
حموم پیش داراب کلا
راست: گل جوجو. چپ: انارقلت
ارزش یک تابلوی جهانی را دارد
کَل کردن (هرَس) درخت برای رشد بیشتر
مانتیس. به زبان محلی داراب کلا: تور زن
۳۰ آذر ۱۴۰۱، عکاس: جناب حمیدرضا طالبی دارابی
حموم پیش داراب کلا
راست: گل جوجو. چپ: انارقلت
ارزش یک تابلوی جهانی را دارد
کَل کردن (هرَس) درخت برای رشد بیشتر
مانتیس. به زبان محلی داراب کلا: تور زن
۳۰ آذر ۱۴۰۱، عکاس: جناب حمیدرضا طالبی دارابی
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. به این عکس که همین چندی پیش هیئتی (=تیم تحقیقات در خصوص جنایات داعش) از سازمان ملل با آیتالله سید علی سیستانی دیدار کرد، بنگرید. کاری به محتوای این نشست ندارم. خواستم گفته باشم این زن عضو تیم تحقیق، در محضر یک مرجع تقلید در یک کوچهی تنگ و باریک نجف، حرمت نگه داشت و هنجار را نشکست و برای لحظاتی هم شده، مقررات دیدار را رعایت و بر سر و تنش، پوشش مناسب و متعارف کرد. حال چگونه میتوان بیتفاوت گذشت از رفتار اندک کسانی در ایران که محضر یک جامعهی بزرگ اسلامی یعنی جمهوری اسلامی ایران را میخواهند نادیده بگیرند و عریان ظاهر شوند. محضر یک مرجع دینی، بزرگتر است یا محضر یک جامعهی دینی؟! چطور در حضور یک مرجع، قاعدهی پوشش و ایفای ادب رعایت میشود و نشان فرهنگ و احترام به قواعد است، اما در حضور یک جامعهی بزرگ دینی، قصد دهنکجی برای کشف حجاب تهییج میشود.
پس؛ همان طور که حضور به محضر یک فرد دینی میتواند مقررات داشته باشد، حضور در محضر جامعهی دینی هم به مراتب بیشتر میتواند مقررات داشته باشد. پوشش متعارف، حد وسط است و رعایت آن نشان شخصیت. جمهوری اسلامی تا زمانی که مقررات پوشش متعارف (هم مرد و هم زن) را جزوِ قوانین خود میداند، پایبندی به آن یک رفتار مدنی است و علامت قانونپذیری و شخصیت فرهنگی. هر چند متشرّعین همواره اهل پوشش فاخرند حتی اگر در سرزمین غربِ عریان به سر برند، زیرا به احکام شرع اقتدای ایمانی دارند. ۲۹ آذر ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
به قلم دامنه. خاطرات جبهه و جنگ ( ۱۲۳ ) به نام خدا. سلام. دانشجوی علوم قضایی بود. فعال عملیات کربلای ۵ در منطقهی شلمچه که پیکرش چند سال بعد پیدا و تشییع شد. جالب این که همرستهی ما بود، یعنی ادوات و خمپاره؛ شهید حسین شفیعی. او در خانوادهای بزرگ شده بود که پدرومادرش اعتقاد داشتند توی خانهای که بچه هست باید اسم «پنج تن» آل عبا (ص» باشد، ازینرو پدرش محمد و اسم او حسین و بقیه هم علی و حسن و فاطمه و حتی به خاطر عشق به حضرت ابوالفضل س یکی هم عباس برگزیده شد. این خانوادهی مذهبی در جایی از تهران ساکن بودند که در آن محله، تماما" هموطنان محترم کلیمی و آسوری بودند و چند کوچه پایینتر فقط دراویش گنابادی هم زندگی میکردند. پدرش محمدحسین، ضد فرقهی بهائیت بود. بهائیها بهاءالله را اسم خاص خدا میدانند و حرام میدانند که کسی اسم بهاءالله برگزیند. روی هم اصل، پدر شهید حسین شفیعی اسم وی را در شناسنامه "بهاءالله" گرفت تا مرز عقیدتی و ضدیت خود را با بهائیها که حکومت شاه را در تصاحب خود داشتند، نشان دهد.
در وصف این شهید میگویند عقلش از سنش بیشتر بود. مثل جملهی ناب امام ره در حق شهید محمدعلی رجایی در برابر هجمهی سید ابوالحسن بنی صدر و جبههی ملی علیهی ایشان، که جملهی مهمی در تاریخ سیاسی بود. این سخن امام: "هی نروید دنبال اینکه رجایی علم ندارد! این عقلش بیشتر از علمش است. و بعضی از شما علمتان بیشتر از عقلتان است!" منبع.
دانشجوی علوم قضایی
رزمندهی عملیات کربلای ۵ شهید حسین شفیعی
دربارهی شهید حسین شفیعی عبارت دیگری هم هست که با آن که «مظلوم مقتدر» بود، اما در کمالات این گونه وصف میشد، به قول عرَفا بعضیها سالک واصل هستند و بعضیها واصل سالک؛ این شهید هم هر کاری در سلوک عرفانی میکرد بعد از وصول و واصلشدن بود. باید هم اینگونه میبود، چون از چهار سالگی پای منبر مینشست، بعد بزرگ که شد عضو هیئت شد. جالب این که عدد پنج تن در زندگیاش برجسته شد؛ مثلا" پلاک خونهیشان ۵ است. ۱۵ بهمن ۱۳۴۴ به دنیا آمده. ماه ۵ سال یعنی مردادماه به جبهه رفت. روز ۵ اسفند جنازهاش برگشت. سال ۱۳۶۵ شهید شد. دورهی پنج دبرستان مفید درس خواند. عملیات کربلای ۵ شرکت کرد. قطعهی ۵۰ بهشت زهرا س دفن شد. آخرین نفر خانواده بود که عدد پنج تن را کامل کرد. بگذرم. ر.ک: ص ۳۱۱ کتاب عشق پنجم که جمعه ۱۸ آذر ۱۴۰۱ در دامنه این کتاب را معرفی کرده بودم.
نشانهها و آیت (به تعبیر آیت الله جوادی آملی در تفسیر سورهی دخان) یا ذاتی است یا عرَضی. ذاتی مثل چمن و دود که نشان ذاتی وجود آب و آتش است و عرَضی و اعتباری مثل درجه، پرچم، تابلو، آرم، تاج. حالا گویا نشان و آیت عدد ۵ برای این شهید وارسته از حُسن تصادف و یا شاید از سرِ حکمت این گونه ردیف و رَج شده است. فاتحهای خوانده شود سزاست. در عکس بالا سمت راست اوست و در عکس پایین خود بکاوید.
یادآوری: امروز به مناسبت روز وحدت حوزه و دانشگاه این قسمت خاطرات جبهه و جنگ را نوشتم که یک دانشگاهی، تحت تأثیر تعالیم معنوی دین و آموزهای ارزندهی حوزه و منبر، به مقام رفیع رزمندگی و شهادت راه خدا، نائل شد. امید است این دو بال علمی، حقیقتا" معین هم باشند و درها را روی هم گشوده و متبادل نگه دارند تا ثمرات آن را ایران به سهولت بچشد. ۲۷ آذر ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
یادمان محل شهادت شهید
دکتر محسن فخری زاده ابتدای ورودی شهر آبسرد
پاسخ دامنه :
عکس شهر آبسرد به ایوانکی
۲۷ خرداد ۱۳۹۷. عکاس: دامنه
جناب آقای احمدی سلام. برای بنده چون به آن دانشمند شهید عُلقه و شناخت داشتم، متنی مؤثر بود و بهتر دیدم عینا" در وبلاگم دامنه بیاورم تا در ثواب نشر گسترهتر این کار ارزندهی علمی و فرهننگی شما شرکت داشته باشم و نصیبی برم. بنده هم از مسیر آبسرد به ایوانکی و بالعکس گاه ترددی دارم و ۲۷ خرداد ۱۳۹۷ نیز یک عکسی از آن محدوده دارم که ۲۴ تیر ۱۳۹۷ در وبلاگم دامنه با پستی مصور با عنوان «شهر آبسرد به ایوانکی» منعکس ساخته بودم. بابت عکسی که از یادمان محل شهادت آن شهید در آبسرد انداختی متشکرم. ندیده بودم. برایم تازگی داشت.
به قلم دامنه. مسائل روز. سه خبر ؛ سه نظر. به نام خدا. سلام.
خبر یکم: آیت الله سید محمدمهدی میرباقری گفته: مردم، نه ولنگاری میخواهند و نه ایمانِ بدون نان. منبع
نظر: حالیا، درود برین فکر شما و حقا که سخن حقی گفتید. آری؛ ایمانِ بدون نان! ممکن است حتی برای مؤمنان مخاطرهآمیز باشد چه رسد بر کسانی که قدرتِ صبر بر مصائب ندارند. درست است که فقر الزاما" به بیایمانی منجر نمیشود، ولی از عوامل دخیل و مؤثر و متغیّر مهمی است. از امام صادق -علیه السّلام- نقل است منبع که رسول خدا -صلّى الله علیه و آله- فرمودند: "چه بسیار نزدیک است که فقر، کفر باشد."
خبر دوم:
درخواست ایالات متحده برای پایاندادن به عضویت ایران در کمیسیون مقام زن
سازمان ملل با ۲۹ رأی موافق، ۸ رأی مخالف و ۱۶ رأی ممتنع به تصویب رسید. منبع.
نظر: این کمیتهی جانبی، کلا" ۴۸ عضو دارد و یک جایی برای سوسولبازی است. اما به این کشورها نیامده به ایران درس دین دهند که خودشان اساسا" و تاریخا" و بدوا" از زن به عنوان شیء و کالا برداشت دارند و سالیان سال، بر زن ظلم و ستم میکنند و در بمبارانهای بیشمارشان در کشورهای دیگر، بیش از هر کسی، زنان و دختران و کودکان را آماج کشتار و حتی اسائهی ادب قرار دادهاند. دولتی مثل دولت یاغی آمریکا، پروندهی قطوری ازین دست جنایات نسبت به زنان دارد و حالا خندهدار است جلودار حفظ حرمت زن هم شده است! بروید گورستانهای کشورهایی که به آنجاها تجاوز نظامی کردهاید بشمارید چقدر زنان و دختران و غیرنظامیان را با قساوت کشتهاید و در گودالهای دستهجمعی در گور کردهاید، بعد بیایید برای ایران کلاس اخلاق و حقوق بگذارید!
