اینک تفسیر تطبیقی:
سه نکتهی دامنه : ۱. ژرفنگری در قرآن، حقیقتاً به گشایش روح انسان میانجامد. بیجهت نبود که آمده است در قرآن تدبر کنید. ۲. اینکه کردارها در قیامت -که روز برخاستن و رستاخیز است- شاهدند و گواهی میدهند، این اثر را دارد که انسان تلاش بهتری کند که میان ایمان و عمل صالح، پل بزند تا آسوده و با توشهی پر به دیار باقی برود. ۳. چون به خجستهمیلاد حضرت محمد مصطفی، پیامبر خاتم ص وارد شده یا خواهیم شد -هفتهی وحدت- این پست قرآنی تقدیم قرآندوستان و خوانندگان محترم گردید.
به قلم و تنظیم دامنه : به نام خدا. سلام. آقای احسان محمد حسنی رئیس سازمان رسانهای «اوج» در یک نشست خبری خاطرهی جالبی را از دیدار سازندگان سریال پایتخت ۵ با شهید سرافراز ایران حاج قاسم سلیمانی تعریف کرد. اینگونه:
یادم میآید که جلسهای در جایی بود که خیلی از مسئولان عالی بودند. عزیز عالیرتبهای که همه میشناسید در آن زمان که قسمت بالون سواری «پایتخت ۵» پخش شده بود، به سریال حمله کرد و گفت فساد را در این سریال ترویج کردید. اگر یک روز به فعالیتم مانده باشد، بچههای اوج را پایین میکشم.»
گفتم: مصداقتان چیست؟
گفت: مشروبخواری را در بالون مطرح کردید.
گفتم: در بالون تعارف میکنند، اما اولین بار است که در رسانهی ملی میشنویم که خانوادهی [نقی] معمولی میگویند این نجسی [=شراب] است. همان که تعارف میکند، خودش میمیرد. این تبلیغ مشروبخواری است؟
به ما میگفتند تبلیغ گردشگری ترکیه را میکنید، اما ما نشان دادیم که فرودگاه و کوچههای کثیف آن جا، ناامن است، یعنی پشت ظاهر بزککردهی آن جا، خطراتی وجود دارد... گفتیم چرا یک اثری را که برایش زحمت کشیده شده این چنین میزنید؟ یادم نمیرود که سازندگان سریال پایتخت ۵ به دیدار حاج قاسم رفتند. در نظر داشتیم باباپنجعلی (علیرضا خمسه) شهید شود، اما توصیهی حاج قاسم این بود که «هیچ کدام از اعضای این خانواده نباید شهید شوند. مگر ما مُردیم؟ آنها باید سالم به ایران برسند.» منبع
نکتهی دامنه: شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی در هر مکان و زمان، دغدغهی حیثیت ملت ایران را داشت و به همین علت آن ابرقهرمان ایرانزمین، بر دل مردم باغیرت ایران نشست و شد قلب ایران. او حتی چنان دقت داشت که در فیلمنامهی طنز پایتخت هم مراقبت کرد که سرفرازی ایران در برابر تفکر منحط و جاهلی جریانهایی چون حزب بعث و داعش خدشهدار نشود و سرآخر هم خود خون پاکش را پایِ بالندگی انقلاب اسلامی جاری کرد. تا ایران هست -که هست- سلیمانی هم در ضربان قلب ملت میتپد و خونِ غیرت و وارستگی و دفاع از ستمدیدگان را در رگهای ایران جاری میسازد.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. گرچه «آقا» پیشوند و پسوندی عام بر سر اسم در فارسیست برای مردان، اما کاربرد خاص آن در بومزیست فراخ ایران، فراتر از یک پسوند و پیشوند ساده، بخشی لاینفک از فرهنگ و باور مذهبی مردم گردیده است. مثلاً اطلاق لفظ «آقابزرگ» برای صاحبِ «الذریعه» و کتابشناس شهیر شیعه شیخ آقابزرگ تهرانی -البته اصالتاً گیلانی (منبع) و اسم اصلیاش محمدمحسن منزوی تهرانی- که این لفظ برای ایشان نشان عالمِ بزرگ بودن و علامت شأن و مقام دینی و جایگاه والایش نزد مردم بوده است. و یا مثلاً در محل ما دارابکلا، وقتی مردم از همدیگر میشنویدند و یا به همدیگر میگفتند آقا این را گفت. یا آقا را برای مجلس دعوت کردید. یا آقا شاهد عقد ما بود. و یا آقا خطبهی ازدواج ما را خواند. یا آقا دارد میآید، منظور فقط و فقط «آقا» دارابکلایی بود؛ یعنی مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدباقر دارابکلایی عالم پرهیزگار منطقه و امامجماعت و رئیس حوزهی علمیهی امام صادق ع روستای دارابکلا، که همچنان در پیشگاه مردم محل و حومه و حتی منطقه، قداست و وراستگیاش محفوظ مانده است.
آقابزرگ تهرانی
مرحوم آقا دارابکلایی
نمیخواهم صبغهی مقدسبودن بدهم و کسی را بیعیب و نقص معرفی کنم، نه. خواستم گفته باشم مردم متدین و حتی کمتر پایبند هم، به عالم باورع و باتقوا و زاهدپیشهی محلات خود به چشم یک انسان بزرگ و ملجاء میدیدند که لفظ «آقابزرگ» و «آقا» و حتی لفظ صمیمیتر «آقاجان» (مثلاً برای مرحوم آقای کوهستانی در کوهسان و مرحوم آقای ایازی در رستمکلا) برای بروز حُب و ظهور تقدیس و تکریم به آنان اطلاق میگردید. امروزه پس از رحلت امام خمینی، در میان پارهای از مردم برای آقای خامنهای، ادای همین واژه و گاه با افزودن پیشوند «حضرت» بر سر آقا، مرسوم شده است: «حضرت آقا»، که من احتمال میدهم جهت تألیف قلوب و برجستهسازی حُبّ و جایگاه رهبری چنین میگویند تا جنبهی ولایی خود را آشکار کنند.
نکته: مردم باورمند، به علمای خردمند و از هر گونه آلودگیِ خانمانسوز ایمن، همآره احترام ژرف قائل بودند؛ این لازم میداشت روحانیت -که همواره و حتی هماکنون خوبان و مرزبانان خُلّصِ آن، مظلوم مانده و مورد هجوم بیرحمانه بودهاند- این فکر درستِ مردم را با پرهیز از دینار و دنیا و دربار و به قول یکی از اساتید محترم روحانی «حُطام» (=مال دنیوی) پاسداری میکردند تا دین و دَینِ دو سوی ماجرا محفوظ و اداءشده مانده باشد. آیا این زیبایی اعتقادی همچنان بر همین منهَج در حال پیشرویست؟ من حقیقتاً اطلاع و ارزیابی دقیق ندارم.
