والا پیام دار محمد (2)
به نام خدا. با تبریک میلاد حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص) و بنیانگذار فقه شیعه امامیه حضرت امام صادق (ع)، اینک دنباله ی متن والا پیام دار محمد را تقدیم می کنم به ساحت بزرگ و دوستداری محمد و آل محمد (ص) شما. ای محمد (ص) در آن هجرت تاریخی ات از مکه به مدینه، تا پا به یثرب این شهر جنگ و نِقار زده گذاشتی، هلهله ی شادی و شعَف مردم، از زمین خونین شده اش، تا به آسمان هم رفت. چرا؟ چون تو را ای محمدِ رحمت و رئوفت (ص)، نادی صلح و اُخوت یافتند. و همه ی ما در سال های اخیر، در فیلم محمد رسول الله (ص)، دیدیم تو را، که برای رفع تبعیض و نگذاشتن اثری از نابرابری، و هم برای مَحو ِهر گونه آلایش و دَمخور نشدن با اَعیان و اَشراف و بی دردان و نا اهلان روزگاران، در منزل و سرا و ماوای هیچ کسی اُتراق نکردی. در یک حرکت اعجاب انگیز و عبرت آمیز، اَفسار شتر جَمّازه ات یعنی شتری شتابنده و دونده و تندرو ات را بر سرش رها کردی، تا در هر کجای شهر یثرب، این شترت، زانوی سکونت و استراحت زد، همان جا، محل سکونت و سکوت و سخاوت و فریادت و نیز حکومت و مسجد و مدرسه و نمازت باشد. و این خصلت بی نظیر تو، تاکتیک و فریب نبود، بلکه جزئی از خصال فرشته وَش و آسمانی ات بود. و شاید هم، الهامی از غیب وجودت، که همآره، به آسمان و عرش کبریایی، وصل و مرتبط بودی. ای محمد مصطفی (ص) بعد بی درنگ، در همین گوشه ی یثرب که شترت از منبع غیب، فرمان بر زانو زدن یافت، مسجدی بنا کردی که خود نیز در ساخت آن، کار کردی، آری کار. که جوهر آدمی ست. و سپس فرمان بزرگ و ماندگارت را صادر نمودی. که ای یاران و هم کیشان، هر یک از شماها مهاجرین مکه، با یکی از انصار مدینه عقد اُخوّت و دیده بوسی محبّت بر بندد. و ما می دانیم در آن عقد اخوت و عشق محبّت، تو، آری تو، ای محمد امین (ص) با علی، این امیر مومنین (ع) برادر شدی. و بلال برده ی حبشی با عبدالله بن اُبیّ، سرکرده منافقان در یثرب هم قطار گردید. و او چَندش یعنی اشمئزاز و عار داشت، بلال سیاه را، در چنگ و چسبش و آغوشش کِشد. آری هم او که، روزها در عیان و علَن، پیش تو بوده؛ به ریا و دروغ و خود نمایی و فریب مردم. اما شب ها در نهان و پنهان از سوراخ دوم عقیده ی نفاق زده اش، با سران مشرک مکه، که گرم توطئه علیه ات شده بودند، دم می خورد و بازدم می خرید. تا تنفّس را در هر دو دیار، به رایگانی و مکرش ابتیاع یعنی خریداری کرده باشد. چون که اساسا او مغز و دلش می خَلید. یعنی گویی خار و سیخ و سوزن در کلّه اش فرو رفته و دلش را ریش ساخته بود. رُک بگم پُست می خواست! این سرکرده ی نفاق مدینه. و ما می دانیم قرآن تو و ما و همه انسان ها و بشریت، چرا به این دسته از اجتماع گفته منافق؟ چون منافق در لغت عرب، یعنی لانه ی موش که دو سوراخه است. و منافق نیز، در عقیده و عُلقه اش، دو روزنه ی گشاد، اما مخفی و استتار شده ی ورود و خروج، بر حسب اقتضائات روز دارد.
بقیه ادامه
آنگاه ای محمد (ص)، همین نقطه ی نشان گاه یثرب را، مسجد النبی (ص) کردی. که اینک معدن فیض و روضه ی رضوان مسلمانان شده است. و در نهایت، تمام شهرِ آشوب زده ی یثرب را، به شهر منوره ی مدینه النبیّ مبدّل ساختی. ای محمد (ص)، خبرهای داغ و سماتی و سماواتی تو در مدینه، به گوش اَصمّ یعنی کَر و ناشنوای!! سران قُلدور و ستمگر و اَشراف و اعیان مکه رسیده و آنها برای انتقام و انهزام یعنی هَدم و نابودی تو و دین خدای تو، برای جنگ بدر، بسیج و تهییج و تطمیع و تهدید شدند. در بدر اما، با رشادت عمو زاده ات علی (ع) و عموی رشید و دلاور و شجاع و محبوبت، یعنی حضرت حمزه (س) ات، و نیز فرمانبَری و اطاعت بایسته ی همه یاران بی غلّ و غش ات، بر آشوب طلبان خون آشام مکه، فائق و پَر ضَیف و ظفر آمدی. و همین فتح و پیروزی و جمع وحدتت و وحدانیّتت، بر آنان سخت آمد. و لذا به جای اینکه تنبُّه و عقیده و صفَت فُرقانی، یعنی قدرت گُزینش حق از باطل، یابند. و به صف حقّ در آیند، عُقده ها و کینه ها و حَقدهای شان را، علیه علی (ع) و حمزه (س) بر دل و جان و مُخ تاب برداشته شان، تلمبار نموده، (یعنی همین تلوار و تلیوار به زبان محلی خودمان) و ستیزه ی دیگری، که خون بار تر از بدر شده، ساز کردند. و در اُحد به سراغ زخم زدن و نابودی مجددت، کاروانی عیّاشه و رقّاصه و باده نوشه آوردند. و کارزازی سخت و حیله گرانه و ناجوانمردانه، علیه ات آفریدند. و همه می دانیم وقتی برخی از یارانت، امر درست و عدلی تو را، یعنی تاکید موکّدت در حفظ و حراست از ستیغ کوه اُحد را، به باد نِسیان و به یاد جمع غنیمت ها سپردند، چگونه از پشت خنجر خوردند. و مورد نکوهش وحی و ملامت وجدان و اما دلداری دادن رئوفانه ی تو، قرار گرفتند. و طعمِ تاوان عدم اطاعت از رهبر عادل و مُطاع، یعنی قابل پیروی و تبعیّت را عمیقا چشیدند. اینان که هی دائم تو را (نعوذبالله) دیوانه و مجنون و جنگ طلب و آشوب خواه و از میان بَرنده ی دین آباء و اجدادی، یعنی همان هُبل و لات و عُزّای بی حسّ و رمَق خود، متّهم می نمودند؛ خود، در تتِمّه ی غزوه ی آُحد، با تمام قساوت و وحشت، سینه ی ستَبر و سوزای خدا پرستانه ی عموی بی مثالت، حمزه ی سید الشهدای اسلام را به تیغ و خنجر و دِرفش شکافتند. و در بی رحمانه ترین وجه سبُعیّت، یعنی سباع و حیوانیّت و وحشی گری، و در ملاء عام، جگر خدا پرستیده اش را، به خورد و خوراکِ زن بدکاره ی تاریخ، یعنی هِند جگر خوار، این همسر نابکار ابوسفیانِ پول و طلادار و نیز طلائیه دار ستیزش های بی اثر دار، و نیز مادر معاویه ی رمّال و بی مقدار، دادند. و این بود شعار حفظ وضع موجودشان. یعنی همین عِرق محافظه کاری روزگار ما، که تهدیدت می کردند همواره، ای محمد پسر عبدالله! ای دیوانه! (استغفرالله) و ای تو از تبار عبدالمطّلب، که در میان قبیله ی ما قریش، از همه، کم دارنده تر هستین، اخطارت می کنیم. گوشزدت می نماییم : دین و آئین ما را، که به آرامش و تجارت و سوداگری و بردگی مردم خو و خصلت و همیّت دارد؛ و بر دل و جان شان جاریّت و صیرورت! می گذارد، ویران نکن. حیران نکن. آویزان نکن. و الّا با جگرخواری و شکنجه و نیستی و هلاکت، طرفی. عجیبه، که منتقدین حَقدی و عُقده ای دین اسلام، هنوز نیز همین ها را به رُخ مان می کشن، که امثال هِند و عُتبه و ابولهب و ابوجهل و ابوسفیان، بر روی تو، ای نبیّ مکرّم اسلام (ص) تیغ کشیدند. و شمشیر ها، تیز و تیغ و ستیغ ساختند. و امروزه هم قرآن آتش می زنند و باز هم مدعی اند مهد آزادی اند. آزادی آیا، کتاب، آن هم کتاب مقدس چند میلیارد پیروش را به آتش می زند؟ یا نعمتِ خداداد آزادی، آزادش می گذارد که خود را به همه عرضه کند؟ اُف بر این جیغ آزادی، (نه البته خود آزادی) که از استبداد هم مستبدتره. آزادی، اساس اسلام است و مایه ی رحمت و رشد بشر. و اما استبداد، پایه ی سبُعیّت است. و همیشه هم، از دین خدا دور بوده است، دور. هر جا استبداد دیدید، بدانید که آنجا اسلام غروب کرده. و تظاهر به اسلام، طلوع نموده. و این تزی ست، که تو، ای محمد رسول خدا (ص) و تو، ای علی، ای امیر و پیشوای متقیان و مومنان (ع)، به بشریت، بشارتش را دادین. و خود نیز، در عمل به آن پیشتازی و پشتیبانی نمودین. حبّذا احسنتم، ای علی و محمد و آل تان. و تو ای محمد (ص) همه اینها را، به صبر جمیل و عقل رشید و هوش سرشار و منبع غیب عظیم ات، به اَحسن وجه، و اعلای عدل، مدیریت و هدایت کردی. و بعد رویداد های بعدی ات سر رسیده. که انبانی از عبرت و مدرسه ای برای آموزش و تجربه ای برای حیات و منبعی برای اتصال و نهایتا دین و آئینی برای عبودیت و عبادت شده است. 76 .
پست 75 : به قلم دامنه. دارابکلا و روحانیت2 . به نام خدا. با خجسته بادا بر شماها این دو طلوع ضیاء، یعنی میلاد نبی مکرّم صلوات الله و امام صادق سلام الله. این ضیافت را بهانه می کنم، چند لحظه ای دلآوری می کنم تا آن قولم را وفا کنم.
به همه شما گفته بودم روزی آقا مدرسه را شرحی شایسته می کنم. حالا این همان وعده ی گذشته ی به وقوع پیوسته ی من. که هدیه می کنم از سر عقیده و عشق به شماها.
یک روحانی به نجف رفته ی تارکِ معاصی و ذَنب و کژی ها، و به قول مرحوم دکتر علی شریعتی پای هیچ قرارداد استعماری را امضاء نکرده، و من نیز بیفزایم عالمی وارسته ی به خدا پیوسته، و ملّای درس آموخته و زُهد پیشه نموده و توشه برداشته ، روزی از روزهای داغ و درفش، با چاووشی و استقبال و همهمه و هلهله ی زن و مرد روستای مان به موطنش دارابکلا باز می گردد.
او مرحوم آیة الله شیخ محمد باقر دارابکلایی بود. دست از تمام طلب ها شُست. و راهی خدایی جُست. و جواب ردّ بر سینه ی شیطان و ریا و سلطان نواخت. و با همه ی دبدَبه ها و کبکَبه ها وداع نمود. و مثل یک آخوند ساده زیست عصر سادگی ها و بی تبعیضی ها و دور از پلشتی ها و مانع از ظلم و ستم ها، در لای همین مردم صاف و بی ادعا، گُم شد. و در درون تکیه و مسجد و مدرسه و منزل و خیابان این مرز و بوم، امام مسجد جامع مان و نیز پیشوای دین و ایمانیات مان شد. و این سر آغازِ بودن واقعی اش بود.
نه اَدایی، نه اَطواری و نه هم اِدباری. او تماما محبت و سخا و وفا بود. و عزمی عظیم در آموختنِ مرام و مَنام و مناعت و مناکحت و مناسک و منافع و منابر و مناجات و منادات و مناره و مناهی و نیز مناظرات ناس و اُناث داشت.
از طرز زندگی اش می گذرم. که بسی پرهیزانه و زُهدانه و زاهدانه بود. از خور و خوراکش هم، عبور می کنم که چه بسا دم فرو مانه بود. و نیز از مشی و شیاع اش در می گذرم که چه زیاد، احتیاط آمیزانه بود.
من فقط به ساخت و ساز و سازش و سَطوَت و سکوت و سلامت نفسش اشارت می کنم و به سِلم و سلامش می رسم. تا هم تو، و هم من، نه دچار سکسکه بلکه مُنتهی به سَکینت روح شویم. او در دنیای غریب و بی کسی آن روزها، که کمتر کسی پا پیش می گذاشته که در فقر و نداری به قم و یا مشهد و یا خیلی خیلی جسورانه و دارامندانه، به نجف روَد و آخوندی در فقه و دین محمد و آل محمد (ص) گردد، کف زمینی وقفی، از واقفی محترم را، که حقّا" به دین اسلام بسی هم واقف بوده، به سازه ای دینی مسقّف ساخت.
یعنی در آستانه ی سال 1341 شمسی یک مدرسه ای با عنوان نُمادین و نمای دین، یعنی حوزه علمیه ی دو طبقه ی دارای مدَرس و حُجره ساخت. به عبارتی دیگر، به یُمن و برکات و نام حضرت صادق آل محمد (ص) مدرسه ای نمونه و زبانزد عام و خاص در منطقه آراست. که الآن به آن آقامدرسه می گویند.
این مدرسه ی علمیه ی دینی را چند سال قبل تر از ایشان، جدّ مادری ام مرحوم آیة الله آق میرصالح صالحی دارابی تأسیس و بنیان نهاده بودند که مکان روح آفرین آن عالم بزرگ دارابکلا شد.
مرحوم آیة الله شیخ محمد باقر دارابکلایی
دارابکلا. از چب: مرحوم حاج حسن آهنگر. نوجوان کابشن قرمز تقی آهنگر (حاج باقرموسی). مرحوم دامادی نماینده ساری در مجلس شورای اسلامی. وحید مهاجر. مرحوم آیة الله آقا دارابکلایی. نبی طالبی (دایی آقا خلیل شاه علی). نوجوان پایین تصویر حسن دباغیان (پسر مرحوم قاسم دباغیان) آن پشت هم باقر آریایی فر (حاج باقرموسی) در پست 2154 اینجا نیز از مرحوم آقا یاد نمودم.
فرهنگ لغات دارابکلا (3)
به نام خدا. تشی لَت : تکیه پیش را به سمت اوسا و مرسم ترک کنین، درست کمی بالاتر از خیابانی که به ببخل مله می ره، یه راهی در سمت چپ تانه که کاملا سر بالاییه. اینو طی کنین، به تشی لت می رسین. به شما می گم جوانا که حال ندارین حتی کوچه پس کوچه های محل تان را بگردین. هی نشسته اید پیش شومینه و به قول ما دارابکلایی های اصیل! و سنتیتَش په، هیچ جا را بلد نیستین. تشی یعنی همان خارپشت. تیرانداز. ریکاشه. سیخول. سیخور. سنگر. اسغر. و چندین نام دیگر. که در عربی به این حیوان شب رو، قُنفُذ و دلدل می گویند. تشی چنانچه به ستیزه کشانده شود، بدجوری تیرهای اَبلَق اش را به سوی دشمنش پرتاب می کنه. و ابلق هم یعنی دو رنگ. گاه پلنگ هم از پس این ابلق به دوش تشی بر نمی آد. و من در اِعجابم چطور برخی ها! نه البته دارابکلایی ها! می آن گیرش می اندازن و به آسانی به گوشتش! می رسن؟ عده ای صد البته، با تفنگ و برخی هم با رَسن و شریک و سیم تله می گیرنش؟ آی این بد مصّب شکم، که چه حیله هایی به آدمی یاد می ده. سیر سیر هم می خورن و بعد بهانه در می آرن و می گن تشی گوشت ره، برای نَرمه ی زانوی بی لَزِج یعنی، چسبنده و لغزنده ی پای شان که دارو و درمانه! می خورن. عجب! چه کشف هایی! و مکاشفاتی! دست ابن عربی را در فتوحات مکّیه که انبوهی از مکاشفات عرفانی و فهم و فَصّ قرآنی و نبوّتیه، بستند که بستند و از همه چیز رَستند. این از تشی و نامش و گوشتش. من در دامنه فقط فرهنگ لغت نمی گم، در دل هر متن حر ف هایم را به اشارت و کنایات می زنم .پس، تیزی و ذکاوت در هوش و حواس تان تجمّع دهید تا از آن به انتباه یعنی خبر دانی مفید و موثر و کارا، برسین. اما لت یا لد و یا لات در تشی لت، به چه معناست؟ اگر لت درست باشه. یعنی پاره زمین. تکّه پاره. تکه پارچه. مثل این سخن مُحاوره ای ماها که فلانی را زدند و لَت و پارش کردند. پس لت در گویش آباء و اجداد بسی حکیم مان، یعنی تکه و پاره ای از زمین زراعی محل مان. اگر لد منظور باشه. یعنی دشمن سخت جان. سر سخت. تاچّه. گوال. جُوال. به این ترتیب تشی لت یعنی بخشی از خاک محل که بسی سخت و گویی دشمن جان زارع است. چون در شیپی تند واقع شده است. و شاید هم خاکش کم محتوا و بی عناصره. ولی اگر لات صحیح باشه. این یعنی فقیر و بی چیز. یعنی تکه ای از زمین کشاورزی محل که دچار فقر و بی چیزی هاست. و پُر بار دِه نیست. نیز پُر باز ده. حالا دیدین این اجداد گذشته و دور دورمان چه با سواد بودند؟ درس ناخوانده، سواد دلی و قلبی و درونی داشتند. و بی دلیل و حکمت، بر جایی و مکانی و نیز بر سر اسم کسی! اسم نمی گذاشتن.
حالا بیا و ببین، این جوانای امروزین را که چه اسم هایی یعنی چه لقب هایی! بر روی هم می ذارن. که آدم از خنده روده بُر می شه و غش می کنه. و نیز گاهی از غُصّه، پیس و میس می کنه! بنابراین، عنوان لُغَز یعنی سخن سربسته و پیچیده و مشکل، که درک آن محتاج تفکر باشه، در محل ما حسابی جولان می ده. البته تهران هم که پایتخته از این جور لقب گذاشتن ها پُره. که شماها بسی بیش از من پیش اید در این نوع اطلاعات. آهان، راستی پایتخت نه، بلکه تهران، مرکزه. چون روزنامه جمهوری اسلامی چند روز پیش در ستون جهت اطلاع خود، به دقت و حق، معترض شده، چرا می گین پایتخت؟ بگین مرکز ایران. پایتخت که می گین پس کو تخت و سلطنت و شاه اش؟ این عنوان شاهانه را دور کنین از ذهن تان. شاه کجا بود؟ حالا تو ای جوان باسواد و فوق لیسانس، درّاک باش. تا دریافت داشته باشی. نامیدن تشی لت برای این تکه خاک محل، از سوی اجداد و آباء ی ماها سرّش اینه، که این قسمت زمین و لته و دستی لتکا و دستی لَته و تکه پاره ی دارابکلا، آنچنان زُمخت و طاقت فرسا بوده، که همان نوش جان تشی باشه بهتره. که هر شب شده جولان گاه شان. نه خیار از دلیکی شان در امانه. نه خربزه و بنگوم، نه هندونه و نه مِرغانه. پس گذشتگان مان به این حکمت رسیده بودند که : چه بهتره اینجای محل را بگیم تشی لت. هر که نظر دیگری بلده بگه البته. من با ذهن تحلیلی به این نتایج می رسم. ممکنه در لغت شناسی ام اشتباه کنم.