البته ما که میدانیم منظور آن چند کشور این است که زن در ایران به هرزگی برسد و آزاد باشد عریان و فاحشگی هر چه خواست بکند، ولی شما ای بالاییها !! کمی هم به خود تکانهی فکری دهید و بگذارید زنان شایستهی مؤمن و عالم و دانشمند، آنچه را لایق آنند کسب کنند. چرا نباید در مجمع تشخیص مصلحت حتی یک زن عضو باشد؟! چرا در شورای سیاستگذاری ائمهی جمعه هیچ زن عضو نیست؟! مگر میخواهد پیشنماز شود؟! مگر چه ایرادی دارد زن در شوراهای عالی کشور عضویت داشته باشد؟! در تعریف واژهی رجال چنان دگمیت دارید که حاضر نمیشوید زنِ دارای لیاقت و صلاحیت، حتی کاندیدا شود و آرای عمومی خود را بکاود. در مجلس خبرگان رهبری نیز، حتی یک عضو زن، وجود ندارد؟! یعنی کل زنان ایران حتی یک خبره ندارد! مگر تشخیص شرائط رهبری را فقط مردان بلدند؟! دست بردارید ازین نوع رفتارهای کجدار، که نیمی از جمعیت را از دایرهی تصمیم بیرون میاندازید. جمهوری اسلامی حکومتی فراگیر است، نه جناحی و لجنهای و جرگهای. بگذارید مردم محافظ "شخصیت نظام" باشند، نه تابع "شخصیتهای نظام". این تعبیر آخری را در جایی خواندهام و به نظرم درست هم هست.
خبر سوم:
روابط عمومی قوه قضاییه دربارهی شرایط "محاربه" بیانیهای صادر کرد. بند ۵
و ۹ آن از همه مهمتر است: ۵. "احراز علم، قصد خاص یا قصد نتیجه یا علم
مرتکب به حصول نتیجه امری قضائی است و قاضی از مجموعه اقدامات و رفتارهای
مرتکب و اوضاع و احوال حاکم بر قضیه میتواند این امور را احراز کند. ۹.
"شرط تحقق محاربه قتل یا جرح نمیباشد." منبع.
نظر: من این روزها میبینم بعضیها خیلی راحت اصل محاربه و حکم محاربه را به سُخره گرفتهاند و حتی کار تفقه و فهم دینی فقیهان مطرح و شاخص شیعه را زیر سؤال و استهزاء میبرند. واقعا" بی قید و بند شدن هم، حدی دارد. دیروز دیدم آیت الله گرامی در بحث روز محاربه، خودِ "اخافه" (=یعنی ایجاد خوف و هراس و رعب در دل افراد و جامعه و مردم) را برجسته کردند و آب سردی ریختند بر سر کسانی که تفکر فقهی را به مسخره میگیرند. به نظرم این بیانیهی مورد اشاره، خیلی مهم است و حق است هر شهروند آن را دو سه بار بخواند. واقعا" سطح آموزش حقوقی ملت نباید اُفت داشته باشد که آفت بزرگیست و صدمات جبرانناپذیری وارد میسازد. ۲۵ آذر ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
به قلم دامنه. شعر و سیاست: به نام خدا. سلام. حکیم فردوسی در وصف محمود غزنوی پادشاه عصر خود، زبان به واژگانی میگشاید که از دیدِ بنده دستکم میخواهد سه پند و پیام کنار هم بنشانَد. یکی اِصالت سیاست که اگر نباشد کیان جامعه فرو میپاشد. دیگری رابطهی گرم مردم با قدرت که اگر به سردی گراید زیانبار است. و سومی به شاه زیرکانه با قدرت زبان شعری، خط دهد باید چنین و چنان باشد تا حکومتش جان داشته باشد و بَر و آبرو کسب کند. من به یکی دو چند بیت اشاره میکنم از سر آغاز شاهنامه تا اقامهی دلیل و علت نموده باشم:
جهاندار محمودشاه بزرگ
به آبشخور آرَد همی میش و گرگ
یعنی سلطان محمود غزنوی چنان سیاست میورزد (در واقع فردوسی دارد زیرکانه با به کار گیری ادبیات اِغراقی و مبالغهآمیز یاد میدهد که این گونه سیاست بورزد) تا حتی گرگ، دشمن خونی میش، کنار میش سرِ یک سرچشمهی گوارا گَرد آید.
نپیچد کسی سر ز فرمان اوی
نیارَد گذشتن ز پیمان اوی
یعنی حال که محمود غزنوی چنین است پس کسی دوست ندارد از امر او سرپیچی کند و از پیمان با او بگذرد و عهد بشکند. به نظرم فردوسی درین فراز، هوشمندانه دارد رمز و راز حکومت و سیاست را تعلیم میدهد.
به تن ژندهپیل و به جان جبرئیل
به کف ابر بهمن به دل رودِ نیل
یعنی محمود غزنوی چنان پادشاهی هست که در ظاهر جسمانی مانند یک فیل بزرگ و خشمگین و شجاع در برابر دشمن است، اما در قلب و روح انسانی به مثابهی جبرئیل امین است با ملت خودش. بستر قدرتش عین ابرهای بهمن و خود بهمن است که اگر فرو ریزد همه را به درد سر میاندازد، ولی همین سلطان که به نظر فردوسی، شکوه و شوکت جمع کرد در دل و جان و عاطفه، با ملت سرزمینش مثل رود نیل مصر و سودان، گریان و مهربان و آرام است و از خروشانشدن ابا دارد.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. مسائل روز: دو خبر ، دو نظر: یکی خبر دزدی آرد و دیگر خبر بررسی آشوب و فرق و صدماتش بر اعتراض:
خبر یکم این که: آقای حمیدرضا جلائی پور هم، حرف آقای ماشاءالله شمس الواعظین را ملاک بررسی جامعهشناسی سیاسی خود قرار داده و گفته: "شمس الواعظین که با خبرنگارها آشنا است گفته در این مؤسسات رسانهای سرنگونیطلبانه، حقوقهای کلان میدهند. در خارج اگر بخواهی پول خوبی بگیری باید کار خوبی بکنید. کار خوب اینها این است که در این مؤسسهی براندازی کار کنند. این جریان مخرّب در خارج کشور دنبال قطبی کردن جامعه و زدن میانهروها، عقلا و اصلاحجویاناند و به آینده و به توسعه ایران و آینده هشتاد و پنج میلیون ایرانی فکر نمیکنند اصلا برایشان مطرح نیست. نکته دیگری که دارند کار میکنند... دفاع از «خشونت» است. یعنی دارند از خشونت قبحزدائی میکنند. یک دستاورد جریان روشنفکری ایران در سه دهه گذشته خشونت پرهیزی بوده است... کار دیگری که این رسانهها میکنند تجزیه طلبی را عادی جلوه میدهند. در کدام کشور دنیا اصل سرزمینی را به مزایده میگذارند که حالا ایران بخواهد بگذارد و این را با کمال وقاحت عادی جلوه میدهند. اصل تجزیه سرزمین را با طلاق مقایسه میکنند! تلاش میکنند تا قبح تجزیهطلبی بریزد. علاقه دارند که نیروی قومی و نیروهای سلفی را در این فعال کنند تا چرخهی آشوب فعال شود."منبع.
نظر:
نه فقط این حرف آقای شمس الواعظین و آقای جلائی پور نشان شجاعت در بیان
حقیقت است، بلکه، برای افراد مردّد هم مؤثر است. به نظر بنده آشوبگریهای
اخیر -که از ستاد مالی تأسیس شدهی بیرون تزریق پولی میشده- همهی
جنبشهای سالم اعتراضی نهفتهی داخلی را نابود کرده است. در علم سیاست و
جامعه شناسی سیاسی هر طبقه و نیروی اجتماعی مثل طلاب، دانشجویان، کارگران،
بازاریان، کشاورزان، روشنفکران و بیکاران و ... در ذات خود دارای جنبش
اعتراضی خفته هستند که وقتی سیاستهای یک کشوری از دید آنان غلط از کار در
میآید، این جنبش خفته مثل شکوفهی گل، میشکُفد و با رفتار سالم اعتراض
میکند تا تغییر قانونی ایجاد کند. اما اغتشاشات اخیر که بدترین نوع از
رفتار اجتماعی و شریرانهترین کار بود، این جنبشهای مؤثر را نیز -که بر
سالمساختن قدرت اثرگذار هستند و نشان پویایی جامعهی مدنی محسوب میشوند-
صدمهی عمیق زده است. زیرا اصل "اعتراض" یک کار دینی و تکلیفی و
حقوقمدارانه است. اما این آشوبها که از چند هرزه خط میگرفت تمام حیثیات
آنان را بر باد فنا داد. حتی اگر باز هم تکانههای داشته باشد، منفور است.
خبر دوم این که:
آقای میثم لطیفی، معاون رئیس جمهور افشاگری کرده از "سهمیهی ۲۵ میلیون
نفری نان به نانواییهایی که وجود خارجی ندارند!" او گفته: "چند هزار
نانوایی در کشور پیدا کردیم که وجود خارجی ندارند، ولی سهمیهی آرد دریافت
میکنند... بعد از اصلاحات اخیری که دولت در حوزهی نان انجام داد، روزانه
به اندازهی نان ۲۵ میلیون نفر یعنی به اندازهی جمعیت کشور عراق در آرد
صرفهجویی شد." منبع.
نظر:
چند ماه پیش دو سه باری از اقدام آرد و نانی حجت الاسلام سید ابراهیم
رئیسی تمجید نوشته بودم و اینک باز نیز این کار ضد فسادی را تحسین میکنم.