سلسله پستهای عکس و متن
چاپ کتاب «امام، مؤمن متعبد انقلابی»
نوشتهی میلاد مرادی. مؤسسهی عروج
وابسته به مؤسسهی تنظیم و نشر امام خمینی
قبر بیدر و پیکر ابوریحان بیرونی
در شهر غزنی افغانستان
لوحی آذین به متنی متملّقانه (منبع) از حجتالاسلام دعایی
هدیه به حجتالاسلام سید محمد خاتمی به مناسب تولدش
توما سانکارا
رئیسجمهوری سابق بورکینافاسو
مشهور به «چهگوارای آفریقا»
سانکارا را وطنپرستی میدانند که
به مردم و کشورش عشق میورزید
تحت رهبری او کشور تغییر نام داد
از ولتای علیا به بورکینافاسو،
به معنای «سرزمین درستکاران»
سانکارا زندگی ریاضتپیشهای داشت
آموزش و پرورش، اولویت اصلی بود
بر کارزار گسترده واکسیناسیون ملی نظارت داشت
زمینهای خانهای محلی را از نو توزیع کرد و مستقیماً
به کشاورزان فقیر داد که به افزایش تولید انبوه پنبه منجر شد
میگفت: «کسی که به شما غذا میدهد، شما را کنترل میکند.»
توما سانکارا یک سیاست خارجی ضد امپریالیستی داشت. منبع
آخرین تقسیمات کشوری ایران مهرماه ۱۴۰۰
به قلم دامنه : به نام خدا. حالا دیگر «صلح مسلّح» وارد فاز جدید رقابت مخاطرهآمیز شده است؛ طی همین ماههای گذشته، دور از چشم مردم جهان، دو کرهی شمالی و جنوبی، روسیه، آمریکا و چین همگی موشک مافوق صوت آزمایش کردهاند؛ چین البته زودتر از همه و بی سر و صدا، که تازه دیروز فاش شد، مثل این خبر فایننشیالتایمز در اینجا «ارتش چین موشکی را پرتاب کرد که یک وسیلهی گلایدر مافوق صوت را حمل میکرد.»
لابد میدانید این نوع موشکها با ایجاد اختلال گسترده در صنعت برق، کشور مورد هجوم را در همهی زمینهها فلج و مضمحل میکند. از نظر تحلیلگران دفاعی هنگامیکه شبکهی برق یک کشور قطع میشود، همهچیز فرو میریزد. زیرا همهچیز به برق بستگی دارد. مانند مخابرات، حملونقل، زیرساختها و حتی آب، و نیز ستونهای فناوری کلانشهرها.
نکته: این که غرب خود را متمدن جا میزند و دم از حقوق بشر میزند و سایر ملتها را نکوهش میکند که چرا از فرهنگ و فکر ما تقلید و پیروی نمیکنید، لافی بیش نیست. جهان در واقع توسط تفکر هژمونیک و برتریطلبیهای قدرتهایی که نمیخواهند از هم عقب بیفتند، به سمت یک تهدید بالقوهی هولناک پیش میرود و تنها چیزی که در تمدن غرب ملاک نیست، صلح واقعی و آرامش حقیقی است، علت روشن است هدف اصلی هر یک از آنها این است بر جهان سلطه یابند و قدرتِ چپاول و یغما داشته باشند؛ تا هم سوداگری کنند و هم مردم جهان را از خود در خوف و هراس نگه دارند؛ مثل رئیس آن دولت شیکپوش و ترسوی ۱۱ و ۱۲ در ایران که فکر میکرد باید تابع «کدخدا»ی دنیا میبود و او و وزیر خارجهی ضعیف! تن به بدترین قرارداد نخوانده و ندیده دادند که خلاصی از مفاهیم و واژهها و تفسیرهای حقوقی تکتک کلمات مندرج در آن، آسان نیست.
«مادر و منبع همهی رازها و رمزها، روح منطقی اسلام و وابستگی کامل آن به فطرت و طبیعت انسان و اجتماع و جهان است. اسلام در وضع قوانین و مقررات خود رسماً احترام فطرت و وابستگی خود را با قوانین فطری اعلام نموده است. این جهت است که به قوانین اسلام امکان جاویدانبودن داده است.»
مجموعه آثار ، جلد ۳ ، ص ۱۹۰
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
چِم: جنبیدن. جنبش. تکان ناگهانی. حرکت سریع. تکانه. واکنش حرکتی کوتاه و سریع. پرش سریع و لحظهای مثلاً از ترس. معمولاً برای همه پیش میآمد. خصوص واسه کودکان در خواب که میگفتند ملائکه تکون یا خندهاش داد.
چم بخاردمه: یه لحظه تکان خوردم. ترسیدم.
چومبه: چه میدانم من! من ندومبه. چه میدونم. نمیدونم. چه بدونم. از کجا بدونم.
اَره، وِ ره مِه وِسّه درِس کاندی؟! : آره، اون دختر رو برام نامزد میکنی؟ تایید اون دختر را برام میگیری؟
سِرخانه: سرا و خانه. خانهسرا. خونه. خونه زندگی. منزل.
مِه چِش فرق نکانده: چشم من تشخیص دیدن را برای فرقگذاری چی از چی را ندارد. چشمم تار است. کمبین است. فرق نکانده جنبهی تشخیص دقیق شئئ دارد. مثلاً مه چش فرق نکانده اون دور چه کسی دره میآد سِرپیش ما. افتراق دادن در فارسی بهمین معنای کاربرد فرق کردن در گویش ماست. مثل فرق سر که مو را از وسط دو نیم شانه میکنن.
دِمتو دِمتو: دنبالهی کسی راهافتادن. حرکت تندتند پشت سر کسی. تقلید. دنبال کسی یا چیزی راه افتادن. برای جلب نظر یا خواستهای پشت سر کسی افتادن ، مثل پسری که مرتبا دنبال دختری راه میافتد.
اَری نجو: لثه ات را نخور. نهی از جویدن و فشار دادن دندانها و لب و لوچه. اری معادل دقیق لثه است. اگر به صورت فعل سوم شخص باید، لثه کاربرد بیشتری دارد. جویدن لثه در حالت عادی مقدور نیست و بچه پیش از درآمدن دندان ممکن است بجوَد و در آن سن نمیتوان بچه چندماهه را نهی کرد. البته برای پیرهای بدون دندان هم صدق میکند.
رَف لو: لبهی پرتگاه رودخانه. لو: لب. رف: پرتگاه.
هع؟ ته گی کیکاک بیّه؟: ها؟ ترسیدی؟ از ترس مدفوع تو مثل پشگل گوسفند کیکاک و گره و کوچیک کوچیک شده؟ ها؟ مدفوعت مثل پشکل گوسفند شد؟ چقدر ترسیدی! وحشت کردی!!
کوفتهکش: نوعی سوسک سرگین یا غلتان است که کوفته و پهن و پشکل را مثل توپ میکند و به لانه میبرد که هم غذای سالشان است و هم موجب انتشار و نمو بوتهها و درختان میشود. سوسک با گوزنگوی کوفتهکش فرق دارد. به این دلیل فرق دارد چون یک ضربالمثل بومی هست که میگه:اعئی گزنگو شه وِسه کوفتهکش داننه. کنایه از یک فردی که خودش سمت یا رتبهی خاصی ندارد، ولی وقتی یه کاری بهش سپرده میشه، او به یکی پایینتر از خودش میسپره.
لادار: فردی که به هر علت (سن پایین، ترس از شنا، بلد نبودن شنا، منع خانواده، عدم تمایل، و ....) برای شنا وارد آب رودخانه یا دریا نمیشود و در ساحل، مراقب و نگهدار لباسهای بقیه میماند. لادار کلمهی مرکّب است لا (لباس) + دار. ممکن است هر یک از ما دستکم یک باری لادار بودیم. خودم از سردی آب ریس داشتم و ترجیح میدادم گاه لادار بمانم.