لِش دله : این دیگه بالا دست بال مله است. خانه های مردم خوب آنجا که تمام شد مسیر را ادامه بدین فقط یه کم، کمی بالا دست تر، لش دله آغاز می شه. که پر از باغ و انار و پرتقال و آغوز و چنگال و سیر جار و سیزی جاته. نمی دانم هنوز این هنر، آنجا باقیه یا آنها هم مثل همه! به دوشنبه بازار یورمله راهی اند؟ لش اگه با ضمه لام باشه یعنی لُش. پس میشه لجن زار. گِل چال. حوضچه ی آب و جوی گل و لای. اما اگر لش به تلفظ لام مفتوح باشه یعنی لَش. پس یعنی جایی که لاشه لوشه جمع می شه. محلی که از تنبلی زمین و ناهمواری هاش، هم بی حاله. و هم بی چاره و بی کاره. یعنی یک جا جمع و راکده. اما ما سه نوع دله داریم: یک دله یعنی همون حیوان گربه مانند و سمور شکل. که گاهی در محل ما هنوزم می آد مرغ و چینکا و سیکا کاته و غاز وچه ره دزّنه. همچنین ما دارابکلایی ها به اعتبار همین حیوان دله دزد، مثلا به فلان وَچه که خیلی دلیکه و شکموست، می گیم دله. این از این . دَله ی بعدی هم یعنی چلاس . کنس. نیز یعنی چشم چران. هرزه. و ولگرد. و آخرین دله هم یعنی درون. داخل. مثل خانه دله و اتاق دله. گی چاه دله و البته شما مدرن ها می گین تُوالت و قرآن سواد دار ها هم می گن مُستراح. که یعنی محل راحتی و خلاص شدن ها. و نیز کاربُرد دیگر دله مثل این جوان های مُول دله. حالا همه اینها به کنار، این لش دله ی بال مله ای ها خصوصا عزت آقا و حمیدرضا، چه راز و رمزی داره؟ ها؟ بلدی؟ تو اصلا اهل بلادی تا بلد باشی؟ کز کردی کُنج اتاق و هی ور می ری به موبایل. آخه کی باید بری این همه جاهای بکر و دیدنی را ببینی آقا و خانم ها!؟ این دختر خانم ها که دیگه حتی به اهل القبور! هم نمی رن که عبرت بگیرن. می گن اه وا می ترسیم جنّی بشیم و چشم بخوریم. نه اون چشم خوردن ها! حاشیه نرین.ای حاشیه رو ها و حاشیه دوست ها. منظورم از چشم زدن، همان چش! کردن است.چشم زخم زدن. مثل آیه 51 سوره مبارکه قلم. نه آن چشمک زدن ها که کاری بسی خُرد و تُرده. نیست؟ می گم بعدا اینو، ای زلقن. لِش دله را من زیاد دیدم. الان مدتیه البته بسی از آن بی خبرم. مگر این بار که آمدم با یکی برم ببینم. به هرحال بابا بزرگان و مادر بزرگان گذشته مان، از سر علت و دلیل به اینجای بالا محله، گفتند لش دله. یعنی جایی که آب و خاک و گل و لای با هم کنار هم اند. و آب خوره ایمن و مطمئنی می سازند برای جلو گیری از سیلاب و استهلاک. اینجا یعنی لش دله، زمین دیگه چلاس می شه که تا هرزه نره. ول نشه. برین ببینین. هر سو و جهت اش آن زمان من که می دیدم، بِرکه بوده و لش. حالا را نمی دانم چه و چگونه است؟ چرا اینو گفتم؟ چون می خوام این را تحلیل کنم. که لش دله با نجابتی که از خود بروز می ده، نمی ذاشته محل را سیلاب و گل ولای، ویران کنه. آب بالادستش، اینجا که می رسید لجن و لش می شد و سپس آرام آرام به مرور ایام می آمد به مسیل بال مله. این جوب و رود نیست. این مسیل است مسیل. یعنی سیلاب راه . یعنی محل عبور سیل. آری این مسیل است نه جوب. که هی بَرش را و عرضش را و گوشه اش را تنگ و تنگ و تنگ کنی و حالا هی سیل و سیل و سیل ببنی و هی به راحتی و مکرّر ویرانی. و برنج و نخود و واش در انبارت پر بشه از لجنی. و سَمّ و بذر و انار شب یلدای ت تبدیل شه به حراج و علوف دونی. علوف که می دونی چیه؟ از علف هرز است. و اینکه می گن فلانی علّافه. یعنی مثل علف هرزه. حال داده به تو این یکی ؟ تو که علّاف نیستی تو حلّالی. حلّال هر مشکل و مسئله ای. نیستی؟ این مسیل با مسیر ی طولانی و هواخواه مردم، در طول تاریخ محل که از تنگ منازل جنابان گرجی عبور می کرده و جلوی خونه حمیدرضا شون را در می نوردیده و به پشت خونه یارم، سید نازم، چشم و چراغم حاج سید رسول هاشمی می رسیده و از آنجا از قوس زمین حاج کاظم خراسانی، به منتهی الیه پیچ مقابل مغازه دیدنی اسبق مرحوم حاج قاسم شاهمیری (خدا رحمتش کنه چه مرد شریف و جدی و شوخ طبع و تیز و حاضر بگویی بوده و خیلی ها از او پُر از خاطرات شیرین اند) می رفته و از آنجا هم از زیر قهوه خانه جناب محمد شاهمیری عبور می کرده و از بغل مغازه نوستالژیکی مشدی خدا بیامرز، رد می شده تا به سمت درمانگاه! و سپس پاسگاه! و... نهایتا به شالیزار حاجی آیش دارابکلایی ها و یه کمی هم اسرمی ها! ختم به خیر می شده. حالا که به مرحوم مشدی (مخفف مشهدی) عزیز رسیدیم که چندی پیش مرحوم گردید، برای این مرحوم بی وارث همین جا صلواتی یا فاتحه ای مرحمت کنیم. حرف اصلی دامنه هم، در همین جا شکل معنوی به خود می گیره. شنیدم این مرحوم مشدی، خانه و مغازه اش را وقف هیئت زنجیر زنان پایین تکیه کرده. حبذا احسنت ای مشدی. که در فقرت از هر غنیی، غنی تر و مستغی تر بودی. و به اثبات رساندی که ثروت برای ثروتمند فقط و فقط آزمایشی برای خیر و برکت کردنه. و الّا مثل موش کارشان می شه اَنبان و انبار کردن. که بسی پستی و دنائته. و تو مشدی نشان دادی در تنهایی ات مثل لش دله بال مله، پُر از سخاوت و نجابت بودی. همه ازت ای مشدی بی وارث و تنها، یه خاطره ای دارند. لامصّب ها! می آمدن پیش مغازه ات 8 تا نوشابه با کیک می خوردند، ولی گول ات می زندند و می گفتن 5 تا خودیم بی کیک و کلَک و کَک! مشدی! واقعا دکّانت، ای مشدی یه مغازه ی تمام عیار بوده. بگو چرا؟ برای اینکه واژه ی مغازه از ریشه غاز و غزوه و غازیدن است. و لذا همیشه میان مغازه دار با مشتری یک نوع غازی یعنی جنگی در می گیره. بر سر چَک و چونه و قیمته. و مشتری های تو مشدی همه، با تو حسابی و از سر دوستی مغازه و مُغازه داشتند. فی امان الله خوانندگان دامنه. تا بعد ان شاء الله تعالی. فاتحه و یاد آوری نام مشدی فراموش نشه البته. که هر یک به نوعی، مرهونشیم همیشه. 74 .
لیف روح بیست و یکم
آدمی گاهی هم در حِرمان گرفتار می گردد. و حرمان یعنی بی بهرگی. یعنی نومیدی. یعنی بی روزی به جای بهروزی. و نیز یعنی بی نصیبی.و این دامی ست که شیطان تیرش را به قول امام علی (ع) در چلّه کمان می گذارد تا بندگان خدا را مبتلا کند. می توانید مهمترین و طولانی ترین خطبه نهج البلاغه را یعنی خطبه 192 که به قاصعه (یعنی تحقیر کننده) مشهور گشته، ببینید. میزان ظهور حرمان در آدمی، همان انگیزه است که انسان فاقد را به مکافات می رساند. آدم گرفتار در درد حرمان، آدمی ست در در جا زدن نه جا به جا شدن و از حالی به حالی نائل آمدن. آسمانِ انسان، نردبان می طلبد و طی کردن این نردبان هم به نبرد با شیطان منوط است. شنیده ام و نیز دیده ام و حتی لمس کرده ام، برخی شیطان زده ها را که مُفت و کُفت، دعویِ کرامات و الهامات و مَغیبات ( یعنی خبر از غیب و آینده و نهانیات) می زنند اما از کمترین حس و حال بشری که همان معنویت گرایی واقعی، نه ادعایی است، بی بهره اند.( به آیه ی 65 سوره مبارکه نمل مسافرت عرفانی کنید تا بدانید که آنجا قید شده فقط خدای رحمان از غیب با خبره : ...الّا اللهُ). و این یعنی همین حِرمان زدگی به جای عرفان پیشگی برخی مدعیان دروغین و ریا کار، که انکاریات شان از اعتقادات شان همیشه پیشی دارد و بیشی.
از کج راه های در جا ماندن و در حرمان غوطه خوردن، یکی همان مَرض و آفت مُهلک استدراج است. که عُرفای شاهد و واصل، همگی بر آن نهیب ها زدند و تحذیر ها نمودند. و استدارج را تو خوب،می دانی که چیست! یعنی امروز و فردا کردن. یعنی دائم به خود فُرجه و فرصت و مهلت دادن. همین استمهال ( مهلت طلبی ها) ست که بشر را از بشارت ها و بشیر بودن ها به تبعید می برَد. آری! حالا که گذشت، فردا جبران می کنم. آری! سحرم که با خواب (بهتر است بگویم با دیر خوابی عمدی) به ظهر وصل شده ام ! ولی فردا قضائش را بجای می آورم. آری! بطالت، امروز مرا هم تخریب کرد! اما باشد فردا از آن فرار می کنم.آری! رَغبت ها همه از من رَخت بر بسته! ولی چه کنم؟ حتما از فردا و پس فردا و پسین فردا راغب تر می شوم. همه اینها که آورده ام از ویرانی های حرمان در درون استدراج است. یعنی هی به خود وعده کذب دادن. دانش آموز که بودیم وسط هفته با تصمیم کبری! به وجدان خود وعده می سپردیم که ای وجدان! آرام باش که از شنبه دیگهرمی چسبیم به درس و بحث! و حیف که ازاین شنبه ها هزاران بار می آمد و می رفت و ماها هنوز هم در آن وعده دروغ غرقه بودیم و غوطه ور. همه اینها که یکجا آمده، یعنی به تاخیر انداختنِ اصلاح خویش و قول دروغین به ساحت پر مساحت خویشتن دادن. کجایی مرحوم آقای دکتر علی شریعتی!؟ که بارها هشدار دادی و شعار تاریخی برای همه آدمیان و روزگاران آفریدی : بازگشت به خویشتن خویش. و این مژده ی شریعتی همین پرهیز از کج راهی خطیر، به نام حِرمانه که بر مومن حَرامه.
بس است این همه فردا فردا کردن ها. این همه قوا و قرار های کاذب دادن ها. که ابَر آسیب بشریّته. این فردا فردا ها، فرد را به فرا سوی سنّ و سال و کهولت و کهانت می برَد که دیگر در آن فرا دست ها، فرودستی بدَل می شویم که نه رمَقی برای رَتق و فَتق ها باقی می نهَد و نه رَغبتی برای رفاقت و رقابت ها. اشاره است به آیه 48 سوره مبارکه مائده فاستبقوا الخیرات و نیز آیه 148 سوره مبارکه بقره. لذاست قرآن که سرچشمه فیض الهی ست، آدمی را باقی می گذارد نه باغی! یعنی کودتا علیه خدا. و مکر و فریب ضد الله. اما حرمان او را آرام آرام از معنا و ماوراء دور می کُند و سپس در تار دام عنکبوتی به داغی می کشاند. تا پوست و روح از استخوانش بر کَند. در این حال زار است، که دیگر بابد از کالبَدش کَنده شود و به داغستان سِمساری به حراج رسد!
اگر گفته لیف روح را می خواهید به آیه قرآن مستند کنید، روح متعالی شما را به آیه 39 سوره مبارکه فاطر آغشته و گُل آذین می کنم. و آن آیه بسی مفاخره آفرین و آرام ساز آدمیان این است ای لیف روح خوان مُعزّ و مُحبّ:
هوَ الذی جَعَلَکُم خَلائِفَ فِی الاَرضِ فَمَن کَفَرَ فَعلَیهِ کُفرُه وَ لا یَزیدُ الکافِرینَ کُفرُهُم عِندَ رَبِّهِم اِلّا مَقتا وَ لا یَزیدُ الکافِرینَ کُفرُهُم الّا خَسارا. یعنی : اوست آن که شما را در زمین جانشین (خلیفه دیگران) قرار داده است! پس هر کس کفر ورزد، کفرش تنها به زیان خود اوست؛ و کفر کافِران در نزد پروردگاشان چیزی جز دشمنی شدید نسبت به آنان نمی افزاید، و کفر کافران جز بر خسارت آنان نخواهد افزود. آری از نظر صاحب تفسیر المیزان مرحوم علامه طباطبایی این آیه، توحید خداوند در ربوبیت را احتجاج می کند. و نیز اثبات می کند که خلافت آدمی از خلقت او جداشدنی نیست. و لذا اگر کسی از این آیه دور بیفتد و به کفر، یعنی به ناسپاسی و پوشاندن حق و انکار نَعت ها و نعمت ها برسد، در واقع از دایره ی عبودیت خارج شده و ساحت اَقدس حق تعالی را کوچک شمرده است. که لیف روح از آن به حرمان یاد نموده تا با ترک و دفع آن به عرفان بگراییم همگی. تا بعد. در پناه خدا. ان شاء الله تعالی. 73 .
خاطرات من (3)
امروز شنبه 21 دی 1392 در تهران با یکی از رفقایم که در وزارت خ تمشیت می کند، همنشست شدم. گر چه او از اطراف نطنزه اما نقل داستان عشقی و تعقیب و گریزی اش نه طنز ، که حقیقته . با هم هفت حرف با هفتاد حاشیه داشتیم. نترسید. یکی اش بسی جذاب و خنده دار و شاید هم بر برخی مایه ی تعجّبه. می گفت چند خواهر داشته، که دوره ی نامزدی شان حکایت ها و ماجراها داشتند... پدر مرحوم این رفیق با مرام و بسی متدین من ، از غروب آفتاب (یعنی همین نماشون و نماشته ما دارابکلایی ها) دور تا دور خانه و باغ تا صبح می گشته. بگو برای چی!؟ برای اینکه هیچ دامادی جرات نکنه شبِ تیره و تار و دراز را، نزد نامزدش به خوشی و بازی و بیدار باشی به سحر رسانه. و دَم دَمای صبح، خلوت کنان! و موش موشک بازان در بره. بازم به قول ما دارابکلایی ها نُومزه بازی موقوفه!
من اول تحلیل طنّازانه بکنم بعد با هم بریم سراغ اوج ماجرا. آری! یعنی چه! هی هر شب بیایی پیش نامزدت در جوف خانه و خوف پدر خانه. بعدش به خُرّ و اگه لازم هم شده به پُف! نیز برسی. و سپس خُرناس خُرناس به شوقت هم نائل بشی. اما بیچاره پدر زنه، تا سحر و امروزه روزها، تا کله ی ظهر، هی حرص بخوره و خون دل بمَکه؟ اینا زن بابا ها با قاطعیت تمام، اینو یعنی شب بپّری بری بالای نرده و دیوار و کالخانه! خیانت می دانند، خیانت. خیلی پدرها حتی نفرت هم دارند. که چی؟ داماد تا صبح پیش نامزد بی خوابی و خالی بندی و نیز هایّ و هوییّ بازی کنه. و فردا تا غروب نزد مردم دُمبَلال وازی! یعنی همان دهن درّه سازی (به قول شما جوانای فارسی گوی امروزی). برخی از پدر زن های دارابکلا آنچنان به این سنت دیرپا و بسی شیرین نومزه بازی عار و ویار دارند که یکسره میشن ضد داماد. آنتی ویروس شان شده، خط و نشان کشیدن با داماد. و لذاست حتی حالا شعار هم در آوردند که: امشو اَره، فردا شو سره! ترجمه اش برای شما جوانای مدرن! و پیشرفته اینه: یعنی امشب بله برون. فردا عروس کِشون. همین و بس کُن. نومزه بازی موقوفه! و شو بپّری دیوار زن پدر ره بالا بوری ممنوعه! این دوست وزارتی و دیسپلین دار من ، که شیرین سو و شیرین خو و شیرین گوی نیز هست، تعریفش را این گونه ادامه داد و گفت (البته من ادیبانه اش کردم) پدرش این کار را نه فقط قبیح! بلکه بسی بد و الحادی و نیز کفریه و زندقه و زهر ماریه و هزار کُفت و بلا می دانسته. لذا یک شب تیر تفنگ سر پُرش را به چلّه ی کمان گذاشته و رفت و رفت و رفت تا شلیکش کرد و خورد به همان دامادی که، جسوری داشته و هرگز دل نداشت هیچ شبی، آری! هیچ شبی را بی نومزه!بازی به سر کُنه.