حقیقت این که انسان در میمانَد از فسادی به این پهنایی. کجا بودند چشمان
ناظر؟ اینهمه سازمانهای عریض و طویل نظارتی و بازرسی در دایرهی قدرت شکل
گرفته و حقوق و اضافهکار و حق مأموریت ویژه میگیرند اما راحت و آسان
کسانی با اسم نانواییهایی که اصلا" واقعیت ندارد و دروغ است سهمیهی آرد
دریافت میکردند: بخوانید سهم مساوی ملت از داشتن آرد را میدزدیدند. آیا
مردم نباید بدانند این افراد ذینفوذ کیها بودند؟! به دادِ بینوایان
برسید، همان که با تمام انتقادهایی که در سینه دارند، اما به صحنه آمدند و
بساط آشوب را درهم کوبیدند. بارها گفتهام خدمت و قدرت در کنار هم، بالانس و
میزان میشوند و حاکمیت را موجه میسازند. هر کدام بلغزد، دومی را از کار
میاندازد. فساد به این عمقی واقعا" مختل میکند؛ اگر گفتید چه چیزی را؟ در
درجهی نخست رضامندی عمومی را. حکومت مردمی هم، زیربنایش رضایت است؛ رضایت
مردم. ازین اعتماد مردم باید به نفع اقتدار انقلاب و خدمت به عموم مردم
بهره برد. امام امت ره همواره میفرمود به من رهبر نگویید، خدمتگذار مردم
بگویید. خدمت یعنی ساختن تمام ایران و به مردم به شیوهی عدالت رسیدگی
کردن. رهبری معظم بارها هشدار دادند بر رفع فقر و تبعیض و فساد بکوشید.
۱۲۱ تا ۱۸۰
سلسله نوشتارم در پیام رسان
«هیئت رزمندگان اسلام دارابکلا»
خاطرات جبهه و جنگ ( ۱۲۱ ) به نام خدا. سلام. پلان یک: سال ۱۳۶۷ بود و مرحوم آیت الله محمد فاضل پیش ما. رانندهی لِمراسکی بهشهری به اسم اسدی مرخصی رفته بود. من مبجور بودم آقای فاضل را آن شب به نمازخانهی قرارگاه مرکزی مریوان ببرم. قرار بود سخنرانی کند و پیش از آن، اول نماز جماعت شام و خفتن هم بگزارَد. البته پیشنماز راتب حجت الاسلام مدائن بود. نماز را خواند و برگشت که پای میکروفون سخن برانَد دید یک کشت و کال آدم (=کنایه از تعداد بسیاراندک) بیشتر نیست. او -که در مدت حضور در جبهه، عبا و قبا را تا کرده بود و لباس رزمنده بر تن نمود، فقط عمامه بر سر داشت و قد و قوارهی باریک داشت- به شوخی گفت: اگر اعلام میکردند الآن سریال اوشین اینجا پخش میشود جای نشستن پیدا نمیشد! باری؛ یک دفعه در چند سال پیش، با حاج شیخ احمد آهنگر به حوزهی علمیهی مرحوم فاضل در بابل رفته بودیم که فیضیه نام دارد. اوشین نیز زنی بود ژاپنی در سریال «سالهای دور از خانه» که برای غلبه بر فقر و نداری، پشتکار و رواداری به خرج میداد. چه جوری را من نمیدانم، چون ازین سریال طولانی، شاید سه قسمت را هم ندیده بودم اما آوازهاش را شنیده بودم.
جبههی مریوان: گرفتن وضو. سال ۱۳۶۱ دامنه
جبههی مریوان: سر سنگر. سال ۱۳۶۱ دامنه
جبههی مریوان:
سال ۱۳۶۱ عکس روی راهپله
پاسدار سپاه ساری برادر آقای فضل الله فضلی
پلان دو: سال ۱۳۶۱ بود و باز هم مریوان. من کولهپشتی بر کول، کلاش بر دوش و کمپوت گیلاس بر دست، رفتم سرِ چشمه که با سنگر ما چهل قدم بیشتر هم فاصله نداشت. بر بلندی روستا قرار داشتم ما و چشمه. جای جاریشدنِ غلغل آب، درخت تنومند گلابی هم داشت. کمپوتم را در هوای داغ مرداد در آب چشمه خنک کردم نزدیک به یخ. با سرنیزه سرش را باز کردم و مشغول خورندن شدم. دیدم یک
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. زیبا ترکیب ( زیب + ا ) است؛ به معنی زیبنده یعنی نیکو و خوب. ملاصدرا زیبایی را عبارت از "نظم و همآهنگی همراهِ عظمت و پاکی" میداند. و جالب این است او برین باور بود اولین باری که انسان متوجهی خوبی و خُسن و زیبایی شد از راه "مشاهدهی جمالِ همنوعان خود" بود. یعنی اعتدال خلقت و تناسب قرارگرفتنِ اعضای بدن انسان نسبت به هم. خصوصا" همآهنگی رُخ و صورت. و علت عشق هم، زیبایی است؛ یعنی رسیدن به کمالی که خود فاقد آن است. مثال ملاصدرا این است: "واجب [=خدا] از هر زیبایی زیباتر است زیرا خود خدا زیبایی محض و کمال تام است." پس به این تئوری ملاصدرایی، انسان عاشق خداست، برای این که انسان عاشق زیبایی است. عجیب این که ملاصدرا حتی «تصوّر زیبایی» را هم سببِ عشق میداند. به تعبیر بنده زیبایی و جمال، موتور محرّکه و پیشرانهی عشق است. عشقی که شیخ اِشراق حکیم سُهروردی نیز، آن را برادرِ "زیبایی" میدانست. ۲۱ آذر ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
زیباییشناسی
در مکتب صدرا پریچهرهی حکمت
پیشتر ازین در ۷ اردیبهشت ۱۴۰۱ نیز در شمارهی ۴۷ «میدان ارزش دانش» با عنوان زیباییشناسی صدرایی، متنی درینباره نوشته بودم. بدین صورت:
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. نمیتوانم بگویم این فکری که دارم مطرح میکنم آموزهی فلان دانشمند یا سالک خاص است؛ این را از مجموعهی مطالعاتم و قاطبهی دانشمندان عَریف و سالکان طریق به یاد دارم که وقتی از آنان میپرسیدند غایت بشر چیست؟ در لا به لای آثار و کتابها جواب میشنیدم: هدف و غایت ما "متوازنکردن" زندگی خود با "خواست خداوند" است. حتی وقتی پرسش میشد چرا مردم شاد نیستند؟! ریشه را در همین میدانستند؛ زیرا با خواست و ارادهی خداوند "همآهنگ" نیستند. اخیرا" در کتابی -سالک صلح که ۱۲ مهر ۱۴۰۱ درین پست معرفی کردهام- خواندم که مشکل درجهی یک دنیا را از یک جهانگرد عارف و خداپرست مغربزمین، کاوش میکرد که پاسخ مهیّج و شورانگیزی داد: نابالغی فکری؛ یعنی ضعف عمدهای که درکِ درونی انسان را در دریافتهای الهی مختل میکند.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. شایسته بودین در زمین. هم هنگام سردادنِ صدای طنینافکن سرود ملی کشورتان. هم هنگام آمدن به زمین بازی، موقع تعویض که با دستانی شبیه قنوت، با خدا نجوا میکردین. هم وقتی با شجاعت پرچم فلسطین مظلوم و آوارهی روی زمین را، بر دوش و دستانتان میگرفتین. آفرین. آفرین تیم من مراکش مسلمان. سجدهی شکرتان باز در مستطیل سبز در پیروزی بر پرتغال، تداعی طواف حج کرد. شما علاوه بر زدن گل در تور پرتغال، بر تکبر و خودبرتربینیهای افادهایی برخی اروپاییها هم، غلبهی قهرمانانه کردین. امشب خود فلسطین هم جشن گرفت.
شادی بازیکنان مراکش
با پرچم فلسطین پس از پیروزی مقابل پرتغال
شما همان نخست، تیم من بودین و امشب چنان پریدم که کم مانده بود سرم به سقف! هم برسد. چه گلی هم زدین، با آن پرش بلند و سرِ کوبنده. من پیشبینی فرضیام تا اینجا مطابق با واقع شد و باز هم برین نظرم شما را نه در ردهبندی، که در شب قهرمانی ببینم. ممنونم مراکش مسلمان که ادب و حرمت داشتید و ظهور نوِ جهاناید. آنان خیال میکردند خونشان از سایرین برتر و سرختر است اما شمابا بازییی کاملاً حیرتبرانگیز نشان دادید فوتبال از آن خون نیست، بلکه از آنِ خویِ انسانی و اخلاق حرفهایست که همه نزد خدا برابرند چراکه شیخ اجل ما گفته و بر ساختمان سازمان ملل هم حک شده: «بنی آدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند» روستازادهای از ایران شادمان از بردتان بر پرتغال: ابراهیم طالبی دارابی دامنه. پست بنده بعد از پیروزی قبلی مراکش بر اسپانیا در اینجا.
کتاب «عشق پنجم»
عکس از روی جلد : دامنه
گردآوری آقای محمدحسین دیزجی
به قلم دامنه: مسائل فکری: به نام خدا. سلام. کتابهاییست که از همان طرح جلد و طرز چاپ دل را خوش میکند مثل این کتاب «عشق پنجم» گردآوری آقای محمدحسین دیزجی. دارم میخوانمش. در فضای مجازی دربارهی کتاب -این کالای راهبردی و راهبَری- معمولا" مینویسم، لذا باز از کتاب گفتم تا ازین گرانمتاع دوری نکنیم. عشق پنجم سرنوشت بچههای دورهی دبیرستانی جنگه که تلاشهایی زائدالوصف (=فوقِ بیان و وصفناشدنی) صورت داده سرانجام مرآت ما شدند، با شهادت؛ که به قول امام ره حتی خانوادههایشان "چشم و چراغ ملتند". یک جای این کتاب چقدر زیباست گویی دارد حالات ماها را توی آن ایام نشان میده:
شهید علیرضا افتخاریپور پول توجیبی را با برادرش روی هم میگذاشتند کتاب میخریدند. کتاب ۲۵ ریال بود پول توجیبی ۵ ریال. باید چند بار از خیرِ پول توجیبی و خرید خوراکی برای خودشان میگذشتند تا یک کتاب به کتابخانهی کوچک آنها اضافه میشد.
