس از بازگشتش از حبشه نیز به او نماز مخصوص آموخت؛ نماز جعفر طیّار.

 

همچنین پیامبر (ص) در بازگشت از غزوه‌ی ظفرمند خیبر، جعفر را -که از حبشه بازگشته بود- ملاقات کرده، به آغوشش کشیده و میان دو چشمش را بوسیده و فرموده: به خدا قسم نمی‌دانم برای کدام یک مسرور باشم، دیدار جعفر؟ یا فتح خیبر؟

 

مزار جعفر طیّار در اردن (منبع)

 

جعفر، فردی خطیب، سخاوتمند، شجاع و عارف بود و حتی پیش از ظهور اسلام نیز انسانی پرهیزگار و آگاه بود. او در جنگ موته به شهادت رسید و به همین علت قبرش در اردن است. مدفن وی و دیگر شهدای موته در منطقه‌ای به نام مزار در نزدیکی موته (اردن) است. در قبر جعفر سه شهید دفن‌اند. این مقبره در سال ۱۳۹۲ خورشیدی توسط وهابیان تندرو و تکفیری‌ها به آتش کشیده شد.

 

در اینجا جا دارد یکی از سخنان درخشنده‌ی حضرت جعفر را نزد نجاشی -پادشاه مسیحی حبشه- بنویسم، آنجا که گویی به منزله‌ی سخنگوی اسلام به‌زیبایی گفت:

 

«من آن چه را از راهنما و پیامبرم شنیده‌ام خواهم گفت. ما را پیامبری آمده که ما را به کنار گذاردن بت‌ها، ترک رباخواری، حرمت ظلم و خونریزی به غیر حق، حرمت فحشا و پلیدی امر کرده و به نماز، زکات، عدل و احسان خویشاوندان ملزم ساخته است.»

 

مزار جعفر در اردن است (عکس بالا). لابد اهل معنا برای مقام شریف جعفر بن ابی‌طالب (ع) لحظه‌ای از جای برمی‌خیزند و برای این صحابه‌ی رسول خدا (ص) از راه دور و دلی، ادای احترام و ذکر صلوات تقدیم می‌دارند. سلام بر ایشان.

جریان جور و جریان ظهور

سه شنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۹، ۰۸:۲۷ ق.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر
به قلم دامنه: جریان «جور» و جریان «ظهور». به نام خدا. جریان جور نمی‌گذاشت پیشوایان معصوم (ع) در جامعه با مردم روزگار خود «حضور» داشته باشند، چون از بیداری و آگاهی مردم واهمه داشتند. حضور معصوم (ع) در میان مردم، موجب وحشت و دهشَت جریان جور بود، زیرا به جبر و جُبن بر مردم حکومت می‌راندند و واهمه داشتند که ائمه (ع) مردم را به ماهیت واقعی قدرت و فساد، آشنا نمایند. بی‌حکمت نیست که خدا حضورِ «امام حاضر» را با مصلحتی که فقط خود از آن آگاه است، به امام «غائب» (عج) بدل کرده است تا جریان «ظهور» در وقت خود، جریان «جور» را متوقف یا دست‌کم مؤمنین را از چنگ و جنگ آنان برهاند و صلح مهدوی و آرامش حیات را به بشریت ارزانی نماید، هر چند باطل در برابر حق، هرگز باز نمی‌ایستد و به شیطنت و دسیسه‌چینی نو روی می‌آورَد، زیرا جریان حق همواره دشمن دارد، دشمنی که به آموزه‌های خدا ایمان و پناه نمی‌آورد. همین است که انسان «منتظر» در انتظار «موعود» (عج) مانده است و تا آن روز دست از حق و مقاومت در جریان ظهور برنمی‌دارد. مردم در نگاه جریان جور، همواره چونان گله‌ی گوسفندان حساب می‌شدند، اما مردم در منظر جریان ظهور دارای کرامت و شرافت و حتی «ولی‌نعمت» هستند. ازین‌روست که برای ظهور امام زمان (عج) روی میزان علایق و عقیده‌ی مردم حساب باز شده است.

 

 

ازجمله امامی که با سخت‌ترین سیاست جریان جور مواجه و سالیانِ سال در سیاه‌چال مخوف زندانی شدند تا مردم به ایشان دسترسی نداشته باشند، امام موسی کاظم -علیه‌السلام- بودند، امامی که در میان مردم مؤمن آن روزگار و این روزگار یک اُسوه و یک پیشوای محبوب و مَلجاء دردمندان ماند که پناه‌بردن روحی و معنوی به ایشان درمانگر و آرامش‌بخش است. امامی که سخنان شگفت‌انگیز فراوانی دارد که هر کدام خود یک نسخه‌ی رهگشاست. مانند این رهنمود در این (منبع) که فرمودند: «هر کس عقل دارد به حد کفاف بسازد، و هر که به مقدار کفایت قناعت نماید بی‌نیاز شود، و هر که به حد کفایت نسازد، هرگز بی‌نیاز نشود.» آری؛عقلِ کفاف، نه کفافِ عقل! 

داروی درد من شهادت است

شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۴۲ ب.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

   

 

سردیس شهیدان سلیمانی و ابومهدی. دانشگاه بصره

 

 

سنگ قبر حاج قاسم

 

 

دست‌نوشته‌ی حاج قاسم: «داروی درد من شهادت است.»

 

 

شهید سلیمانی بر سر مزار مادرش در روز ولادت حضرت زهرا (س)

 

نذر    

 

نکته‌هایی از رفتارهای اخلاقی شهید سلیمانی در کتاب:

«فقظ برای خدا»

 

     

 

(منبع)

 

 

شهید حاج قاسم سلیمانی با دیدن تصویر بانویی که

قاب عکس پنج شهید عزیز خود را در دست دارد، گفته بود:

«من وقتی این تصویر را دیدم، خیلی تکان خوردم؛ این تصویر باید

در تاریخ ملت ایران و جهان در همه‌ی قلب‌‌ها و چشم‌‌ها حک شود» (منبع)

نکاتی بر دیدار پاپ و سیستانی

شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۲۳ ب.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

به قلم دامنه. نکاتی بر دیدار جناب پاپ فرانسیس و آقای سیستانی. به نام خدا. درباره‌ی جنبه‌های مختلف این دیدار سخنان زیادی از منابع و مجاری متعدد منتشر شده است. من هم به وسع و حق خود چند نکته‌ای می‌نویسم، باشد که حق مطلب را از دیدِ خودم ادا نموده باشم.

 

یکم: در بیانیه‌ی «مجمع مدرسین و محققین حوزه‌ی علمیه‌ی قم» -تشکّل سیاسی جناح چپ در حوزه‌ی قم- اصطلاحی آمده که جای تعجب شدید دارد، آنجای متن که این دو شخص را «جانشینان مُنجیان موعود» خوانده؛ که من احتمال می‌دهم در درج این عبارت، تعمدّ شده است؛ تا بتوانند بر جای دیگر و جایگاه دگر، تعریض -بلکه اعتراض- زده شود. بگذرم. سربسته گفته باشم و این ناسپاسی را از منظر اهل نظر، دور نداشته باشم.

 

 

دوم: ترتیب‌دهندگان این مسافرت و دیدار هر کس و جریان بوده باشد، (گویا حجت‌الاسلام «سید ابوالحسن نواب» (اینجا) بر نقش پیشین آقای سید جواد خوئی نوه‌ی مرحوم آیت‌الله خوئی (مسئول مدرسه‌ی دارالعلم نجف) در این باره پرده برداشته) نمی‌گویم فقط می‌خواستند از وزن و نقش بی‌بدیل ایران در منطقه بکاهند، اما نمی‌توان چندان خوشبین بود، که شائبه هم در میان نبوده باشد. شاید اشتباه محاسباتی من موجب است، چنین فکر کنم. اللهُ علمٌ.