داماد که از تهِ باغ ذوق ذوقه کنان و آستک آستک! تا درِ تِک زنان، خود را به انواع لطائف الحیَل رسانده بود به سوی جان جانانش ! و به شیوه دولّا دولّا و یواشکی و دزدکی از تاریکی شب سوء استفاده کرده بود و داشت می رفت توی اتاق نومزه! اش (که مثلا چی تا صبح هی پیشش پوز بده و قومپوز در کنه) ناگهان تیر شلیک شده، خورد به پایش و زخمی شد و الفرار و البرار و التسلیم. و رفت و رفت و رفت تا افتاد داخل اتاقک تنور نان. و آنجا ساعتی جا خورد تا لااقل امشب به زهر تیر زن پدر!! کشته نشه! جل الخالق! چی چی شده؟ اما بیچاره و گاناهی! (همین طفلکی به زبان شما مدرن ها) افتاد توی دوده ی سوراخی دیوار تنور (همین تندیر قدیم دارابکلایی ها) تن و رُخ و لباسِ بو داده شده و اُدُکلن زده! و صورت سُرمه کشیده اش سیاه و دوده و دودی شده بود حسابی. و باقی ماجرا که کاملا برای تان مثل روز داغ تیرداد و گرمای تموز مرداد روشن و روشنه. عجب! چه غائب باشک بازی (شما میگین قائم باشک بازی؟ نمی دانم من غلط می نویسم یا شماها؟) کردند این داماد و پدر زن و دور و بری ها ی تماشه گه راز .
این هم از وجوه و چهره ی ناموس و عفاف و حیاء و شرم و جُرم و جِرم و جراحت و جریمه و جنایت و جُربُزه داری. ای! حالا را نبین که همه بی هیچ شرم و جنَمی جلوی همه، هی به هم! ور میرن و چپّلیک هم می گیرن و ماچ ماچک بازی هم در می آرن. و مثل کاچکک مار، هی پَل پَلی هم می شن. ای افسوس از یه کمی آبرو داری های قدیم قدیم ها. ای بدجوری له و لورده شده این حریم ها. نشده؟ ها؟ شده؟. مثلا یه عده اگه لوث و لوس نباشن، فکر می کنن دیگه مدرن نمی شن پیش زن فامیل ها و شی فامیل ها. ای زمانه. ای زمانه. کو آقا زمون و آقا ابوذر؟ که تا نیمه ی شب هی جوک بتاشن و همه سوک بورن. یاد آن عروسی های هفت شبانه ای بخیر که جناب ابوذر چه کارها و اداها!!! که در نمی آورد. گت گت ها یادشونه بازی گرخونه های محل ما. که چه تب و تابی داشته. برید بپرسین از آنها چه خبرها بوده که نگو. راستی می دانید نومزه یعنی چه؟ ها بلدی؟ آری، یعنی آهای مردم! بدانید این دختر نام و نامی و ناموَرش به نام منِ داماد زده شده و حواس تان به هواس تان!! باشه که خدای ناکرده چشم کور و زبان لال به دیده ی بد! آری بد به او نگاه نکنید. و این زن به نام نامور و نامی من مُهر زده شده. به مَهریه ی این مقدار سرسام آور سکّه و آن هکتار بی متراژ زمین و 5 سفر حج و 8باب مغازه و 55 تُن نبات و 99 کیلو نقره و یک قطعه الماس از موزه ی فرانسه و شب و روز همیشه در همیشه نفقه و هرسال 30سفر مشهد رضویه و نیز نیز نیز برای برخی سوسول ها 33سفر آنتالیای ترکیه. اُوه وَه! اوه وه! اوه وه!ه ه ه ه
راستی راستی قومپوز که بلدید یعنی چه؟ یک نوع اسلحه جنگی دولت عثمانی علیه ایران در جنگ چالدوران بوده که در کوهستان شلیک اش می کردند. برای ایجاد رعب و وحشت و هول و هراس. فقط صدا ی هولناک و شدید داشت و ترسی تو خالی می آفرید. نامزدها و تازه دامادها هم پیش نومزه ها شون، در شب های نومزه بازی! خیلی خیلی قومپوز در می کنند ها!؟ یعنی هی تا سحر شلیک می کنند و بی چاره نومزه، که هی هم میگه اِه؟ اه؟ اه؟ اه؟ اه؟ تا صبح می گه اههههه. علی اکبر و داراب بوی و صادق و حمیدرضا و نیل 4 ( و بقیه که فعلا" فعلانا، دهن شان بوی شیر نه شیره! می ده) حواس تان خوب و خوب جمع باشه که یه وقت هی قومپوز در نکانین!؟ همچنین این دامادها نومزه دوست! هی از سر شب شروع می کنن به آدامس جَویدن. چرا؟ چونکه اگه یه وقتی توانستند از دژ تفنگی و قلعه بانی پدر زن عبور کنن و برن به بازی و بازی گوشی پیش نومزه شان، گویش شان به بو و رایحه ی بد اسکورت نشه. که خدای ناکرده ایف ایف تولید بکنه! بلکه ریحانه گستر باشه یکسره. و تا صبح از خودش عطر و گلاب و نبات و بوی اُدُکُلن دِریک و سانترا و عطر کاروِن فرانسوی اصل ساطع کنه. دیدید تا تَه رفتید، یعنی آمدید، بسی لذت بردید. چی؟ نبردید؟ ها؟ خوب پس خیلی حیلی بی احساسی. من بیشتر از این بلد نیستم داستان واقعی بنویسم. تو حسّت را تعویض کن و ارتقاء بده. راستی من را ببخشید اگه متن را جذاب و روان ننوشتم. چون با شتاب و پس از بازگشت از کار و تهران نوشتم که از ذهنم خالی نشه. هنر نویسندگی ام بیش از این قد نمی ده. پوزش پوزش با همه سوزش.
این هم از قصه ی بی غصّه ی عشق نومزه و حفظِ بکارَت. و نیز پرده ی عفّت و نرده حراست و نبردِ با شهوت. و باز از شما اهل دامنه می پرسم که باز هم از این نوع خاطره ها و بازی با بازی ها بگم؟ چه قدیمی باشه چه جدیدی؟ ها؟ 72 .
اطلاعات درون سازمان (1)
به نام خدا. در درون سازمان مجاهدین خلق، و به تعبیر امام و مردم انقلابی ایران منافقین، که دیگر مطلقا هم به سیاهی رسیده و هم در سیا مانده! ( اشاره است به ماموریت ویژه آن سازمان از سوی سازمان جاسوسی آمریکا در درون ایران و منطقه عربی) یک سری رموز و اسرار و اصطلاحات خاصی وجود دارد که دانستن شما دامنه خوانان به پاره ای از آن موثر و لازم است. و من در این متن، فقط به چند نمونه ی آن اشاره ای تحلیلی و کوتاه و موجَز می کنم. اول:خود اعترافی. یعنی گفتن و نوشتن شرح حالِ خود و تدوین تمامی اعمال غیر اخلاقی افراد و اعضای سازمان از زندگی شان؛ تا به عنوان عضو " انقلاب کرده "ی سازمان پذیرفته شوند. همه اعضاء موظف اند آنچه بدان مرتکب می شوند و یا حتی به آن فکر می کنند را به مافوق ارائه کنند. این نکته را بیفزایم که در دین مبین اسلام و سیره معصومین (ع) این گونه اعترافات و فاش سازی گناهان و اعمال اشتباه و یا آلودگی سهوی و عمدی اخلاقی، مطلقا ممنوع است. و این از اموری ست میان بنده و خداوند. این روش سازمان منافقین در نهایت، به تقدیس سرکرده و تقبیح خود منتهی می گردد. دوم : استثمار رده. یعنی تصاحب مقام و پست توسط اعضای سازمان که صلاحیت آن رده را ندارند. هدف اصلی این روش، تصفیه درونی سازمان است. فیلتر گذاری های دائمی میان عقاید و عملکرد رده از بازتاب قطعی این شیوه است. یعنی اگر کسی مطابق تز سرکرده ی سازمان نبوده ؛ در حقیقت آن پست (مثلا نگهبانی در آشپزخانه) را استثمار نموده است. فقط سرکرده و زنش از این انطباق فرد با مسئولیت اش مبرّا و استثناء هستند. چون بر اساس ایدئولوژی سازمان، خداوند هرگز! نمی گذارد، سرکرده ی آنان استثمار گر شود. همان نوع تفکر سیاسی و دینی در حول فتحعلی شاه قاجار که مدعی بود: فتحعلی شاه عقل کل و جلوه ی نور قدس است! / نعوذبالله. سوم : پرداخت و دریافت. منظور فدایی کلیه ی اعضای سازمان در پرداخت است. شامل: خون و همسر و مال و عشق و هستی و نیستی و هر چیز مادی و غیر مادی فرد. اما فدایی سرکرده ی سازمان، فقط و فقط دریافت است. او از هر پرداختی حتی پاسخ به سوال (که البته سوال اساسا چیز بسی خطیر و دردسر ساز است در سازمان) معاف است. چون او مستظهر به خداست! در تاریخ سیاسی ایران، این یک رسمی مالوف و کثیفی بود؛ که همگان در زیر نامه یا گفته ی خود، می بایست به شاه و شاهنشاه میگفتند: فَدَوی اعلی حضرت همایونی. در این سازمان نیز این ادبیات و فرهنگ (بهتر است گفته شود ضد فرهنگ و ناهنجاری و بردگی مدرن) باب گردید. مثل جریان بهائیت؛ که اول گفتند علی محمد شیرازی باب! دین است. سپس گفتند او خود امام زمان!! است و در نهایت به الوهیّت رسیدند و گفتند او خود خدا !!! است. چهارم : آنتن دار نشده. در این سازمان مَخوف استالینی و هیتلری، شاخک های حسگر و درون کاو ،علیه اعضا، چنان دقیق کار می کند، که لحظه لحظه و آن به آن، وضعیت همه جانبه ی افراد، به مافوق گزارش می شود. که مشخص شود که آیا فرد عضو سازمان هنوز به سرکرده وفادار و سرسپرده هست یا نه؟ آیا به مسائل درونی سازمان حساس نشده؟ و لذاست با این طریق در می یابند که هنوز می توان همچنان از او بهره کشی در جمع آوری ها و تخلیه ها صورت داد. در درون این سازمان، همه برای سرکرده آن، جاسوس و مُخبرند. و در واقع همان نظریه مشهور وضع طبیعی توماس هابز در آن حکمفرماست که در چنین حالتی به گفته هابز همه علیه هم، و گرگ هم اند. هر که به سرکرده ذوب شود، او حقیقی تره و الّا در حد مظنون و بهره کشی ارزش دارد. پنجم : کوهنورد. این رمز و اصطلاح، تشبیهی میان سرکرده سازمان یعنی مسعود رجوی با همه نیروهاست. به این معنی که سازمان در حال یک کوهنوردی دائمی در مبارزه دائمی با انقلاب اسلامی ایران است. لذا همه ی اعضا و حامی سازمان باید از او اطاعت محض داشته باشند. چون تقدم ،همواره با راهنمای کوهنورد است. و در سازمان نیز همیشه تقدم باید با مرکزیت باشد نه قاعده. مثلا مهدی ابریشمچی نفر سوم سازمان (که زنش مریم را به سرکرده، فدایی و هدیه کرده، و البته همه می دانید، بدون رعایت عِدّه چهار ماهه شرعی) برای سرکرده ی سازمان، با همراهی مسعود کشمیری متن و کتابی با عنوان زیارت نامه نوشته که همیشه، میان شان قرائت می شود؛ و همچنین در باره رئیس سازمان می گوید : " خدا در آسمان هاست و مسعود رو زمینه ". یعنی همان خلیفه و جانشین که در قرآن آمده است! متن این زیارت نامه در دسترس من هست. در سفر بعدی به محل می توانم محتوای آن را برای اهل نظر و متفکر فاش و باز کنم. فقط یک عبارت را در اینجا عیان می کنم: السلام علیکَ یا مسعو .. علیکِ یا مر.. اشهدُ انّک کلمه التقوی.. و وارث امیر المومنین. 71.
تُربت و شمشیر
به نام خدا. اوایل مهر سال 1356 که هنوز انقلاب مردم ایران به نتایج روشنی نرسیده بود، و هیچ کس قادر به برآورد درست از عاقبت آن نبود، با فشار شاه ایران و حکم صدام حسین حاکم دیکتاتور عراق، امام خمینی پس از قریب 14 سال تبعید و زندگی بسی سخت در نجف اشرف، از خاک عراق اخراج گردید. او و همراهان از راه زمینی با ماشین های دستگاه جاسوسی صدام به مرز کویت و احتمالا منطقه بیطرف این کشور رانده شدند. هیچ کشوری جزء لبنان، به امام خمینی اجازه ورود نداد. که البته در نهایت با رایزنی آسید احمد خمینی و دکتر ابراهیم یزدی، دولت فرانسه اجازه داد ایشان و همراهان به منطقه نوفل لوشاتو، روستایی در حومه پاریس ساکن شوند. که این حضور چهار ماهه امام در آنجا خود یک بحث مستقلی ست که شاید در آینده ماجراهای پشت پرده ی آن را در دامنه بیاورم. اما مطلب من در جُوف همین منطقه بیطرف مرزی کویت جا خوش کرده که می گویم. ماموران استخباراتی، همان اطلاعات جاسوسی صدام، خود را به امام خمینی رساندند و تطمیعات! و تهدیدات! صدام حسین را به ایشان به اصطلاح گوشزد کردند. که امام خمینی در اوج این در به دری ها و سختی ها و در دل آن کویر برهوت و لم یزرع کویت،به جای سازش و هراس و تسلیم و ساخت و پاخت، جوابی کوبنده، حکیمانه، و بسی ماندگار و تاریخی به آنان داده، که به نظر من، این جمله ی امام خمینی یک ایدئولوژی سیاسی و نیز نکته ای آسمانی یا کراماتی و الهاماتی محسوب می شود. امام به آنان گفت: خمینی هم تُربت حسین(ع) را برای شفا می خورد! و هم شمشیر حسین(ع) را بر کمرش می بندد.
تحلیل و تفسیر این سخن و نیز سیر تاریخی و عکس های دیدنی این دوره ی مهم امام خمینی که به استقرارش در فرانسه و 313 مصاحبه مهم در آنجا انجامیده، کار شما خوانندگان دامنه است، که همگی فرهیخته و با اختیارید. اما تشریح مصادیقی و فرضیاتی آن اینک در دامنه بر عهده ی من است. از نظر من برای تطبیق این جمله با مصادیق فرضی آن با آحاد جامعه، هفت وجه وجود دارد: 1- آدم هایی که فقط تُربتی اند. 2- آنهایی که فقط شمشیری اند. 3- آنانی که هم تربتی اند و هم شمشیری. اما با رُجحان تُربت. 4- کسایی که هم شمشیری اند و هم تُربتی اما با ارجحیت شمشیر. 5- برخی که هیچکدام اند اما با ترجیح به خنثایی. 6- بعضی که هیچکدام اند اما با رغبت به تردید و شک. 7- و عده ای که هیچکدام اند اما با تهییج به مخالفت و ضدیت.
اما تشریح هفت وجه: دسته اول : اینان صرفا تُربتی اند. یعنی فقط به گوشه ای از دین چسبیده اند. و لذا گنج و کنز شان در کُنج و گنگ شان است. در کلام معصوم (ع) اینان جاهلان مُتنسّک اند. و در ادبیات سیاسی امام خمینی، خشکه مقدّسان دین فروش. که به قول صریحش این پدر پیرتان از اینها بسی بیشتر از شاه، خون جگر خورده و رنج کشیده. اینان یک بُعدی اند و مخاطره سازان دین و خرافه گردانان آئین. دسته دوم : این جماعت، تماما" مهیای رزم و جنگ و ستیزش اند. و دائم هم، ندای اشدّاء اشدّاء ( اشاره است به آیه آخر سوره مبارکه فتح ) سر می دهند. که حکمت عمل و ضرورت اقدام به آن، نه فقط در اختیار مطلق شخص نبی مکرم (ص) نبوده، بلکه به اذن الله است این حکم قهریه، و لذا در فهم سریع هیچ عالم دینی هم هرگز نیست، چه رسد به تازه واردهایی در حوزه دین و آئین که هنوز ضربَ ضربَ را و اَمثله را به ذهن و عین نبرده اند.یعنی این دسته گویی، رُحماء رُحماء ( اشاره است به دنباله حکیمانه آیه بالا ) را پاک و بکلی فراموش کرده اند. این نگرش هم یک بُعدی و انحرافی ست. و در اسلام این مشی رد شده است. چرا که خسران های جبران ناپذیری می آفریند. و نیز از حکمت و عزت خداوند نیز به دور است. سبحان الله. دسته سوم : این دسته اما چگونه اند؟ تشریح 55 وجه و نیز نکته های اشاراتی! ام در قسمت دوم. ان شاء الله تعالی.من فقط یک اشارتی به نوع گرایش خودم نسبت به این هفت وجه میگم که گاهی امام هم در برهه ای یا بُحبُوحه ای این اشاره را تمثیل می کرد. و آن اینه که ایده ام شده سخت : بُزک نمیر! بهار می آد! خربزه و خیار می آد! 70 .
فامیلی های سیاسی (3)
21- آیت الله آشیخ حسین وحیدخراسانی از مراجع بزرگ فعلی قم = پدر خانم آیت الله آشیخ صادق لاریجانی رئیس قوه قضائیه. آشیخ صادق لاریجانی در مباحث داغ نظریه ی قبض و بسط تئوریک شریعت دکتر عبدالکریم سروش در دهه هفتاد که در ماهنامه کیهان فرهنگی آن زمان و سپس در ماهنامه کیان انتشار می یافت، وارد مناظرات مکتوب با سروش شد. خواندن آن مباحث و رد و بدل شدن نقد های طرفین و ورود جهانگیر صالح پور (نام مستعار سعید حجاریان) در نقد دیدگاه های سروش ،بسی خواندنی ست. البته پیش از خواندن این نوع مباحث چالشی و البته شیرین و مُتنبّه پیشنهاد می کنم برای تقویت مبانی دینی، ابتداء آثار شهید مرتضی مطهری را بخوانید تا در برابر پاره ای از شبهات و سوالات و نظریه ها نلغزید و کم نیاورید.
22- آیت الله آسید عبدالکریم موسوی اردبیلی بنیانگذار کانون توحید در میدان توحید تهران در سالهای مبارزه و رئیس گذشته قضائیه و از مراجع فعلی قم = پدر خانم دکتر قاسم قاسم زاده تحلیل گر مسائل ایران و جهان در روزنامه اطلاعات. عضو شورای سردبیری و همکار نزدیک حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعائی. قاسم زاده دارای ستونی ثابت تحلیلی در صفحه دوم این روزنامه است. این روزنامه با حضور این تیم، مدعی است مشئ اعتدالی (که جدیدا در فضای ساست ایران باب شده) دارد. گاه من مفهوم شیوع یافته اعتدال در پهنه ی سیاست و معرفت را این گونه! می فهمم، که یعنی چنان زی که نه سیخ بسوزد نه کباب. حق و باطل را ای....!!! به ما چه مربوط!
23- حجت الاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی از اعضای رهبری مجمع روحانیون مبارز تهران و رئیس فعلی بنیاد باران = داماد مرحوم آیت الله صادقی که در قم می زیست و گویی رساله ای با فتاوی جدید و پر مناقشات هم داشت. قابل ذکر است آسید محمد خاتمی به نحوی دیگر شوهرِ خو اهر زاده ی امام موسی صدر است. ساده تر بگویم امام موسی صدر که همه از سرنوشت نامعلوم و گُنگش در حیرت و انتظارند، دائی همسر آقای سید محمد خاتمی است.