یاد آورم یکی از کارهای سترگ روحانیان دارابکلا در اوائل انقلاب را، که با همت آنان و پیشقراولی مرحوم حجتالاسلام صادقالوعد، مغازهی زیر بالخانهی قدیمی مرحوم کِل اکبر رجبی (پشت انبارنفت آقایان مهاجر) را اجاره کرده و آن را با تابلویی درشت با خط خوش "کتابخانهی اَمانی دارابکلا" نام نهاده بودند. نگاه به آن دل آدم میربود. شده بود پاتوق دائم ما. کتاب کارِ خود را میکند. کسی خوب کتاب خوانَد فهم (قویترین عنصر وجودی) در خود خواهدافزود. شهید افتخاریپور از ارتباط با مردم شروع کرد آرامآرام به ارتباط با خدا رسید. راه خدا، از راه مردم میگذرد. چه الگوهای دبیرستانی داریم. در بارهی شهیدی دیگر به نام حسین شفیعی که درین کتاب شرح حالش زیبا ترسیم شد به این پست بنده با عنوان " نگاهی نو به شهید حسین شفیعی" رجوع شود.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. مسائل دین: گِرِگ برگر و مارک برگر نویسندگانیاند که تقریبا" دور جهان چرخیدند و با مذاهب مختلف آشنا شدند. آنان از اسلام به این برداشت رسیدند. آنچه مینویسم محصول مطالعهام از پژوهش آن دو است.
آن دو دریافتند که سنت خدمت به دیگران، اصل اساسی اسلام است و خیرات یکی از چند ستون دین اسلام. زکات در نگاه آن دو، مستلزم بخشیدن سهمی از ثروت خود به فقرا و کمک مداوم به نیازمندان است. هر دو به این نتیجه رسیدند اسلام از این طریق موجب تصفیهی روح مؤمنان از خودخواهیها میشود. هم گِرِگ و هم مارک با مطالعهی میدانی در کشورهای اسلامی فهمیدند در بسیاری از سورههای قرآن خدمات اجتماعی توصیه شده است و اعتقاد برین است که کمک به دیگران دارای پاداش است. برای شناخت بیشتر ر.ک: ص ۸۲ کتاب آن دو با نام « من تا ما » که ۷ آذر ۱۴۰۱ در این پست معرفی کردهام.
به نظرم آن دو با این کار ستوده و مؤثرشان، اگر به سخنان و سیرهی حضرت فاطمه زهرا -سلام الله علیها- نیز دست مییافتند، هنوزم بهتر و بیشتر به ژرفای اسلام پی میبردند. زهرای مرضیهای (س) که بارها ندا میداد: "بارالها: نیرومندى در بندگیات و بینش روشن در کتابت و فهم و درک احکامت را از تو خواستارم."منبع.
و یا اگر به این نکته از سخنان تکاندهندهی فاطمه علیهاالسلام را که به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و گفتند:
به قلم دامنه. تیم من مراکشِ مسلمان، سلام. با یاد خدا، امشب در مصاف اسپانیا با خودتان که نمایندهی شایستهی مسلمین بودید، ظفرمند ظاهر شدید. هم شادی کردم، هم برای پیروزی امروزتان و برتری احتمالی بعدیتان نماز شکر گزاردم. آفرین که هم به پرچم کشورتان، هم به سرود ملیتان، هم به آداب مسلمانیتان و هم در احترام به بازیکنان رقیبتان، بالاترین رفتار پسندیده بروز دادهاید. و به فاقدینِ ادب و نزاکت! درسِ رفتارشناسی و سپاس بهجایآوردن، دادهاید که هیچ ننگی بالاتر از ننگ در دهنکجی به سرود ملی میهن در میادین جهانی نیست.
سجدهی شکر تیم ملی مراکش پس از پیروزی
بر تیم فوتبال کانادا و رسیدن به یکهشتم پایانی
سجدهی شکر تیم ملی مراکش پس از پیروزی
بر اسپانیا و رسیدن به به یکچهارم جام جهانی قطر
و این تصویر هم پرچم کشور فلسطین
در دست بازیکنان تیم ملی مراکش، اوج غیرت و شجاعت
و شما مراکشیهای مسلمان -که حرفهای و بااخلاق توپ زدهاید- عملاً نشان میدادهاید هر بار در طول بازیهای این جام جهانی، به گلی دست مییافتهاید سجدهی مؤدبانه به پیشگاه خدای باریتعالی برگزار میکردهاید و امروز نیز در مقابل چشمان جهانی، دستهجمعی در مستطیل سبز، سجدهی شکر کردهاید و نشان دادهاید شایسته و خداجویید. خوشحالم با خوشحالی ملت مسلمان مراکش، که شما بازیکنان خوشقواره و وارد، دل مسلمین را شاد ساختهاید، خصوصاً با بالاگرفتن پرچم فلسطین و گرداندن و اهتزاز آن در زمین. تیم من مراکشِ مسلمان، ممنونم ممنون، که از اول جانب شما بودهام و بازیهایتان را سخت دنبال میکردم و امشب شارژ شدم که یکچهارم نهایی و حتی فینال شما را پیروزمند ببینم. شب چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه. پست بنده پس پیروزی مراکش بر پرتغال در اینجا.
به قلم دامنه: نقدی بر ادعاهای نوین مصطفی ملکیان. به نام خدا. سلام. دیروز دوستم از همین صحن هیئت محترم رزمندگان، متنی فرستاد که نگاهِ نوِ آقای مصطفی ملکیان را در بر داشت. من این نقل را حمل بر صحت میکنم تا اگر کذب یا مخدوش بود به خودِ دوست مربوط باشد. خواستم این دواعی جناب ملکیان را به وُسع یک پست، نقد کنم. نیاز است اول روشن سازم کتمان ضعف نظام و جناحین نمیکنم. علم به این ضعفها دارم و قصدم نقد بر وجود تناقض در یک رفتار و گفتمان است. ابتدا چکیدهی آنچه از بیان ایشان برداشت شد:
آقای مصطفی ملکیان
چکیده: آقای ملکیان گفت “بندهی ملکیان اصلاحطلب نیستم، چون دیدم که راهها بسته شد”. از نظر ملکیان اصلاحپذیری بر گفتوگو بنا شده است. نظامی که میخواهد نشان بدهد که اصلاحپذیر است، باید اثبات که گفتوگوپذیر است. امّا از آنجا که گفتوگو با حکومت، ناممکن شده است، پس اصلاحپذیری هم منتفی است. لازمهی گفتوگو از نگاه وی، وجود "یک منطقهی بیطرف" است که طرفین گفتوگو در آن شریکاند و برای آن، سه مبنایِ مشترک نیز وجود دارد: "عقل و عقلانیّت. اخلاق و اخلاقیّت. قانون و قانونیّت؛" که ملکیان به این سرانجام رسیده تمام این مبناها در گفتوگو با حکومت و دولت، از میان رفته است. چون او فکر میکند "سه انگاره در جمهوری اسلامی، گفتوگو را ممتنع کرده: "برتری ایدئولوژی بر عقلانیّت. تقدُّم حفظ نظام بر حفظ اخلاق. تفوُّق ولایت فقیه بر قانون." و این سه آموزهی اساسی و اصلی جمهوری اسلامی، "هیچ مبنای مشترکی را میان مردم و دولت" برای گفتوگو باقی نگذاشته است؛ نه عقل، نه اخلاق، نه قانون. پس، با حکومت و قانونی که حامل این سه آموزه است، نمیتوان گفتوگو کرد. آقای ملکیان که خود را خشونتپرهیز مطلق معرفی میکرد، گویا اینک (البته بر اساس نقل این متن مورد استناد دوست) طرفدار خشونتپرهیزی مشروط است، نه خشونتپرهیزی مطلق. یعنی ملکیان، رسما" خودش را: «خشونتپرهیزی میداند که اصلاحطلب نیست.»
من نقدم را به جای شرح مفصل، در شمارگان احصاء میکنم لااقل اگر خوانندهای پیدا شد، رغبت کند بخواند:
۱. بزرگترین ضعف علمی این دواعی آقای مصطفی ملکیان این است که در راهبرد، بر برافتادن نظام بنا دارد، اما در "روش" خواهان گفتوگو با همین نظام است. راهبرد و روش نباید نقیض هم باشند.
به قلم دامنه: به چه تکیه کنیم؟! ( ۱۱۶ ) خاطرات جبهه و جنگ. به نام خدا. سلام. هشت ماه پیش از شروع جنگ هم، صدام در مرزها ایران را اذیت میکرد. زمانی هم که جنگ را آغاز کرد در همان ماه اول، ۱۳ هزار متر مربع خاک ما را اشغال کرد. او بلندپروازانه قصد داشت نظام ایران را ساقط کند و سه جزیرهی ایران یعنی دو تُنب و ابوموسی در خلیج فارس را به تصرف خود درآوَرد و حاکم بلامنازع جهان عرب و مسلط بر خلیج فارس و نفت و گاز شود. اما کار او فقط با مقاومت سرسختانهی رزمندگان ایران گره خورد و تجهیزات مدرن جنگیاش، هر بار به غنمیت رزمندگان درمیآمد. بهطوریکه سپاه در مراحلی، دو هزار تانک از عراق غنیمت گرفت و حتی لشگر زرهی خود را ابتدا با همین تانکها تأسیس نمود. پیامبر خدا ص غنایم جنگی در غزوات و سریات را میان رزمندگان تقسیم میکرد. (گویی با کسر خمس) اگر در جنگ عراق علیهی ایران، از آنهمه غنیمتهای جنگی، به رزمندگان هم معادل ریالیاش میدادند (کشکولی نیست!) الآن رزمندگان زندگییی اینگونه سخت نداشتند که برای یک وام شِندرغاز (=پولِ اندک و کمِ کم) معطل باشند و سالهای سال به جای داشتن دفترچهپسانداز، دهها دفترچهی اَقساط! داشته باشند.
