ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
والا پیام دار محمد (2)
به نام خدا. با تبریک میلاد حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص) و بنیانگذار فقه شیعه امامیه حضرت امام صادق (ع)، اینک دنباله ی متن والا پیام دار محمد را تقدیم می کنم به ساحت بزرگ و دوستداری محمد و آل محمد (ص) شما. ای محمد (ص) در آن هجرت تاریخی ات از مکه به مدینه، تا پا به یثرب این شهر جنگ و نِقار زده گذاشتی، هلهله ی شادی و شعَف مردم، از زمین خونین شده اش، تا به آسمان هم رفت. چرا؟ چون تو را ای محمدِ رحمت و رئوفت (ص)، نادی صلح و اُخوت یافتند. و همه ی ما در سال های اخیر، در فیلم محمد رسول الله (ص)، دیدیم تو را، که برای رفع تبعیض و نگذاشتن اثری از نابرابری، و هم برای مَحو ِهر گونه آلایش و دَمخور نشدن با اَعیان و اَشراف و بی دردان و نا اهلان روزگاران، در منزل و سرا و ماوای هیچ کسی اُتراق نکردی. در یک حرکت اعجاب انگیز و عبرت آمیز، اَفسار شتر جَمّازه ات یعنی شتری شتابنده و دونده و تندرو ات را بر سرش رها کردی، تا در هر کجای شهر یثرب، این شترت، زانوی سکونت و استراحت زد، همان جا، محل سکونت و سکوت و سخاوت و فریادت و نیز حکومت و مسجد و مدرسه و نمازت باشد. و این خصلت بی نظیر تو، تاکتیک و فریب نبود، بلکه جزئی از خصال فرشته وَش و آسمانی ات بود. و شاید هم، الهامی از غیب وجودت، که همآره، به آسمان و عرش کبریایی، وصل و مرتبط بودی. ای محمد مصطفی (ص) بعد بی درنگ، در همین گوشه ی یثرب که شترت از منبع غیب، فرمان بر زانو زدن یافت، مسجدی بنا کردی که خود نیز در ساخت آن، کار کردی، آری کار. که جوهر آدمی ست. و سپس فرمان بزرگ و ماندگارت را صادر نمودی. که ای یاران و هم کیشان، هر یک از شماها مهاجرین مکه، با یکی از انصار مدینه عقد اُخوّت و دیده بوسی محبّت بر بندد. و ما می دانیم در آن عقد اخوت و عشق محبّت، تو، آری تو، ای محمد امین (ص) با علی، این امیر مومنین (ع) برادر شدی. و بلال برده ی حبشی با عبدالله بن اُبیّ، سرکرده منافقان در یثرب هم قطار گردید. و او چَندش یعنی اشمئزاز و عار داشت، بلال سیاه را، در چنگ و چسبش و آغوشش کِشد. آری هم او که، روزها در عیان و علَن، پیش تو بوده؛ به ریا و دروغ و خود نمایی و فریب مردم. اما شب ها در نهان و پنهان از سوراخ دوم عقیده ی نفاق زده اش، با سران مشرک مکه، که گرم توطئه علیه ات شده بودند، دم می خورد و بازدم می خرید. تا تنفّس را در هر دو دیار، به رایگانی و مکرش ابتیاع یعنی خریداری کرده باشد. چون که اساسا او مغز و دلش می خَلید. یعنی گویی خار و سیخ و سوزن در کلّه اش فرو رفته و دلش را ریش ساخته بود. رُک بگم پُست می خواست! این سرکرده ی نفاق مدینه. و ما می دانیم قرآن تو و ما و همه انسان ها و بشریت، چرا به این دسته از اجتماع گفته منافق؟ چون منافق در لغت عرب، یعنی لانه ی موش که دو سوراخه است. و منافق نیز، در عقیده و عُلقه اش، دو روزنه ی گشاد، اما مخفی و استتار شده ی ورود و خروج، بر حسب اقتضائات روز دارد.
بقیه ادامه