 

سوم: آنچه میان دو رهبر مذهبی رد و بدل شد و آن میزانی که به تشخیص اهالی بیت، نشر یافت، اگر همین باشد که علنی گردید، باید بگویم از نگاه من فقط کلی‌گویی بوده و نیز پرهیز شدید از گفتار روشن و بیان آسان آن حقایق که دو سوی دیدارکنندگان در آن یا تعارف ورزیدند یا تکلّف و یا نخواستند نقش ایران را در نابودی تفکر خشونت، بگویند.

 

چهارم: کاش هر دو، یا دست‌کم یکی از آن دو، از سر آموزه‌ی اخلاقی یا ادیانی و یا حتی انسانی، از دو رهبر آزادیبخش حقیقی و رشید منطقه از ظلم و بیداد داعش و تکفیری‌ها یعنی سرباز شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس یاد می‌کردند. فقدِ این فقره در بیان دو مقام مذهبی، نه فقط نیاوردن نام مؤثرین دفاع رهایی‌بخش بود، بلکه فقر فاحش این دیدار بود که بی‌حد آب و تاب داده شد. و من گمان نکنم از همین مقدار تبلیغی و‌ مانور فراتر رود و بر رهبران ناشایست غرب اثر گذارد. البته خوش‌بین بودن چندان هم آسیب‌زا نیست، اما مطلقِ آن نادرست است.

 

پنجم: البته دأب دائمی هر دو مقام مذهبی این بوده، که در جاهایی که سکوت سمّ است، سکوت محض می‌کنند. سکوتی که دست ستمِ ظالمین را مبسوط می‌دارد و مصون. بگذرم. خواستم فقط بگویم انتظارات و تبلیغات اصالت ندارد، کارِ زارِ این کارزار هولناک برای ایجاد امنیت و صلح پایدارتر را، ایران کرده، اما حالا موقع دروی! دیگران است که خرمن، کوپا کنند و محصول و ثمرات، کسب. ولی جهانی که من می‌شناسم با حرف حل نمی‌شود؛ اگر ایران و رهبر هوشمند آن آیت‌الله سید علی خامنه‌ای نبود؛ اکنون از عراق و صد البته از مرجعیت آنجا هم چندان چیزی باقی نمانده بود. به قول آقای افشین علا شاگرد مرحوم قیصر امین‌پور در سروده‌ی انتظاری انتقادی‌ اخیرش:

 

اعاظم نجف ای کاش پاپ اعظم را

کنند آگه از اعمال غرب ظالم نیز 

جناب پاپ! چه خوب است گر سری بزنید

به آن گذار که افتاده دست قاسم نیز

 

متن کامل شعر و بیانیه‌ی مجمع مدرسین و تصاویر دیدار

در ادامه >>>

حق سکونت زن پس از وفات شوهر

شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۰۲ ب.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

پایگاه مجازی فقه و احکام رهبری

پاسخ استفتاء درباره‌ی «حق سکونت زن در خانه پس از وفات شوهر»

 

(منبع عکس: اینجا)

 

سؤال: اگر شوهر برای این که همسرش بعد از مرگ او بدون منزل نباشد، به همسرش بگوید: تا زمانی که زنده هستی سکونت در منزلم را برای شما قرار دادم و زن هم قبول کند و در آن سکونت کند، آیا پس از فوت شوهر، ورثه می‌توانند زن را از سکونت در منزل منع کنند؟

 

پاسخ: در فقه به چنین قراردادی «عمری» می‌گویند و با اجرای این قرارداد لازم، زن تا زمانی که زنده است حق سکونت در خانه را دارد -هر چند ارث منحصر در خانه باشد- و ورثه نمی‌توانند از سکونت او ممانعت کنند. (منبع)

امبس‌مرز داراب‌کلا

پنجشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۹، ۰۷:۲۳ ب.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

 

منطقه‌ی جنگلی اَمبس‌مرز داراب‌کلا

 

 

عکس‌ها در اینجا

 

 

تشنی‌سر. چهاردهم اسفند ۱۳۹۹. عکاس: جناب یک دوست

 

زندگی خودنوشت حاج قاسم

پنجشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۹، ۰۴:۰۷ ب.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

این متن به تنظیم و آرایه‌ی دامنه: نگاهی به زندگی خودنوشت شهید حاج قاسم سلیمانی با عنوان «از چیزی نمی‌ترسیدم» از انتشارات «مکتب حاج قاسم». حقیقتاً خواندنی، آموزنده، عبرت‌انگیز، خاکی و خودمونی، و با ادبیات پاک مرد پارسا و پرواپیشه و اُسوه:

 

«عشیره‌ی ما را خواهرم هاجر می‌شناسد. او در علم نسَب‌شناسی طایفه، اول است. بنا به قول تمام بزرگان، جد  یعنی پسر قربان، به اتفاق برادرش که بنا به قولی برادر مادری بوده‌اند و بنا به قول دیگری از بزرگان منطقه‌ی فارس، معلوم نیست که آخرش تبعید شده‌اند یا نه بنا به دلایلی مهاجرت کرده‌اند. آنان از نی‌ریز فارس به سرچشمه‌های هلیل‌رود می‌آیند. این رود از سرچشمه‌های ارتفاعات بالای 3500 تا قریب 4000 متری شروع می‌شود و طی مسافت بیش از 300 کیلومتر، به دریاچه‌ی جازموریان در انتهای استان کرمان و ابتدای مرز بلوچستان می‌ریخت. پس از سکونت، تمام سرزمین‌های اطراف این رودخانه را از ابتدا تا شعاع 15 تا 20 کیلومتر تصرف می‌کنند.

 

«از چیزی نمی‌ترسیدم»

زندگی‌نامه‌ی خودنوشت شهید قاسم سلیمانی

 

میرقربان چهار پسر به نام‌های ولی، محمد، حسین و ابراهیم داشت و یک دختر که او را به شخصی به نام علیداد می‌دهد. این چهار پسر، هر یک، طایفه‌ای را به مرور شکل می‌دهند که در درون هر طایفه‌ای، تیره‌ای از پسرهای آنان شکل می‌گیرد؛ لذا ایل «سلیمانی» از میرقربان چهار طایفه‌ی پسری و یک طایفه‌ی دختری را شکل می دهد که هم اکنون به همان نام خوانده می‌شوند: محمدی، حسینی، ابراهیمی یا امیرشکاری، مش‌ولی، علیدادی.

 

پدر و مادر من از دو تیره زارالی هستند که از مش‌ولی است. پدرم از طایفه‌ی ابراهیمی و مادرش از طایفه‌ی لری است. تیره‌ی من طولی و عرضی، در ریشه و خویشاوندی به این شکل است. بنا به دلایلی، ابراهیمی‌ها از املاک بیشتری برخوردار بوده‌اند. البته پدرم، به مرور در زمان پدرش، برخی از املاک خود را می‌فروشد و آرام‌آرام در درون طایفه سه طبقه شکل می‌گیرد. طبقه‌ی حاکم خان‌ها بودند که پس از فوت میرقربان، هر خانی بزرگ ایل سلیمانی محسوب می‌شده است. شخصی بود به نام گرامی‌خان که بعد از او، چند پسر به نام محمدعلی‌خان، حسین‌خان، سیف‌الله‌خان، احمدخان و ولی‌الله‌خان بوجود آمده است. اقوام پدرم از تیره‌ی ابراهیمی‌ها، لشکرخان و ... بودند.

 

البته به دلیل ریشه‌های فامیلی، من در دوره‌ی حیات خودم از خوانین، فساد خاصی ندیدم. عموماً شکایات و حل اختلافات و حمایت عمومی طایفه و رابطه با حکومت را عهده‌دار بودند و املاک فراوانی داشتند؛ ازجمله یکی از بهترین ملک‌های آنان دست پدرم بود و پدرم هم، به دلیل همان وراثت فامیلی خود و مادرم، سهمی در این املاک داشت. مادرم دختر اسدالله و مادرش زهرا هر دو از تیره زارالی بودند...