کافیست همین اندازه از سختیِ کار بدانیم یک رزمنده گاه تا چندماه در داخل لباس رزم میماند و با همان لباس و پوتین، باید آمادهباش میخوابید و حتی یک شب نمیتوانست لباس راحتی بپوشد. آن هم آن لباس رزمییی که در جبهه به شوخی به جنس و دوخت آن میگفتند: ایرانگونی. چون از گونی هم زِبرتر و خشنتر بود. علاوه برین اساسا" توی جبهه، منهای غذا -که واقعا" حال و جان میداد به رزمنده- روز و شب با مَرمی و پوکّه و خرجِ تی ان تی گلوله و منوّر (بعضی هم چتر منوّر!!) و بمب و تَرکِش سروکار داشت و بالاترین بازی رزمنده، بازی با گردنی خود بود یعنی همان پلاک جنگی که باید در گردن میگذاشتی اگر مفقود شدی و جثّهات رفت زیر خاک و توی آتش، بشود شناساییات کرد زیرا جنس پلاک نه زنگ میزد و نه زود ذوب میشد. من پلاک جنگیام و نیز سه تا ترکشها و سربند «زائران کربلا» را هنوز به یادگار دارم. (عکسهایی هم درین متن انداختم تا سند برابر ثبت شود!!) عکاس عکس سربند و جمع اعزامی در حیاط مسجدجامع ساری، آق سیدعلیاصغر است، سال شصت و چهار و شصت و سه.
اگر بروید تن رزمنده را بازبینی کنید میبینید یا پا، یا گردن، یا بینی، یا کلّه، یا گوش، یا انگوس و یا پوستِ پشت و رُوش هنوز ریزهترکش توش هست. ای! ای! آن روزها، تعداد ترکِش در بدنِ رزمنده، ملاک و شاخص و معیار ارزش بود ولی حالاها -از آن زمان که اون خطیب مرحوم نمازجمعه، "مانور تجمل" خواند و لباس بسیجیها راگویا "بُنجل" (=به قول محلی دَجو بَجو) خواند- کی قدر این رزمندگان را میداند؟! دیگر تَراکُنش بانکی!! شاخص شد و ترکش جنگی رفت پسِ کارش! تا اینجا آمدم، پس سه خاطره هم بگویم البته توی لاین دیگر:
سربند «زائران کربلا» و پلاک جنگیام
در جبهه سال ۱۳۶۴. عکاس: سیدعلیاصغر
جمع اعزامی در حیاط مسجدجامع ساری
عکاس: آق سیدعلیاصغر سال ۱۳۶۳
مرحوم جلیل محسنی شهریور ۱۳۹۷
به چه تکیه کنیم؟! ( ۱۱۷ ) خاطرات جبهه و جنگ. سه خاطره از جنس دگر. به نام خدا. سلام.
خاطرهی یک: یک بار حینِ کندن کانال شناسایی (البته برای مهیاسازی گروه اطلاعات عملیات) عراق ما را دید. از آن سو شروع شد عین وارش توپ و خمپاره ریختن و و ازین سو همهی ما بر زمینافتادن و پرتوپلاشدن. ترکشهای بزرگ و داغ و سرخ مثل ماشه (که در آتش، سرخ میشود و عین اَنگلِه سوزان) افتاد کنارمان. ترکشی بزرگ در حد یازده سیزده سانت هم صاف آمد میان دو زانویم که دَمرو روی خاک افتاده بودم و کلهام را با دو دست گرفته بودم. ترکش، حدِ یک وجب که کم مانده بود مرا نفله کند. شانس آورده بودم. چون هنوز اول زندگی جوانی و مجرّدیام بودم و اگر چِک میگرفت آرزوبهدل در قبر میآرَمیدم.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام
مسائل روز: شش خبر ، شش نظر
خبر یکم: بورِل مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا: "ما به ۳۰۰ میلیارد دلار از پولهای روسیه دسترسی داریم و این منابع باید برای بازسازی اوکراین استفاده شود."
نظر: شما همیشه سارق بودید و تمدن برهنه و لخت شما بر پایهی سرقت بنا شده است و سرانجام هم در اثر آثار سوءِ سرقت، سُست و پژمرده خواهید شد. لابد میلیاردها دلار پول بلوکهی ایران را هم صرفِ تروریستهای وطنفروش ایران میکنید!
خبر دوم: یک تبعهی انگلیس به نام «اندی تورلی» مدیر یک شرکت امنیتی، در نزدیکی فرودگاه اربیل کشته شد.
نظر: شما غرب وحشی در کشورهای اسلامی چه میکنید؟! چرا از یک سو مشغول غارت منابع مسلمیناید؟ تا از سوی دیگر با تأسیس ارتش خصوصی اجارهای (=شرکتهای نظامی و مسلح اجارهای) به امور داخلی دیگران دخالت داشته باشید؟! کمترین کار این است توسط بومیهای منطقه تلف شوید. اقلیم کردستان کشور عراق را لانهی فساد خود ساختهاید و توقع هم دارید تحت حفاظت شرکتهای امنیتی اجارهی، راحت و رایگان بچاپید و قسِر در روید؟! چاپیدن مساویست با تلفشدن و تلفاتدادن!
خبر سوم: با شکایت یک معلم هندی،
پیامرسان روسیتبار تلگرام (مستقر در امارات) به حکم دادگاهی در هند،
اطلاعات شخصی ادمین (=مدیر و ادارهکنندهی) کانالهای ناقض کپیرایت، شامل
نام، شماره موبایل و آدرس IP را به دادگاه ارائه داده است.
نظر: شما دستاندرکاران ایران بیاموزید از هند که هم تلگرام را نبست و هم آن را تحت مقررات کشور خودش درآورد تا فضایی رها و بیدروپیکر برای جوانان و جامعهی خود نساخته باشد. مردم ایران یک قرضالحسنهی قرعهکشی داخلی خانوادگی یا فامیلی میسازنند برایش مقررات وضع میکنند، چطور راضی شده بودید اینهمه فضاهای رها را اجازه دهید تا اینهمه غلطکاری و دروغ ببافند. آیتالله مکارم شیرازی بارها به شما (دولتین اسبق و سابق و شاید هم لاحق) تذکر دادند اما وَقعی به حرف این مرجع محترم و دانشمند ننهادید.
خبر چهارم: ایلان ماسک آمریکایی در
واکنش به احتمال حذف توییتر از گوگلپلی و اپاستور: اگر انتخاب دیگری وجود
نداشته باشد، یک گوشی جایگزین خواهم ساخت.
نظر:
شما غربیها و نیز شما غربزدگان (به تعبیر مرحوم سیدجلال آل احمد:
عقربزدگان) آزادی را فقط برای ملتهای دیگر، مطلق و رها و یلَه در حد
ولنگاری میخواهید اما وقتی به سرزمین خود میرسید بالاترین اقدامات ضد
آزادی را علیهی هم اعمال میکنید. پیامرسان چین را میبندید، نام حاج
قاسم را خطرناک میدانید، حتی اکانت ترامپ "قمارباز" خودتان را مسدود
میکنید. و بدتر از همه، ارتش آمریکا را وارد کنگره و کاخ سفید کردید تا
شورش حامیان ترامپ را جلوی چشم جهانیانِ متعجب از وحشیگری شدیدتان،
مسلحانه سرکوب کنید. شما سخت در تعارض و تناقض و لبریز و سرریز از فریب و
دروغاید.
خبر پنجم: فیفا لئو مسی را بهترین
بازیکن بازی پریشب معرفی کرد اما مسی این جایزه را نپذیرفت و به آلیستر
اهدا کرد که گل زد. اسکالونی سرمربی آرژانتین در کنفرانس خبری گفت: "لئو
مسی بیشتر از خودش به همکارانش علاقه دارد و این مثبت است."
نظر: واقعا" این جملهی سرمربی آرژانتین شاهکار گزارهنویسی است. یک آموزهی اخلاقی که ریشهاش از روان و روح بشریت نشئت (=نمو) میگیرد. آفرین به این هر سه: جمله و جملهساز و رفتارسازی به اسم مسی.
خبر ششم: اطلاعیهی مرکز ملی فضای
مجازی ایران برای مقابله با اخبار جعلی در فضای مجازی هم جالب است. طبق این
اطلاعیه وزارتخانهها، مؤسسات، شرکتهای دولتی و موسسات و نهادهای عمومی
غیردولتی موظف به انجام این دو بند هستند: ۱. صدور تکذیبیه پیرامون اخبار
جعلی و تحریفشده در فضای مجازی از سوی دستگاه ذیربط حداکثر ظرف مدت ۶۰
دقیقه. ۲. پاسخگویی و اطلاعرسانی موثر، دقیق، جامع و بههنگام حداکثر ظرف
مدت ۲۴ ساعت پیرامون اخبار جعلی و تحریفشده پیرامون رویدادهای
انعکاسیافته در فضای مجازی (مرتبط با حوزههای ماموریتی) در چهارچوب
دستورالعملهای ابلاغی از سوی وزارتخانههای کشور و فرهنگ و ارشاد اسلامی.