بَجوشته: وجه وصف،: جوشیده شده. وجه خبری: جوشید. جوشید. جور شد. وصل شد. سازگار شد.
مِل: مخفف ملا. مثل: مل علی. مل مرتضی.
مَله کَش: زمین زراعی پایینتر از پایینصحرا. چون نزدیک مله یا محله است، میگویند مله کش. کش یعنی کنار. نزدیک. مجاور.
زرا: یا ذرا. یعنی درز، شکاف باریک در و پنجره و دیوار. درز رو به بیرون باشد واخیزه میگویند که بحث شد. ولی زرا درزی رو به داخل است.
نچنچنچنچ: صوتی برای ایستاندن اسب و الاغ و استر. و همچنین برای دلسوزی از کسی. صدای آه و افسوس. صوت دلسوزی و ترحم. صوت پشیمانی. صوت سرزنش. شگفتی. فراموشی. غم و عزا. از دست دادن فرصت یا موقعیت. البته هیش و هُششششش هم میگویند. این جملهصوت، برای یورغهبردن اسب هم هست. اما در کل لوک و یورغه بیشتر از طریق تکاندادن ترکه یا کوباندن دو پای راکب بر دو سمت پالان است.
مِه وَریه: به سود منه. طرفدار منه. حامی منه. سمت منه. جانبدار منه.
بلاردِسّه: پاره و پوره. جنبهی خبری: پاره کرد. حمله کرد.
دَکارده: ریخت. واریز کرد. برام پول دکارده. کرد. پُر کرد. کامل کرد. ریخت هم هست. حتی پول واریز کرد هم هست: مِه کارت دله پول دکارده.
ون فنی پانگ بَیّه: دماغش باد کرد. گشاد شد. اشاره به ذوق طرف. دماغش باد شد. پُز میده. باد میکنه.
خان بوری سوزن بزنی؟: میخواهی بری آمپول بزنی. سوزن معادل سرنگ و آمپول. میخواهی بروی سوزن بزنی. هم برای آمپول زدن و هم در سالهای دورتر برای یک مرحله از نخ کردن توتون سبز بکار میرود و میرفت.
پاش: گشاد. ورم. متورم. منهدم. پاش بخارده دیم یعنی صورتش گشاد و چاق و برآمده است.
چو چَک: لکلک. اشاره به فردی که پایش مثل چوب و نازک است.
کَل دکتنه: با هم شاخ به شاخ شدند. دعوا افتادند. با هم درگیر شدند. سرشاخ شدند. درگیر شدند. به جنگ افتادند. دعوا میکنند. هم برای انسان و هم برای حیوان.
خاشکهچاه: چاه خشک برای ادرار و مدفوع انسان. توالت. دستشویی. مستراح. در بومیترین گویش: گیچاه.
اوهچاه: چای آب شرب یا باغداری.
ت دله نکف! : تو وسط نیفت. تو وسط حرف نیا. دله در اینجا یعنی داخل، درون، میان. تو خودتو قاطی ماجرا نکن. خودتو ننداز وسط.
ندبدی! : ندید بدید. چدم ناسپاس. ندید بدید. بیجنبه. بیظرفیت. تازه به دوران رسیده.
پیرشک: فرد بدجور پیر. پیر بدشکل. بدقواره پیر. پیر شکل. به شکل پیر. پیر و خرفت. فرد پیر. مسن.
گَلی جه جِر نَشونه: از گلویم لقمه فرو نمیرود. از گلو پایین نمیره. نمیشه خورد. نمیتوان میل کرد. توان خوردن نیست. حالا یا از سر لقمهی بزرگ. یا بیشتر از سر غصه و عقده. و حتی منّتکردن طرف. و نیز اگر منتظر کسی باشند و دیر کرده باشد، موقع خوردن این را میگن.
کینگکلک: قسمت باسن و لگن آدم.
گو رسِن دکته: گاو گیر افتاد. ریسمان به پای گاو پیچید.
گله: گلایه. شِکوه. شکایت.
مه زِوون تَلی دانّه؟! : حرف من سیخ و تیغ دارد؟ حرف من تلخ است؟ من مگه بد میگویم؟
کینگِسو: حالت نشسته به سمت جلو راهرفتن. بیشتر پیران و از کارافتادگان چنین میکنند یا معلولان. نیز هنگام راه افتادن کودکان.
کالاجز: یا کال عاجز به کسی گفته میشود که بر اثر حادثهای مجروح شده باشد. کال یعنی ضربهخورده و لبللوج. آجز هم هملن عجز و عاجز است.. زخم و زلی.
تن بوردن: کمک کردن. به سمت کسی رفتن و او را از مخمصهای درآوردن. هم برای کمک در کار و کشاورزی و هم در هنگام دعوا و درگیری.
تن بِرو: بیا کمک. یا نزدیکم و کمکم کن. تن یعنی فرد و جسم و فرد. بِرو فعل امر بیا.
گِلسکِل: حلزون. علت این نام این است که حلزون روی گل رُش میکشد. سکل یعنی راه میرود. روی گل خودش را میراند.
تا اینجا ۳۱۸۹ لغت
به قلم دامنه : به نام خدا. لا شور از ترکیب لا و شور تشکیل شده است؛ لا به معنی و مخفّف لباس و شور به معنی و مخفّف شوینده و شستن. و جمع آن یعنی لباسشوینده. لباسشور. اما لاشور داستان دارد و تنها یک لغت نیست. تا چند سال پیش، وقتی به خواستگاری دختری میرفتند، بزرگِ خواستگارچی (حالا یا پدر و ارشد پسر یا یکی از بزرگان و معتمدان محل) با حالت احترامآمیز و فروتنانه و با روش غیر مستقیم جهت حفظ شأن مجلس، رو به بزرگتر عروس (حالا یا پدر و مادر و یا ارشد دختر یا یکی از بزرگان آن خاندان) عرض میکرد ما امشب آمدیم از شما یک لا شور میخواهیم. یعنی دختر شما را برای پسر ما. خانوادهی عروس هم اگر راضی به وصلت بود ازین تعبیر ناراحت نمیشد و مثلاً میگفت: کنیز شماست! شما خود صاباختیارید! انگار دو طرف عروس و داماد، اختیار داشتند هر اسمی خواستند سرِ دختر دمِ بخت یا عروس مجلس بگذارند. بگذرم.
خواستم گفته باشم از زن گاه این گونه برداشت داشتند در شب خواستگاری. حالا یا از سر تعارف و تکلّف یا از روی واقعیت جامعه که زن آنچنان تحقیر میشد و دختر در حد لا شور و کدبانو و پختوپزکننده مطرح بود. خلاصه این که، وقتی میگفتند ما امشب لا شور میخواهیم منظور این بود دختر شما را برای پسرمان میخواهیم. این بود یک گوشه از هزار گوشهی شب خواستگاری در دارابکلا که گویا این اصطلاح توهینآمیز یا تعارفآمیز از فرهنگ و آداب شب خواستگاری محو یا به فراموشی سپرده شد. البته گفتم که، همهجایی نبود، گاه این طرز بیان تحقیرآمیز رخ میداد که به قول معروف منظور نداشتند ولی با اینهمه این هم الحمدلِله برکنده شد.