 

اما ذکر نسبت‌های مادرم: علی‌الظاهر پس از مراسم خواستگاری، مادرم در سن چهارده سالگی به عقد پدرم در می‌آید.  معمولاً مدت عقد در عشیره تا دو سال هم طول می‌کشید و به هر صورت این دو با هم ازدواج می‌کنند.جهانگیر نقل می‌کند: «در روز عروسی پدرت او سوار بر شتر بود. شتر در رفت و فرار کرد و داماد هم سوار بر آن! پس از مدتی توانستند شتر را که داماد بر پشت آن سوار بود، بازگردانند.» در دوران اول زندگی مشترک وی گفت پدرم زندگی خیلی فقیرانه‌ای داشته است؛ اما آرام‌آرام صاحب دام‌هایی می‌شود به‌نحوی که بعضی وقت‌ها یک یا دو چوپان داشته است .اولین ثمره‌ی زندگی آن‌ها دختر می‌شود و به دنیا می‌آید، به نام سکینه که در سن سه سالگی به دلیل سیاه‌سرفه فوت می‌کند. پس از مدتی کوتاه، خواهرم هاجر و بعد برادرم حسین متولد می شوند و سپس من در سال هزار و سیصد و سی و پنج به دنیا آمده‌ام...

 

 

 

عکس حاج قاسم و پدر و مادرش

 

 

 

بهار برای ما فصل نعمت بود: اولاً فرار از سرمای جان‌سوز زمستان و دوم این‌که فصل کوچ ما بود. به محض این‌که نوروز تمام می‌شد، پس از اتمام سیزده که زن‌ها معتقد بودند نحس است، ایل  ما کوچ می‌کرد به سمت ارتفاعات تنگل: جنگلی تنُک با بادام‌های وحشی که در فصل بهار چادرکَن می‌شد و باغ بزرگی در تنگل که انواع میوه‌ها را داشت. دره‌ی عمیق و سرسبز و پر از گردوی بندر که از شدت درهم‌تنیدگی درختان گردو، آفتاب داخل آن‌ها نمی‌افتاد و ده‌ها چشمه‌سار آب از دره‌های کوچک آن جاری بود و رودخانه‌ی کوچکی را تشکیل می‌داد. بیدهای بسیار بلند و سپیدارهای سربه‌فلک‌کشیده‌ی باغ، سایه‌ی بسیار بزرگی درست می‌کرد. مادرم پلاس را لب جوی آب می‌زد و جغ‌ها را می‌کشیدند. صدای شرشر و غلتان آب که از وسط چادرسیاه‌ی ما عبور می‌کرد، صفایی می‌داد؛ اگرچه فقر و زحمت زیاد، فرصت درک این صفا را نمی‌داد.

بقیه در ادامه >>>

لغت‌های ۲۵۵۶ تا ۲۶۶۶

چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۹، ۰۵:۵۵ ب.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۲۵۵۶ تا ۲۶۶۶ )
 
 
تره باد دکفه: یک جمله‌ی دعاییه از نوع نفرینه است، به کس یا کسانی که کاری انجام می‌دهند که موجب شگفتی و یا انزجار طرف مقابل است. اغلب هم این عبارت از سر شوخ‌طبعی صادر می‌شود. یعنی ای تو را باد بیفتد. شکمت چنان باد بیفتد که بترکی و بمیری و نفله شوی! یک نوع مدح شبیه به ذم در صنعت ادبی است. لغت مأنوس و آبدار و رایجی است بین مردم.
 

دِله: مثل انار را دله می‌کنند. یا آفتابگردان را. بیرون آوردن تیم از درون لاپه‌ی انار و سر آفتابگردان. دله هاکون. دله دینگن. دله دانّه. دله هسه. دله دره. یعنی داخل اتاق است. اناردله‌گر و سایر معانی همپیوند با دله. مثلاً: این ماه دله مِه دس‌بال واز وونه. پول انه مِه دس.

 

چَپِر. ترسم دکتر عارف‌زاده

 

چَپِر: چپر وسیله‌ی کمکی _معمولاً شاخه‌ی بزرگ و محکم درخت_ است که دسترسی را آسان می‌سازد. مثلاً کسی بخواهد از بوته‌های انبوه و خاردار دور از دسترس تمشک، بخورد یا بچیند، باید چپر بگذارد تا بتواند. زیرا چپر با شاخه‌شاخه‌هایی که دارد مانند سپر و نردبان عمل می‌کند. کاش عکسی از آن مصور می‌کردیم زیر این پرونده. برخی از عکس‌ها اقدامی ماندگار می‌باشد. لابد آشنایان با این لغت اینک غرق چپر شدند و هوس تمش سرشان زد و خاطرات قشنگش. آری؛ هم می‌خوردیم، هم پُر سطل می‌کردیم و خونه می‌آوردیم که مربّا بَپجن. می‌گفتند بنه نیرین قرمز وونه. وِسّه دار هاکانیم. چرا؟ نمی‌دانم. برخی هم داخل کُل درخت (=پوست درخت)، تمش می‌ریختند. (پوست دو درخت کلقو و لرگ مناسب بود) نیز حتی وقتی سبد و سطل پر می‌شد، چپر را برای روزهای بعد، یک جا مخفی می‌کردیم که کسی از آن بالا نرود و تمش را پسو کند. فکر می‌کنم چپر مخفف چهار پر یا چند پر باشد که به مرور شد چپر. چون پر یعنی همان شاخ‌شاخ‌ها.شما کاملتر نوشتید. (ط. د) چپر: یک نردبان تک شاخه که با اصلاح سرشاخه‌های یک شاخه‌ی بزرگ دارای شاخه‌های فراوان کوچکتر در اطرافش از درختان با جنس چوب محکم تهیه می‌شود و آن شاخه‌های کوچک اصلاح‌شده، نقش پلکان چپر را دارند. از چپر برای دسترسی و چیدن میوه‌ها و محصولات دور از دسترس و ارتفاع زیاد درختان و نیز بوته‌هایی مثل تمشک و انجیر و انگور و ... استفاده می‌شود. بهترین چوب و شاخه برای تهیه چپر، لرگ است. چون هم محکم و نشکن است و هم سبک. هر کس در داراب‌کلا به پرچیم بگوید چپر، خودش یا مخاطبش دارابکلایی نیست. (د.ع) لرگ هم علاوه بر سه خاصیت که ذکر گردید، منعطف و لمس است.

 

«نو» از جنس تایر

 

نو: «نو» متاعی کَنده‌کاری و گود است برای خوراک گوسفند. البته اغلب از جنس تخته و دارکینگه است، اما این زمانه از تایر تراکتور هم استفاده می‌کنند که آن را می‌شکافند و خوراک مثل جو و علف ریز و سبوس را داخل آن می‌ریزند و دام به صورت ردیف در امتداد آن می‌چرد.پس؛ نو، همان چیزی است که داخل آن گوسفند را در منگل و چفت‌سر و یا در حیاط خانه‌ی روستایی، غذا می‌دهند. راستی احتمال می‌رود که این لغت با ناودون آبچک ربط داشته باشد؛ هم از نظر لغوی و معنایی و هم از نظر کارکردی که خیلی به هم متشابه‌اند.

 
دیگ‌دیگ: بازی‌گرفتن کودکان. فرد، روی کف اتاق به پشت، و رو به بالا دراز می‌کشد. بچه در سمت کف پای او می‌ایستد. دو دست بچه را با دو دست خود می‌گیرد. بالای شکم و قفسه‌ی سینه‌ی بچه را با کف پاهایش می‌گیرد و بلند می‌کند که باعث شادی و سرگرمی کودک می‌شود.
 
دِمبِده: بینداز. پرت کن. پرتاب کن. دور بریز. بنداز. دِم =دم، دنباله + بده.
 

کله کل جل بیته! : پارچه بدردنخور را از سرش برداشت. حجاب از سر برداشت. پوشش پارچه‌ای را از سرش برداشت. کنایه هم هست. کنایی: تن به خطر داد. دل به دریا زد. چنان وارد عمل شد که مپرس!

 

دلّاک: کیسه‌کش حمام. حجّام. حمامی. ماسوژر به زبان امروزی. کسی که در داخل حمام عمومی تن مردم را کیسه و صابون می‌کند و مزد می‌گیرد.

 

دِلّالی کانده! : واسطه گری میکند. فارسی است.

 

گاناهی ! : گناهی! طفلک! آخه! بیچاره! بی‌گناه! گناه داره!