نظر: شما آقایان دستاندرکار (خانمهای محترم و متدین که درین جور شوراها با حرفهای صد من یک غاز، عضو نیستند! یعنی عضوشان نمیکنید) گوش کنید: دیر جُنبیدید! دیر، به قول محلی: هم طَعم خمیر تِشّ شد و هم تَشِ تَندیر، خامیر. فضا آنقدر از دروغ انباشته شد که هزاران ساعت هم صرف اضافهکار !! کنید، قادر نیستید تلنبار فریب توسط وطنفروشان را تکذیب (=رد کذب) کنید. بگذرم و فقط دو لغت زبان مادری محلی را برگردان به فارسی کنم: تِشّ یعنی شدیدا" تُرش. خامیر یعنی خاموش و خاکستر و سرد. جمعه: ۱۱ آذر ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
در ادامه شعری از آقای مهدی جهاندار در مورد اغتشاشات اخیر در چند جای کشور:
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. اگر به این دو نقشهای که در متن، مندرج کردهام جدا جدا نگاه انداخته شود، موقعیت جغرافیای سیاسی دو استان، در دو منطقهی مهم مرزی چین و افغانستان آشکار میشود. استان بدخشان افغانستان و استان مسلماننشین سین کیانگ چین. آمریکا بر آن است که به هر طریق ممکن از سدّ نفوذ چین بکاهد تا نگذارد از آمریکا پیش بیفتد. چندین کار علیهی چین صورت داده و خواهد داد. بیشتر هم با این برنامه، که چین را با یک بحران عمیق درگیر و سرگرم کند چون از شکست چین عجز دارد. یکی از راهها ایجاد جنگ در تایوان با تحریک چین بوده است که فعلاً چین با خویشتنداری مسلط، این هدف آمریکا را به بنبست چندوجهی برد. آمریکا با گسیل مخفیانهی ۱۰۰ هزار و اندی مسلح عضو داعش یا شبهداعش به استان بدخشان افغانستان در کُنج شمال شرقی افغانستان، برنامهی خطرناکی را برای ایجاد درگیری نیابتی با چین به دست خود مسلمانان (تحت تأثیر افکار تکفیری) دنبال میکند و با در اختیارگذاشتن بدخشان به این مسلحین بیرحم و کژفهم، بنای تضعیف چین را دارد. با این برنامهی خصومتآمیز، دستکم سه نیت شوم دارد: هم خطوط مرزی آرام چین با افغانستان را با یک جنگ و کشتوکشتار مواجه میکند و بخشی از وقت توسعهی چین را صرف این بحران میسازد، هم استان مسلماننشین سنیمذهب سین کیانگ چین را -که تعدادی از آنان با عوامل وهابی تغذیه و هدایت میشوند- به شورش فرا میخواند، و هم نگرش مثبت و مسالمتآمیز مسلمانان جهان را نسبت به چین به تردید میافکند تا با این اقدام روابط کشورهای اسلامی با چین را زیر سؤال ببرد.
نقشهی استانهای کشور افغانستان
استان مسلماننشین سین کیانگ چین
اطلاعات اندکی که دارم مرا به این نتیجه رسانده تا این رویداد محتملِ پیشِ رو را درین صحن مطرح کنم تا اگر خوانندگانی به صورت اتفاقی (یا شاید هم پیگیر) متنهای مرا را میبینند، دستکم ازین پیشآمد خطرناک محتمل، مطلع شوند. گرچه چین همچنان بر خطوط نقشههای آمریکا در ضربهزدن به ثبات سیاسی و رشد اقتصادی کشور خود، تمرکز دارد و هوشمند ظاهر شد و به نظرم نخواهد گذاشت نقشهی آمریکا بگیرد. خواستم گفته باشم یک گُسل مُهلک در بدخشان با دخالت مخفیانهی آمریکا در حالت فعالشدن قرار دارد که گدازههای آن گزنده است و بازتاب و بازخورد آن فراگیر و گسترده خواهد بود. همچنان برین نظرم چین به ادامهی فرارَوی و تکمیل فرایند پیشرفت، در حال پیشروی است و آمریکا با این که دستِ کجی دارد، اما در فروپاشی چین مقتدر و مسلط، پای لنگی دارد و از پس چین هرگز برنمیآید. و مهمتر اینکه به نظرم اصل اولیهی چین برای دو دههی آینده نیز، همچنان طبق تئوری «دنگ ژیائوپینگ» رهبریت اسبق چین، خویشتنداری حسابشده با تمرکز بر رشد اقتصادی است، تا برتری خود را در وقتش ظهور دهد و جهان غرب را به شوک و غوطهوری فرو برَد.
قسمت پنجم
نوشتههای متنوع، مسائلروز و نظرات ردوبدل شده:
متن اول حجت الاسلام محمدرضا احمدی: سلبریتیها: تقلب، گرانی، هرزگی. از سال ۸۸ تاکنون سه واقعه را تجربه کردیم که هر کدام ویژگی خاص جامعه شناختی خود را دارند. ۱. در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸، جناحی که شکست سنگینی را متحمل شده بود، با طرح ادعای واهی تقلب در انتخابات آتش اختلاف را روشن و روز به روز با حمایت بیگانگان و ضدانقلاب، آن را شعلهور تر ساخت. هشت ماه طول کشید تا آتش این فتنه خاموش شود، اما سلبریتیهای هنری و ورزشی تنها با یک مچبند سبز ساده، موضعگیری نرم داشتند. موضوع سیاسی مانند انتخابات یا تقلب در انتخابات، برای آنها جذابیت زیادی ندارد، چون اساسا آنان آدمهای سیاسی نیستند و در هر حالت سیاسی، مشغول تجارت خود هستند. چرا در موضوعی که نقشی در زندگیشان ندارد دخالت کنند؟ ۲. در سال ۹۸ با گران شدن سه برابری بنزین، مردم ناراضی به میدان آمده و اعتراض خود را اعلام کردند، اما با تبدیل شدن اعتراض به اغتشاش و آشکار شدن دخالت معاندین، این بساط هم جمع شد، اما شاهد موضعگیری، حتی ظاهری و ساده از جانب سلبریتیها نبودیم، چون اساسا موضوعاتی مانند گرانی و تورم و بیکاری برای آنان اهمیتی ندارد، آنها از طبقه مرفه جامعه بوده و میزان گرانی و تورم در زندگی آنها تاثیری ندارد. چرا در موضوعی که با زندگی شان ارتباطی ندارد و برایشان اهمیت ندارد دخالت کنند؟ ۳. در شهریور امسال با مرگ غیرمنتظره مهسا امینی، مجددا مخالفین و معاندین بهانهای پیدا کردند تا اعتراض خود را نشان داده و در همان روزهای اول با نشان دادن برهنگی و کشیدن چادر از سر زنان و آتش زدن مسجد، ضمن نشان دادن ماهیت حرکت خود، اعتراض را به اغتشاش تبدیل کردند.
به قلم دامنه. مسائل روز: فوتبال جام جهانی فرصتی همانند گردهمایی حج. به نام خدا. سلام. پُر شدم از افسوس. وضعی که فقط برای کسی قابل درک است که شبیه حال من شده باشد. چیزی شبیه انباشت حسرت و فریاد آه. شاید هیچ رویداد بسیارعظیم صلحبرانگیزی، در اندازهی جام جهانی فوتبال نداشته باشیم که این گونه شوقانگیز بیش از نیمی از جمعیت جهان را حدود یک ماه و اندی، در خود جلب و جذب کند. یک فرصت شگفتانگیزی همانند گردهمایی معنوی و عبادی حج عزیز، که نه فقط دلها را به هم گره میزند که مغزها را هم با هم به مصاف دوستانه و روشنگرانه و متبادلانه سوق میدهد. کاش میشد تیم ایران ازین سد عبور میکرد و مردم دلشاد برای نخستینبار خود را در مرحلهی بالاتر بازی -که هیجانات ایدهئال و شعَف وصفناپذیری دارد- میدیدند. نشد. نشد. نشد. من حقیقتا" از فنون فوتبال تهیام اما با این همه برداشتم این بود تیم اساسا" بدِ بد بازی کرد گویی هر بازیکن از داشتن توپ وحشت داشت و شتابآلود به سوی دیگر یارش پرت میکرد و اغلب و با اسَف نصیب حریف هم میشد؛ خصوصا" نیمساعت نخستش. تیم حریف اما فکر کنم به لحاظ فنی و انگیزهای، شگفتانگیز بازی کرد. بهتر است از ادامهی نظراتم صرف نظر کنم زیرا اصلا" ازین حرفه سر در نمیآورم. من شورانگیز با نوهام علی (پرچم در دست) مصاف تیم ایران را پیش پیش با تیم ولز و آنگاه با تیم آمریکا دنبال میکردم. خصوصا" شب مصاف با تیم آمریکا که انگیزهای صدچندان داشتم؛ زیرا پسرم عاصم از درون ورزشگاه الثومامه در جنوب دوحهی قطر، بازی ایران و آمریکا را مستقیم میدید و بر ما حس و حال میآفرید. عکسهایی که ازداخل ورزشگاه و هواپیما که انداخت و زنده برایمان میفرستاد و شدت احساسات ما را برمیانگیخت. حیف حیف حیف که تیم از ادامه بازماند. بگذرم. مهم اما این بود بیشی از مردم، اهمیت فوتبال در بُعد جام جهانی را در ایجاد شادی و همدلی و حتی تقویت امنیت ملی، آگاهی یافتند و حتی اثرات آن را حس کردند. امید است درس بیفزاید. خداقوت ایران.
به قلم دامنه. مسائل معنوی: به نام خدا. سلام. از مطالعهی این کتاب «من تا ما» (عکسی از جلدش انداختم: در زیر) که یافتن مفهوم در دنیای مادی است، خسته نشدم، هیچ، شائق هم شدم. نویسندههای آن -گِرِگ برگر و مارک برگر- با ترجمهی فارسی خانم منیژه شیخجوادی (بهزاد) بیش از ۴۰ کشور رفتند و پژوهش خود را میدانی پیش بردند. این دو، بنا را برین گذاشتند از «من تا ما» یک فلسفهی زندگی بسازند. بنده یکی از برداشتهایم را ازین کتاب -آنچه فهم کردم- مینویسم شاید برای کسی مفید افتد و بر تجربتش بیفزاید.
بهطورکلی پژوهشها مشخص ساخته هدفهایی که مردم را در «علاقه» و «تعلق» نگه میدارد ۳ دستهاند و هر ۳ هم با سلامتی ربط وثیق دارند: نخستین دسته، هدفهاییست که در ارتباط با نزدیکی و مَحرمیت است؛ نیاز به "رابطهای پذیرنده" که در زبان عادی به آن صمیمی میگوییم. هدفهای دوم معنویاند که اینها با اخلاقیات ارتباط دارند؛ در جستوجوی ملکوت در زندگیِ روزمرّه بودن. هدفهای سوم احساس نگرانی تعهد و مسؤولیت در مورد نسل آینده است.