نظر حجتالاسلام احمدی: سلام بر جناب طالبی. جالب بود ... البته در بابل ما وقتی می خواستند برای پسر خود زن بگیرند می گفتند برایش کَیی (کَهی) پَج بگیریم. کهی یا کیی همان کدو هست و پج هم به معنای پختن. یعنی کسی که بتونه برای خونه آشپزی کنه ... البته این وضعیت به معنای تحقیر مقام و جایگاه زن نیست، لا شور و کهی پج یعنی کسی که بر اساس تقسیم بندی صورت گرفته بتواند کارهای داخل منزل را انجام دهد. یک برداشت دیگر هم دارم: مردم مازندران به خاطر احترام و حیای زیاد، از کنایه فراوان استفاده می کردند. مثلا همسایه زنِ همسایه و مرد همسایه را با نام صدا نمی کردند. اگر نام فرزندشان مثلا محمد بود، می گفتند محمد مار یا محمد پِر. در اینجا هم چون نمی توانستند با صراحت و مستقیم بگویند می خواهیم برایش زن بگیریم، می گفتند می خواهیم لا شور بیاروریم... لا شور و کیی پج شاید از این باب باشد.. ارادت.
پاسخ دامنه: سلام استاد احمدی. چه خوب شد آداب خواستگاری محلههای بابل را برشمردی؛ شبیه هم هستیم. کهیپچ هم واژهی رایجیست در محل ما. با تحلیل شما در علت به کارگیری این نوع واژگان موافقم. بله همین طور است. در متن هم اشاره شد که این جور مراسم، غیر مستقیم حرفشان را پیش میگذاشتند. از شما متشکرم که خواندید و افزودید. درود.
یک گزارهی نقلی: از کوانتوم [=دانهایبودن جهان] در کتاب «واقعیت ناپیدا» نوشتهی کارلو رووِلی، که شرح علم فیزیک برای عامهی مردم میباشد، از انتشارات نشر نو، ترجمهی علی خدادادی شاهی.
«دراین رقص بیپایانِ اتمها نه انجامی هست، نه کرانهای. ما انسانها نیز مانند مابقیِ طبیعت، جزئی از این رقص بیپایان هستیم. جزئی که نتیجهی ترکیبی تصادفی است. طبیعت، همچنان به تجربه و آزمایش ترکیبها و فرمهای جدید ادامه میدهد و ما مانند حیوانات، نتیجهی یک انتخاب تصادفی و بیانجامایم که در طول ادوار متمادی ساخته شده است. زندگی ما ترکیبی از اتُمهاست. افکار ما از اتمهایی کوچک ساخته شده است. رؤیاهای ما محصول اتمهاست. امیدها و عواطف ما به زبانی متشکل از الفبای اتمها نوشته شده است.» منبع
من ۲۷ اسفند ۱۳۹۶ یک اشارهای به کوانتوم و تصویر آن داشتم با این جمله: « زیرا من هم یک موجود جاندار بودم که طبق قانون فیزیک پیچیدهی کوانتوم (Quantum) کوچکترین مقدار یک کمیت فیزیکی به حساب میآمدم و میتوانستم به طور مستقل وجود داشته باشم...» (اینجا) اینک یک نقل تازه از کتاب بالا ارائه شد.
خاطرهی دامنه : به نام خدا. سلام. سه اتاق داشتیم که با طرح دخانیات و با سقفی بلند ساخته شده بود تا شقّههای توتون به پِلور آن آویزان شود. وسطی کُرسی داشت و دو تا کناری، یکی میهمانی بود و همیشه بسته و دیگری تقریباً شبیه انباری. نوروز که میآمد پدر هر سال ما را از روستای دارابکلا به زیارت میبُرد. روستای ما درست در دو سمت تقریباً مساوی دو شهر ساری و نکا قرار دارد و در وسط و بالادستِ شهرستان میاندورود و شهر سورک. هنوز شاه سلطنت میکرد. وقتی میگفت سه روز دیگه به زیارت میرویم دیگر شب از بس ذوق و شوق داشتیم، خوابزده میشدیم، بهطوریکه زیر کُرسی تا صبح پَلیپَلی میشدیم و عشق ماشینسواری و زدن به جاده، خواب راحت را از چشممان میربود. هنوز آفتاب درنیامده با صوت قرآنِ هم مادر و هم پدر از زیر کُرسی گرم و نرم برمیخیزیدیم و نماز را من آن زمان چَکسپَکسن (به قول شهریها: فوری و سریع) میخواندم. با چند استکان چای، همهی ما را پشت سر خود ایستاده و رو به قبله بهصف میکرد و دعایی (نمیدانم چه دعایی، شاید هم آیتالکرسی) زمزمه میکرد و برمیگشت به سمت ما فوت میکرد، طی چند بار. ما هم کیف میکردیم که زیر حِرز ذکر رفتیم و سالم میرویم و سالمتر برمیگردیم.
مشهد اگرچه مقدور نمیشد به جای آن قم میآمدیم تا عوض امام رضا ع خواهرش حضرت معصومه س را زیارت کنیم که مرحوم پدرم به آن بانو با زبان صمیمی «بیبی» میگفت. و سخت بدان معتقد بود و هر حاجتی داشت به آن مقام کریمه عرضه میداشت. درست است که بضاعت مالی ما پایین بود ولی پدر در مسافرت بسیار آسان میگرفت و آنچه داشت در خرج و پذیرایی توراهی دریغ نمیکرد. روح هر دو والد و والدهام قرین رحمت خدا و محشور خاندان طهارت ع باد.
ببخشید اگر با خواندن این خاطرهی این ناچیز، وقت شریف گرفته شد. چه کنیم که عشق مشهد و شوق زیارت در ما هنوز شعله میکشد و به علت رعایت مقررات ستاد سلامت، امسال هم مثل پارسال از زیارت مشهد مقدس محروم ماندهایم. روز شهادت آن امام رئوف بود و دلم گرفت و این دلگویه را واگو کردم. آری؛ همهی ما به عشق زیارت، زندگی را طی کردهایم و خواهیم کرد. و این پیوند زندگی با زیارت گمان نکنم در وجود باورمندان هرگز بگُسلَد. سلام بر صحن و بستهای حرم امام رضا که به قول علامه طباطبایی زمین حرم رضوی شرافت دارد.
گفتوگوی دکتر عارفزاده و دامنه (۱۷ و ۱۸)
بازتاب متن «قوم عالین امروزین» که ۱۳ مهر ۱۴۰۰ نوشتهام. در: اینجا
متن اول:
به قلم جناب «مرآت»
سلام و درود. و ممنون از یادداشت خوب شما. چه تصادف کلامی جالبی بود بین نوشته شما با حرفهای سه روز قبل بنده: در وادی السلام نجف بر مزار شهید عزیز ابومهدی المهندس فاتحه می خواندم و می گریستم. یک خبرنگار عراقی از من پرسید ایرانی هستید گفتم بله، گفت چه ویژگی از این شهید می دانید که این جور برایش گریه می کنید. بهش کفتم او مخلصانه، شجاعانه، جوانمردانه و حتی بی نام و نشان در برابر یاغیان و باغیان و عالیان زمانه جنگید. اما خودبرتر بین های زمانه ناجوانمردانه او و رفیق ابدی اش را ترور کردند. و من بیش از هرچیز به مظلومیت و اخلاص و صدق عمل او غبطه می خورم... »
دامنه: در اینجا پاسخم به جناب آقای «مرآت» مدیر محترم گذرگاه فکر و ذکر را نوشتهام. از جناب ایشان بابت نوشته و اظهار نظر متشکرم. با آرزوی موفقیت و بهروزی.