24- حجت الاسلام والمسلمین آسید مجتبی نور مفیدی فرزند آیت الله آسیدکاظم نور مفیدی امام جمعه و نماینده ولی فقیه در گرگان و گلستان = داماد مرحوم آیت الله العظمی لنکرانی ست. (البته داماد نوه دختری ایشان) بنابراین آقای ملکی از معاونان گذشته وزارت امور خارجه برادر خانم آسید مجتبی ست.
25- آیت الله آشیخ لطف الله صافی دبیر سابق شورای نگهبان و از مراجع فعلی قم = داماد مرحوم آیت الله آسید محمدرضا گلپایگانی ست. ایشان دوست و یار امام در انقلاب بود. و در قم و ایران و حوزه علمیه، دارای خدمات و حسنات و برکات و آثار فراوانی بوده است. که بیمارستان گلپایگانی قم و مدرسه عظیم ایشان در جوار حرم حضرت معصومه(س) زبانزد عام و خاص است.
26- همچنین آیت الله آشیخ لطف الله صافی گلپایگانی هم = پدرخانم حجت الاسلام والمسلمین آشیخ شریف نظری ست. شیخ شریف فرزند آیت الله آشیخ عبدالله نظری خادم الشریعه از علمای بزرگ فعلی ساری و سوادکوه است. و مدرسه علمیه سعادتیه ساری از اوست. بسیاری از طلاب و فضلای مازندران از شاگردان اولیه آیت الله نظری بوده اند.
27-آیت الله محمدتقی مصباح یزدی رئیس موسسه در راه حق در قبل از انقلاب و رئیس فعلی موسسه پژوهشی امام خمینی قم و یکی از تئوریسن های اندیشه دینی و سیاسی که بخشی ازیکی از دو جناح اصلی کشور به او گرایش و اقتداء دارد که اخیرا جبهه پایداری را به رهبری و هدایت وی تاسیس نمودند = پدر خانم آقایان 11- حجت الاسلام والمسلمین محمدی عراقی نماینده سابق ولی فقیه در سپاه پاسداران و رئیس قبلی دو سازمان تبلیغات اسلامی و ارتباطات اسلامی. 2- و حجت الاسلام والمسلمین آسید عباس قائم مقامی رئیس فعلی موسسه اسلامی هامبورگ آلمان. 69 .
تاریخ سیاسی دارابکلا (4)
به نام خدا. درست در شب نیمه رمضان چهارم اسفند ماه 1359 در دارابکلا درگیری سیاسی خونینی رخ داده که دانستن آن خالی از لطف نیست. در همین ابتدا بگویم ثبت و شرح و تحلیل تاریخ سیاسی دارابکلا، فقط و فقط برای احاطه داشتن نسل جدید و فردا و پس فردا و نیز تجدید خاطره و مرور نسل دیروز ماست. همین. نه دمیدن کینه و نقار. چون من معتقدم باید"تاریخ را" نوشت نه مثل بعضی ها! "تاریخ" نوشت. اولی واقع نویسی ست و دومی دستوری نویسی. که بسی مضر و ناحق است. آری، باید تاریخ سیاسی دارابکلا را نوشت. و هدف نیز، ایجاد انگیزش دینی و انقلابی ست. و الّا ما دارابکلایی ها همگی الآن کنار هم و غمخوار یکدیگریم. بنابراین پیشاپیش همه را به دانستن گذشته انقلاب دارابکلا فرا می خوانم. و از همه مدد و پوزش می طلبم. در آن شب خونین نکاتی وجود دارد که من به عنوان شاهد و حاضر در آن درگیری، برای اطمینان بیشتر، در سفر اخیرم به دارابکلا (در 11 و 12 دی 1392) با یکی از مضروبین آن رویداد مهم، یعنی برادر بزرگوارمان علی اکبر آهنگر (حاج موسی) دو مصاحبه فوری انجام دادم، تا تاریخ شفاهی هم، به تاریخ مکتوب محل مان جوش گیرد. آن شب، در درگاه تکیه و کمی عقب تر به سمت تکیه پیش، حملات آغازین به سه نفر از انقلابیون سرشناس آن دوره یعنی شهید محمد حسین آهنگر (بنیانگذار گردان رزمی محل که متصدی مبارزه با درگیری های سازمان برانداز منافقین در جنگل های ساری بوده و فرمانده گردان ادوات هفت تپه) و علی اکبر آهنگر (اولین قائم مقام شورای محل که منزلش پایگاه اولیه و دائمی انقلاب شده بود و هزاران جلسه در آن برگزار گردید و شکل اولیه بسیج محل در آنجا هم چیده شده بود) و مرحوم عباس طالبی(باجناق شهید حجت الاسلام والمسلمین آسید جواد شفیعی و برادر عزیزمان سید موسی موسوی از اعضای قدیمی کمیته انقلاب اسلامی) شروع شد. همین قدر بگویم مهاجمان از قبل حدود 300 پاهاچو!، و یا به زبان علمی تر چماق! مهیا نموده بودند. زد و خورد به اوج شدت و حدّت رسیده بود. مرحوم عباس طالبی (به عبارت دیگر برادر مرحوم حسنعلی) با آن قامت بلند و تن تنومند و غیوری والایش با در آوردن زنجیر و یا به زبان عامه خر زنجیر! همه مهاجمین را تار و مار کرد. اما در ادامه، با معرکه شدن کل فضای تکیه پیش و رجَز خوانی ها و گاه هم یه کمی! فحّاشی ها، درگیری، به ضد و خورد متقابل انجامید. ابتدا کتف راست عباس طالبی در رفت. سپس ضربات زیادی به علی اکبر آهنگر وارد گردید، اما به جَرحش منجر نشد. و نهایتا با جَمبوله! شدن همه با همه، اوضاع کاملا خونین گردید و شهید محمدحسین آهنگری با چهره خونین نقش بر زمین شد و چیزی نمانده بود که نعش بر زمین شود (که البته در کمتر از یک دهه بعد در سال1364 در فاو عراق چنین شد و به آسمان پَر کشید) او را آن شب خونین دارابکلا، فوری به بیمارستان بو علی ساری رساندند. درگیری خاتمه یافت اما گپ و گفتها و های و هوی ها و تَکش بکَش ها و تحلیل های من درآوردی ها، همچنان تا سحرگاه ماه رمضان ادامه یافت.
در همان ساعات نخست بلافاصله مدیریت بحران نیروهای انقلاب تشکیل شد و با همآهنگی فوری با نیروهای سپاه و دادستانی انقلاب، درنیمه شب همان شب 13 تن از سلطنت طلبان آن زمان و نیز مارکسیست های آن زمان (البته سیاسی، نه الحادی خدای ناکرده) و چند قاچاقچی چوب آن زمان، دستگیر و بازداشت شدند. همه این سه گروه که گفتم، الآن البته عین برادریم همه، و بزرگوارانه آن خاطرات مُخاطرات را به همان تاریخ خودش چسبانیده ایم همه، و از هم، هیچ کینه و رَشک به دل نگرفته ایم همه. علت العِلل این درگیری وحشت آفرین سه چیز بوده : حس انتقام جویی. تسویه حساب سیاسی. و آزادی برای نابودی جنگل که نام نازنینش! همان قاچاق جنگل است. که بسی تخریب آفرید. هم حیف و میل شرکت های دولتی! و شخصی علیه جنگل مظلوم محل ما و هم قاچاق مجبوری! و عادتی! برخی ها. حتی از دور دست های دارابکلا. اما بر سرِ " سرِ " شهید محمد حسین آهنگر چه آمده بود؟ سرش از پلک چشم تا انتهای پسِ گردنش شکافته شده بود. تیم جراح بیمارستان بوعلی وضع او را وخیم اعلان نمود. بنا بر این وی را به بیمارستان سجاد تهران اعزام کردند. بیش از دو هفته بستری بود و سرتاسر سرش، که بر سر حفظ انقلاب درد می کرد! حسابی حسابی درد کرد و ضرب گرفت و جَرح شد. در تمام این مدت دوست قدیمی و انقلابی ما جناب علی اکبر آهنگر که خود نیز مضروب و مغضوب شده بود، در بیمارستان و منزل از او یعنی محمد حسین، پرستاری و مراقبت می کرد. راستی آن شب درگیری من که ریزه میزه! بودم شدید! ولی دخیل در انقلاب بودم حدید!
آری، آن شب به چشم خود دیدم که برخی ها! وقتی بو بُردند هوا پسِ معرکه است! یواشکی از در چپ! در رفتند. الآن اگر مرحوم یوسفعلی رزاقی می بود از این کنایه ی تیز و تیزابم شدید می خندید و شاید هم غش می نمود. چون خود او هم مثل من و در کنار من به عینه دیده بود که بعضی ها! چه به زیرکی زائدالوصفی در رفتند تا کلّه و مُخ نشکنند! (آری مخ که الآن بسی گران تر هم شده! ) و هم نیز از دیار و دیدار با همدم شان دچار حسرت و فُرقت نشوند! وه! چه عالی است حالا، که دارابکلا، همه با هم اند. و همه دلسپرده ی هم اند. و نیز در عزا و سماع! همبسته و چسبیده ی هم اند. نه مثل نظریه ی توماس هابز انگلیسی در کتاب هولناک! لویاتان اش، همه گُرگ هم اند. نه جناب! هابز، مرد روز سده ی 18 ، در دارابکلا نظریه ی تو ابطال شده است. به ابتنای! همان تز ابطال پذیری همشهری سده ی 20 تو جناب! کارل ریموند پوپر. که نشست و نشست و نشست و کتاب جامعه باز و دشمنان آن را (که بیش از 3000 صفحه است) نگاشت. چه خبره!! 3000 صفحه پوپر؟ که البته الآن نیستی جواب دهی پوپر. (پوپر چند سال پیش مرد). حتما می دانید که از نظر او دشمنان جامعه باز، مارکسیست ها هستند و نیز گروندگان اندیشه افلاطونی. حالا نقدش بماند برای یه وقتی دیگر. این فقط جمله ای تعریضیه بود و بس. در درون پرانتز بگویم لویاتان 4000 صفحه ای که نام کتاب مشهور و قَطور توماس هابز ترجمه دکتر حسین بشیریه است، یعنی اژدهای چندین سر! و غول مَهیب چندین دست! و قدرتمند زورگوی کامل! که کنایه از هر دولت سیاسی در هر یک ازکشور هاست، که هابز مدافع سرسخت آن بود. 68 .
لیف روح بیستم
از نظر مرحوم علامه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان، آدمی نیازمند آفریده شده؛ که در یک تقسیم بندی اساسی شامل نیازهای ثابت و نیازهای متغیّر اوست. اوّلی، قوانین ثابت می طلبد که در همه عصرها همچنان پا بر جاست. و دچار تحوّل نمی شود. مانند سه نیاز جست و جو گری، اندیشه ورزی و آشامیدن. و دوّمی، قوانین تغییرپذیر می خواهد. که البته شیوه و ساز و کار آن تغییرات بر حسب مقتضیات زمان و مکان، در دین اسلام به خوبی دیده شده است.
جست و جو گری آدمی اگر به حق بینجامد، به انبساط روح کمک می کند. و اگر به شک منتهی شود او را با دو جبهه ی حق و باطل روبرو می نماید. روح انسان همواره به حق گرایش دارد؛ اما ممکن است میان دو ایده ی متضاد به خواهش اَمیال و یا اشتباه محاسباتی عقلی و قلبی، جانب باطل اشتیاق کند که هر دو ناپسندیده است. مثلا تسلیم باطلی مانند پدیده غرب سیاسی شود به جای شرق استقلالی. و نیز در انقیاد پدیده غُربت الهی قرار گیرد به جای قُرب خدایی. نیاز ثابت جست و جو گری آدمی فقط با قوانین ثابت، قابل حل و التیام است. و بسیاری از آیات قرآن، یکی از این قوانین ثابت برای راه حل ها و راهبردن ها ست. یک روح لیف شده (یعنی دارای تار و پوت و شستشو داده شده) هرگز سالوسانه و یا ساده لوحانه و یا هالو صفتانه دو امر متضاد و متقابل را در وجودش جمعیت نمی دهد. زیرا قرآن مجید در آیه 4 سوره مبارکه احزاب با صراحت آورده است: ما جَعلَ اللهُ لِرجُل مِن قَلبَینِ فی جَوفِه یعنی: خدا در درون هیچ کس دو قلب ننهاده. بنا بر تفسیر مرحوم علامه در المیزان این آیه خداوند کنایه است از این که امکان ندارد کسی بین دو اعتقادی که یکدیگر را نفی می کنند، جمع کند.
بنابراین، اول آن که آدمی که عجین شده ی جسم و روح است به مشیّت خداوند، نیازمند وفقیر آفریده شده. دوم این که، نیازهایش دو دسته است: ثابت و تغییرپذیر. سوم این که یک عقل متعالی، همیشه جست و جو گر است که ممکن است به تعارض ها و تناقض ها و تضادها برسد. و چهارم هم آن که یک روح پروریده شده (ربّانی) در میانه این تضادها و اختلاط ها، به سمت و سویی میل می کند که حق باشد. و حضرت حق آن را امضاء و وحی نموده باشد. و طبق این آیه عظیم و تبیین گر قرآن، یک چنین روحی هرگز نباید بین دو امر اعتقادی که یکدیگر را نفی می کنند، به هر دوی آن، دل و قلب و عقل و عقال بسپُرد.چرا که روح در این صورت به تصادمات می رسد که بسی رنج آور است. همین. 67 .
لیلای من غسّال من کجایی؟
به نام خدا. لیلای من تو که در لغت، ابتدای شَراب هستی و آغاز مَستی. و تامّ تر که شدی، میشی ضدّ هر سیاه رنگی و دربه دری. بدان، من قطره ام قطره. که هی بی تو می خُشکم و می گَندم. لیلای من، تو که در معنا از لغت هم پیشی گرفتی، شدی همذات هر مجنون و عاشق پیشه ایی. و تو همَیشه، آرامش و آغوش و آئین عشق و ذوب و ذوق و جُفتی لیلا. پس دریای من! باش. غَسّالِ من! باش. چون من در کف تُندباد هستی، بی تو می میرم. تو اگه غَسّال شب های دَیجُور و دراز من نباشی از تنگِ تنهاییِ بی بوسه گی ها! پوسیده می گردم اَزلانه و عذابانه و عزَبانه. و بر سر آن تخت سنگ زُمخت و نَمورِ غسّال خانه خواهم خُفت به مُفت و کُفت. و مرحوم! می شوم اَبدانه و اَخم انه و محرومانه لیلای من غسّال من، تو شراب زوجیّتم باش نه مِی فروشِ طمّاع و پولکنَم. تو برمن غُسلَم بدار و ببار و بذار! نه آن مُرده شوی مَخُوف و معذور اما در واقع مغموم و مغلوب. لیلای من رَشکم می آد، اشکم می آد، که می بینم فرهادِ تیشه بردار، بر درِِ دارِِ و قرارِ شیرین خُفته ی رویا دان، بر دار عشق و رَمق و رغَب شده، و داغ داغ می سُراید که : آواز تیشه امشب، از بیستون نیامد - گویا به خواب شیرین فرهاد رفته باشد. اما منِ مجنون! تو را ای لیلای همیشه بیدار، و مَرهم درد و بلای هوش دار، حریصانه "حَرث" خود می کنم با جانِ بی مقدار. نه بیستونِ بی ستونِ بی سُتُن. حالا لیلا به تاب وتب و پیچ وخَم ِدل من گوش دار: من هوایی و هُولکی نیامدم پی و سراغت. از سر عشق و اعتقاد، آدرسِ تو را جُست و جَویده ام. که بر دلم نشان و اسم و داغ زنَم که گُم و گُمانه ات نشم. و من نشانت را نه از عطّار و خیّام و خواجو و شاملو؛ که از قرآن، آری قرآن، گرفته ام و ببین لیلا آن اینه کیجا: آیه ی 223 سوره مبارکه بقره: نِساوُکُم حَرثً لَکُم فَاتوا حَرثَکُم اَنّی شِئتُم و قَدِّموا لِاَنفُسِکُم وَاتّقوا اللّهَ وَاعلَموا اَنَّکُم مُلاقوهُ وَ بَشِّرِالمُومِنینَ یعنی: زنان شما کِشتزار شمایند؛ پس هر گونه خواستید به کِشتزارتان در آیید، وب رای خودتان (توشه ی آخرت) پیش فرستید و از خدا پَروا داشته باشید، و بدانید که شما او را ملاقات خواهید کرد، و به مومنان نَوید دِه. لیلای من غسّال من، حالا چی میگی به من؟ ای آرمان من، آمال من، آوای من، آواز من، آرام من و از همه عالی تر و رساناتر آهار من.حالا دیگه چه می"سازی" که به نوای تو برفصم!؟ ها!؟ آهار من لیلا یعنی ای چسبِ سفت و جُفت و بَرّاق و بُراق من.گر چه بُراق اسب معراج رسول خاتمه (ص)؛ اما من لیلا ،منظورم بُراقیه که تو را آری توراه بر من سوار کنه! آری سوار! لیلا لیلا اَخم و تَخم نکُن! نازنیا. منم نیازت، همان طالب نازت. خدا تو را برای من خواسته. و در دل من بَنات کرده و در قلب من ساخت و سازت نُموده. ومن به سازت می رقصم لیلا، چون که وحی آمده تو کِشت زار منی لیلا. لیلا کیجا! کجایی کجایی!؟ تو نباشی، وای وای، منِ سرگَشته و حَیران و ویران،چه زَرعی بکارم؟ چه ضَربی زنم؟ به چه حَرثی درآیم؟ ها لیلا؟ حَرث من تویی تو لیلا. می خواهی به زهر هَلاهِل، هلاک شوم؟ لیلا؟ یا با زخم نه و نا گفتنت به هرج و مرج رسَم لیلا؟ آخه آخ لیلای من؛ دریای من؛ غسّال من؛ کیجای من، توتوتو هلیله (یعنی زَهرکُشنده ی) من نیستی. نیستی. هستی!؟ ای هستی؟ توتوتو ،به حکم قرآنم و قرآنت حلیله (یعنی زوجه و جُفته و حلاله و پُخته و بَپته ی)منی. مگه آیه را ندیدی که نَوید و مُژده آورده، تو حَرث و حلیله ی منی؟ تو کِشتزار و کِشنده منی نه کُشتزار و کُشنده ی من لیلا؟ لیلای من دریای من، مرا دریاب لیلا لیلا لیلا.بازم بگم ای لیلا؟ ای جِلوه و جُلوی نازم که من اسیر نَذر و نیازتم. نیازم نیازم نیازم نیازم. اینازم، ای نازم؛ بنازم بنازم. با نیز بگم که قطره ام! و بی تو خُشکیده ام لیلا. بی تو تَرکیده ام لیلا.بی تو تَکیده ام لیلا. بی تو "تکّ"ی ده ام لیلا. بی تو چوک و چوکّیده ام لیلا لیلا هزاران نشانی دارم برات، نه ازخُزعبلات و چَرندیاتِ این و آن، که از روایات ائمه ی هُدات و آیات قرآن مان. دو نشانی دیگه هم، آفتاب جانت کنم لیلا؟ آره لیلا؟ یکی آیه و نشانه و نشانی و داغی و اسم دل و قلب و جگرمنه یعنی آیه21 سوره مبارکه رُوم. و دیگری آیه 189 سوره مبارکه اَعرافه. که عشق و عَریفه و عَرفه و عُرفه منه لیلا. اَعرافش اینه دریای من لیلا! دریاب مرا لیلا : هُوالذی خَلَقَکُم مِن نَفس واحدَه و جَعَلَ مِنها زَوجَها لِیُسکُنَ اِلَیه یعنی لیلا: اوست آن که شما را از یک تن آفرید، و جُفتش را از جنس او قرارداد تا در کنارش آرامش بیابد. و زودهم روَم رُوم ر هم بگم لیلا، که مطئمن شی، شُوی قَریبت که سرشارِ عشق پاک و وفادار و بی هرزه گردان است، جواب ردّم ندی. که آری، از سر ترس و تقوا و پروا وحُجب و حَیا هی به منِ تب دار نگی: عشق بَده ، کَریهه ، قَبیحه ، جیزه ، چیزه ، حیزه ، میزه ، مَزه! مِزّه ووووووو خیلی بهانه و نِخوان. نه لیلا.نه لیلا.