 

والنگ وه. عکس از دکتر عارف‌زاده

 

زنده‌آدِم اینجه دَنیه! : انگار اینجا ادم زنده وجود ندارد. نفس‌کش نیست! وقتی در نال‌بن خانه‌ای می‌روند و یاالله یاالله می‌گن و هیچ جواب و سر و صدایی  نمی‌شنوند این زا می‌گن با لحن تعجب.

 

چلیک‌وچه: نوزاد. کوچک. اندازه‌ی کدو که کچّلیک نام دارد.

 

فِساد: چرک. آبسه. عفونت. چرک داخل گوش. بیشتر برای چرک گوش فقط استفاده می‌شود. اما اگر کورکی که آبش زرد می‌شد و بیرون می‌زد هم می‌گویند فساد در بزوهه. برای گوش: گوش فساد سر هاکارده. که مثالی شایع است.

بقیه در ادامه >>>

دگردیسی! در قاچاق چوب

سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۱۲ ب.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

به قلم دامنه: به نام خدا. دیشب در یک منبع خبری (اینجا) خواندنِ یک خبر شگرف، شگفتی مرا به‌شدت برانگیخت؛ آنجا که آقای علی عباس‌نژاد -فرمانده یگان حفاظت سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور- افشا ! و هکذا برملا ! کرد که در برخی شهرها، قاچاق چوب از طریق «آمبولانس و ماشین‌های حمل گوشت» مشاهده شد. در استدلال وی این نکته جِلوه می‌کرد که به علت سود سرشار قاچاق چوب، و از سوی دیگر سخت‌گیری! یگان حفاظت جنگل، متخلّفان هراس دارند که با تراکتور، کامیون و نیسان دست به حمل چوب بزنند، ازین‌رو به گفته‌ی وی، گویی نحوه‌ی قاچاق و حمل آن، «به خودرو‌های سواری و بین‌شهری همچون خودرو‌های شخصی با خانواده و جعبه‌ی بغل اتوبوس» تغییر شکل یافت. جلّ ‌الخالق ! چه آمده بر سر خلایق؟! البته نه بر تنِ تمامی خلق و نه بر فرق همه‌ی اخلاق.

 

(منبع عکس)

 

نکته و نمونه: دیدیم مار و جینجیناری! پوست‌اندازی می‌کنند، تا جان تازه نمایند، صدا طنین‌اندازتر؛ اما ندیده بودیم قاچاقچیان چوب هم، پوست‌اندازی نوین کنند. نکند راه‌های مدرن‌تر! و‌ مخفی‌تری هم در حمل چوبِ نازنین و سودِ دلنشین وجود دارد و ما ازین ماجراهای فوقِ «مارکوپولو»یی، بی‌علم و بی‌خبریم؟! بگذریم!

داراب‌کلا در اسفندماه ۱۳۹۹

سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۰۲ ب.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

از زغال‌انبار داراب‌کلا تا قله‌ی دماوند

مسجد و تکیه‌‌ی داراب‌کلا. اسفند ۱۳۹۹.
عکاس: جناب یک دوست

 

بلوار روستای اوسا به سمت داراب‌کلا

 

 

طبیعت داراب‌کلا از هر زاویه زیباست؛ از جمله ازین زاویه در یال غربی

کتاب دنیای سوفی

دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۲۲ ب.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

به قلم دامنه: با احتیاط باز شود! به نام خدا. «دنیای سوفی» کتابی‌ست از «یوستین گوردر» نویسنده نروژی، در قالب رمان». سوفی دختر ۱۵ساله است که روزی وقتی از مدرسه برمی‌گردد، نامه‌ای به دستش می‌رسد که در آن نوشته شده: «تو کیستی؟» سوفی به فکر فرو می‌رود که واقعاً «من کی‌ام؟» باز دوباره دنبال کارهای روزانه و تکالیف مدرسه‌اش می‌رود. تا این‌که باز نامه‌ی دیگر برای او می‌فرستند و در آن نوشته شده: «جهان چطور به وجود آمد؟» ذهن سوفی مشغول‌تر می‌شود، مدتی دیگر، پاکت سوم می‌رسد. روی پاکت نوشته: «درس فلسفه. با احتیاط باز شود!»

 

(منبع)

 

در معرفی کتاب در منبع فوق خوانده‌ام که «مهم‌ترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سؤال را از کسی بپرسیم که حسابی گرسنه است، می‌گوید غذا. اگر از کسی بپرسیم که دارد از سرما می‌میرد، می‌گوید گرما. و اگر از آدمی بپرسیم که تک و تنهاست، می‌گوید هم‌صحبتی با آدم‌ها. ولی اگر این نیازها برآورده شود، چیز دیگری هم باقی می‌ماند؟ فیلسوفان می‌گویند بله! آنها می‌گویند آدم نباید فقط در بند شکم باشد. همه‌ی ما خورد و خوراک لازم داریم. ولی یک چیز دیگر هم هست که همه لازم داریم: این‌که بدانیم کیستیم و در این دنیا چکار می‌کنیم.»

 

کتاب دنیای سوفی در ایران توسط چند نفر و از چند انتشارات به فارسی برگردان شده است؛ مانند: حسن کامشاد، انتشارات مروارید. مهرداد بازیاری، نشر هرمس. کورش صفوی، نشر دفتر پژوهش‌های فرهنگی. لیلا علی مددی زنوزی، نشر نگارستان کتاب. مهدی سمسار، نشر جامی. محمود معلم، نشر ادیب مصطفوی. و آرزو خلجی‌مقیم، نشر سپهر ادب.

آمار تکان‌دهنده‌ی جنگ تحمیلی

دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۵۹ ق.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر
نگاهی گذرا به آمار جنگ ۸ ساله‌ی عراق علیه‌ی ایران: جنگی که به «جنگ تحمیلی» و «دفاع مقدس ۸ ساله‌» مشهور شده است. صدام ۴۷۶۲ بار غیرنظامیان ایران را و با موشک‌های دوربرد مردم ایران را در شهرها مورد حمله و شهادت قرار داد. ۵۸۲ حمله‌ی شیمیایی به مناطق مسکونی کرد. بیش از صدهزار مصدوم شیمیایی شدید داریم و ۳۵۰ هزار نفر شیمیایی خفیف. دولت صدام حتی به مردم عراق هم رحم نکرد. حملات شیمیایی به حلبچه و دیگر مناطق عراق ۱۰ها هزار نفر را به شهادت رساند. او ۷۸۰ روستا در عراق را تخریب و تنها در کرکوک ۴۰ هزار خانه را ویران کرد. آمریکا، شوروی و کشورهای اروپایی مانند فرانسه، آلمان، انگلستان و کشورهای جنوبی خلیج فارس و جمعاً ۳۴ کشور از صدام حمایت می‌کردند و تجهیزات و تسلیحات نظامی را در اختیار آنها قرار می‌دادند. (منبع)

تسلیت درگذشت محمود طیبی

یکشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۹، ۰۷:۰۹ ب.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

 

مرحوم محمود طیبی سورکی

 

 

مراسم تشییع و تدفین مرحوم محمود طیبی در سورک

 

به نام خدا. درگذشت مرحوم محمود طیبی بر خانواده و خاندان و منتسبان نسبی و سببی ایشان خبری نابه‌هنگام و غمبار بود. ایشان پدری خیلی‌مهربان،  انسانی آرام و مطلع، فامیلی قابل احترام و فردی سرشار ار احساسات بالا و بی‌اندازه حامی و طرفدار فوتبال بود. سال‌ها در شرکت سهامی ذوب‌آهن اصفهان مشغول به اشتغال و از بازنشستگان آن شرکت بود. یاد و خاطراتش فراموش‌شدنی نیست. من، ضمن همدردی و احساس فقدان ایشان، درگذشت آقای محمود طیبی را به همسر گرانقدرش و به فرزندان خوب و بامحبتش آقامحمدعلی، آقاعلیرضا، ساجده‌خانم و آقامازیار و به همه‌ی اقوام و فامیلان تسلیت می‌گویم. خداوند روحش را -که در سالروز  وفات حضرت زینب کبری سلام الله علیها تشییع شد و به سرای باقی پرکشید- قرین شادی و مشمول رحمت و محشور با اهل‌بیت عصمت و طهارت (ع) فرماید. به‌یقین درد دوری وی بر بازماندگان نزدیکش روزبه‌روز بیشتر حس خواهد شد، بنابرین برای آنان بردباری در مصیبت و شکیبایی در فراق طلب می‌کنم.