متن دوم:
به قلم حجتالاسلام احمدی:
سلام بر جناب طالبی عزیز. سالروز رحلت رسول خدا و شهادت امام مجتبی تسلیت باد. نمونه سردار سلیمانی واقعا جالب هست، با توجه به این که بعد از این که آن را بعد از قیام اباعبدالله در مقابل عالین قرار دادی و در واقع این سردار دلها پرورش یافته مکتب سیدالشهدا هست.
دامنه: سلام و تسلیت جناب استاد احمدی. از دقت و افزودن این نکتهی شما بر متن ممنونم. خرسندم خوشایند شما شد.
متن سوم:
«تحشیه» بر نوشته : «قوم عالین امروزین»
سلام علیکم. ضمن عرض تسلیت به جهت ایام سوگواری سالار شهیدان و فرارسیدن رحلت جانگداز نبی رحمت و شهادت سبط اکبرش (امام مجتبی) و نیز شهادت پاره تنش (امام رضا) علیهم السلام، توفیقی حاصل شد تا نوشته وزین «قوم عالین امروز» جنابعالی را مطالعه نمایم؛ با همه مشغله ها، حیفم آمد از باب «تحشیه» بر آن، نکاتی را یاد آور نشوم:
۱) همچون همیشه، انتخاب نیکی داشته و زیبا و سودمند نگاشته اید؛ بویژه اینکه آن را به زیور «تطبیق» آراسته نموده، و از خصلت منفی «نقل صِرف» دوری جسته اید؛
۲) حتما میدانید که صفت پست و مذموم «عالین» از جمله صفات منفی مشترک بین شیاطین «جنّی» (سوره «ص» آیه ۷۵) و «انسی» (سوره «دخان» آیه ۳۱ و سوره «مؤمنون، آیه ۴۶) است؛
۳) مذمت وارده در مورد خصلت پلید «عالین» (سرکشان - برتری جویان) در آیات و روایات، و بیان پیامدهای برآمده از آن، به مراتب بر مذمت از دیگر خصائل منفی و برشمردن پیامدهای نشأت گرفته از آنها فزونی دارد؛
۴) بررسی عوامل مؤثر در بروز وقایع تلخ تاریخی، گویای این حقیقت است که اصلی ترین و برترین عامل مؤثر در عناد ورزی اشخاص و احزاب با مجموعه سفیران به حق الهی، چیزی جز برخورداری آن از خدا بی خبران، از خصلت فرعونی و ابلیسی «عالی» (برتری جوی و سرکش بودن) نمی باشد؛
۵) همانگونه که اشاره شد، تطبیق ماجرای قوم «عالین» گذشته به وضعیت فعلی جهان؛ و نیز اشاره به مقابله و ستیز همیشگی نبی رحمت و رهپویان حقیقی راه جاویدش با اقوام و اشخاص آلوده به این خصلت زشت؛ از نقاط مثبت پررنگ این نوشته کوتاه محسوب می شود؛
۶) یاد نمودن از مکتب ستیزه گر سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی به عنوان نماد بارزی از تلاش در عرصه مقابله با «عالین» نیز از نقاط مثبت این نوشته جنابعالی محسوب می شود؛
۷) آن شهید سرفراز (شهید حاج قاسم)، در بخش های مختلفی از وصیت نامه بلندش، از عظمت مکتب امام راحل و غربت مقام معظم رهبری یاد نموده؛ و از دیگران خواسته است که تنهایش نگذارند؛
۸) باورم این است که جنابعالی به آموزه های بلند این شهید جاوید، باور دارید.
به قلم دامنه : به نام خدا. در آستانهی شب رحلت پیامبر خدا ص چه ستوده است دمی با قرآن باشیم. من که به نیت تبرک لای قرآن را گشودم صفحهی ۳۴۶ آمده است؛ و از میان این صفحه با آیات تکاندهنده و روشنگر، این دو آیهی: «ثُمّ ارسَلنا موسى و اخاهُ هارون بِآیاتِنا و سلْطَانٍ مُبینٍ . اِلىٰ فِرعَونَ وملَئِه فَاستَکبَروا وکانوا قَومًا عَالینَ» (یعنی آیهی ٤٥ و ۴۶ سورهی مؤمنون) توجهام را به خود بیشتر جلب کرده است که موسی ع و هارون ع مأموریت ویژه یافتند که به سوی فرعون و مَهتران آن بروند. برگردان توضیحی مرحوم خرمدل ازین آیه هم بسیار جالب است:
«سپس موسی و برادرش هارون را همراه با معجزات و براهین (دالّ بر صدق رسالتشان) و حجّت واضحی که بیانگر (اثبات پیغمبری آنان) باشد روانه کردیم. به سوی فرعون و فرعونیان، ولی آنان (خود را بالاتر از این دانستند که دعوت ایشان را بپذیرند و) تکبّر ورزیدند، و ایشان اصولاً مردمان سلطهطلب و خود بزرگبین بودند.»
خصلت و اخلاق کریه «مَلَئه» (=اشراف و اطرافیان) در طول رسالت و نبوت همین برتریجویی بوده است و «عَالین» (=سرکشان) که «مراد مستکبران و خود بزرگبینان» است، همه، همواره «مقامطلب و شهرتطلب بوده و خویشتن را بالاتر از دیگران میدانند و مردمان را زیردستان خود میانگارند.»
گویا امروزه نیز همچنان قوم «عالین» وجود دارد و برتریجویی را ترک نمیکند و همیشه میخواهد بر ملتها سوار شود و از حق، کراهت پیشه کند، به قول قرآن در همین سوره، آیهی ۷۰ : و اکثرهم لِلحقّ کارِهون. اما خدا هرگز حق را در پی هوسهای آنان قرار نداد: ولوِاتّبع الحقُ اَهواءهم لَفسدتِ... . آری؛ قوم عالین امروزین نیز همان کردار را دارد که مَهتران عصر نبوت داشتند. و این رسول خاتم ص بود که مُهر ختم بر آن خوی و خصلت «عالین» زد و مکتب حسین ع نمونهی عملی نسخهی تمامی انبیا خدا علیهی عالین شده است. و نمونهی اعلای روزگار ما مکتب حاج قاسم سلیمانی است که پارساگرانه، با عالین درافتاد تا افتادگان را نجات دهد و آرامش و صلح پایدار پدیدار کند. شما هم اگر یک تبرک کنید صفحهای درخشان از قرآن به رویتان گشاده خواهد شد. درود. رحلت رسول مهربان ص و شهادت دو امام انس و جان ع هم تسلیت و تعزیت.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. کسانی مانند من که اگر از دِه برخاسته باشند و در سن و سال من باشند و همچنان لذت ببرند که روستازاده هستند و اهل دیار دِه و قصَبه و هویت محلی خود را با اشتیاق پاسباناند، بهیقین از چارقد گوشهی مادرشان خاطرهها دارند. چارقدِ روسری سفید وال هندی، که سرتاسر سر و دوش و بالاتنهی مادران را میپوشاند و وقتی هم بر سر میکردند چنان به آنان میآمد و زیباروشان میساخت گه گویی نور از رویشان تابانده میشد؛ آن وقت گوشهی چارقد خود داستان داشت:
پول به آن گره میزدند. از پول سکهای گرفته تا پول کاغذی نو و چروکیده. و اغلب هم این گره کِش میرفت، نه از بیرون، که از طرف خودِ فرزندان!