و این آیه هم اینه لیلا، ایمان بیار لیلا، این نیازه لیلا، این نازه لیلا این عین نمازه لیلا : وَ مِن آیاتِه اَن خَلَقَ لَکُم مِن اَنفُسِکُم اَزواجا" لِتَسککُنوا اِلَیها و جَعَلَ بَینَکُم مَوَدَّه وَ رَحمَه اِنَّ فی ذالِکَ لَآیات لِقَوم یَتَفَکَّرون. یعنی لیلای من: و از نشانه های (قدرت) او این است که برای شما ازجنس خودتان همسرانی آفرید تا درکنارشان آرام گیرید، و میان شما محبت و شَفقَّتی قرار داد. قطعا" دراین (تدبیر عجیب) برای مردمی که می اندیشند نشانه هاست. آری لیلا نشانه هاست.پس من حَیرون و مجنون وسرگردون، به تو ،آری به تو لیلا،با همه عِفَّتم می گم دوستت دارم عمیقا چرا که قرآن به من گفته بیام سراغ تو لیلا، که عفیفه و عتیقه و عقیقه و عریفه و عجینه ی منی لیلا. و من دیگه لیلا، از سرزنش هیچ اَحد و "احَده" ای نمی هراسم. و نمی رنجم که بگم عاشقتم لیلا. والِه اتم لیلا. لِه و لوده ی تم لیلا! و آب جام نیمه تمام تم لیلالیلا. چون قرآن مجازم ساخته که تو را حَرث خودم و سَکینتِ بی خودم و شَفقّت هر دوخودم بدانم. و نیز دراوج کمالِ عشقم به تو لیلا ،تو را جانانه و پاکانه با همه ی دُردِ حُبّم جُفتم و کُفَّوم و جورم و طَورم و تورم و طولم و طوفم و طوقم و طَوعم و طوفانم و طوطی ام و طَهوری ام و از همه رساتر و روشن تر و صاف و رنگین تر و سنگین تر طاووسِ طوبایی ام معشوقم بدانم لیلا لیلا. که طومار حیاتم به تو گِره و عَقد و عقال خورده لیلا. دیگه با اجازه ی این سه آیه وَحیانی، می خواهم لیلا کمی زبانم را و قلمم را و دلم را و قلبِ پاره و پوره و سوخته ام را چاک چاک کنم واللّه با ذکر قُل اَعوذُباللّه بسم الله لیلالیلالیلا لیلالیلالیلا لیلالیلالیلا لیلالیلالیلا لیلالیلالیلا به سبک ترانه مرحوم ناصرعبداللهی لیلا: تو لیلا اگه با من نیایی، سوی من نیایی،سوی من کور میشه لیلا. بشه لیلا؟ من اون قیسِ عرب که مجنون تو بوده، نیستم لیلا که تا کم آوردم شراب بنوشم. نه لیلا. تو به درستی و صافی من یقین کن. من هر وقت از تو به کمیابی و کم آبی رسیدم، به همان قرآن پناه می آرم که چی میگه لیلا. و من فهمیدم تو لیلا اگه با من نیایی، نباشی، نَشایی، و نَسایی، من به هفت غول، آری هفت غول، به هیبت هفت کول دچار می شم.که هیولای وَهم و هیجانِ غم و همهَمه ی همه است. لیلا این ظَنّ است که بَده. نه زن و من زمین را، و زمان را، و زمینه را فقط و فقط با زن دوست دارم. که نبی مکرّم(ص) من، در دوستی های سه گانه اش زن را کنار عطر و نمازش گذاشته. و این آیا کمه برات لیلا؟ که در جانماز من هم، کنار عطرم و نمازم و نیازم و نازم تو هم تلالو داری لیلا؟ تلالو؟ و می درخشی به رونقی الماس و برِلیان. ها لیلا؟ من هم اگه به سوی تو نیایَم تو دوچشم بی سو می شی لیلا. بی شی هم میشی لیلا. آن وقت بی مَن و منّ، با کدام سنگ! کفَّه ات را توزین و وزن میکنی لیلا؟ سنگ لامُروَّت غسّال خانه دارابکلا لیلا؟ من نباشم با تو اگه لیلا، آن وقت ترازوی تو با چه شاهین و زبانه ای میزان بشه لیلا؟ همکَفَّه گی و همکُفوّی و همخُفته گی همکوفت"گی تو و من، چگونه بالانس بشه لیلا؟ پس تو هم از فَرطّ ِ غم، به بدتر از هفت غول و هفت کول من، به مالیخولیای خورنده وکوبنده و کاهنده به بند می شی لیلا. اینه که قرآن فرموده لیلا: درلابه لای هم و سکینت و آرامش و جُفت و شفقّت و مَودّت و محبت هم باشین لیلا، که گرم بیفتین! و نَچائین! آری همینه لیلا. کمینه ی من لیلا. کمان ما لیلا. پس لیلای من دریای من،غسّال من، لولای من باش که دورت! بچرخم. پس لیلای من سودای من باش تا درهیچ معامله ای نچَربم. و هم همیشه تو ای لیلای من ، لا به لا ی من باش که نلغزم! حالا لیلا بوسه می زنیم بوسه .البته لیلا نه تو و من لیلا، نه. الآن که تو می دانم در ظِلِّ شرعی هستی لیلا. و من در ذَیلِ عبدم لیلا، که نه به عقدیم الآن. و نه به عِقال یم؛ آلام آلام آلام آلام. بلکه بوسه می زنیم به قرآن. برآن سه آیه ی آئینه و آینه ی آن. مُندَرج در سُوَر روم و اَعراف و بقره ی آن. که هرسه آیه ی نصّ و وحی خدا، من و تو را لیلا وا داشته که در بقل و بغَل هم باشیم (اولی میوه است و ثَمر لیلا و دومی پهلو هست و کنار لیلا). و نیز لیلا آیه گفته که آغشته و آغوش هم باشیم. و در یک کلام و ختم کلام: با قُرء و قافیه و باقر و باقیهی هم باشیم. تا هم بزاییم! هم بزُداییم. یکی به زایشِ عشق. و مَشق شِقّ. و دیگری به پایَش شهوتِ عِرق و رُبایش زحمت نِفق. و من لیلا، نه به عیش، که به عشق، سویت پَرکشیدهام. و تو هم بال بُگشا که من، درلای شوری و شوقی ات،به شَعَف رسَم لیلا لیلا. حالا دیگه لیلا، من و تو مشق عشق را امضاء نمودیم و املاء کردیم قلبا و لِسانا با زَوّجت و قَبِلت. چه ساده همین. و تو حالا لیلا راهت را بر من باز گذاشتی. و من در تو تا بخواهم، راه می پیمایم راه. که راه و رسم و رغبت و رقِت من، دیگه همیشه تویی لیلا.تویی لیلا. حالا من و تو پیمان بستیم. و عقد دربَستیم و از هر فُرقت و غمی رَستیم تا در ربیع برَقصیم. نه به اختلاط ها که گویی مُدرن ها، سازش را می زنن .نه. نه. لیلا. ما به دَفّ و کف همین دارابکلائی ها سماع می کنیم سماع. با چَکّه و چکمه و لگنچه و ماهیچه، مُجَزّا و مُجازها و جازها و اجازها و ایجازها. مبارکه لیلا. مبارکه لیلا. حالا دیگه من و تو در ربیع عروسی کرده ایم لیلا. نه به خِفا، که به جار و جاز و گاز! و گاز! و آز. آری لیلا دیگه شدیم زن و شئ .دیگه هستیم هم تن و هم سر. دیگه راز هم نیستیم ناز همیم. دیگه نیازی نیست! که هی در کوچه پس کوچه ، کوچ کنیم و قوچ! شویم. نه.نه، دیگه با همان، عقد عاقد و کف و دفّ شاهد و جاز و گاز و ماچ سفره ی ظاهر، من و تو شدیم هم دم. شدیم هم سهم. شدیم هم بند و شدیم هم خَند و نیزنیزنیز شدیم شدیم شدیم هم زن! (هم هم زن ایم. و هم همزن) حالا لیلا بگرد تا بگردم. بچرخ تا بچرخم. بچرب تا بچَّرم. (آهای دامنه دانان و دامنه خوانان دقت کنین گفتم بچَرب تا بچَّرم! نه چیزی دیگر. پس بی خود و بی جهت به ناکجاآباد نرین که گیرم بندازین. آهای خوشگل عاشق، آهای عمر دقایق، آهای وصله به موهای ...شقائق (با لَحن فریدون اُسرایی بخوانید) یعنی آهای خواننده محبوب دامنه با تو هستم نخند. نخند. نخند اونی که گفتم یعنی، غذای چرب و نرم بچَرب که من بچَّرم. نه آن و نه هم آن. اِفهَم الآن؟ بی هیچ آلام و آلارم!؟ نترسین. غمگین نشین. دنباله داره، این دنباله دار. دنباله اش، را دنبال کنین ای صاحبان دنبال و دنباله دار! و دنباله خوان و دنباله خواه! منتظر باشین. باز نیز می آیم اگه بخواهین بخواهین بخواهین. فعلا این را وِرد زبانتان کنین در این ماه ربیع، ماه عروسی: لیلای من،غسّال من، کیجایی؛ کجایی کجایی!؟ این یه نوشته ی عشقیِ یه عاشق فرضی ، به یه لیلای معشوقه ی فرضیه. همین. معتذرم از این طرح عشق البته که عشق پاک. 65 .
پست 64 : به قلم دامنه. به نام خدا. نوزدهمین پله ی لیف روح، درسلسله مباحث پیش رو،فوت دانش! و دانش فوت است. اوّلی بدبختی و مُهلِکی ست. و اما دوّمی خوش بختی و مُعِزّی. آن جهالته و این حکمت.
نیز می دانین که فوتِ دانش، نه یعنی بی سوادی. که چه بسا، بسی بی سوادانی هستند که دارنده ی فَرطی از حکمت اند. آن فوتِ دانش اشاره است به جهل و حُمق و جُمود. که گاهی حتی برخی مجتهدین دین حوزه ها و مدرسین علم دانشگاه ها به آن آلوده می گردند و اسیر.
فوت دانش یعنی، که آنچه تو باید به قلب و مغز و حافظه بیفزایی تا در تردیدها و ظنّ و گمان ها نلغزی، از تو فوت و غائب گردد. این دانش و دانشِ فوت و موت است که حیاتت و روحت را لیف می کند. دانشت، تو را به شئون بالا می رساند و دانش فوتت یعنی علم و یقین به معاد اندیشی و مَآل بینی ات هم، تو را به موزونی والا می کشاند.
چون مرگ اندیشی و معادگرایی روح آدمی را استغناء و استعلا می دهد. دانش که داشته باشی به زندگی و مرگ هر دو با هم می اندیشی. و آن گاه نه تو ازجهان محروم، که جهان از تو محزون می شود. به این شعر بسی پر مغز و مفهوم ادیب نیشابوری بنگرید:
کسی کو ز دانش برَد توشه ای
جهانی ست بنشَسته در گوشه ایی
چو تو بگذَری عاقبت زین میان
جهان از تو می میرد، نه تو از جهان
این همان دانش به فوت و موت و مرگ و معاده که مُعِدّ تفکر و تدبُّره. و در دین نیی مکرم (ص) بر شناخت و شناساندن آن تاکیدی موکّد شده است. درآن صورت است که چنانچه پس ازعمری عزیزانه وعُمران شده، به فوت منتهی بشی؛ این تو نیستی دیگه، که می میری و دفن می شی بلکه؛ این جهان است که در یک قسمتی از وجود و خلقتش از تو می میرد و محروم و محزون و مغبون می شود. وا گر بدانی حافظ چه گفته در این باره، به این ادیب نیشابوری حبّذا احسنت هم می گویی به جان، هر باره:
فلَک به مردم نادان دهَد زِمام مُراد
تو اهل دانش و فضلی، همین گناهت بَس
به منت دگران خو مکن که در دو جهان
رضای ایزد و انعام پادشاهت بس
به هیچ ورد دگر نیست حاجت ای حافظ
دعای نیم شب و درس صبحگاهت بس
لیف روح 1 تا 18 ادامۀ مطلب
والا پیام دار محمد (1)
به نام خدا. چه حُسن تصادفی! متن 63 دامنه، مساوق عدد 63 طول عمر پر برکت نبی مکرّم (ص) شده است. رحلت محمد مصطفی (ص) و شهادت امامان حسن مجتبی (ع) و رضای آل عبا (ع) بر همه شیفتگان و شیعیان تسلیت بادا. ای محمد! صلوات خدا و سلام ناس به تو ای رسول خاتم (ص). ای امین، این ذهن منه و عشق من، که در رحلتت، والا پیام دارت می خوانه. نه کتابی نه منبعی، هر چه خواندم این چند و چندین ساله را، از نعمت حافظه ام، برات می نویسم. هرچه کمبوده ازمنه. و هر چه از قلم افتاده معذورم. ازبکار آوری ضمیر صمیمی " تو " و " ت " منو عفوم کن ای محمد (ص) که می خواهم خیلی با تو ،خودمانی و صمیمی باشم. و نیزع اشق پیشه و والِه و سرگشته. ای محمد (ص) من شیعه ی علی (ع) ام. همونی که وصایا داشتی بارها به ما در دنباله روی از او و عترت و آل مطهر او . ای محمد (ص) که عیسی مسیح (ع) در سوره مبارکه صف آیه شش،ب شارت آمدنت را به اسم احمد داده، خوش آمدی از رَحِم رحمت آمنه. و آمنه چه حنیف ایمانه. قبرش را در بالای جغرافیای مکه ببوسم کاشفانه. و عبدالله پدرته که در آل هاشم از زیباترین مردان روزگار بوده و عبدالمطلب جدّت، چه نذری هم براش نموده! چندین شتر کباب ساخته که عبدالله از مریضی سختش نمی ره. از همان اَوان جوانی ات " امین " شدی. و همه به تو معتمَد شدن. پیمان " حِلفُ الفضول " را که جوانمردان قومت با تو به امضاء و احیاء و ایفاء رساندند، با غیرتت به اوج رساندی و از ضعیف ستم دیده، در برابر قوی ستم کننده دفاع می کردی. هنوز وحی نشده بودی از همان آغازت، حنیفی بودی و به آئین یکتا پرستی ابراهیم ( نبی ). نه شِرک داشتی، نه شریک شرک کسی بودی. و نه در هیچ غیر توحیدی شرکت داشتی. از همان قبل بعثت و بر انگیختگی ات، توحید داشتی، توحید؛ ای محمد ای موحد! اغلب از بَطن جامعه ی جاهلی ظلم آلوی کشتارکننده ی مکه و حجازت، به " دامنه " می رفتی و در غارها و صَحاری ( جمع صحرا ) اطراف مکه، راز و رمز می آموختی. و در وَجه و هیبت چوپانی در " نیِ " درونت می دمیدی و می دمیدی. تا اینکه در غار حَرا به حرارت وحی عرق کردی و چائیدی و خدیجه (س) این اولین زن مسلمان مُزّمِّل و مُدّثِرت کرد ( جامه پیچانده و ردا برکشیدت همین خدیجه ات که خود و ثروتش؛ هزینه خدا و دین شده است). آری محمد (ص) حالا با رَغبتی والا و اُمیّ یانه (درس ناخوانده ) در غار مالوف " حرا " به برکت وحی جبرئبل امین، شدی نبی و رسول و خاتم نبوت. وب ا اولین لغت " اِقراء " قرآن را از ماورای طبعیت، با قلب " منشرح " ات جانانه آوردی سوی اُمت. و این شده راه و رسم میلیاردها ملت. اول علی 13 ساله و بعد خدیجه 40 ساله به تو ایمان آوردند (و من درسراسر زندگی ام به این خدیجه (س) شیفته و مفتونم. و فقط و فقط عکس خونه او درم که را (که یک اتاقش مصلّای تو بوده) در اتاقم چسبانیده ام که هم آن خدیجه (س) با روح من باشه و هم این خدیجه! ام که با من آمده است، با من، دائم بمانه. آقا ای محمد (ص)! تو با اینان جمعا" شدین سه تن! مسلمان. همین. اما حالا بیا ای محمد (ص) بیین ماها پیروانت شدیم قریب سه میلیارد روئین تنانِ مسلمان و آهنین ایمان دارانِ مهربان. ای محمد (ص) پس اسلامت با سه تن آغاز شده اما حالا از مرز شمارش ها بسی گذشته. حَبّذا ای محمد! (ص). چه نیکو و چه خوش است. سه سال به مصلحت و مشیّت خدا، مخفی و مخفی، دعوت به حق پرستی و حق خواهی و حق گوی کردی. و خالص ترین و خاصّ ترین آدمها، که از فقر و نداری استخوان جناق سینه شان، از زیر پوستشان هویدا بود؛ دور و برَت جمع شدند و مُسلم و مومن گردیدند. و باز هم علی (ع) اینجا با توست ای محمد (ص). زیرا او عمو زاده و رَبیب (دامن پرورده ی) توست. و تو به امر وحی، اَمرت را علنی کردی. و خیلی ها که در اوج قدرت و ثروت و جاهلیت بودند با تو غَضب نمودند. و حتی عمویت ابولهب بات و به ستیزه و نزاع و نِقار برآمده. که مصداق این سوره " مَسَد " قرآن مجید گردیده : " تبّت لدا ابی لهَب و تََبّ ما اغنی ماله و ما کَسَب سیصلی نارا" ذات لَهَب " یعنی بریده باد دو دست ابو لهب، و نابود باد خود وی. مال او و آنچه به دست آورده به کارش نیاید. به زودی در آتشی شعله ور، خواهد سوخت. ای محمد (ص) این فقط عمویت نبود که نفرین و لعنت شد، که الان البته یه عده سوپر غرب زده و تنها با چند سفر به آنتالیای ترکیه و گشت و گذارهای نیمچه علمی، آن هم توی تَه سالن کنفرانس ها، هم برای فال و هم تماشا؛ به این کشف! رسیدند که آری لعنت بَده. ننگینه. نگین. خوبیت نداره. و این لعن، لعنی نادره. خوب، فرضا نگیم ای محمد (ص)، پس این سوره ات را که صورت واقعی جامعه جهانی ما شده چه کنیم!؟ داشتم می گفتم ای محمد (ص) بسیار کسان دیگر هم، علاوه بر عموی بولهب و لعنتی ات مقابلت، مقابله ها و مقاتله ها،ساز کردند. ابوسفیان و ابوجهل و ابو ابو ابو های فراوان کینه افروز دیگر. که تا توانستند عدو شدند و عُدوّت را با تو ساز کردند حال آنکه راهت و شریعتت، جزء دعوت به اُخوت و وَدودَت و سَهلَت و سِلمَت؛ چیزی نبود. اما آنها چون دارایی های رَباخوارانه ی شان در مُخاطرت بوده، به جای سِلمت و تسلیم و حِلمت و تحکیم، به ثُلمت و جَریحَتت روی آوردند. و شبی تیره و دیجور! و تار، در دارالنُدوه به خَبط دِماغی ابوجهل که روزی اسمش " حَکَم "بوده و تو ای محمد (ص)به او این نام یعنی پدر جهل ونادانی و خَبط عقلی و وَهم شعوری را دادی که مُفتضح اش کنی. و او یعنی ابوجهل، بسی سخت، از حمزه عموی سیدالشهدا و اسدالله ات می هراسید، اما به هر حال این کینه توزان روزگارت، " هم قسم " شدند همه، از همه ی قوم و قبیله و تیره، که تو را بکُشن. اما باز نیز اینجا علی ی ما شیعیان در بسترت خُفت ( لیله المبیت و مهیای شهادت و عروج ) تا تو راحت از قتل برَهی و در غار " ثور " بخُسبی و " صاحِبت "یعنی همراه ات ( ابوبکر ) را که " هم راه و هم سفر " غارت بوده دلداری و هشدار و هوش داری بدی که : لاتحزن ان اللهَ مَعَنا : یعنی غمگین مباش! بی تردید، خدا با ماست. ( آیه 40 سوره مبارکه توبه ). و دیگه تو ای محمد (ص) نزدیک شده بودی به مرگ، که کبوتر و عنکبوت آن مرد وحشی "بلَدچی" را که از بوک شیدن می فهمید کی از کجا می آید و کی به کجا رفته و از پِشکِل (مدفوع) هر شتری می فهید که شترش از چه شهری رسیده، حیران ساختند. آری، او هم به لطف حضرت حق، نتوانست در چند قدمی ات تو رابیابد وتحویل دشمن کینه توزت دهَد و بیچاره از بردگی! که آنها اسیرش داشتند، بلکه رهیده گردد. و او نمی دانست تو آمده بودی با وحی، علیه بردگی در هر نوع و طریقی،ن جاتش دهی، ازدست بوسفیان های دَهری صفت. ای محمد (ص) بیا حالا ببین که جامعه ات الآن ها هم ابوذر ها دارد هنوز؛ و هم ابو جهل ها. هم ابولهب لعنتی دارد که مال و مال و مال شده خدای شان .و هم سلمان ها دارد که سِلم و حِلم و علم و سَهله و شهادت شده ایمان شان. آری پیامبر ما، ای محمد (ص)، تو تا به پثرب نرسیدی، چه رنج ها و مصیبت هاک ه نکشیدی. آری تو در 13 سال دوره مبعثت در مکه مشقّت های بی طاق کننده کشیدی. تو و همه کسانت را 3 سال در شِعب (یعنی باغچه مانندی در دل کوه) ابی طالب عمویت (که بزرگت کرده، چون تو هم مثل بسیاری از منتجبین خدا، یتیم بودی محمد) محاصره اقتصادی کردند. اما تو و یارانت روز را با یک خرما شب می کردین تا خدا را خشنود و دشمن را مایوس داشته باشین. و این باز هم خدیجه (س)بود (اگر اشتباه نکنم) که برای تان خرما آن هم مخفیانه و شبانه می فرستاد که نَمیرین از رنج گرسنگی و حصر سران دل چرکین. و متکبرین مُشرک و مُسرک و مُسرفِ کینه توزین. و در سیاه چالها و شکنجه گاه های اطراف مکه هر یک ازا ین اربابان زن باره و مَست لایَعقَل، شراب نوش و سوسمار خوار! چقدر یارانت را شکنجه کردند و شهید. که اوجش سُمیّه بود و یاسر، مادر و پدر عَمّار هوشیارت. و نیز بلالِ سیاهِ برده ی حبشی موذن بزرگت. و من می گذرم در سر زمین تائف (طائف) چه بر سرَت آوردند. و چه خَس و خاشاک و مدفوعات و قاذورات (یعنی مُردار و کثافات) بر سر و تنَت (نعوذبالله)ریختند. و حتی زخم و زخمی ات کردند. هم بازبان فُحش و ناسزاها و هم با تَرکه های چوب خرماها و ریشه انگورها و فَضلَه و سرگین بُزها! و روده ی خشکیده شترها. و تو از همه آنها، با همه صبرت گذشتی. چون هم پیش تر و پس تر، خدا خود به تو در سوره مبارکه نحل گفتت که : واصبِر و ما صَبرُک الّا بِالله ولا تحزن علیهم و لا تَکُ فی ضَیق ممّا یمکُرون یعنی: و صبر پیشه کن، و صبر تو جز به (تایید) خدا نیست، و بر (گمراهی) آنان غم مَخور، و از نیرنگی که به کار می برند، دلتنگ مَباش. آری تو ای محمد (ص) به سکوت و آرامی و مهربانی گذشتی. و من باز از این 13 سال بعثت، که هزاران مکافات و بلا و ابتلا و رنجوری کشیدی و خودت گفتی هیچ پیامبری به حد و اندازه من رنج نکشیده، می گذرم که بدترین کارشان، همان شَکَمبه شتر بود که بر سرَت فرو کردند که شاید زبان من لال، خَفه ات ( نعوذبالله ) کرده باشند و از شرّت ( نعوذبالله ) خلاص شده باشن مُتوَهّما". اما این بار این دخترت بوده که صدای دادت از بیدادشان! شنیده و آه کِشان و فغان کُنان آمد و تو را ازخفَگی و گَند و بند آن شکمبه ی شتر، به مرحمت حضرت حق و مشیّت حضرت باری و لطف حضرت دوست،رهانید و رهانید. آخه تو ای محمد (ص)چون در آخرین آیه سوره مبارکه کهف گفتی: انَا بشَر مِثلُکُم یوحی الیَّ. آنان عارشان می آمد به تو بپیوندند! لذا، جاهلان و ستمگران قومت که به قَیمومیّتت می اندیشیدند و از بعثت و قیام ات و قیامتت می هراسیدند، بهانه ها و خُزعبلات و مُزخرفات ساز می کردند که مثلا چرا تو که نبی و رسول خدایی، مثل ماها و بقیه بُز دوشان و بُزچَرانان و ساربانان شُتر و مشتریان عُکاظ بازار نزدیک مکه در " سوق " ( یعنی بازار )، عین همه راه می ری. و مثل ملائک! نیستی .و کاخ و ثروت و پول و مِلک و مُلک نداری؟ اما ای محمد(ص) گر چه ابوجهل ها قدر و منزلت و دعوتت را ندانستند تا از قید ظلم به عشق مردم برسند؛ اما در همین ایران تو که روزی به همه نویدش را دادی به قدرت و هدایت اسلامت، مشئ شاهنشاهی را بر انداختند و همه به هم مِهراوَه شدند و سال 1358 حتی سیاوش کسرائی حزب کمونیستی مارکسیستی توده برات شعری ماندگار سُروده و مرحوم فرهاد مهرداد آن را به صوت جمیل و مانا، خوانده. و آن همانیه که به شاهنشاهان معاصرت اخطارکردی و به یاران حاضرت مبادا !مبادا! گفتی :
اَلمُلک یَبقی معَ الکُفر و لا یبَقی معَ الظُّلم یعنی: حکومت با کفر باقی می ماند! اما با ظلم هزگز باقی نمی ماند. و آن سروده سیاوش کسرائی که راه تو را ضد ظلم یافته بود؛ اینه، ای محمد (ص) از آلبوم وحدت " فرهاد "ت که شیرین و خسرو شده این صوت عرشی اش در نای و کام ما ایرانیان: والا پیام دار! محمد! / گفتی که یک دیار / هرگز به ظلم و جور / نمی ماند بر پا و استوار /*/ آن گاه، تمثیل وار / کشیدی عبای وحدت / بر سر پاکان روزگار /*/ در تَنگ پُر تبرُّک آن نازنین عبا / دیرینه، ای محمد / جا هست بیش و کم / آزاده را / که تیغ کشیده است بر ستم / والا پیام دار محمد. من که در حین نوشتن این سروده ی ماندگار سیاوش کسرائی و با صوت محزون و جاویدان فرهاد مو بر تنم سیخ شد و گریستم و گریستم. ( این ترانه ی فرهاد که واقعا فریاد علیه ستمه و نیز " بوی عید و جانماز مادر بزرگ " ش چه غوغایی در دل شیدایی ماها که نمی کنه! حتما این ایام ترانه " والا پیام دار محمد " را با متن من، توام کنین ).
دیدی ای محمد (ص) که مستکبران شکنجه گر مکه، قدر و قیمتت را ندانستن؟ اما این فرهاد خوش اِلحان ما و سیاوش کسرائی حزب توده، چه خوب و جاوید، تو را پاس و سپاس داشتند؟ و تا ابد این شعر و این صوت شان در عرش و قلب طنین دارد؟ درحالی که تو محمد چقدر دوست داشتی آنها یعنی مشرکان و زورگویان مکه، مومن شوند. که حتی قرآن در آیه 3 سوره مبارکه شُعَرا تو را این گونه عطوف وصف کرده : لَعَلَّک باخِع نَفسَکَ اَلّا یَکونوا مَومنینَ یعنی: بیم آن می رود که تو (محمد) ازاین که آنان مومن نمی شوند، خود را از غُصّه هلاک کنی. من از همه اینها که ای محمد (ص)،در مکه بر تو گذشت! می خواهم عبور کنم و به مدینه ات سری بزنم. که تو مهاجرانه به فرمان الله، رفتی آن شهر کهن و پُر از جنگ اوس و خزرَجی یعنی یثرب را، مدینه النّبی ساختی. و حکومت مردمی و الهی آفریدی. که " آرمانشهر "ماست. که هم صلح داشتی وُجُوبا" و اختیارا". و هم دفاع داشتی ضرورتا" و اجبارا". تا من مدینه و محمدش را درآن دیار سَعد و سعادت بگویم، شما دامنه خوانان محترم و شیفته محمد(ص) با من، رنج ها و درب ه دری های محمد (ص) راک ه در مکه بر او رفت و من فقط شِمّه ای از آن همه آلام و رنج را بر شمردم، در دل نجوا و زمزمه کنین، تا مثل آب زمزم دل و قلب تان شسته وت خلیه شود به عشق محمد(ص). که به قول سَدید سعدی علیه الرحمه : عشق محمد بَس است و آل محمد.63 .
فامیلی های سیاسی (2)
با توجه به استقبال و تقاضای ادامه این مبحث سیاسی و جاذب، اینک دنباله ی فامیلی های سیاسی را به شما خوانندگان بسی خوب دامنه تقدیم می دارم. پیشاپیش از دقت ها و ارائه ی دیدگاه های تان که برای من و دامنه خوانان مفید واقع شده، بسی ممنونم.
11- مرحوم مهندس مهدی بازرگان از بنیانگذاران نهضت آزادی ایران و نویسنده بیش از 100 جلد کتاب دینی و رفیق بسیار نزدیک شهید آیت الله مرتضی مطهری و نخست وزیر منصوب امام خمینی در دولت موقت که در آخر عمر با نوشتن متن مسئله ساز " آخرت هدف اصلی بعثت انبیا " از بخش عمده ای از نظریات سیاسی سابقش بر گشت = فامیل 1- محمد حنیف نژاد یکی از سه بنیانگذار اولیه سازمان مجاهدین خلق که بعد از ترور وی توسط ساواک و نفوذ جریان مارکسیستی در آن، این سازمان به نام گروهک انحرافی و التقاطی ( یعنی ترکیب کردن تئوری های انقلابی کارل مارکس به سنت ها و آموزه های اسلام ) و جدا و ضد آخوند و در نهایت " منافقین " معروف شد. حنیف نژاد با خانم پوران بازرگان ازدواج کرده بود و پوران پس از ترور حنیف نژاد تا آخر " بیوه " ماند. 2- لطف الله میثمی عضو اولیه همین سازمان اما منشعب از آن درسالهای بعد به دلیل اختلافات درون گروهی و عقیدتی با مسعود رجوی خائن. او در درگیری با ساواک از هر دو چشم نابینا شد. میثمی هم اکنون نیز در تهران مشغول فعالیت است و ماهنامه چشم انداز را مدیریت می کند. وی جزء منتقدین و مخالفین نظام است اما روش گروه چند نفره او، برخلاف مشئ مسلحانه ی گروهک منافقین است. او با حوریه بازرگان ازدواج نمود.
12- دکتر حسین نصر فیلسوف سنت گرای مقیم غرب و نویسنده چند کتاب مطرح و مسئله دار که در دوره رژیم شاه نیز دفتر فرح دیبا زن رسمی سوم محمدرضا شاه پهلوی را هدایت می کرد!= نوه ی دختری آیت الله شیخ فضل الله نوری شهید راه مشروعه در برابر مشروطه. بنا بر این حسین نصر و نورالدین کیانوری دبیرکل حزب توده، پسر خاله هم اند. لازم به ذکر است. هم اکنون پسر حسین نصر یعنی دکتر ولی نصر از مسولان نظریه پردازی بخش سیاست خارجی آمریکاست و در حوزه اسلام و کشور پاکستان صاحب نظر و ایده پرداز است.
13- دکتر غلام حسین الهام ( که فامیلی اصلی الهام " عصا... " است ) سخنگوی دولت دکتر محمود احمدی نژاد و نیز عضو سابق شورای نگهبان = داماد مرحوم حجت الاسلام والمسلمین علی دوانی نویسنده مشهور تاریخ چندین جلدی نهضت روحانیت و چندین کتاب تاریخی دیگر.
14- آیت الله سید کاظم نورمفیدی امام جمعه گرگان و نماینده ولی فقیه در استان گلستان = شوهر خواهر مرحوم ایت الله فاضل لنکرانی. که مرکز ائمه اطهار (ع) ایشان در قم از مراکز مهم تحقیقاتی جهان اسلام است. و ملکی یکی از معاونان وزارت خارجه نیز با آیت الله نورمفیدی نسبت دارد که در قسمت های بعدی اشاره می کنم.
15- مرحوم آیت الله سید محمود طالقانی اولین امام جمعه تهران و صاحب تفسیر معروف " پرتوی از قرآن " = پدر خانم محمد بسته نگار یکی از رهبران فعلی نهضت آزادی.
16- مرحوم محمد تقی جعفری صاحب تفسیر نهج البلاغه و شارح مثنوی مولوی و چندین آثار دیگر = پدر خانم دکترفضل الله صلواتی از فعالان سیاسی منتقد و صاحب مجله نوید اصفهان.
17- مرحوم مهندس عزت الله سحابی ( فرزند مرحوم دکتر یدالله سحابی از بنیانگذاران نهضت آزادی) رئیس سازمان برنامه و بودجه دولت موقت و رهبر جریان نیروهای ملی مذهبی و مدیر ماهنامه ایران فردا = شوهر خواهر زاده ی مرحوم مهدی بازرگان.
18- اسدالله بادمچیان از اعضای شورای رهبری حزب موتلفه اسلامی = داماد مرحوم حاج سعید امامی از رهبران اولیه موتلفه اسلامی.
19- مرحوم آیت الله صدرالدین صدر از مراجع ثلاث ( شامل آیات صدر و حجت و خوانساری که در فاصله میان ایت الله آشیخ عبدالکریم حائری یزدی بنیانگدار حوزه علمیه قم، تا مرحوم آیت الله بروجردی مرجع عام شیعه و موسس مسجد اعظم قم، مرجعیت شیعه را این سه مرجع (معروف به مراجع ثلاث ) برعهده داشتند ) = پدر امام موسی صدر (ان شاءالله روزی در پهنه ی ایران و جهان اسلام ظهوری دو باره کند. سرنوشتش همچنان در هاله ای از ابهام است) و رضا صدر(نویسنده مباحث معروف اخلاقی).
20- دکتر محمد رضا خاتمی ( برادر حجت الاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی، رئیس جمهور اسبق، سید علی خاتمی هر سه از فرزندان مرحوم آیت الله سید روح الله خاتمی امام جمعه یزد) = داماد امام خمینی ( نوه دختری امام. یعنی دختر مرحوم آیت الله اِشراقی عضو دفتر امام و شورای حکَمیت ). 60 .
خاطرات من (2)
از صبح روز اربعین حسینی یعنی دوشنبه 2 دی 1392 خودم را رساندم به هیئت قمر بنی هاشم بالا محله ی دارابکلا، که چند سالی ست هر اربعین، در قم حاضر میشن و برای چهلمین روز شهادت ابا عبدالله (ع) و یاران شهید و اسیرش خاصّه مصائب حضرت زینب (س)، دسته روی و عزاداری می کنن. پنج برنامه در این روز داشتند که من نیز، افتخار حضور درک نارشان را داشتم. هیات عزاداران بالا محله شامل جوانان پرشور و حال و بزرگترهای متدین و خواهران مُحجّبه و مومن بودند؛ که همگی به عشق و دلدادگی امام حسین (ع)، این همه راه طی نمودند تا کنار بارگاه ملکوتی حضرت فاطمه معصومه (س)؛ خواهر در فِراق و عارفه والِه حضرت امام رضا (ع)، ارادت خود را به اهل بیت (ع) نشان دهند.