قم: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

 

 

متن برای هفتمین روز درگذشت مرحوم محمود طیبی سورکی به زبان حال خانواده‌ی آن مرحوم:

در زیباترین روز فرخنده‌میلاد امام علی (ع) که به‌حق «روز پدر» نام برداشته شد، خوب‌ترین پدر و از خوشنام‌ترین مرد را در میان نم‌نم برف و باران از دست داده‌ایم؛ گویی در میانه‌ی مِه‌ای غلیظ چندین بهمن سنگین و سهمگین بر سر ما آوار شد و او را، که در کانونِ سرشار از عاطفه‌ی خانه‌ی‌مان، بوی دوستی می‌داد و عطر محبت می‌پراکند و رایحه‌ی شفقت می‌پاشاند و به عنوان سرحلقه‌ی اُنس و شادی ما، در سراچه‌ی دل‌مان خیمه‌ی مهربانی بپا می‌داشت، از ما ربود. پدری که تا بوده برای ما از ژرفای درون خوشی خواسته، از فراخنای برون تلاش ورزیده و از اَعماق وجود عشق آفریده. پدر چگونه تو را در پشت قله‌ی غفلت نِسیان از یاد ببریم، حال آن که تو دلیلی برای ماندن‌مان بودی، بر ما چنین مباد پدر. تا هستیم چهره‌ی اَلیف و عَطوف تو را به چشمانمان می‌دوزیم تا هرگز با به خاطرسپردن خاطرات گرمابخش تو، از هم نگسلیم. ای پدر، ای دیده‌ی دیدگان ما، با ما از ازَل تا ابَد همچنان بمان.

۱۲ / ۱۲ / ۱۳۹۹ دامنه.

نیاز به حضرت زینب

شنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۹، ۰۹:۰۹ ق.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

به قلم دامنه: برای آموزگار همیشه‌ی تاریخ؛ زینبِ زهرا سلام الله علیهما. به نام خدا. خواستم با «دنیای سوفی» بیایم صحن دامنه، رمانی از «یوستین گوردر» نویسنده نروژی، که خوانده‌ام در آن، مهم‌ترین چیز در زندگی چیست؟ اما من در شب وفات اندوهبار بانوی مبارز و بردبار کربلا حضرت زینب کبرا (س) دل‌هایی را سوگوار می‌بینم، قلب‌هایی را داغدار، روح‌هایی را بی‌قرار و چشم‌هایی را اشکوار. رفتم سراغ آن بانوی عزیز اهل‌بیت را گرفتم تا آرام گیرم، هرچه از ساعات پیش درباره‌ی آن بزرگ‌زنِ تاریخِ بحران‌ها خوانده‌ام، و آنچه از کودکی تا اکنون در حافظه داشته‌ام، مرا برد سراغ غم بیشتر که مرا باز فرا گرفته، چون گمان ندارم احدی از بشریت، مانند عمه‌ی سادات مصیبت پشت مصیبت دیده باشد. او حقیقتاً آموزگار اَحرار است، بی‌هیچ تردیدی کسی جای او را پُر نکرده است. و او همچنان -تا تاریخ بر روزگار گواه است- بالاترین دانشگاه انسانیت و شرف است. انسان، شرافتمند می‌مانَد که دانشجوی تمام‌وقت دانشگاه مکتب حضرت زینب باشد. هر گوشه‌ای از زندگانی آن حضرت، یک کتاب تحصیل است، جایی از زندگانی آن عقیله‌ی بنی‌هاشم نیست، که انسان از آن درس راستی و درستی و رستگاری نگیرد. نیاز به حضرت زینب، نیاز به بالاترین چاره‌اندیشی‌هاست. چه محزون و متین سروده در «حدیث اشک» آن سُراینده، محمدجواد پرچمی:

 

(منبع عکس)

 

عاشق همیشه قسمتش حیران‌شدن بود

پاره‌گریبان بی سر و سامان‌شدن بود

اول قرار ما دو تا، قربان‌شدن بود

رفتی و سهم من بلاگردان‌شدن بود

و...

گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کُن

کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کُن

این آخر عمری مرا رو به وطن کُن

من را میان کهنه‌پیراهن کفن کُن

و...

آنقدر بین کوچه‌ها بال و پرم سوخت

آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت

باور نخواهی کرد با اَغیار رفتم

با چادری پاره سر بازار رفتم

خیلی میان کوچه‌ها دشوار رفتم

با ناسزای تند نیزه‌دار رفتم

یادم نرفته دست بر پهلو گرفتم

با آستینم با چه وضعی رو گرفتم

یادم نرفته دور تو جنجال کردند

جمعیتی را وارد گودال کردند

آن ده سواری که تو را پامال کردند

دیدم تنت را زنده‌زنده چال کردند

دیر آمدم کاری ز دستم بر نیامد

سرنیزه‌ی شمر از دهانت در نیامد

دیر آمدم دیدم سرت دست کسی رفت

عمامه‌ی پیغمبرت دست کسی رفت

(منبع)

تسلیت، تعزیت، به قلب‌های آگاه، با گام‌های مهیّا، در مسیر مکتب عاشورا

ویل دورانت «معنی زندگی» را چگونه نوشت؟

سه شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۹، ۰۵:۵۸ ق.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

به قلم دامنه: به نام خدا. ویل دورانت کتاب «درباره‌ی معنی زندگی» را چگونه نوشت؟ روزی -به سال ۱۹۳۱- ویل دورانت نامه‌ای برای بیش از ۱۰۰ شخصیت مشهور جهان فرستاد و درباره‌ی «معنی زندگی» از آن‌ها نظر خواست که مجموعه‌ی پاسخ‌ها و دیدگاه وی، شده کتابی به اسم: «درباره‌ی معنی زندگی»، که در ایران توسط شهاب‌الدین عباسی به فارسی برگردان شده است.

 

او از آنان این سؤال را پرسیده بود: "چه چیزی زندگی را ارزشمند می‌کند؟ معنای زندگی چیست؟ چه چیزی باعث الهام و انگیزش‌شان می‌شود؟ تعبیر خود ویل دورانت چنین بود: سرچشمه‌های الهام و انرژی شما چیست؟ هدف و یا انگیزه‌ی نیروبخش زحمت و تلاش شما چیست؟ از کجا تسلّی خاطر و شادمانی می‌یابید و دست‌آخر، گنج‌تان کجا نهفته است؟

 

(منبع)

 

نکته: گاه کتاب در اثر یک اتفاق شکل می‌گیرد، مانند همین اثر ویل دورانت. یا اگر آن روحانی مأمور شاه! -علی‌اکبر حکمی‌زاده- کتاب «اسرار هزارساله» را نمی‌نوشت، امام خمینی هم شاید فرصتی برای نوشتن «کشف‌الاسرار» در جواب و رد آن کتابِ (سراسر دروغ و اهانت) نمی‌یافتند. به‌طوری که از نظر صاحب‌نظران، (منبع) آن اقدام امام جزو «نخستین حرکت انقلابی و اعتراضی ایشان علیه‌ی حکومت پهلوی و انحرافات دینی» محسوب می‌شود.