آدرس جایی (مثلاً مطب و راستهی بازار را) که میخواستند بروند، لای آن جاساز میکردند.
موقع روضهخوانی ماه محرم اگر قند تکیه اضافه میآمد برای تبرّک هم شده آن را در چارقدگوشه میبستند و سپس به بچهها به نیت بیمه و شفا میخوراندند.
نون خشک (نون قندی به زبان شهری) مسجد و تکیه هم، همینطور.
مادران شهید و اسیر و مفقودالاثر که داستانشان بغرنج است؛ عکس پرِس طلقی یا پلاک جبهه و یا سربند یازهرا و یاحسین و یا سایر یادگاریهایشان را چارقدگوشه محکم و سفت گره میزندند که با فرزندشان، با جگرگوشهیشان پیوند نگسلند و هر آن با آنان نفس کشند و دم و بازدم گیرند. همین خیال، آنان را آرام نگاه میداشت.
تبصره: در خانوادههایی که شیخ و روحانی داشتند اغلب عمامهی مستعمل را بُرش میکرده و چارقدش میساختند. یاد همهی مادرانمان چه در قید ممات و آرمیده در خاک و چه در قید حیات و آراسته به کار و تلاش، گرامی و ستوده باد.
نظر حجتالاسلام محمدرضا احمدی:
سلام به طالبی عزیز. اول این که یاد باد آن روزگاران یاد باد. دوم این که پاک کردن اشکهای مجالس عزاداری اباعبدالله الحسین با گوشه آن چارقدها را فراموش کردی... سوم این که با ظهور نسل جدید، متاسفانه آن چارقدی که در آن زمان از آن نور معنویت ساطع بود، اکنون جای خود را به شال و روسری هایی داده که از بعضی از آنان آتش می بارد. هیچ چیزی را نمی توان به آن گره زد، حتی حیا و غیرت را... چهارم این که توصیف و یادآوری زیبایی بود... ممنون.
چارقد مادر شهید از شهیدآباد (تروجن) بهشهر
روستایی با ۵۱ شهید و ۸ آزاده و ۱۸۷ جانباز
دامنه: سلام استاد ارزشمندم جناب احمدی. یادآوری جالبی بود. بله پاککردن اشک یادم نبود. این هم به کارکرد چارقدگوشه اضافه شد. تعبیر تکاندهندهای نیز به کار بردی که امید است پوشش و حجاب ازین هم شُلتر نشود. اگر امروزه آن مادران قدیم بودند، مثل مادران عزیز این میهن به جای ماسک در برابر ویروس کرونا از چارقدگوشه استفاده میکردند. ممنونم که بر طبع شما نشست.
نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا
چلِک: با زبٕر حرف چ به چوب خراطیشده گفته میشود که برای بخش بالایی قلیان میسازند که داخل آن به قطر یک و نیم سانتیمتر خالی میشود تا دود از طریق نی قلیان جابجا شود. معمولاً با چوب سبک افرا تهیه میگردد. در دارابکلا این هنر توسط مهاجرینی از هندوستان که به آنان «جوگی» میگفتند ساخته میشد. اما چلِک با حرکت زیرِ چ به معنای مقدار کم یک چیز است. چلکه هم میگویند. یعنی مثلاً مقداری پول، مقداری گندم.
مِره تَش نَیته؟؟! : آتیشم نگرفت؟؟! عصبانی نشدم؟؟! منفجر نشدم ؟؟! در واقعی یعنی آتشم گرفت از بس که ... .
تِره (یا مِره) حرف هِکتبیه! یا هِکدبیه ! : به زبونم افتاده بود! به زبونم آمده بود!
پیرسری: هنگام پیری. مثلاً پیرسری معرکه گیری! سرپیری. در این سن بالا. با این پیری و مُسِنّی.
گَت: بزرگ. رشد یافته. دار گت شد. درخت بزرگ شد
خادِر ره خانّه ! : حرص میخوره. خودخوری میکنه. استرس داره. غصه میخوره.
پیرِخو ! : پیر خرفت. مانند پیر. پیر بد. خو: خوک. پیرخو: خوک پیر. گراز پیر. فرتوت.
چلک: با سکون حرف لام. تلفظ عامیانهی چرک پوست بدن. لیم.
اِنّه: میآیند.
نِنّه: نمیآیند.
اِنه: میآید.
نِنِه: نمیآید.
لینگِ رج: ردِّ پا. ردپا. جای پا. اثر برجامانده از پا روی زمین یا کف سطوح.
بِرام بِرام: دَواندِوان. تند تند. کوبان کوبان. برام برام وارش دله بیموهه.
خرکِش! : بیمزه. بیرنگ. کمرنگ. کِش یعنی ادرار. خرکش یعنی ادار الاغ. هر چیز بیمزه. مثلاً این رنجیر خرکش است! شاش خر. ادرار خر. تشبیه چای کفکرده به شاش الاغ یا خر.
پیجنه: و بهانهجویی میکند. به پای کسی میپیچد. اذیت میکند. میپیجه. لج میکنه. سماجت میکنه.
بدی؟: دیدی؟ پرسش در حالت عادی.
بدی بدی !!؟ : حالا دیدی گفتم؟ پرسش در حالت غیر عادی و کنایه و طعنه و استیضاح و توبیخ. دیدی؟ متوجه شدی؟
اِرما : ورم. تورم. التهاب. یک بیمار در بابل این واژه را میگفت. (د.ع)
ظاهرا ما نداریم.
اوشتلنگ: همان اوشتلم به زبان روسی به معنای اخطار تند (=شدیداللحن) که در گویش محلی تغییر لفظی یافت.
بِر بَی: بیا بگیر. بیا بگیر. گاهی برای توهین یا تمسخر هم هست.
مِه اِنا : چیزهای من. وسایلم. مال من اینه.
اِنه اِنه: اینجاه اینجاه. ببین، ببین. آخ آخ. افسوس. وای وای.
اِنک اُنک،: این چیزها، اون چیزها. جورواجور. متنوع خوردن. هر چیزی را خوردن. معطل کردن. این شاخه و اون شاخه پریدن. پرت و پلا.
مَردی: شوهر. یک مرد. یک مردی. مرد. آقا. اون آقا. آن مرد. شوهر.
زِنا: همسر. یک زن. یک زنی. زن. آن زن. همسر. یک زن.
تَپیل: مترادف تیل. گلآلوده. گلولای زیاد. تیلتَپیل زمانی به کار میرود که هوا و زمین بهشدت وارشی شده باشد. مثلاً تیلتَپیل دله کاجه بوریم اِسا.
مه پِش راس وونه : خاطرم جمع میشود. خیالم آسوده میشود. پشتم راست میگردد. دوری از خمیدگی زیر بار سنگین یک کاری.
دراز قِوا ! : اشاره به یک شخص خیالی برای ترساندن بچه.