به قلم دامنه. خاطرات جبهه و جنگ. احتمال شهیدشدن رزمندگان بالای ۹۹ درصد. به چه تکیه کنیم؟! ( ۱۱۵ ) به نام خدا. سلام. چتههای (=عضو رسمی و رده) حزب کمونیستی کومله -که این روزها هم مثل لِسک! (=حلزون) شاخک درآوردند که مثلا" یک خودی نشان دهند و چند اسکناس دلار بگیرند- در همان زمان جنگ هم، عین حزب دموکرات و رزگاری، دریدگی اخلاقی داشتند. وقتی رزمندهای را اسیر میکردند پیشانیاش را مته میکردند، میخ میکوبیدند، سر میبریدند، و حتی زندهزنده عین رفتار گروهک رجوی، پوست میکندند. کاری که داعش (قبل از فروپاشی به دست شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی) بارها و بارها نسبت به زن و مرد و هر اسیر و مردم عادی میکرد، تقلیدی از رفتار همین چهار سازمان مسلح مزدور بود که به خاک میهن و مردم وطن، برای خشنودی صدام خیانتها میکردند که صدها کتاب گنجایش ثبت آن را ندارد.
دامنه.۱۳۶۱ جبههی
مریوان. بوریدر. خواب که لازمتر از بیداری! بود
دامنه. تابستان ۱۳۶۲ جبههی جوفیر
دامنه.۱۳۶۱ جبههی مریوان. بوریدر. درود بر حیوان
زحمتکش الاغ که رزمندگان را کمککار بود برتر از تانک
تابستان ۱۳۶۱ جبههی مریوان. بوریدر چشمیدر
راست: حاج اسماعیل قربانی میانگاله نکا. سمت چپ: دامنه
آن زمان ما در اوائل انقلاب دو حزب
کومله و دموکرات با ۱۲ هزار نفر مسلح تجزیهطلب به همراه ۲ هزار مسلح
رزگاری که شیخ عثمان نقشبندی آن را تأسیس کرده بود، برای تصرف کامل کردستان
به جنگ با رزمندگان آمده بودند. که آقامحسن (رضایی میرقائد) که بعد از
ابوشریف، فرمانده کل سپاه شده بود، شهید محمد بروجردی را به کردستان اعزام
کرد.
به قلم دامنه. مسائل روز: مغز و مرز. به نام خدا. سلام. نکتههای ژرفی در سخنان امروز ( ۵ آذر ۱۴۰۱ ) رهبری معظم با بسیجیان محترم هست که به دیدِ بنده باید ملت روی آن چاره کند. من دستکم سه محور را برجستهتر دیدم یکی مغز و مرز است. دیگری صدای ملت. و سومی فشار مذاکراه.
این یک واقعیت تلخ معاصر است که خدایانپنداران تجارت و غارت، اول بنا دارند "بر مغزها تسلط" یابند. چرا؟ خُب چگونه ممکن میشود ملتی را که عقل و خرَد خود را به کار انداخته باشد، غارت کرد و به رنگ و لعاب خود درآورد؟! به هیچ راهی نمیشود، مگر تصاحب مغز ملت و تغییردادن آن به سود فرهنگ و ظاهر خود؛ به قول مرحوم دکتر علی شریعتی الیناسیون فرهنگی. و به تعبیر مهم رهبری معظم "اگر مغز یک ملت تصرف شود آن ملت سرزمین خود را دو دستی به دشمن تحویل میدهد".
رهبری معظم
از روی مستند "غیررسمی" قسمت پنج
اتفاقا" یکی از علتهای اصلی پدیدهی بدبینسازی نسبت به روحانیت همین است. این صنف است که به قول مرحوم دکتر علی شریعتی هرگز اجازهی قرارداد استعماری را نمیدهد. آنان عصبانی هستند میان روحانیت و ملت پیوند عقیدتی و الفت و ارادت متقابل حکمفرماست.
۶۱ تا ۱۲۰
قسمت دوم
سلسلهنوشتارم در پیامرسان
«هیئت رزمندگان اسلام دارابکلا»
به چه تکیه کنیم؟! ( ۶۱ ) به نام خدا. سلام. حساب شود رزمنده در اوج دفاع علیهی تک و پاتک دشمن، بیش از ۱۵روز در زمین شور و نمکزار و داخل سنگر با سقف بسیارکوتاه که فقط میشد در آن دراز کشید حتی نشستن هم ممکن نبود، آب برای طهارت نداشته باشد، چهها که نمیشود. چنین وضع بغرنجی برای ما در والفجر۸ در خاک عراق رخ داد. آنقدر غلظت شوری آب بالا بود که اساسا" طهارت باعث سوزه و درد میشد؛ به زبان محلی: کَتکِشزن شده بودیم، بی اُوه میزدیم! نمیدانم نمازهای آن دو هفتهواندیمان، اَدا و صحیح بود یا نه؟ روانشاد یوسف رزاقی با روحیهی شادش هر نوع غم را کلافه میکرد و پوزهی هر افسردگی را به خاک میمالید و فضای تبسّم بر آدم میآفرید. توالت که نداشتیم کنار سنگر. روزی او از سرِ شوخطبعی داخل پوکهی بزرگ توپ تانک، قضای حاجت کرد، از خنده ما را رودهبُر. حالیا درود بر روح او بادا.
به چه تکیه کنیم؟! ( ۶۲ ) به نام خدا. سلام. نامهی سری رسید یکی از شخیصتهای درجهبالای نظام وارد منطقهی عملیاتی ما میشود حواسجمع باشیم و فلانساعت فلانمکان در نشست شرکت کنیم. رفتم نشست. از تأکید اکید فرماندهی ردهی نخست فهمیدم شخصیت مورد نظر خیلیمهماند که اینهمه حلقهی حفاظت شکل گرفت. هفته طول کشید. ساعت ورود را نگفتند، نیز روز آمدن را. حتی جای دقیق فرودشان را. ذهنمان حدسهایی میزدیم: آقاخامنهای باشد؟ لابد رفسنجانیست. نه شاید خود آقامحسن باشد. نکنه میرحسین باشه؟ هی مرور کردیم، سر درنیاوردیم. روز موعد رسید. به وسط وسط رفتم. شخصیت داشت میرسید. هلیکوپتر نشست. به ولع دیدم آقاخامنهای هستند، با لباس سپاه و زیبا. خودم را تا هر جا میتوانستم نزدیکتر کردم تا آن حد که صوتش را پیش از بلندگو میشنیدم. رهبری معظم را سه جا درعمرم دیدم. میگویم، بعداً.
به چه تکیه کنیم؟! ( ۶۳ ) به نام خدا. سلام. تا وقتی گروه کمین شب نشده بودیم، بهنوبت، روز را میبایست چهارنفره چهارنفره در چند دسته، از صبح سپید تا عصر تاریک جاده را تأمین میکردیم؛ به چنین کاری تأمین جاده میگفتند که مخاطرهآمیزترین حرکت رزمی رزمنده محسوب میشد. از مقر تا جایی که باید در یک جای استتاری پنهان میشدیم یک تا دو کیلومتر میشد که هر آن احتمال هجوم کومله دموکرات به ما میرفت خصوصا" هنگام رفت و موقع بازگشت. چندین نوبت نصیب ما شد. روزی هم باز نوبتم شد که آن روز رَغبت یا رمق نبود که به جای بنده نعمت یاری به همراه رمضان ذکریایی رفت با دو پیشمرگهی کُرد که بلدراه ماهری بودند. همان سپیده در کمین کومله گرفتار شدند. همگی شهد شهادت نوشیدند. دیدن پیکر شکوهمند آغشتهبهخون نعمت و رمضان و پیرمرد کُرد هنوزم توی مردُمک چشمم جا ماند. بیشتربخوانید↓
به قلم دامنه. مسائل دین و جامعه: اعلَم و اقدَم حُکما. به نام خدا. سلام. چندی پیش در کتاب "دینها و کیشهای ایرانی در دوران باستان" که چکیدهای است از کتاب "ملَل و نحَل" ابوالفتح شهرستانی (متولد ۴۷۹ در نساء نیشابور و درگذشتهی ۵۴۸ در همان جا) مطلب مهمی خواندهام که حیفم آمد چیزی ننویسم. از جمله در صفحهی بیستم آن. پادشاهان عجم (فارس و غیر عرب) همه بر ملت ابراهیم (ع) بودند و همهی مردمی که در زمان هر یک از آن پادشاهان در شهرها زندگی میکردند بر دین پادشاهاشان بودند و پادشاهانشان را نیز مرجعی بود، یعنی موبذ که اعلَم و اقدَم حُکما بود. به دستور او کار میکردند، با او مخالفت نمیکردند، جز به رأی او عمل نمینمودند، و او را بزرگ میدانستند.