دسته زنجیر زنان بالا محله، همگی با نظم خاص و لباس سبز پاک و چهره صاف و وَقاری ناب و دلی پرتَب و تاب مورد توجه ی شدید همه مردم قرار گرفته بود. و من که پیشاپیش دسته، ه آرامی سینه می زدم و آنان را به عشق و ارادت همراهی می کردم (و مدتی بعد عزیزان بزرگوارم آصادق قلی زاده که از تهران به دسته ملحق شده و رفیق بسی قدیمی ام جناب علیرضا آهنگر که از کرج به این دسته پیوسته و افتخار داده و نیز برادر و رفیق و هم اربعین و هم سفر رضوی ام حاج احمد آهنگر "بزرگ مداح" محل مان که خواندنش مساوی است با ریزش اشکش و اشک حمع؛ که به این دسته اضافه شده)، من به خوبی مشاهده و لمس می کردم : هم، حس و حال و نگاه عمیق مردم را ؛و هم در این همه خلوص و بی رنگی اما پَر دردی جوانان محلم غرق بودم. بارها وب ارها خیلی ها آمدند از دسته ی پر افتخار محل مان بویژه از صوت و لحن مدّاحی و موزون خوانی آقا حمید رضا و نوع زنجیر زنی دسته و طریقه طبل زنی زیبای آقا ولی الله گرجی و تیمش، لحظه لحظه فیلم و عکس گرفتند و رفتند. حتی بسیاری با ولَع و اشک و گریه، دور دسته ی ما که معصومیّت از سر و روی جوانان بالا محله هویدا بود و پیدا؛ جمع می شدند و غرق نگاه چهره ی زیبا و سر بند بسته ی حمید رضای جوان و معنوی و انقلابی و خوش اِلحان (صوت جمیل) ما می شدند. قدر این حمیدرضا را بدانین ای مسئولین محل. هم قاری برجسته قرآنه. هم مداح بسی زیبا خوانه. هم جوان خیلی دانش پژوهه. و هم " کواندوکا " هه، شاگرد خوب استاد تکواندوی دارابکلا آقا عزت الدین رمضانیه.
این دسته بالا محله را، نه مُزدی! نه اُجرتی! نه امتیازی! نه قولی! نه وعده ای! نه اضافه کاریی! و نه اجباری به قم نیاورده، بین دل و دلداگی اینان، این خُزعبلات و مُزخرَفات برقرار نبوده! اینها چرندیات آن و اینه! که هی مبافن و بذارب بافن! که باز خود هر چه رشته اند، پنبه اش می کنن.
آری این دسته ی ما، فقط و فقط به عشق امام حسین (ع) و دعوت معنوی عظمت اربعین حسین (ع) آمده بودند تا اولا، هم ندای طبل شان را به آسمان رسانن. که آی ملائک! آی عرشیان! امروز روز سخت اسیران کربلاست و مصیبت های بچه های کوچک حسین و شهدای 72 تن عاشورای حسین(ع) و درد بی کران و فغان بی خزان حضرت زینب (ع)؛ و ثانیا هم آوای جان شان را به انسان رسانن. که ای بشر! ای کم نظیر بی نذیر! امروز همه از مَرکب و زینت و زیورشان دست می کشن و مانند یاران کهف پیاده و بی ریا و بی ادعا به غارشان می روند تا ذرّه ای از آن همه زخم زخیم زینب (س) را حس و درکی دقیق بنماین. حَبّذا اَحسنتُم. ای دسته ی بی ریا و ناخسته ی بال محله. که در این اربعین "بال" گشودین و از آن محله دارابکلا به محله اُم القرای قم رسیدین. و خوب قُم کردید و قیامت و اقامه. آفرین. بر این عزم و دین آفرین. قبول. قبول. ای قوم خوب سرزمین خوب تر من.
سه مداح داشت این دسته ی چشم نواز دارابکلا: 1- عزیز نازنین مان آقا حمید رضا (پسر بسی خوب و مومن و پرمطالعه و دانای آقا محمدابراهیم شهابی بالا محله) به عبارتی دیگر خواهر زاده رفیق گرانقدرمان جناب حاج محسن سجادی؛ 2- عمو زاده همین حمید رضا یعنی طلبه فاضل و با اخلاق و محجوب جناب اسماعیل ربانی پسر دوست فاضل و بزرگوارم حجت الاسلام والمسلمین آشیخ علی ربانی که اتفاقا درجمع این هیئت حضور شایسته ای داشتند. 3- و مداح جوان و مودب، نوه آقای اسماعیل رزاقی بالا محله (که من مشخصّات کاملش را در ذهن ندارم.) این حمید رضا همان نوع مداح است که در متن ملا و مداح گفتم : مداحی در ذیل و ظِلّ ملّا. حمید رضا حبّذا احسنت! با سه ساعت عزاداری در هوای آفتابی اما سوز و گُدازی هم "هوایی" و هم "دلی"! که اغلب شان کفشی هم به پا نکردند، و پاها از سردی کف آسفالت یخ می بست! به پای حرم حضرت معصومه (ع) رسیدیم و اذان ظهر را نواختند و ما چند تا چند تا ،در حُرم حَرم شدیم و به نماز ایستادیم. تا هم اقامه ی صلات کرده باشیم، هم ادامه ی صلوات و هم نیز ارادت اهل بیت علیهم السلام.
فقط بگم دو رکعت نماز اربعین اختصاصی هم جداگانه برای همه دارابکلایی ها خصوصا" شهدا و خوانندگان دامنه؛ که برام خیلی عزیزند، خوانده و هدیه نمودم. بعد به اتفاق آصادق و کوثری به اصرار رئیس هیئت، جناب حسینعلی رمضانی با عزّ و معرفت، به دیارشان گسیل شدیم و سر سفره نذر و برکت اربعین حسین(ع) و روز شلاق خوردن های حضرت زییب (س) در معَیت جناب حجت السلام والمسلمین آشیخ علی ربانی، اِطعام شدیم چه با لذّت. هم برنج بود و هم ماست. و هم گوشت رُب پز شده ی مرغ بود و هم باب دل من، قورمه سبزی معطر دارابکلای خوش پُخت. فقط و فقط دو چیز نبود! نوشاب که الآن بَده و "میس بَزه پیاز " که هر آن! خوبه. خاصه برای جان با جان.ها!؟ چی گفتی؟ سانسورش کنم؟ نه این که همه می دانن. و سهله و حتی مسهِّله. فاتحه ای هم خواندیم و کمی گپ نیز زدیم. سپس برنامه چهارم را اجرا کردیم. یعنی پیاده رفتن از "حرم تا حرم "را (حرم هم یعنی محل و مکانی که حُرمت دارد و حریمش مقدس و ملکوتی و معنا بخشه. لذا مسجد جمکران را نیز در این افّوا می گن حرم). به نیت اربعین حسین (ع) پیاده رفتیم به زیارت عشق و سلام دل به ساحت مقدس آقا امام عصر و زمان حضرت مهدی موعود (عج).
در قم برای نخستین بار، این سنت مالوف شیعیان در کربلا؛ باح ضور پیاده ی مراجع معظم تقلید و سیل بی کران مردم دوستدار عترت نبی مکرم (ص) در بزرگراه 7 کیلومتری پیامبر اعظم که مثل یک خط صاف، بی زاویه و بی انحراف! و بی کجی و کژی و انحنا ست، برگزار شد. ما دارابکلایی ها هم، در سیل عظیم مردم ،که ازن قطه نقطه ایران، حتی عده ای جوان در حدود 50 نفر از کشور اروپایی هلند! هم به قم آمده بودند؛ مثل ذرّه ای بودیم بی مقدار و به قول مرحوم جلال آل احمد "خَسی" بودیم در مقیات، و بسی غرق بودیم و فنا در فناهای درونی خود! و خودهای اطراف و اکناف خود!
من و آصادق و آحمیدرضا و آوحید و آجعفرحاتمی نیا و آحسینعلی رمضانی مدیر هیئت و آ امیررضا و آ اسماعیل طلبه و آکوثری و بقیه بدیم. که اگه نام ببرم هم جا کم می آد در دامنه و هم نان سنگک قمی که الان باید برم بخرم برای منزل تمام می شه، و فاجعه. حین رفتن مثل فلسفه مَشّای ارسطویی، یعنی حکمت گویی های ارسطو در حین راه رفتن درباغ حکمت افلاطون، بحث! هم می نمودیم. البته جَرّ!نداشتیم. مثل این مسائل را : چرایی ایجاد جمکران؟ چگونگی زیارت مسجد جمکران؟ خاطرات مُخاطرات؟ اربعین و عظمتش؟ مقایسه ما با همزمانی زائران کربلا؟ علت عدم پذیرایی در بزرگراه و نداشتن مَوکب (یعنی محل پذیرایی در مسیرها) و چند و چون قم و قوم و قیامت و قیام و قعود و قَعر خُلود را و نیز هلی کوپتر( ببخشید چرخ بال) که هی بربالای سر ما می چرخید و می چرخید و می چرخید و هی فیلم مخابره می کرد.
راستی چه تحقُّقی پیوسته آن روایت های ثِقه (درست و راست)، که گفته اند : روزی می رسه قبر امام حسین (ع) به مثل حج و کعبه، مُطاف (طواف گاه) جان می شه برای شیعه. و دیروز خوب هم رسیده. 25 تا 30 میلیون زائر و حائر و شیفته در کربلا؛ و میلیونها زائر و والِه و شیعه در جایی جای ایران. در روی کره زمین، هنوز چنین اجتماعی جمع و وصل نشده. حتی در مکه مُکرمه و دور کعبه مُعظمه. چه جَهل و حُمقی داشتند اونا!! که با ترس و لرز شبانه!!!در دارالمومنین دارابکلا؛ عاشورا را سایه!!!ی بلند تاریخ خواندنش با خوانش!!! وَهن در وَهن شان. و شب گونه، همچو خفاش خون آشام! به جای خون! مغز هم دینشان را سیبل و نشانه کمان کرده بودند. که به یُمن دل عاشورایی مردم دارابکلا، نام و نان و نامه و شب نامه شان، مثل خورش و یورش موریانه؛ در نوردیده شدند آسان. حالا اینا؟؟ ببینن این موج بلند انسانی را که حسین(ع) سایه!! است؟ نعوذبالله یا نورالانوار؟
ساعت 2 و نیم که از حرم حضرت معصومه (س) راهی شدیم، نه هروَله کنان که آهسته آهسته ساعت 4 و نیم در صحن بزرگ و شمالی مسجد مقدس جمکران بودیم. انبوه آدم ها که این روز، بسی، هم آدم! و هم آدم! شده بودند! آن چنان بود که قادر نبودیم 2 رکعت نمازتَ حیّت را در حُرم حَرم و حریم حرمت مسجد مقدس جمکران گذاریم. با هم وعده کردیم در حرم حضرت معصومه اجابتش کنیم آن را و کردیم. لذا، حلقه زدیم دور هم در همان صحن مسجد جمکران، برای آقامان حسین(ع) و شهدای عاشورای حسین (ع) و اهل بیت (ع) و نیز شهدا و اموات محل مان و سلامتی همه مردم دارابکلا صلوات صمیمانه از ته دل عزا خورده و جلا یافته ی مان در این" پیاده زائری " نه صرفا "پ یاده روی "، هدیه و ایثار کردیم. بعد؛ از مسجد مقدس جمکران، که جایگاهی برای عبادت و عشق ورزی است نه پراکَنِش انواعی ازخرافات و خیالات و خیارات! و وَهمیات که برخی به آن بَستند و می بندند و همچنان خواهند بست. که شکر خدا،آن چاه وَیل شان را چه خوب شده بستند! چون به دروغ به این فضای معنوی و جایگاه نماز و نیاز الهی بستند،و توحید را متاسّفانه در آن قنات! می جستند که مُخل منطق وحی بوده و مَضحَکه این وآ ن شده بود هم، وداع نموده و ه اول بزرگراه پیامبر اعظم (ص) که عین صراط مستقیم است؛ رسیدیم. و این بار نه پیاده، که به برکت اتوبوس های فراوان شرکت واحدب رگشتیم حرم حضرت معصومه (س) وب ه نماز جماعت آیت الله العظمی آسید موسی شُبیری زنجانی ،ملحق و متّصل و منجذب و منقلب و منعطف و مبتهج گردیدیم. عالی و متعالی. جای همه تان بسی خالی، خاصه مبلّغین رسالاته! (اشاره به آیه قرآنه) که دهه آخر صفر در اَغرب از قم اند. اما اَقرب به قوم. و خوب می دانین که اینان کی اند؟!
و از همین جا! بود که دیگر بر اثر ازدحام بی مثال قم از همدیگر گُم شدیم!! بی آنکه البته گمراه شده باشیم و غم آلوده و آکند به شّکوائیه.و همیشه هم آدمی در ازدحام ها گم می شه؛ خصوصا در این ازدحام های کثیف این همه ماهواره های بی قمر! و بی شمس! و بی نجم! و بی ناهید!! و بی توحید! آری؛ و هر کس از ما دارابکلایی ها، پس از اجرای پنج برنامه (خودتان بشمارین چی چی بوده) و ایفای دقیق و نظیف و لطیف آن، که گویی برای همه شده خاطره ی خوب یک روز اربعین حسینی در قم، تک تک با ساحَت جان مان و با تیک تاک ساعت جهان مان، به دنیای وصل و وصال مان جُفت!! شدیم و جُور!! و فرستادیم بر محمد و آل محمد، درود و سُرور.59 .
فامیلی های سیاسی (1)
به نام خدا. چطوره یه کمی، فقط یه کمی! دامنه را به سیاست، آری سیاست، رنگین! یا غمگین! یا آلودین! کنیم؟؟؟ موافقید؟ برای شروع، چند تا از فامیلی های سیاسی را بیان می کنم. البته ذهنتان به هزار فامیل!! نرود که دامنه، از آن و این زیر و زبَری خیلی خیلی بَرئ است بَرئ. فهمیدی؟ حالا بشمار. اگر هم به ذوقت نشست، در بخش نظرات، صاحب دامنه را با خبرکن.
1- مرحوم آیت الله آشیخ مرتضی حائری یزدی و مرحوم آیت الله دکتر آشیخ مهدی حائری یزدی صاحب نظریه وکالت فقیه! (مقابل مفهوم ولایت فقیه) که در فرانسه و آمریکا مقیم بوده؛ فرزندان آیت الله آشیخ عبدالکریم حائری یزدی بنیانگذار حوزه علمیه قم (که قبرش داخل مسجد بالا سر حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) ست؛ به ترتیب = پدر خانم و عموی خانم آیت الله آسید مصطفی خمینی فرزند امام خمینی اند که در سال 1356 در نجف به دست ساواک به شهادت رسید. و مراسم متعدد شهادتش از جرقه های تشدید انقلاب اسلامی بوده است. همچنین اضافه کنم دختر آیت الله آشیخ عبدالکریم هم همسر مرحوم آیت الله محقق داماد است؛ پدر آیت الله مصطفی محقق داماد که شوهر خواهر برادران لاریجانی ست.
2- دکتر ابراهیم یزدی دبیر کل نهضت آزادی ایران و وزیر خارجه دولت موقت مرحو م مهدی بازرگان = پسر دائی مهندس بهزاد نبوی از موسسان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و وزیر صنایع سنگین دولت آیت الله هاشمی رفسنجانی و رئیس سازمان بسیج اقتصادی دولت میرحسین موسوی.
3- سید ابوالحسن بنی صدر اولین رئیس جمهور منعزل جمهوری اسلامی ایران = پدر همسر مسعود رجوی سرکرده سازمان کثیف و جهنمی مجاهدین خلق (منافقین). لازم به توضیح است فیروزه بنی صدر، زن سوم رجوی خائن، در 24 مهر 1361 در سن 18 سالگی!! به ازدواج او در آمد و در 23 بهمن 1364 از او طلاق گرفت.
4- نورالدین کیانوری از بنیانگذارن و دبیرکل حزب توده ایران = نوه دختری آیت الله شیخ فضل الله نوری. شیخ فضل الله در انقلاب مشروطه ایران (تقریبا 105 سال قبل) از مخالفان مشروطه خواهان بوده و در برابر مفهوم دموکراتیک مشروطه (حکومت مبتنی بر قدرت مشروط و مقیّد شاه)، مفهوم مشروعه (حکومت مبتنی برشرعیات اسلامی) را باب کرد که در نهایت، با تشدید تنازعات، طرفداران مشروطه باحکم آیت الله شیخ ابراهیم زنجانی در تهران او را به دار آویختند.
5- آیت الله سیدهاشم رسولی محلاتی از اعضای دفتر رهبری و نویسنده چندین کتاب مشهور تاریخ اسلام و یکی از مترجمان مفاتیح الجنان = پدر همسر 1- حجت الاسلام والمسلمی علی اکبر ناطق نوری رئیس مجلس شورای اسلامی چهارم و پنجم 2- مهندس آخوندی وزیر مسکن و شهرسازی دولت فعلی 3- حجت الاسلام والمسلمین سید محمد علی شهیدی محلاتی رئیس بنیاد شهید و ایثارگران فعلی و از اعضای حزب جمهوری اسلامی که فعلا" فتیله ی این حزب به دستور امام خمینی پایین کشیده شده اما منحل یا پایان رسمی نیافته.
6- آیت الله حسن حسن زاده آملی از عارفان و سالکان و صاحب آثار فراوان ازجمله شرح فصوص الحکم ابن عربی و هزار وی ک نکته و... = دایی برادران لاریجانی فرزندان آیت الله العظمی آمیرزا هاشم آملی (محمد جواد و علی و ایت الله آشیخ صادق و باقر و فاضل لاریجانی).
7- ایت الله شهید مرتضی مطهری عضو موثر شورای انقلاب و صاحب حدود 100 جلد کتاب مهم دینی و سیاسی که خواندن آثارش که صد در صد به تایید امام خمینی رسیده و بر مبانی فکری هر مومن و متدین و انقلابی تاثیری عمیق می گذارد و هنوزن یز مباحثات آثار متعدد این شهید تر و تازه و مفید است؛ = پدرهمسر 1- دکترعلی لاریجانی از اعضای سابق رده بالای سپاه پاسداران و وزیر ارشاد دولت هاشمی رفسنجانی و رئیس صدا و سیما در دوره دولت سید محمد خاتمی و رئیس مجلس هشتم و نهم شورای اسلامی و 2- دکتر عباس پور تهرانی نماینده سابق تهران در مجلس هشتم.
8- سه فرزند روحانی حجت الاسلام والمسلمین آسید احمد خمینی یعنی حُجَج اسلام والمسلمین آسید حسن و آسید علی و آسید یاسر به ترتیب = داماد آیت الله سید محمد موسوی بجنوردی از اعضای شورای عالی قضایی در دوره امام خمینی؛ داماد آیت الله سید علی سیستانی (نوه دختری ایشان یعنی دختر آیت الله شهرستانی)؛ و مرحوم آیت الله طاهری اصفهانی امام جمعه سابق اصفهان (نوه ایشان).
9- دکتر احمد توکلی (بهشهری) وزیر کار دولت میرحسین موسوی و نایب ریس مجلس هشتم شورای اسلامی و نماینده فعلی مجلس نهم = پدر شوهر دختر دکتر صادق زیبا کلام نماینده ویژه دولت مرحوم بازرگان در حل اختلاف مسائل کردستان و استاد فعلی دانشگاه تهران و نویسنده چند کتاب سیاسی و تحلیل گر مسائل سیاسی ایران.