وِ ره مِه وِسّه درِس کاندی؟! : این دختره را برای من راضی به ازدواج میکنی؟
این سوه دور: دفعهی بعد. دور بعدی. نوبت بعدی. این بار. این سفر و این دور. بار دیگر در آیندهی نزدیک.
کَش و خاش: آغوش. روبوسی. بغل و بوسه. آغوش گرفتن و ماچ کردن. بغل و ماچ کردن جدی و از روی شدت عشق و علاقه و دلتنگی. همآغوشی. دیدهبوسی.
صاب اِختاری! : صاحب اختیار هستی. اختیار داری.
هع اِمای گور رِه پیلم سر گنّه : تا آن زمان قبر ما با علف پیلم پوشانده و نامعلوم میشود. هع، تا آن زمان پیلم(نوعی علف، اقطی) گور ما را فرا میگیره. تا آن زمان ما مردهایم.
بِندوسّه: هم به معنای مالید. هم مالیده و تمیز. مثلاً در وجه خبری: دیوار را با گلگوگی بندوسه. اما در وجه وصفی: بندوسه دیم: یعنی شسته و رُفته و تر و تمیز.
دلنگم، تلنگم: دو معنی قریب آن این است: تکه اهرم کوچیک که در داخل گرهها فرو میکنند تا گره از هم باز نشود. نیز به معنی تکان. دل و روده بالا آمدن. لکنت، لرزش، دودلی، شک، تپقزدن، مکث، وقفه، کوتاهی، لنگش.
چم: جور. مره فلانی جه چمه. با چم و خم هم میآید
تا اینجا ۳۱۴۵ لغت
درد دلم در غم رحلت علامهای «انسان»
به اسم بامسمّای حسن حسنزاده
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. جهان از حضور یک «انسان» خالی شد؛ آری انسان، انسان. و همین است که وقتی انسانی در اندازهی درک مقامِ عینالیقین و حتی حقالیقین مثل حسن حسنزاده آملی، از محضر دنیا به محضر خدا پر میکشد در زمین ثلمه (=ترَک) رخ میدهد. اینک بشر از درک وجود برکات آن آیتاللهی اسوه به محرومیت و فقد افتاده؛ یعنی آیتاللهی بزرگ و بزرگ و بزرگ حسن حسنزاده. همان عالم آملی که در صفحهی ۶۳ پندهای حکیمانهی عظمیش الهینامه میگفت:
الهی! همه از تو دوا خواهند و حسن از تو درد.
الهی! همه گویند بده، حسن گوید: بگیر.
الهی! همه برهان توحید خواهند و حسن دلیل تکثیر.
الهی! هر چه بیشتر دانستم نادانتر شدم، بر نادانیام بیفزا!
الهی! گروهی کو کو گویند و حسن هُو هُو.
الهی! همه از مُردن میترسند و حسن از زیستن که این کاشتن و آن درویدن.
الهی شبپره را در شب پرواز باشد و حسن را نباشد.
همان حسنزادهای که خودم در اعیاد غدیر در منزلش میدیدم که هرگز نمیگذاشت مردم دستش را ببوسند، شرم میداشت ازین کار در پیشگاه خلق خدا. اما خود وقتی از کوچهی بیت علامه طباطبایی عبور میکرد، مدتی توقف مینمود و دیوار استادش مرحوم علامه طباطبایی را میبوسید و سپس میرفت.
روز تشییع جنازهی حسنزاده در آمل
آری او «انسان» بود؛ انسان به سوی کمال و کامل. در رحلت آن روحانی حقیقی خود را حقیقتاً عزادار و غمبار میبینم. حوزههای علمیه کمکم دارد سرمایههای بیبدیل و عدیمالنظیر خود را از دست میدهد... . آیا شکاف برجای مانده و جای خالی آنان پر میشود؟ با این سبک و روال که میبینم بسیار بعید و حتی ابعد مینماید.
شلیک موشکهای بالستیک کره شمالی
از روی قطاربه سوی دریای شرقی ژاپن
(۲۵ شهریور ۱۴۰۰)
نظم و زیبایی طبیعت عکس از نقلبلاگ
بادام شهر سامان استان چهارمحال و بختیاری
(۳ مهر ۱۴۰۰)
علی لندی پسر ۱۵ سالهی ایذهی خوزستان
او برای نجات دو زن سالخورهی همسایه
به خانهی آتشگرفته رفت و آنها را
از آتش بیرون کشید اما خودش سوخت
و سرانجام قهرمانانه به آسمان رفت
پست ۷۹۸۵ : به قلم جواد نوائیان رودسری: صحن عتیق حرم رضوی قدیمیترین صحن است که البته آن را با نامهای «انقلاب» و «سقاخانه» هم میشناسند... محل دفن پیکر مطهر امام رضا (ع)، سرداب یکی از قصرهای حُمید بن قحطبه، حاکم توس بود که پیش از آن، هارونالرشید، خلیفه عباسی را در آن دفن کرده بودند... شیخ صدوق در «عیون اخبارالرضا (ع)» از وجود قاری، مؤذن و مسجد در کنار بقعه مطهر امام رضا (ع) سخن به میان میآورد. این بقعه، در دوران حکومت سامانیان، صاحب تزیینات ویژه شد و در واقع، بخشی از سازههای معماری جنوب شرقی صحن عتیق، در همین دوره شکل گرفت. با قدرتگرفتن غزنویان، شرایط کمی دشوار شد. متون تاریخی از هجوم سبکتگین، پدر محمود غزنوی به مشهد و ویران شدن بخشی از تأسیسات حرم رضوی سخن میگویند؛ اما در دوره محمود غزنوی، این خشونت کنار گذاشته و فعالیتهای عمرانی از سر گرفته شد.
با آغاز دوره سلجوقی، شرایط کمی متغیر شد؛ ... به احتمال زیاد در همین دوره بود که برای نخستینبار، دیواری را در اطراف ضلع شمالی حرم مطهر ساختند و در واقع، نقشه اولیه صحن عتیق شکل گرفت. محوطه صحن اولیه، به اندازه یکچهارم فضای فعلی آن بود و به علاوه، تزیینات بهخصوصی نداشت... قدیمیترین سنگ مزار حضرت ثامنالحجج (ع) هم که امروزه در موزه آستانقدس رضوی نگهداری میشود، در همین دوره ساخته شد.
با آغاز حمله مغول، فعالیتهای عمرانی در حرم مطهر و به تبع آن صحن عتیق، متوقف شد. خوشبختانه در این حملات، آسیبی به حرم مطهر و تأسیسات آن وارد نیامد. اصولاً مغولان ترجیح میدادند به اماکن مقدسه کاری نداشته باشند. با استقرار حکومت ایلخانان در ایران و عبور کشور از گردنه تاریخی این دوره، غازانخان به عنوان ایلخان مغول، اسلام آورد و پس از وی، اولجایتو، به مذهب شیعه گروید. تأثیر این تغییرات در حرم مطهر، با ایجاد تأسیسات مختلف در صحن عتیق و ساختمان حاشیه آن به چشم آمد. دارالسیاده ساخته شد و دری از آن را به سمت صحن باز کردند. به این ترتیب، تغییرات تدریجی برای افزایش تأسیسات موجود در صحن آغاز شد تا در عصر تیموریان، به اوج خود برسد.