به قلم دامنه: مسائل روز: وقتی با زیدآبادی چنین میکنند!! ؛ زیدآبادی مشت نمونهی خروار. به نام خدا. سلام. آقای احمد زیدآبادی مگر چه نوشته بود که این گونه سیاست را ترک کرد و آرزو نمود کاش میتوانست درین وضع و حالی که اغتشاشگران پدید آوردند، به سمرقند یا بخارا میرفت و یا به تصریح خودش: "راهی عراق میشدم و به یادِ لحظههای غربت و مظلومیت علی در جوار مسجد کوفه ساکن میشدم." قضیه چه بود؟ البته اهل فن واردند و اخبار را از بَرند. او که خود را "به عنوان یک فعالِ سپهر عمومی" معرفی و نقشی هم به عنوان «خط چهارم» برای خود تعریف کرده بود -و به تصریح خودش: "از جنس بلاغ" هم بود- گفت: "در مقامِ اصرار و تحکم و تعیینِ تکلیف برای کسی" نیست. و روی همین بنا، در خطاب به یک هدایتکنندهی آشوبگری مستقر در کانادا (= ح . ا) ازو خواست این رفتار تشویق اغشتاشگری را ترک کند زیرا با این شیوه، دیری نخواهد پایید از کشور "ویرانهای تمامعیار" باقی میگذارید. اما در یادداشت بعدی که خداحافظی زیدآبادی از دنیای سیاست بود همهچیز را عیان کرد با این متن عبارات:
«بازتاب مطلبی که خطاب به (...) [= ح . ا] نوشتم، مرا نسبت به آیندهی این کشور از هر جهت روشن کرد؛ گرچه پیش از آن هم، برایم کم و بیش روشن بود. از فحاشی چارپاداری تا تهدید به قتل و تجاوزِ جنسی، بخشی از واکنش افرادی بود که در فضای مجازی و غیرمجازی به حمایت از آقای (...) [= ح . ا] نثارم کردند. من این سرزمین را سرزمین عطار و سنایی و مولوی و خیام و حافظ و سعدی میدانستم. هرگز فکر نمیکردم بخشی از مردم این سرزمین روزی به این نقطه برسند. حالا که رسیدهاند، دیگر جای حضور من نیست... این لحظه، لحظهی خداحافظی من با سیاستی است که میخواهد با این شیوه و روش، پیش برود. من این صحنه را ترک میکنم، چون هیچ رگی در وجودم با آن سنخیت ندارد و با سرتاسرش بیگانهام... این تصمیم برگشتناپذیر است. اگر ممنوعالخروج نبودم و پاسپورت داشتم، برای مدتی به یاد دوران شکوفایی فرهنگ ایران، به سمرقند یا بخارا میرفتم و یا راهی عراق میشدم و به یادِ لحظههای غربت و مظلومیت علی در جوار مسجد کوفه ساکن میشدم. با این همه، من عاشق وطنم هستم. برایش دعای خیر میکنم و این تنها کاری است که فعلاً از دستم برمیآید.»
وقتی با آقای زیدآبادی چنین میکنند! آخرِ خط لکههای ننگ معلوم است؛ نه فکری در آن نهفته است، نه شاخصهای فرهنگ و دموکراسی، نه اخلاق و قداستهای آسمانی و نه حتی هیچ ایده و آرمانی. آنان فقط وارد خیایان چند شهر شدند که چهرهی بانفوذ ایران را مخدوش کنند و آسیب به پیکرهی آن بزنند و از فردای خود هم هیچ خبر ندارند؛ رفتاری کورِ کور و هدفی گنگِ گنگ. اینان که هنوز اول راه اینهمه چاقوکشی و خونریزی و رگزنی و گردنکِشی میکنند، اگر روز محال! به جایی برسند چه جنایات که نمیکنند. جنس کار این تیپ آشوب، از همان اولین روز مشخص بود، اما این بهاصلاح خواص! (اما در واقعیت نادان و خام) و چهرههایی که خود را مشهور و مشهوره میپندارند، بودند که خیال میکردند -و حتی انگیزهی تحریککردن داشتند- چنین شروعی میتواند آنان را باز هم سرِ زبانها آورَد و به صدر نشانَد. زنهار! زنهار! و زهی یاوه و لابه و خیال!
آفات و فساد شکلگرفته را مگر میشود کتمان کرد؟! اما راه آن آیا این است؟! که هر چه خواستند نسبت به کشور و ملت و انقلاب و مقدسات و شرع صورت دهند. عقل ها و وجدانها را داور کنید. اعتراض از نوک زبان بیرون برمیخیزد، نه از نوک تیغه و دشنه. دستکم اخلاق حرفهای اعتراض را یاد بگیرید، بقیه پیشکش. هیچ کشوری، با مدارای مطلق نمیمانَد. باز نیز حرفم همان است که بارها زدهام: خدمت + قدرت. خدمت راسخ حکومت برای زندگی ملت. و قدرت مقتدر قانون برای امنیت ملت. هر کس این دو بال را خدشه بزند یا نادیده انگارد از راهی که دین برای ما تعیین کرده است، بداند پرت شده است.
دو یادداشت احمد زیدآبادی ادامه:
به قلم دامنه. به چه تکیه کنیم؟! ( ۱۱۴ ) به نام خدا. سلام. یکی از دلخراشترین صحنهی جبههرفتنهایم این بوده که سال ۱۳۶۲ وقتی از جوفیر خوزستان پس از نزدیک پنج ماه داغ بهار و تابستان، برگشتیم برای آمدن به تسویه و خانه، باید یک راه طولانی را طی میکردیم تا وارد پایگاه شهید بهشتی مستقر در غرب شهر اهواز میشدیم که کیسهی انفرادی لوازم شخصی خود را از انبار (=کانتینر) برداریم. این پایگاه، پیش از هفتتپه مقر اصلی لشگر ۲۵ کربلا مازندران بود و همه به گونهای از آن خاطره داریم. وقتی داشتم کیسهی انفرادیام را میرفتم بگیرم مواجه شدم با کیسه انفرادی کسانی که کنار ما بودند و اما پیش چشمان ما بدنشان تکهپاره شد و دلیرانه دفاع کردند و شَهد شهادت نوشیدند و حالا کسی نیست آن کیسهها را کول کشد. دلم در آن روز داغ، با همین مشاهدهی کیسه انفرادی آن شهیدها، داغی دردناکی خورده بود. عین انبُری داغ که بر پست گوسفند میگذارند تا نشانه گذارند. آیا کسی را دیدهاید که عصر عاشورا در روستای دارابکلا پس از خاتمهی مراسم عزا و آتشزدن خیمهها و نوحهها و زنجیزها، چه حال غمباری دارد؟ انگار همهی کسان خود را از دسد داده است. حالِ منِ بسیجی در آن روز، بدتر ازین وضع بغرنچ بود. آن هم کیسه انفرادی شهید نعمت مقصودلو که بخشی از قلب و جگر و گوشت تنِ پارهپاره شدهاش به پشت اورکتم در کمین شب ریخته بود و وقتی داخل سنگر آویزان کردم فهمیدم.
تابستان ۱۳۶۲ جبههی جنوب قرارگاه مرکزی سپاه
تابستان ۱۳۶۲ جبهه. بنده پیراهن دو جیب در چپ
حسنآقا آهنگر کبل مرتضی سمت راست. روی پل اهواز
تابستان ۱۳۶۲ جبههی جوفیر. ایستاده راست:
بنده لباس پلنگی. منصوری پاسدار گرگانی
آق سید عسکری شفیعی نشسته: از راست:
آقای شعبان معافی آقای زینالعابدین زلیکانی
از تلاوک دودانگهی ساری، محمد بازاری جامخانه
از همین جا گریزی زنم به مظلومیت بسیج مستضعفین که هنوز هم برای قربت به سوی الله و فنای در خدای باری تعالی، با آخرین اخلاصها طالب شهادت و شرافت و رشادت هستند؛ همین روزها، چه خوبانی از بسیج و انتظامی و گمنامان امام زمان (عج) نه توسط صدام، که خون پاکشان به قمه و دشنهی عدهای رذل و نانجیب که از سر غفلت یا ارادت سرباز سازمان سیا شدند و گوشبهدستور چند زن فاحشه و هرزه و دریده، بر کف خیابان ایران ریخته شده است.
به قلم دامنه. خاطرات جبهه و جنگ ( ۱۲۲ ) به نام خدا. سلام. به رزمندهی عشقی گرگانی که مقنّی قوی و قدَری بود و آمده بود جبهه و همسنگرم شد توی جوفیر گفتم از کندن کانال شناسایی چه حسی داری؟ با لهجهی زیبای گرگانی -که به مشهدی شباهت میزند- گفت وقتی توی بلاد قنات و چاه میکندم یا نوکند میکردم، همیشه این فکر را در سرم میپروراندم که حتی اگر یک قطره ازین آب چاه و قنات، به یک پرنده هم برسد -چه رسد به انسان اشرف مخلوقات- کاری میکند که من به دوزخ نروم! حالا این کانال که در جهاد فی سبیل الله است با من چهها که نمیکند.
پیش خود فهمیدم این آقای عشقی مقنّی، عین آن چاهکَن که بوعلی سینای فیلسوف را با پاسخش، شرمیگن کرده بود، چقدر عارف و واصل است. همان جواب به بوعلی که من گرچه چاهکن هستم اما بر نفسِ سرکش خود حاکمم ولی تو در دربار شاه، گوش به فرمان شاهی!!!
تابستان سال ۱۳۶۲ جبهه جوفیر. ایستاده: از چپ:
بنده، خوش اثرم، عشقی گرگانی. سید عسکری شفیعی
کنار کارون - اینجا - خاطرهانگیز برای رزمندهها
روزی به عشقی گرگانی دوستداشتنی گفتم میروم مرخصی شش ساعته به اهواز کنار رود کارون آب طالبی و هویج بستنی بخورم، میآیی بریم؟ به شوخی گفت: شهر بیام شرّ میشه! خواست بگوید حالا که نزدیک چهار ماه متوالی در خط مقدم و پشت خاکریز، خاکمالیزه (بر وزن گالوانیزه) شده، اگر به شهر در آید، همه(زن تا مرد) از دیدنش مثل داستان اصحاب کهف انگشت به دهان میشوند و شوکه میشن! بگذرم. عور نشم!
چند عکس دارم از عشقی عزیز که یکی را میگذارم. یکی هم عکسی از لبِ کارون است که من نداشتم اما از دوست محترمم جناب علی عسکری مزینانی (مدیر شاهدان کویر مزینان)زادگاه زندهیاد دکتر علی شریعتی گرفتم. لبِ کارون در اهواز است که ایام جنگ، گاه از خط و خاکریز اینجا میآمدیم و یک دمی میزدیم و هوای تازه به شُش میزدیم. خصوصا" منِ طالبی دارابی! که آب طالبی اهوازی زیاد علاقه داشتم و لیوانش هم حد پارچ بود جولدِله که هر چه هود میکشیدی به تَه نمیرسیدی. چه رمقی هم به رزمنده میداد همان دو سه ساعت مرخصی لبِ رود کارون. آنچه درین قسمت نوشتم مال سال ۱۳۶۲ بود که با آق سید عسکری شفیعی و آقا حسن آهنگر (مرحوم کِل مرتضی) با هم بودیم خط و جبهه. ۲۶ آذر ۱۴۰۱ ابراهیم طالبی دارابی دامنه.