10- آیت الله حسن لاهوتی سرپرست وقت سپاه پاسداران و نماینده امام خمینی در سپاه پاسداران در سال 1358 که اوایل انقلاب در گذشت؛ = پدر شوهر هر دو دختران (یعنی خانم فاطمه و خانم فائزه) آیت الله هاشمی رفسنجانی عضو اصلی شورای انقلاب ، رئیس چند دوره مجلس شورای اسلامی ، فرمانده کل جنگ و ریس جمهور و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام کنونی.
برای امشب دامنه، این اندازه کافیه. نیست؟ دیگه هوا داره انک اندک تاریک و تاریک می شه و من و تو و ما؛ و همه؛ باید به سایر امور دیگر، هم اهتمام و هم اغتنام کنیم. به امید طلب شمایم. اگه خواستید؛ ادامه می دم. اگه حاشیه بود؛ بگین تا تَرکش کنم! آن هم چه تَرکی؛ بی هیچ، ترَک و شکاف و سوراخ و منظَر و مَناظر و مُناظره ای. فعلا" جفت و جور باشین تا به تفریق! نرسین؛ که جدایی بد درد و فِراقی ست. که هیچ فَراغی هم آن را نه درمان و نه مرهمی ست. الهی هیچ وقت، سیاسیات موجب نشه؛ آری موجد نشه؛ آری باعث نشه؛ که عشق و عُشّاقی و معشوق گیری راب ه نِسیانی و نسیه گی و نیِ ستانی ببری. هم عاشقی، هم سیاسی. و الاّ مُرده ی " آدم وَش " می شی (وَش، نه وحش!)؛ نه زنده ی "خدای گون". آخه تو خلیفه ی خدایی؛ آری، خلیفه و جانشین الله! دست کم نگیر خود و خودیت و هویت را. که خِردَت، خُرد و خمیر نشه. 58 .
روس در ادبیات سیاسی ایران
برای درک بیشتر روس شناسی و دمیدن کمی سیاسیات!به دامنه ی دارابکلا، در این متن، چند نمونه برای تقریب ذهنی، شرح و بسطی کوتاه می شود.
1- معاون وزارت دربار شاه، وقتی می خواست کارمند کم کاری را ناسزا بگوید، به او می گفت : تروتسکی. او از نظریه پردازان بسیار مهم و از وفاداران به مکتب لنین و مخالف تجدیدنظرطلبی استالین بود. وی معتقد بود انقلاب کمونیستی باید درجهان صادر شود، که استالین به کمونیست در درون شوروی اعتقاد داشت و نیز ایجاد حکومت قدرتمند و مقابله گر و سرکوب کننده. لذا لئون تروتسکی را به مکزیک تبعید کرد تا در نهایت بر اساس یک عملیات مخفی معدوم سازی همه مخالفان استالین، به دستور شخص استالین با تبَر به قتل رسید.
در تاریخ آمده است که استالین بیش از چند میلیون از مخالفان خود را، که اکثرشان رفیقان حزب کمونیست بودند، سر به نیست کرده و یا به سیبیری به بیگاری گسیل داشته که در همان سرمای سوزان به اتلاف رسیده و یا ناپدید شدند. و... (کتاب مهم با نام "استالین" را بخوانید. که واقعا خواندنی ست)
2- در ادبیات سیاسی ایران، هر کسی را که بخواهد اوضاع را به هم بریزد، می گویند : کرنسکی. وی همان شخصی ست که بعد انقلاب فوریه روسیه به حکومت رسید و راه نوسازی را درپیش گرفته بود اما کمونیست ها به رهبری لنین علیه اش کودتا کردند و انقلاب اکتبر 1917 را سامان دادند و...
3- مطبوعات غرب برخی از مخالفان دولت ها در جهان سوم را سولژنتسین لقب می دهن. او از رمان نویسان سیاسی معاصر روس است که چندین سال در زندان حزب کمونیست شوروی بسر برده و رُمان مجمع الجزایر گولاپ که حکایات قتل عام مخالفان توسط استالین و برژنف است از اوست، که بسی مهم و خواندنی ست.
4- در ایران، منتقدان وقتی رئیس یا سیاستمداری را بی عُرضه بدانند به او می گویند : یلتسین. همان رئیس فدراسیون روسیه در دوره شوروی که با فرو پاشی حکومت حزب کمونیست و جزیه شوروی به 16 جمهوری مستقل ،با حمایت غرب به ریاست جمهوری روسیه برگزیده شد و به شُرب خَمر شدید مشهور بوده. او در طی دوره حکومتش روس را به غرب فروخته بود تا اینکه ولادیمیر پوتین بروز کرد. که داستان ظهور این مرد جدید که رئیس ک.گ.ب حزب کمونیست شوروی بوده! بسی فراوان و مرموز است. آری همین پوتین را می گویم. شاید در متنی او را برایتان بشکافم.
5- ساواک به محسن یلفانی می گفت: ماکسیم گورگی .وی نویسنده مشهور کمونیست شوروی بوده که رمان و نوشته هایش شاید بالغ بر 100 جلد باشد و آثارش در همه جای جهان توزیع می شد.
6- تیمور بختیار رئیس امنیت و پلیس مخفی رضا خان میرپنج، به خلیل ملکی از بنیانگذاران جریان چپ مارکسیستی در ایران می گفت : تروتسکی که شرحش را در بند یک آوردم.
7- ساواکی ها به بیژن جزنی، پرویز نیکخواه، مصطفی شعاییان، منوچهر هزارخانی و مسعود احمدزاده می گفتند : لنین و پُلخانُف. هر دو از رهبران اولیه حزب کمونیست روس بودند. لنین بر مکتب مارکس چندین نظریه اصلاحی زد و انقلاب را به جای غرب بر اساس تز مارکس، به درون جامعه تزاری روس بُرد. و به اصطلاح انقلاب طبیعی مارکس را سزارین و جراحی فوری کرد با ایجاد حزب پیشرو.
8- در ذهن ایرانیان ،روس ها مشهورند به کسانی که دوستان را در فرصت مقتضی می فروشند. و این شاید نیاز به توضیح من نباشد. شما استاد تحلیل این یکی هستین.
9- مشهور شده میان سیاسیون، که روسیه نزدیک ترین کشور بزرگ به ایران است ،اما از هر نظر، دینی، نژادی، زبانی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، دورترین به ما هست.
10- وقتی محمد رضا شاه پهلوی، ذوب آهن اصفهان را از روس ها تحویل گرفت، به ساواک گفته بود : مواظب 3000 نفر روسی در اصفهان باشید.
11- ساواک فعالیت های سیاسی مرحوم آیت الله طاهری اصفهانی ( امام جمعه سابق اصفهان) را به حساب روس ها در ذوب آهن اصفهان! می گذاشت.
12- شاه به مخالفان مذهبی و سیاسی خود می گفت :" ارتجاع سرخ و سیاه ". سرخ اشاره به ارتش سرخ شوروی کمونیستی بود. حتی امام خمینی را نیز در مقاله 17 دی 56 در روزنامه اطلاعات به قلم جعلی م. رشیدی مطلق، به این عنوان ،یعنی ارتجاع سرخ و سیاه محکوم کرده بود. که همین مسئله منجر به تشدید و بروز انقلاب اسلامی شد.
13- یک تعبیر مهم دیگر در ادبیات سیاست ایران است که به طنز نیش دار می گوید : اگر در مسکو باران می بارید، حزب توده در تهران چتر باز می کرد! 57 .
زیارت اربعین امام حسین
به نام خدا. در کتاب شریف مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی که جمع آوری از منابع معتبر علمای شیعه است، در فصل هفتم که مختص زیارات امام حسین(ع) است، در اواخر آن زیارت اربعین آمده است. اول یک نکته می گویم. بعد دو مطلب را برای تان شرح می کنم. و نیز یه مبارک باد هم دارم در باره شب بلند یلدا که تفسیرش می کنم کوتاه. و نیز یک خبر خوب هم دارم از ورود به کربلا؛ نه من، بلکه یکی از مداحان مومن و در ظِلّ مُلا از دارابکلا. می گم جلوتر که کیه. نکته این است که در سر آغاز این زیارت از امام حسن عسکری (ع) روایتی نقل شده که آن امام هُمام (یعنی بزرگ و دلیر و بلند همت و بخشنده ی کرامات)، علامت مومن را در پنج چیز می داند : یکی از آن پنج علامت خواندن زیارت اربعین است.
چهار علامت دیگر را خودتان مفاتیح شریف را باز کنید، بشمارید. تا این کلید بهشت با دستان خودتان مفتوح شود. چون می دانید که مفاتیح جمع مِفتاح است و مفتاح هم یعنی کلیدی که قفل ها را باز می کنه. مثلا زیارت اربعین کلیدی است که قفل غفلت های ما را مفتوح و باز می کند. یعنی زائل می نماید. و جنان هم (به کسر جیم) جمع جنّت است؛ به معنی بهشت و مُحتَشم.
حالا پیش به سوی دو مطلب من در باره زیارت اربعین که دوشنبه 2 دی 92 اربعین آقا امام حسین(ع) است. ولی، ابتدا شب یلدا را به همه دارابکلایی ها خاصه مخاطبان دامنه در هر جای جهان، تبریک می گم. تبریک یعنی برکت. و برکت از بِرکه است. یعنی منبع خیر و آثار. مثل برکه ی آب جنگل؛ مثلا پاکو اسّل، که منبع آب دهی جنگل دارابکلاست. و یلدا هم یعنی ایلاد. و ایلاد هم یعنی میلاد، تولد، تولید، زایش، زاییدن، زندگی و نوزایی. پس شب یلدا؛ شب میلاد و نوزایی ها بر همه شما مبارک. مبارک. مبارک. در عبارت هفتم زیارت اربعین، این کلمات که آکنده از همه عناصر عشق است، جمع آمده: و اَعطیتُهُ مواریثُ الانبیاء یعنی ای خدا که میراث های همه پیامبران را به او (امام حسین ع) دادی. من از بعضی بزرگان به سَمع و حضور شنیدم که امام حسین به زیارت هیچ کس نمی روند. چون به فرمان خدای رحمان همه پیامبران و امامان (علیهم السلام) و تمامی شیعیان آل علی (ع) مامور و موظف شدند به زیارت حسین(ع) بروند. و هیچ نیازی نیست که امام حسین(ع) به زیارت آنان برود. حتی نبی مکرم (ص) که حسین را پرورانید و به او عشق شدید می ورزید و نبی اوست و حتی فرمود : حسین ِمنّی و اَنا مِن حسین، به زیارت حسین(ع) مُشرّف می شوند. دیگه تو حدیث مفصّل بخوان از این مُجمل.
و این عبارت زیارت اربعین که آوردم، اوج این معرفت الهی ست. که همه ماها حتی انبیاء و اولیای خدا محتاج زیارت حسین ایم؛ حسین(ع)؛ این اُسوه و مثَل خدا در زمین؛ برای پایان ناپذیر شدن عشق ورزی شیعیانش و دوستدارانش و آزادگانش. و این زیارت کلید گشایش بسیاری ار غفلت ها و گناه های ریز و درشت ماست. چون زیارت قبر حسین(ع) نوعی استغفار و ستایش به درگاه عزت خداوندی ست. و یقینا سالار آزادگان و سرور و سیّد شهیدان جهان، زیارت ما را بی جواب نمی گذارد. و شفاعت ما را نزد حضرت رُبُوبی خواهند نمود. و او یکی از والاترین شفیعان نزد خداست. پس یادمان نرود در روز اربعین این زیارت را که بسی عمیق و دارای محتوای غنی و پر از پیام است، از راه دور به ساحت مقدس و عرشی حضرت سیدالشهداء (ع) بخوانیم و هدیه کنیم.
از اینجا دیگه خبرم عیان میشه : خوشا آنان که که این ایام را با پای پیاده و نیمه سواره و عشق وافر و قلبی سرشار از حُزن؛ سراسیمه به کربلای معلی رفتند. خبردار شدم مداح آل الله و آل عترت نبی مکرّم (ص) برادر متخلّق و متدین مان جناب آقای محمد باقر قلی زاده با پای پیاده همراه ابوی مُکرّمش جناب عباسعلی قلی زاده و مادر مومن و نمونه و با تقوایش که همشهری قبر وب ارگاه ملکوتی امیر مومنان علی (ع) است؛ در اربعین حسین (ع) وارد نجف و کربلا شدند. آفرین به این عشق. سلام به این زیارتتان. ما را هم (یعنی همه دارابکلائی ها) را در زیارت تان دعا کنید. صدای ملکوتی تو محمد باقر این روزها در گوش تن و گوش جان مان طنین اندازه عزیز، که قلب ما را به حسین(ع) جوش زدی با جوش و نوش ات. التماس دعا مَدّاح در ذیل و ظِلّ مُلاّ ؛ یعنی آقا محمد باقر قلی زاده.
و اما مطلب دوم : در همین زیارت اربعین در آخرین عبارت ،این جمله درخشنده و هشدار بخش به صورت کلمه بر قلب خواننده زیارت اربعین مُتجلّی می شود که: فمَعََکُم مَعَکم لا مَعَ عَدُوّّکُم یعنی : پس؛ با شمایم نه با دشمنان شما. زیارت کننده و زیارت خواننده در این عبارت بسی عمیق، با امام حسین پیمان می بندد که ای حسین شهید که مثَل و اُسوه ی خدایی. ای وارثِ نه فقط آدم ابوالبشر(ع)، که وارثِ پیامِ همه ی پیامبران الهی؛ من با تو هستم ای حسین (ع)؛ هم در عقیده، هم در مسیر؛ هم در فریفته نشدن ابزار و آلات جهان، هم در مرعوب نگردیدن دربرابر آلاف و علوف جان، هم در آزادی و آزادگی با هم، هم در عشق به خدا، و هم نهایتا در اطاعت محض از الله و عصیانِ محض علیه ی هر طاغوت و ظالم و ستمکار! آری، بات و هستم ای حسین (ع). ای آبروی هر دو عالَم، ای نگین سلیمان (ع) در حلقه ی خاتم (ص).
من در باره حسین(ع) بسی سخن دارم و پرونده قطوری از آثار و برکات این امام عزیز دارم که در این متن محدود مَیسور نیست. و شما همه به عشق این امام سرشارید و شوریده حال. و دقت کنید؛ کیست کسی که تابع اش باشه؛ اما عاشقش نباشه = خوشبختانه هیچکس! و نیز کیست کسی که عاشقش باشه؛ اما تابع اش نباشه = بدبختانه فراوان! بیاییم پس از زیارت اربعین با امام حسین(ع) عهد مجدد ببندیم واقعا عین همین عبارت زیارتش شویم : فمعکم معکم لا مع عدوکم . حقیقتا با دشمنان حسین (ع) نباشیم. بر دشمنانش باشیم. دشمن حسین (ع) فقط شمر تاریخی! عمر سعد تاریخی! ابن زیاد تاریخی! شُرَیح قاضی تاریخی، این فقیه مزدور و جیره خوار و طلاپرست درباری و اسیر زر و زور و تزویر که با تمام خباثت فتوای قتل حسین را در دربار ابن زیاد، این دعی بن دعی یعنی زنا زاده نه فقط صادر، بلکه اوجب و با مَثوبت! هم کرد.
دشمنان حسین فقط تاریخی نیستند! همواره هستند. از این ها هم باید برائت کنیم طبق این زیارت .و فقط باید با حسین (ع) باشیم با حسین، این اسوه و مثَل دو عالَم.
بدانیم که روبه صفتان زشت خو و نئو دهریون که خفاش گونه در دارابکلا متنی مُزخرف و رسوا علیه عاشورا، شب نامه کردند که عاشورا ،این عشق نامه ی بزرگ هستی را سایه و تاریکی خواندند، هرگز به ذرّه ای از این فصل معرفت و عرفان و عشق و مکتب عاشورا پی نبُردند که نبُردند. گویی اینان، علم را فقط در تقلید از چهار خُزعبَل گوی چرند باف! می دانند. و تقدیس کسانی! را می کنند که آنان خود از هر قُدسیتی عار دارند و ویار!
اینان که دم از بازدم! می زنن؛ بدانند در دارابکلا جایی ندارند. آنهایی که عاشورا را نه نور که سایه!!! می دانند. و حسین را نه عشق و اشک و مشق و مکتب زمانه؛ که بُریده و گوشه ایی تمام یافته! درتاریخ گذشته می دانند؛ به این دسته که شاید هوَس و یا حواس! نئو دهریون یعنی ملحد گرایی به شیوه و پیشه ی جدید و نهیلیسم پوچ را کرده اند؛ هشدار می دهم، اگر ذرّه ای دیگر، به ساحت عاشورا و مقدسات دینی لطمه و ثُلمه و زخم زنند؛ من، آری من، که یک ذرّه در اقیانوس عشق حسین و اهل بیت (ع) ام؛ ولو تنهای تنها هم شوم؛ باز هم طبق آیه 46 سوره مبارکه سباء عمل خواهم نمود: قل انما اَعظکم بواحده تقوموا ِلله مثنی و فُردای ثم تتفکَروا مابصاحبکم من جِنّه ان هو الاّ نذیر لکم بَین یَدی عذاب شدید. یعنی: بگو : من (محمد ص) شما را با یک جمله پند می دهم و آن این که دو دو و یک یک برای خدا به پا خیزید، سپس بیندیشید (تا بدانید که) همدم شما (محمد ص) هیچ گونه جنونی ندارد. او فقط اخطار کننده ای برای شماست (که) پیش از آمدن عذابی سخت (شما را از آن بیم می دهد).
و لذا این ذرّه ی بی مقدار! با همه قوای ناچیزم و عشقم و تعصبم و منطقم و....ام؛ جلوی آنان که گویی خیال میک نن نامرئی اند! در هر لباس و مقام و حدّ فکری ایی ! که باشند، در همین دامنه، آری دامنه، می ایستم؛ می ایستم. می ایستم.
از پاکی جامه و جامعه دارابکلا به خوبی و نرمی و با لطافت استشمام کنین. و این حق زیست هر شهروندی ست. اما و اما و اما حق ندارین آن را آلوده کنین. مواظب تاریک اندیشی های خودتان باشین، که مثل خفاش در غار مَخوف خودتان آویزان شده و دارین عَن قریب، بالا می آرین. کمی جلوتر برین، دچار تهوُّع هم می شین. و استفراغ هم می کنین. و عاقّ هم می شین. توبه کنین. توبه کنین .توبه کنین. و از آیه 71 سوره مبارکه مائده عبرت گیرد: و حسبوا الا تکون فتنه فعموا و صمّوا ثم تاب الله علیهم... یعنی : و پنداشتند که آزمایشی (برای شان) نخواهد بود؛ درنتیجه (از دیدن و شنیدن حق) کور و کَر شدند؛ سپس (توبه کردند و) خدا توبه آنان را پذیرفت.
زیارت اربعین فقط عشق نیست! فقط گریه و اشک نیست! فقط خواندن نیست! بلکه علاوه بر اینها، برائت و دفاع و استقامت و مقاومت و آزادگی و شهادت طلبی هم هست. هست. هست. تکرار می کنم : و اعطیته مواریث الانبیاء و نیز فمعکم معکم لا مع عدُوکم. همین و بس. تا بعد.56 .