مشهد. صحن انقلاب
پنجره فولاد (۲۵ خرداد ۱۳۹۹) عکاس: دامنه
بیتردید تیمورلنگ را باید بلایی بزرگ برای بشریت بدانیم؛ اما برخی فرزندان تیمور، از قماش او نبودند. شاهرخ، جانشین تیمور، اصولاً مردی آرام، هنردوست و در پی آسایش رعیت بود. شاهرخ هرات را به پایتختی برگزید. او و همسرش گوهرشاد، علاقه فراوانی به امام رضا (ع) داشتند و نقل است که در سال، چندماهی را در مشهد روزگار میگذراندند. به این ترتیب، مشهد به یکی از کانونهای فعالیتهای عمرانی دربار تیموری تبدیل شد. بعد از ساخته شدن مسجد گوهرشاد با مهندسی قوامالدین شیرازی، گوهرشاد به وی مأموریت داد تا گنبد حرم رضوی را مرتفعتر کند. این کار برای آن بود که گنبد یادشده، در برابر گنبد مسجد گوهرشاد، موقعیت برتری داشته باشد؛ رویکردی که از باریکبینی و اعتقاد گوهرشاد خاتون حکایت میکند... در دوره فرمانروایان بعدی دودمان تیموری، به ویژه سلطان حسین بایقرا، با همت وزیر کاردان وی، امیرعلیشیر نوایی، چند تغییر اساسی در صحن عتیق رخ داد؛ برای تزیین نمای صحن به طور گسترده از کاشی استفاده شد... ساخت پنجرهای فولادی در ضلع جنوبی صحن نیز، از دیگر اقدامات این دوره است؛ این پنجره را برای زیارت بانوانی که عذر شرعی داشتند و نمیتوانستند وارد روضه منوره شوند، ساختند. در همین عصر، امیر علیشیر نوایی، با استفاده از آب چشمه گلسب (چشمه گیلاس امروزی)، نهری را جاری کرد و از میانه صحن عتیق گذراند؛ این نهر، چنان که در ادامه اشاره خواهیم کرد، بعدها توسط نادرشاه ترمیم و به «نهر نادری» معروف شد.
دوره فرمانروایی صفویان را باید عصر طلایی معماری در صحن عتیق و بلکه تمام حرم مطهر بدانیم. با این حال، در این دوره، این صحن شاهد وقایع تاریخی غمانگیز هم بود که مهمترین آنها، هجوم ازبکان به مشهد، ورود آنها به صحن عتیق و روضه منوره و قتلعام مردم در سال ۹۹۷ ق است. این صحن، بعد از بیرون راندن ازبکان در دوره شاهعباس، به فرمان وی دچار تغییرات اساسی شد؛ مساحت آن را به چهار برابر اندازه اولیه، یعنی اندازه امروزی صحن، رساندند و اطراف آن، با کاشیهای مرغوب تزیین شد. پنجره فولاد را که در ابتدا پنجرهای کوچک بود، به صورت «سه لت» و بسیار بزرگ و زیبا بازسازی و نصب کردند. به فرمان شاهعباس یکم، گنبد بقعه مطهر که نمای اصلی صحن عتیق را شامل میشود، با آجرهای طلا تزیین و مناره نیز مطلّا شد. بعد از شاهعباس یکم، دیگر فرمانروایان صفوی نیز، در رونق و تزیین صحن کوشیدند؛ ایوان شمالی که امروزه به خیابان طبرسی ختم میشود، در زمان شاهعباس دوم ساخته شد؛ دروازه شرقی معروف به ایوان نقارهخانه را، شاه صفی ساخت و ایوان غربی، مشهور به ایوان ساعت، یادگار دوره شاهسلیمان است. در همین دوره، برخی تأسیسات و ساختمانها در اطراف صحن ایجاد شد؛ در جنوب شرقی، رواق حاتمخانی، یادگار حاتمبیگ اردوبادی، نواده خواجه نصیرالدین توسی و وزیر شاهعباس قرار دارد و در کنار آن، رواق مجلل اللهوردیخان، سردار مشهور شاهعباس ساخته شد که از نظر معماری و تزیینات، یکی از زیباترین بناهای تمام ایران و بلکه جهان اسلام است. در سمت شمال شرقی نیز، مدرسهی میرزاجعفر، با همت میرزاجعفر سروقد از تجار خراسانی مقیم هندوستان ساختهشد. در سرداب این مدرسه، مقبره شیخ حر عاملی قرار دارد که روزگاری در گوشه صحن عتیق، به تدریس میپرداخت؛ او صاحب کتاب ارزشمند «وسائل الشیعه» است. در این دوره، ضلع غربی صحن عتیق، راه ورودی بازار شهر به حرم مطهر بود و بازار بزرگ شهر، پس از برخورد با حاشیه صحن، از ضلع شمال غربی خارج میشد.
مشهد در دورهی نادرشاه، به اوج عظمت رسید و به عنوان پایتخت برگزیده شد. نادرشاه همواره دوست داشت در عرصه فعالیتهای عمرانی چیزی از صفویان کم نداشته باشد؛ به همین دلیل، فعالیتهای عمرانی گستردهای را در حرم مطهر آغاز کرد و صحن عتیق، یکی از کانونهای این فعالیت بود. به دستور او سقاخانه اسماعیلطلایی را در وسط صحن عتیق ساختند. نهر نادری که در واقع ترمیم شده و گسترش یافته نهر امیرعلیشیر نوایی بود، در وسط صحن جاری شد. ایوان جنوبی صحن و ورودی بقعه را با طلا تزیین کردند و به همین دلیل، به ایوان طلای نادری شهرت یافت. همچنین، مناره بالای ایوان شمالی، یا همان ایوان عباسی، با فرمان نادرشاه مطلّا شد.
فعالیتهای اُمرا و فرمانروایان دودمان قاجار در صحن عتیق، بیشتر جنبه مرمت و تکمیل دارد؛ با این حال، برخی اقدامات این دوره، کاملاً عمرانی و در راستای توسعه و بهبود وضعیت صحن بودند؛ از آن جمله میتوان به ساخت نقارهخانه در دههی ۱۲۶۰ ق، نصب ساعت بر فراز ایوان غربی در دوره مظفرالدینشاه و برقکشی به صحن عتیق در همین دوره (دههی ۱۲۸۰ ش) اشاره کرد. در دوره قاجار و در زمان ناصرالدینشاه، چهار حوض در اطراف سقاخانه ساخته شد که آب قنات موسوم به «منبع» را به نزدیکی سنگاب میرساند و خادمان میتوانستند به راحتی آب سقاخانه را تأمین کنند. در این دوره تاریخی، صحن عتیق شاهد وقایع دردناکی هم بود؛ قیام مشهور به «شورش نان» که در دوره حکومت آصفالدوله، در عهد مظفرالدینشاه قاجار رخ داد و باعث بیاحترامی به حرم رضوی شد، یکی از غمانگیزترین آنهاست. طبق نقلهای تاریخی، صحن عتیق بعد از هجوم مأموران حکومتی، از پیکر غرق در خون معترضان پر بود و برای نخستینبار، مأموران آصفالدوله به گنبد طلا و برخی ساختمانهای صحن عتیق، شلیک کردند. در فروردین ۱۲۹۱ ش، صحن عتیق شاهد فعالیت طرفداران محمدعلیشاه بود؛ غائلهای که سرانجام با هجوم سربازان روسیه تزاری و به توپ بستن حرم رضوی خاتمه یافت. منبع