نقشه‌ی جداگانه‌ی ۳۱ «استان» ایران

سه شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۹، ۰۵:۵۵ ق.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

 

نقشه‌ی ایران و ۳۱ «استان» ایران

 

 

نقشه‌ی استان خراسان رضوی

 

 

نقشه‌ی استان قم

 

 

نقشه‌ی استان تهران

 

 

 

نقشه‌ی استان مازندران

بقیه در ادامه >>>

با خدا با تمام حروف الفبا

دوشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۹، ۱۰:۳۹ ق.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

متن نقلی: سُراینده‌اش را نمی‌دانم

 

(ا)

الا یا ایها الاوّل به نامت ابتدا کردم

 

(ب)

برای عاشقی‌کردن به نامت اقتدا کردم

 

(پ)

پشیمانم پریشانم که بر خالق جفا کردم

 

(ت)

توکل بر شما کردم بسویت التجا کردم

 

(ث)

ثنا کردم دعا کردم صفا کردم

 

(ج)

جوانی را خطا کردم ز مهرت امتناع کردم

 

(چ)

چرایش را نمی‌دانم ببخشا که خطا کردم

 

(ح)

حصارم شد گناهانی که آنجا در خفا کردم

 

(خ)

خداوندا تو میدانی سر غفلت چه‌ها کردم

 

(د)

دلم پر مهر تو اما چه بی‌پروا گناه کردم

 

(ذ)

ذلالم داده‌ای اکنون که بر تو اقتدا کردم

 

(ر)

رهت گم کرده بودم من که گفتم اشتباه کردم

 

(ز)

زبانم قاصر از مدح و کمی با حق صفا کردم

 

(س)

سرم شوریده می‌خواهی سرم از تن جدا کردم

 

(ش)

شدی شافی برای دل تقاضای شفا کردم

 

(ص)

صدا کردی که اُدعونی خدایا من صدا کردم

 

(ض)

ضعیف و ناتوانم من به در گاهت ندا کردم

 

(ط)

طلسم از دل شکستم من که جادو بی‌بها کردم

 

 (ظ)

ظلمت نفس اماره که شکوه بر صبا کردم

 

(ع)

علیمی عالمی بر من ببخشا که خطا کردم

 

(غ)

غمی غمگین به دل دارم که نجوا با خدا کردم

 

(ف)

فقیرم بر سر کویت غنی را من صدا کردم

 

(ق)

قلم را من به قرآن کریمت مقتدا کردم

 

(ک)

کتابت ساقی دلها قرائت والضُحی کردم

 

(گ)

گرم از درگهت رانی نمی‌رنجم خطا کردم

 

(ل)

لبم خاموش و دل را با تکاثر آشنا کردم

 

(م)

مرا سوی خود آوردی از این رو من صفا کردم

 

(ن)

نرانی از درگهت یا رب که الله را صدا کردم

 

(و)

ولی را من تو می‌دانم تو را هم مقتدا کردم

 

(ه)

همین شعرم به درگاهت قبول افتد دلم را مبتلا کردم

 

(ی)

یکی عبد گنه‌کارم اگر عفوم کنی یارب غزل را انتها کردم

قره‌قوم ترکمنستان تا بابا‌یغمای افغانستان

یکشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۵۸ ق.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۳ اسفند ۱۳۹۹

از صحرای قره‌قوم ترکمنستان تا دشت هرات و کوه‌های «بابا‌یغما»ی افغانستان

به نام خدا. «۲۱۹هزار تُن خاک» در هوای خراسان رضوی (منبع)، حسابی چشم مرا خَش انداخت. گشتم ببینم کانون خیزشش چیست. دیدم تمام استان و خود شهر مشهد مقدس -جدا از کانون‌های داخلی ایجاد گرد و غبار- تحت هجوم گرد و خاک صحرای قره‌قوم ترکمنستان تا دشت هرات و کوه‌های «بابا‌یغما»ی افغانستان است. سرخس دروازه‌ی این ورود است. من بارها و بارها از دو دروازه‌ی محور بجنورد و محور نیشابور وارد مشهد شده و می‌شوم، همیشه هوای این خطّه‌ی خراسان را غبارآلود می‌دیدم! گاه فکر می‌کردم دیدِ چشم من تار است، امروز بر من کشف شد که نه، تاری از خود هوای آن بوم و بَر است که شهرِ «دیار آشنا» و به تعبیر مرحوم دکتر علی شریعتی: «شهر شهادت» را هم تار کرده است؛ آن‌گونه تار، که گنبد دوّار آقا امام رئوف رضا -علیه‌ آلاف تحیة و الثنا- ناپیداست؛ حتی گاه از تاج کوه‌سنگی در گوشه‌ی جنوبی شهر مشهد و حتی دامنه‌ی باباقدرت هم نمی‌توان واضح دید.

 


نقشه‌ی خراسان رضوی
 

(روزنامه‌ی خراسان. ۳ اسفند ۱۳۹۹)

 

اشاره: آن سمت و سو، اسم‌ها به پیشوند «بابا» زیاد است: باباامان بجنورد. باباقدرت مشهد. بابایغمای افغانستان. و باباهای دیگر. بگذرم. خواسته‌بودم امروز در ستونم «عقل استبدادی» شرح کنم، اما این سوژه، آن را از مدادم قاپاند! برم روی اصل مطلب: «۲۱۹هزار تُن خاک» در هوا. خیلیه! خیلی. نیست؟! هست. چند کامیون بار می‌شود؟ نمی‌دانم. ولی زیادِ زیاد. فقط می‌دانم وارد ریه‌ها می‌شود که در زبان شیرین بومی ما خیال می‌شود ریه همان روده! است، نه شُش. یا همان اِسبُه‌شِش!

معناى ظهور خلق در قیامت

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۹، ۰۹:۱۱ ق.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

یَومَ تُبَدَّلُ الارضُ غَیرَ الارضِ وَالسَّماواتُ وبَرزُوا لِلَّهِ الوَاحدِ القَهَّار

(آیه‌ی ٤٨ سوره‌ی ابراهیم)

 

ترجمه‌ و توضیح مرحوم مصطفی خرّم‌دل

(خداوند از کافران و عاصیان انتقام می‌گیرد) در آن روزی که این زمین به زمین دیگری و آسمان‌ها به آسمان‌های دیگری تبدیل می‌شوند و آنان (از گورها سر به درآورده و) در پیشگاه خداوندِ یگانه‌ی مسلّط (بر همه‌چیز و همه کس) حضور به هم می‌رسانند (و نیکی‌ها و بدی‌های خود را می‌نمایانند).


 

تفسیر علامه طباطبایی


یعنى در آن روز داراى انتقام است. و اگر انتقام خداى تعالى را به روز قیامت اختصاص داده با اینکه خداى تعالى همیشه داراى انتقام است، بدین جهت است که انتقام آن روز خدا عالى‌ترین جلوه‌هاى انتقام را دارد،... مفسرین در معناى مبدل‌شدن زمین و آسمان‌ها اقوال مختلفى دارند:


بعضى گفته‌اند: آن روز زمین نقره و آسمان طلا مى‌شود. چه بسا تعبیر کرده‌اند که زمین مانند نقره، پاک و آسمان مانند طلا، درخشان مى شود. بعضى دیگر گفته‌اند: زمین جهنم و آسمان بهشت مى‌شود. یکى دیگر گفته: زمین یکپارچه نان خوش‌طعمى مى‌شود که مردم در طول روز قیامت از آن مى‌خورند. دیگرى گفته: زمین براى هر کسى به مقتضاى حال او مبدل مى‌شود. براى مؤمنین به صورت نانى در‌مى آید که در طول روز عرصات از آن مى‌خورند و براى بعضى دیگر نقره، و براى کفار آتش مى‌شود. عده‌اى گفته‌اند: مقصود از تبدیل زمین، کم و زیاد شدن آن است. به این معنا که کوه‌ها و تپه‌ها و گودی‌ها و درختان همه از بین رفته، زمین مانند سفره گسترده تخت مى‌شود، و دگرگونى آسمان‌ها به این است که آفتاب و ماه و ستارگان از بین مى‌روند، و خلاصه آنچه در زمین و آسمان است وضعش عوض مى‌شود. و منشاء این اختلاف در تفسیر تبدیل، اختلاف روایاتى است که در تفسیر این آیه آمده است. و اختلاف روایات در صورتى که معتبر باشند، خود بهترین شاهد است بر اینکه ظاهر آیه‌ی شریفه مقصود نیست، و این روایات به عنوان مثل آمده است. دقت کافى در آیاتى که پیرامون تبدیل آسمان‌ها و زمین بحث مى‌کند این معنا را مى‌رساند که این مسأله در عظمت به مثابه‌اى نیست که در تصوّر بگنجد، و هر چه در آن‌باره فکر کنیم -مثلاً تصور کنیم زمین نقره و آسمان طلا شود و یا بلندی‌ها و پستى‌هاى زمین یکسان گردد و یا کره زمین یکپارچه نان پخته گردد، باز آنچه را که هست تصور نکرده‌ایم. و این گونه تعبیرها تنها در روایات نیست، بلکه در آیات کریمه‌ی قرآن نیز آمده است...


معناى بروز و ظهور خلق براى خداوند در روز قیامت

وبَرزُوا لِلَّهِ الوَاحدِ القَهَّار: و معناى بروزشان براى واحد قهار با اینکه تمامى موجودات همیشه براى خداى تعالى ظاهر و غیر مخفى است، این است که آن روز تمامى علل و اسبابى که آنها را از خدایشان محجوب مى‌کرد از کار افتاده، دیگر آن روز، با دید دنیایی‌شان هیچ یک از آن اسباب را که در دنیا اختیار و سرپرستى آنان را در دست داشت نمى‌بینند، تنها و تنها سبب مستقلى که مؤثر در ایشان باشد خداى را خواهند یافت، همچنان که آیات بسیارى بر این معنا دلالت دارد و می‌رساند که در قیامت مردم به هیچ جا ملتفت نشده و به هیچ جهتى روى نمى‌آورند، نه با بدنهای‌شان و نه با دلهای‌شان، و نیز به احوال آن روزشان و به احوال و اعمال گذشته‌شان توجه نمى‌کنند، الّا اینکه خداى سبحان را حاضر و شاهد و مُهیمن و محیط بر آن مى‌یابند. دلیل بر این معانى که گفتیم توصیف خداى سبحان است در آیه مورد بحث به (واحد قهار) که این توصیف به نوعى غلبه و تسلط اشعار دارد، پس بروز مردم براى خدا در آن روز ناشى از این است که خدا یکتاست، و تنها اوست که وجود هر چیز قائم به او است، و تنها اوست که هر مؤثرى غیر خودش را خرد مى‌کند، پس چیزى میان خدا و ایشان حائل نیست، و چون حائل نیست پس ایشان براى خدا بارزند، آنهم بارز مطلق. المیزان.

دانشمندان و عالمان مدفون حرم رضوی

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۹، ۰۹:۱۰ ق.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

 

کتاب «گزیده مشاهیر مدفون در حرم رضوی»

تألیف ابراهیم زنگنه قاسم آبادی؛با همکاری و ویرایش علمی

غلامرضا جلالی. مشهد: بنیاد پژوهش‌های اسلامی، ۱۳۸۲ در این منبع: (اینجا)

نگاهی به نامه‌ی حاج قاسم

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۹، ۰۹:۰۹ ق.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

خلاصه‌ای از نامه که تکان‌دهنده است و آموزنده: «دخترم... من دیدم هر کس در این عالم راهی برای خود انتخاب کرده است؛ یکی علم می‌آموزد و دیگری علم می‌آموزاند. یکی تجارت می‌کند، کسی دیگر زراعت می‌کند و میلیون‌ها راه یا بهتر است بگویم به عدد هر انسان یک راه وجود دارد و هر کس راهی را برای خود برگزیده است. من دیدم چه راهی را می‌بایست انتخاب کنم. با خود اندیشیدم و چند موضوع را مرور کردم و از خود پرسیدم اولا طول این راه چقدر است، انتهای آن‌ها کجاست، فرصت من چقدر است و اساساً مقصد من چیست. دیدم من موقتم و همه موقت هستند. چند روزی می‌مانند و می‌روند... اما همه می‌روند و همه موقتند. دیدم تجارت بکنم عاقبت آن عبارت است از مقداری سکه براق‌شده و چند خانه و چند ماشین. اما آن‌ها هیچ تأثیری بر سرنوشت من در این مسیر ندارد... دیدم من باید به کسی متصل شوم که این مهم مرا علاج کند و او جز خدا نیست. این ارزش و گنجی که شما گل‌های وجودم هســتید با ثروت و قدرت قابل حفظ کردن نیست. وگرنه باید ثروتمندان و قدرتمندان از مــردن خود جلوگیــری کنند و یا ثروت و قدرتشــان مانع مرض‌های صعب‌العلاجشان شود و از در بستر افتادگی جلوگیری نماید. من خدا را انتخاب کرده‌ام و راه او را. اولین بار است که به این جمله اعتراف می‌کنــم؛ هرگز نمی‌خواســتم نظامی شــوم، هرگز از مدرّج شــدن خوشــم نمی‌آمد. من کلمه زیبای قاسم را که از دهان پاک آن بسیجی پاسدار شهید برمی‌خاست بر هیچ منصبی ترجیح نمی‌دهم. دوست داشتم و دارم قاسم بدون پسوند یا پیشوند باشم. لذا وصیت کردم روی قبرم فقط بنویسید سرباز قاسم، آن هم نه قاسم سلیمانی که گنده‌گویی است و بار خورجین را سنگین می‌کند.

 

شهید حاج قاسم سلیمانی سر مزار مادرش

 

عزیزم... من اگر سلاح به دست گرفته‌ام برای ایستادن در مقابل آدمکُشان است نه برای آدم کُشتن. خود را سرباز در خانه هر مسلمانی می‌بینم که در معرض خطر است و دوست دارم خداوند این قدرت را به من بدهد که بتوانم از تمام مظلومان عالم دفاع کنم. نه برای اسلام عزیز جان بدهم که جانم قابل آن را ندارد، نه برای شیعه‌ مظلوم که ناقابل‌تر از آنم، نه نه... بلکه برای آن طفل وحشت‌زده بی‌پناهی که هیچ مَلجئی برایش نیست، برای آن زن بچه به سینه چسبانده هراسان و برای آن آواره در حال فرار و تعقیب، که خطی خون پشت سر خود بر جای گذاشته است می‌جنگم. عزیزم من متعلق به آن سپاهی هستم که نمی‌خوابد و نباید بخوابد. تا دیگران در آرامش بخوابند. بگذار آرامش من فدای آرامش آنان بشود و بخوابند. دختر عزیزم، شما در خانه من در امان و با عزت و افتخار زندگی می‌کنید. چه کنم برای آن دختر بی‌پناهی که هیچ فریادرسی ندارد و آن طفل گریان که هیچ چیز... که هیچ چیز ندارد و همه چیز خود را از دست داده است. پس شما مرا نذر خود کنید و به او واگذار نمایید. بگذارید بروم، بروم و بروم. چگونه می‌توانم بمانم در حالی که همه قافله من رفته است و من جا مانده‌ام. دخترم خیلی خسته‌ام. سی سال است نخوابیده‌ام اما دیگر نمی‌خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می‌ریزم که پلک‌هایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من آن طفل بی‌پناه را سر ببرند. وقتی فکر می‌کنم آن دختر هراسان تویی، نرجس اســت، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سر بریده شدن است حسینم و رضایم است از من چه توقعی دارید؟ نظاره‌گر باشم؟ بی‌خیال باشم؟ تاجر باشم؟ نه من نمی‌توانم اینگونه زندگی بکنم...»

واژگان ۲۴۶۲ تا ۲۵۵۵ داراب‌کلا

جمعه, ۱ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۰۷ ق.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر

نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت‌های ۲۴۶۲ تا ۲۵۵۵ )

 

لابی : لگنچه‌ی حموم. آن زمان حمام عمومی دو شیفت بود. عصرها مردانه می‌شد که با تلّی از پچک مواجه می‌شدیم. یا داخل خیک با صاوین‌کف. یا داخل آب‌راه و لیزلیزشدن کف نشیمن. گاه حموم‌زیراب و آب‌راه حموم توسط همین پچک‌ها گیر می‌کرد. لنگچه‌های جورواجور فلزی. لگنچه‌های کاب‌دار که مجازاً و در تلفظ با سرعت با حرف پ هم گاهی می‌گن: یعنی کاپ. لابی‌ها دورش خط‌خطی، گل‌دار و چندین شکل بود. حتی دو طبقه. ریشه‌اش از لعابی است. ظرف‌هایی که قدیم لعاب می‌دادند. که بعدها برای یک ظرف اسم خاص شد. مثل ظروف لاکی که عام است ولی خاص شد، وقتی ‌می‌گن اون لوکی ره هاده، خاص است. در لفظ، به‌تسریع، حرف ع به قرینه حذف می‌شود. در اصل لعابی درست است، در اداکردن لابی. لابی جزو جهاز عروس در قدیم بود.برخی لابی دوطبقه داشتند، یعنی زیرش تنگ‌تر و سرش گشادتر. انگار پاشنه و‌ کاب داشت. لابد لابی امروزی‌ها لوک است! آری لابی. یا حموم لابی. چه اسم قشنگی. یعنی ظرفی که داخلش لاب است، گود است، چالوک است.

 

تِم بو ! تِم بو ! : تند برو ! تند برو! . زود برو. زود باش. عجله کن. برس. تو هم برو. اشاره‌ی طعنه و تمسخر به کسی است که از کار خطای کسی تعریف و تمجید می‌کند، که از سوی مقابل این خطاب را می‌شوند: تِم بو ! تِم بو ! یعنی تو هم برو اگر دلت می‌خواد!

 

بیِل دَپیسِه: سین مشدّد نیست. بذار خیس بخوره. بگذار کمی توی آب بماند. برای راحت پوست‌کندن برخی میوه‌ها مثل گردو و یا پختن بعضی غذاها مثل برنج و حبوبات. حالتی از تن، قبل از تنمال‌کشیدن در حمام تا کاملاً پوست بدن خیس بخورد و چرک بدهد.

 

شَروِت‌علف: شربت علف. علف هرز است ولی خوراک مطلوب دام.

 

شیرکنگل: در برابر خرکنگل. علف هرز و مطلوب دام.

 

گل‌گاوزبان: گیاه خودرو به عنوان علف. که برگ‌هایش به شکل زبان گاو است.

 

زرد تی‌تی‌کاک: علف هرز.

 

شال کرم: کرم شغال. خوراک دام هم هست. بسیار شبیه علفی به نام مسّک « massek » هست.

 

     

منگوولگ ( فارسی‌اش پنیرک) گزنه. شال کِرم

 

      

سلمه. شَروِت‌علف. شیرکنگل: در برابر خرکنگل.  زرد تی‌تی‌کاک: عکاس: دکتر عارف‌زاده

 

کَک نپّرنه! : کک هم نمی‌پره. خالیه. صافه. هیچ‌کس یا هیچی نیست. توضیح: "کک بوکسوات کانده" هم داریم که از ته‌زدن و صاف‌کردن کامل ریش است. دیگه پول و پری نمانده. حتی کک هم پیدا نمی‌شود از بس وضع مالی وخیم است.

بقیه در ادامه >>>

در خیمه‌ی قذافی

جمعه, ۱ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۰۳ ق.ظ | ابراهیم طالبی دارابی دامنه | ۰ نظر
پست ۷۸۵۸ : به قلم دامنه: به نام خدا. کتاب «در خیمه‌ی قذافی»، روایت دوستانِ سرهنگ معمّر قذافی‌ست؛ از رازهای پشت پرده‌ی دوران حکومت او. گفتگوی تفصیلی «غسان شربل» با ۵ سیاستمدار معاصر لیبیایی: «عبدالسلام جلّود» ، «عبدالمنعم الهونی» ، «عبدالرحمن شلقم» ، «علی عبدالسلام التریکی» و «نوری المسماری» که همگی شریک قذافی در قدرت بودند و یا به قول شربل -نویسنده‌ی کتاب- در «سایه‌ی قذافی» کار کرده‌اند. مردانی که اَسرار خیمه و افعال آقای خیمه! (یعنی معمر قذافی) و مجتمع «باب‌العزیزیه» (یعنی همان دفتر کار و فرماندهی خیمه‌ای قذافی) و «آنچه در آن خیمه می‌گذشت» را می‌دانستند. و به شیوه‌ی «شورای فرماندهی انقلاب» کشور را تحت قیادت (=پیشوایی) قذافی می‌گرداندند.

(در خیمه‌ی قذافی: منبع)


باری! کتاب «کشف قصه‌ی مردی»‌ست که مرموز و یکّه‌تاز می‌زیست که سرانجام در حالی که به زیر یک پل کوچک کنار جاده، پناه برده بود، دستگیر و همان‌دم کشته شد که نویسنده‌ی این اثر مصاحبه‌ای، معتقد است مصلحت لیبی و منطقه در این بود که قذافی «به صورت عادلانه محاکمه و به او اجازه داده می‌شد تا قصه‌ی خود و اقداماتش را در داخل و خارج لیبی روایت کند.»


نکته: غسان شربل درین کتابش، برین نظر است که «حذف مستبد برای برخورداری کشورش از آزادی و دموکراسی کافی نیست.» درست هم می‌گوید. زیرا فرهنگ و افکار جامعه‌ی استبدادکشیده و قدرتمندان بعدی نیز، باید تحول و دگرگونی اساسی یابند. معمولاً تا دستم برسد، مشتاقانه کتاب‌هایی ازین‌دست را برای مطالعه از دست نمی‌دهم؛ چنان‌که در سال‌های پیشین، قصه‌ی خوفناک افرادی چون ژزوف استالین، آدولف هیتلر، محمدرضاشاه، صدام‌حسین را خوانده‌ام. حالا این کتاب در خمیه‌ی قذافی هم خوراک خوبی‌ست برای خواندن و خواستن و خوب‌زیستن که به فارسی نیز برگردان شده‌است؛ به ترجمه‌ی آقای حسین جابری انصاری. من قذافی را درین متن قضاوت نمی‌کنم. فقط خواستم کتابی را گفته باشم و نکاتی را. قضاوت درباره‌ی سرهنگ معمر قذافی رهبر پیشین لیبی کار آسانی نیست. گویی جزو سهل و ممتنع است این تیکه‌ی تاریخ!


کشورهای کثیری بعد از پیروزی انقلاب‌شان از طریق شورای انقلاب، کشور را رهبری کردند. شوروی، فرانسه، سوریه، لیبی، عراق و ... . شوروری حتی نام کشورش را از روسیه به اتحاد جماهیر شوروی برگردانده بود؛ که هم به طریق شورایی اداره می‌شد و هم چندین جمهوری (=جماهیر) با هم متحد شده و مرزهای جغرافیایی را برداشته بودند که سرانجام فرو پاشید. اما تیزبینی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و باور راسخِ ایشان به نقش واقعی و اساسی رأی مردم در حکومت اسلامی و نیز صداقت و اخلاص کم‌نظیرشان، موجب گردیده بود ایشان شورای انقلاب را پس از دورانِ گذار و دولت موقت انتقالی و نهایتاً تأسیس جمهوری اسلامی ایران با رأی قاطع و بی‌نظیر مردم در رفراندوم (=همه‌پرسی)، در همان ماه‌های آغازین، منحل نمایند، تا قانون و نظم و رأی مردمی بر کشور حاکم باشد نه تز و افکار اشخاص خاص. این رفتار و سیاست‌ورزی درست، نشان اوج دانش و بینش سیاسی و دینی امام بود. زیرا بر ژرفای تاریخ دیرین سیاست و حکومت درین مملکتِ آکنده به انواع استبداد و آغشته به گونه‌هایی از شاه و شاهنشاه، آگاهی ژرف داشتند. و مردم این سرزمین از دیرباز حرف‌های سیاسی خود را از زبان شعر و ادب فاخر خود می‌شنیدند و می‌خواندند و می‌خواستند؛ مثل این شعر ژرف که اسم شعر و شاعرش از یادم رفت:

ما قصه نوشتیم، به سلطان که رسانَد؟!

جان سوخته کردیم، به جانان که رساند؟!


در ادامه مطلب، به بخشی از مطالب مهم و خواندنی کتاب اشاره شده است: