
به قلم دامنه: به نام خدا. در شبهای ماه رمضان امسال (اردیبهشتماه 1399) هر شب یک لغت قرآنی را در «مدرسهی فکرت» مینویسم، اینک که ماه رمضان از نیمه گذشت، پانزده قسمت را در یک پست بارمیگذارم. با امید به شفاعت قرآن:
قرآنواژه (۱)
واژهی «آیه»
برای این لغت، دستکم یازده معنا قائلاند:
روشن. پایداری. پناهبردن. در جایی گُزینکردن. ساختمان بلند. نشانه. حجت. معجزه. اُعجوبه. فقره. جماعت.
یادآوری: اگر خدا توفیق دهد -که انشاءالله میدهد- ستون «قرآنواژه» را به همین روش و فشرده خواهم نوشت. باشد که برای اهل ذوق و اشتیاق سودمند افتد.
قرآنواژه (۲)
واژهی «خیر»
این لغت چندین معنا دارد. هر معنا در جای خود شأن دارد و دلیل. از جمله معناهای «خیر» میتوان اینها را برشمرد: وصف. میل. بهتر. مال. غذا. توجه. برتر. وحی. هدایت. ایمان. پذیرندگی. اسب. علاقه. رغبت. و نیز متضاد شرّ.
دروازه قرآن شیراز: توضیح: دروازه قرآن در شمال شرقی شهر شیراز میان کوه چهلمقام و کوه باباکوهی قرار دارد و در واقع در خروجی شیراز به سمت شهر مرودشت واقع شدهاست.این دروازه در ابتدا در زمان عضدالدوله دیلمی ساخته شد و قرآنی در آن جای داده شد تا مسافران با گذر از زیر آن متبرک شوند. در سال ۱۳۱۵ این بنا به دستور رضاخان، تخریب شد. دروازه قرآن در سال ۱۳۲۸ شمسی با همت یکی از بازرگانان شیراز به نام حاج حسین ایگار معروف به اعتمادالتجار، با فاصله کمی از دروازه کهن ساخته شده است. (منبع)
قرآنواژه (۳)
واژهی «نُسک»
این لغت دربردارندهی این معناها در قرآن است:
عبادت. ذبح. قربانیکردن. ذبیحه. تضحیه (=غذاخوراندن به افراد). عبادتهاى حج. مواضع اَعمال حج. تطهیر. پرهیزگاری.
ناسِک یعنی عابد. مَنْسَک یعنی عبادتگاه. مناسک جمع آن است.
گریه.
بوسیدن قرآن. شبزندهداری. وضو. تمسک به قرآن. سوگند به قرآن. تلاوت
قرآن. شفاخواهی از قرآن نمونههایی از مناسک و عبادات است در کنار نماز و
روزه و زیارت و دعا.
قرآنواژه (۴)
واژهی «عبرت»
این لغت معناهایی ژرف دارد در قرآن مجید. مانند:
از حالى به حالی شدن. عبورکردن. پند. اندرز. انتقال. جابهجایی. دگرگونى. تفسیرکردن، سنجیدن، تعجّب. ربط بینِ ظاهر و باطن. از نظر علامه طباطبایی عبرت دلیلىست که با آن استدلال شود. «تعبیر خواب» نیز از عبره و عبرت. و نیز به معنی اشک چشم. به خاطر اینکه قطرات اشک از چشم عبور میکند.
نکته: به امام حسین (ع) قَتیلُالعَبَرات میگویند به معنی کشتهی اشکها. و این گفته میشود، از القاب امام حسین (ع) است. زیرا حضرت سیدالشهداء -علیهالسلام- شهیدی است که حتی یادش گریهآور است.
قرآنواژه (۵)
واژهی «برکت»
از این لغت با معناهایی زیر یاد میشود:
نفع پایدار. فروغ و فرخنده. سینهی شُتر. ثبوت و پایدار. سود افزون. آبانبار. بِرکهی آب. فضل فراوان. موهبت. رشدنمودنِ نیکبختی. شیرِ مادر برکت است. عسل، باران، و خود اسم خدا برکت است. حتی دودمان خوب آدمی، برکت محسوب میشود. خیر الهى اوج برکت است، چون نه شمردنى است و نه محدودشدنى، همواره مبارک است و بابرکت. و هر چیز بیبرکت، زود نابود و فنا میشود.
برکت از لفظهای پرکاربرد در زبانِ دین است.
نکته: امام خمینی همیشه خدا را به لفظ «تبارک و تعالی» یاد میکردند؛ زیرا خیر کثیر را خداوند به موجودات افاضه مىکند.
اشاره: زیارت امام حسین (ع) نه فقط برکت توصیف شده، بلکه موجب برکت است. حضرت زهرا سلام الله علیها برکت است چون کوثر است و کوثر خیر تمامنشدنیست.
قرآنواژه (۶)
واژهی «نور»
لغت نور در قرآن معناهای شگفتانگیزی دارد که مجبور شدم کمی بیشتر بنویسم. برخی را برمیشمارم:
اسم خدا. مؤمنین با آن روشن مىشوند. ظهور اشیاء به نور الهى. مظهرِ اجسام قابلِ دیدن. حواس چندگانهی انسان. عقل، نور است چون معقولات را ظاهر مىکند. نیز علم، هدایت، ایمان، پیامبر، امام، نور هستند. نور هم آشڪارڪننده اشیاء است و هم حقیقت اشیاء را به چشم نشان میدهد. حق، نور است. عدل را نور معنی ڪردهاند. حتی پیامبر (ص) در آیهی احزاب «سراج منیر» نامیده شدند؛ یعنی چراغى نوربخش. «وجود» نیز «نور» است. نور، یا نور ظاهرىست و یا نور معنوى. نور، ضیاء و روشنیست ڪه سبب ظهور و جلوهی خود و دیگر اشیاء میگردد. در زبان عامه نیز، آب روشنی معنی میشود یعنی نور. نور ضدِ ظلمت و تاریڪیست. نور در آیهی ۳۵ سورهی نور، مِشْڪات (=چراغدان) است ڪه مِصباح (=چراغ) در آن است. نور به معنای مُدبرّ و برنامهریز و گرداننده آسمانها و زمین نیز آمده است. نور واسطهی راهرفتن استدو نیز. نور عامل حرڪت. حتی نور را رهبری و زعامت نیز میدانند ڪه از او پیروی شود. جامعهی نورانی اشارهایست به جامعهی توحیدی. قرآن، سراسر نور است. خدا نور لایزال (=نیستنشدنی، جاوید) است.
نڪتهی۱: نور، نام سوره هم هست ڪه از قضا، از زنان صحبت میڪند و خدا به عنوان «نور» در همین سوره آمده است و شاید حڪمتی باشد و من مطلع نیستم. یعنی آیهی ۳۵. نوربودن خدا با نور جسمانی و قابل دیدن فرق دارد.
نڪتهی۲: اسلام نور است در آیهی ۳۲ توبه: یُرِیدُونَ أَن یُطْفِؤُواْ نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ... .
یڪ توضیح ضروری برای سادهترڪردن بحث: فرض ڪنید سحرگاه راه میافتید با دوستان به سمت مشهد برای زیارت. از تنگهراهِ جنگل گلستان ڪمڪم هوا روشن میشود. از اینجا تا مشهد با هزاران موجود و شیء روبرو میشوید و میبینید. از جنگل و گُراز و آشخانه و گردنهی چمنبید تا سیمان بجنورد و غار اُخلمد، ڪه علامه طباطبایی نیز برای دیدن درّهی اَجنّه به آنجا سفر ڪرده بود. شما در طول مسیر فقط با نور خورشید توانستید اشیا را ببینید، اما اینڪه نسبت این اشیاء چه دانش و برداشت و فهمی دارید، به نور دیگری احتیاج دارید ڪه نور خداست. نور علم است. نور حواس است. نور عقل است. و نیز نوری ڪه موجودات از خود دارند. مثل نور بوی گلِ شببو. نور گلِ یاس. نور عطرِ دلاویز شالی در خطهی شمال.
قرآنواژه (۷)
واژهی «عزّت»
برخی از معانی لغت «عزّت» در قرآن:
شرافت. غلبه. توانایی. صعوبت و سختى. غیرت (=جرأت و تعصّب درست) و حَمیت (=استوار، پایدار).سرزمین محڪم. نفوذناپذیر. صلابت (ڪه اصل معناى عزت است)
عزت حالتىست که نمىگذارد انسان شکست بخورد. به قول مرحوم علامه طباطبایی به کسى که قاهر (=چیره و پیروز) است و مقهور (=شڪستخورده) نمىشود، عزیز گفتهاند.
بقیه در ادامه
به قلم دامنه : پست ۷۶۰۹ . به نام خدا. سال ۱۳۸۴ بود که «نقد و نگاه» در حوزه به چاپ رفت و دروازهی اولین شمارهاش به رویم گشوده شد. حوزه، برای ما نسل دههی چهلی، آن هم در جوانی، خیلیخوب تلاش مینمود. مجلههایی غنی، آزاداندیشانه و پربار و پیامدار چاپ و توزیع میکرد. بگذرم.
در «نقدونگاه»، آنجا، در یکی از گفتوگوها با ۵ کارشناس ادبیات و هنر کشور، حوزهی علمیه در ترازوی ادبیات گذاشته شد. هر پنج شخصیت، نکات خواندنی گفته بودند. مثلاً در ص ۷۹ تأکید رفته که یک عالم دینی باید در «بیان و بنان الگوی دیگران» باشد. و نیز گفته شده که حوزه در مرحلهی ابلاغ و انتقال پیام، کارآمدی ندارد.
عکس نقدونگاه بازنشر دامنه
اشارهای است به آیهی ۱۲۲ توبه (منبع) که حوزه از عهدهی «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ» برمیآید اما در «وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ» میلنگد.
کارشناسان این بخش کنفرانس، سخنشان اینگونه گرد شد که معتقد بودند متولیّان فهیم حوزه باید اموری مانند: «درستنویسی، زیبانویسی، بیان لطیف، تبلیغ فنّی و ماهرانه» را در کارآمدی بگنجانند. زیرا بنای کارشناسان بر این بود که تبلیغ باید بلیغ باشد. به قول آقای تقی متقی در همین کنفرانس، باید به قُلهها در ادبیات رجوع داشت نه هر کتاب. آری؛ درست گفت زیرا گرد هر اثری گردیدن سودی که ندارد گاه زیان و خسران هم دارد.
نکته: کتابِ خوب هم چاپ میشود. تا اینجا حرفی نیست؛ اما خوانده نمیشود. حتی در حوزه. شاید هر یک از ما، در قفسهی کتابخانهی شخصی خود، صدها کتاب دستنخورده، اتوکشیده و شیک چیدهایم و در حقیقت در قفس حبسش کردهایم و مانند اشیاء زینتی در گنجه، به آن مینگریم. حال آنکه، کتاب، کنز و گنج و گنجینه برای گنجههای خانه است که نگرشها را میسازد و نگرانیها را ناکام میگذارد. بگذرم.
متن نقلی: آغاز فرمانروایی شاهعباس از کوهسنگی مشهد. زمامدار مقتدر صفوی چگونه قدرت را در ایران به دست گرفت؟ مرشدقلیخان استاجلو، حاکم باخرز و خواف، پس از کشمکشهای فراوان، سرانجام در دهم ذیالقعده سال ۹۹۶ (مطابق با ۹ مهرماه ۹۶۷)، همزمان با ایام ولادت امام رضا (ع)، عباسمیرزا را به مشهد آورد و پس از انجام زیارت، وی را کنار کوهسنگی که مشرف بر شهر مشهد بود، برد و مراسم اعلام سلطنت وی را برگزار کرد. البته در این مراسم، بسیاری از نامداران و اعیان خاندان صفوی حضور نداشتند، اما این کمبود نتوانست مانع از ضرب سکه به نام شاه جدید شود. عباسمیرزا که اینک با عنوان شاهعباس شناخته میشد، در این زمان تنها ۱۷ سال داشت و همین صِغَر سن، دست مرشدقلیخان را برای دخالت در امور بازمیگذاشت.
طبق روایت نصرا... فلسفی در کتاب «زندگانی شاهعباس»، او بلافاصله پس از انجام مراسم آغاز فرمانروایی، به عنوان «وکیل دیوان عالی» یا «نایب دربار» منصوب شد که مهمترین مقام پس از شاه بود و میتوانست در تمام امور کشور دخالت کند. با این حال، مرشدقلیخان نمیدانست که این جوان بیتجربه، مدتی بعد توانمندی خود را در سیاستورزی و نظامیگری آشکار خواهد کرد و دمار از روزگار وی بر خواهد آورد.
حدود
یک سال پس از آغاز فرمانروایی شاهعباس در کوهسنگی مشهد، مرشدقلیخان
توانست بر علیقلیخان شاملو، حاکم هرات، غلبه کند و او را به قتل برساند.
مرگ علیقلیخان که نزد شاهعباس عزیز بود، بر وی گران آمد و او را مصمم به
کشتن مرشدقلیخان کرد. «وکیل دیوان عالی» که متوجه این موضوع شدهبود،
تصمیم گرفت همانطور که شاهعباس را آوردهاست، او را ببرد و تخت را به
شاهزاده دیگر صفوی، یعنی ابوطالبمیرزا که همراه با پدرش به تبعید فرستاده
شدهبود، بسپارد.
اما شاهعباس که از نقشه مرشدقلیخان آگاه شده بود، تعدادی از مخالفان سرسخت او مانند «امت بیگ»، «کوشکاوغلی استاجلو» و «حسن بیگ چاوشلو» را برای کشتن وی اجیر کرد. آنها هم، هنگام یک لشکرکشی، زمانی که سپاه در نزدیکی شهر «بسطام» اتراق کردهبود، به خیمه مرشدقلیخان ریختند و او را به طرز فجیعی به قتل رساندند. به این ترتیب، دوران فرمانروایی مستقل شاهعباس یکم، آغاز شد. (منبع)
متن نقلی: «ساعت حدود ۲۲ و ۴۰ دقیقه شامگاه سهشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸ هنگامی که استاد مطهری از منزل دکتر سحابی در خیابان فخرآباد خارج میشد از فاصله بین دو تا سه متری از ناحیه سر هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید... روزنامه کیهان به مناسبت دومین سالگرد شهادت استاد مطهری، ۱۲ اردیبهشت ۶۰، ویژهنامهای منتشر کرد، در این ویژهنامه گفتگویی منتشر شد با چند تن از این فرقانیان توّاب در بازداشتگاه اوین، آنها درباره نحوهی تشکیل گروهشان و نیز علت ترور استاد مطهری به خبرنگار کیهان گفتند:
همه چیز از جلسات قلهک و سلسبیل و... آغاز شد. در این جلسات فردی به نام اکبر گودرزی که ابتدا در حوزه قم بود و سپس به تهران آمد، با ترتیب دادن جلسات گفتگو توانست توجه بسیاری از افراد را به خود معطوف سازد... از اسفند ماه سال ۵۶ گروه نظریات خود را به صورت ماهنامهای به نام «فرقان» منتشر میکرد و در ابتدا حمله خود را متوجه طاغوت و محکوم نمودن دستگاه نموده بود. بعدها در این روابط کتابهایی انتشار یافت که اکثرا تفسیرهایی از قرآن مثل: تفسیر سوره بقره، شورا، سوره زخرف، کهف و طه بود.
اکبر گودرزی
ما معتقد بودیم که آقای مطهری پایهگذار بدعت در اسلام است: بارها وقتی در مواردی از آقای گودرزی مسائلی پرسیده شد، وی قرآن را میگشود و بدان استناد میجست! در مورد ترور آیتالله مطهری با توجه به آیه «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ» بهترین راه از میان بردن آیتالله مطهری، ترور وی تشخیص داده شد! البته دلایل گروه برای این ترور طی اعلامیهای شرح داده شد. از جمله ما معتقد بودیم که آقای مطهری پایهگذار بدعت در اسلام است و اینکه عناصر توحیدی را در انزوا قرار میدهد و موجبات پدید آوردن انحراف در نهضت و جنبش گردیده است. (منبع)
متن یکم: «ولایت بر فقیه»!
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. یکی از کتابهایی که خاطرات مرحوم آیتالله العظمی حسینعلی منتظری در آن گردآوری شده است، «واقعیتها و قضاوتها»ست؛ که البته نگذاشتند چاپ و منتشر شود. اما من نُسخهی A4 آن را سالهای گذشته از یکی از نزدیکانم امانت گرفته و نه فقط خوانده، بلکه در دفتری نکتهبرداری کردم. در یکی از فصلهای خاطرات، در آنجا به تنشی اشاره شده است که مرحوم آقای سیداحمدآقا خمینی با آقای منتظری داشت؛ که آقای منتظری مفهومِ «ولایت بر فقیه»! را همانجا مطرح میکنند. یعنی آقایان! به جای اعتقاد و التزام به ولایتفقیه، «ولایت بر فقیه»! میکنند. بگذرم.
نکتهی یکم: امروزه نیز، برخی از سیاسیون راست و چپ و میانه و بیطرف و حتی معاند و پیکارگر و برانداز، به جای باور و رعایت قانون اساسی که به نظریهی ولایتفقیه شکل قانونی و اقتداری نیز بخشیده است، «ولایت بر فقیه»! را میخواهند، نه ولایتفقیه را. دوباره بگذرم.
مرحومان: امام خمینی و منتظری
خاطرهی خودم:
یک سال -که روانشاد یوسف رزاقی هم در میان ما بود- با رفقا به دیدار آقای منتظری شتافتیم. دورهی حصرش بود و به تعطیلیکشانیدن درس و بحثش که امام گفته بودند در حوزه بمان و به آنجا گرمی ببخش. چون سرماخورده بود نگذاشت...
بقیه در ادامه
وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِنْ بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا فَلَا جُنَاحَ عَلَیْهِمَا أَنْ یُصْلِحَا بَیْنَهُمَا صُلْحًا وَالصُّلْحُ خَیْرٌ وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَإِنْ تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا.
(آیهی ۱۲۸ سورهی نساء. ترجمهی انصاریان)
و اگر زنی از ناسازگاری شوهرش، یا روی گردانیاش [از حقوق همسرداری] بترسد، بر آن دو گناهی نیست که با یکدیگر بهطور شایسته و پسندیده آشتی کنند، [گرچه به چشمپوشی بخشی از حقوقشان باشد.] و [در حقیقت] صلح و آشتی بهتر است. و بُخل، نزد نفوس [آدمیان] حاضر است [به این خاطر، هر یک از دو زوج در عفو و گذشت و سازش و ادای حقوق بُخل می ورزند]. و اگر [شما شوهران] نیکی کنید و [از سرکشی و ناسازگاری نسبت به زنان] بپرهیزید [از ثواب و پاداش حق بهرهمند می شوید]؛ یقیناً خدا همواره به آنچه انجام میدهید، آگاه است.
به قلم حجتالاسلام شاکر (طاهر خوش): همان گونه که خوانندگان می دانند بعد از رحلت پیامبر -صلی الله علیه و آله- دشمنان بر خانواده و خاندان پیامبر تنگ گرفته، به آزار و اذیت آنان پرداختند. امامان معصوم -علیهم السلام- را به شکنجه های جسمی و روحی و در نهایت به تبعید و شهادت بسنده نمیکردند و هر کجا که به آنان، فرزندان و دوستداران شان دست می یافتند، بر آزار و اذیت شان می افزودند که امامزاده ها نیز از این موضوع مستثنی نبودند و امامزاده عباس علیه السلام ساری نیز یکی از آن مهاجران به کشور ایران بود. ایشان از مدینه به قم آمدند و به شاگردی علوم آل محمد علیهم السلام پرداختند و خودشان بعدها به کسوت و کُرسی استادی نشستند.
حجتالاسلام شاکر (طاهر خوش)
این
امامزاده بزرگوار به سفارش حاکم مازندران، حسن بن علی که مردی فقیه، مفسر
قرآن، شجاع، جنگاور و از نوادگان امام سجاد علیه السلام بود، به مازندران؛
ساری آمد و به نشر و علوم اهل بیت علیهم السلام پرداخت. ایشان در ساری و
اطراف ساری مردم را با علوم اهل بیت علیهم السلام و احکام خدا آشنا می کرد
تا اینکه در شصت سالگی، رحلت نمودند و بنابر نقلی به شهادت
رسیدند و مردم ساری با غم و اندوه فراوان و از تمام وجودش پذیرای این
اولاد زهرا علیها السلام گشت تا تشنگان معارف اهل بیت علیهم السلام را
مدیون این امامزاده و بقیه امامزادگان نماید و در همین مکان فعلی به خاک
سپرده شدند و سه فرزندش به نام های حسن، زید و جعفر بعد از رحلت پدر، در کنار پدر به خاک سپرده شدند.
شجره نامه امامزاده عباس علیه السلام: «االعبّاس بن محمّد بن القاسم بن حمزه بن امام موسی الکاظم علیه السلام »
شیخ آقا بزرگ تهرانی در کتاب ( الذریعه ) از او به شایستگی نام برده و در
کتاب طبقات اعلام الشیعه جلد 1 ، صفحه 145 و 146 می نویسد: « العبّاس بن
محمّد بن القاسم بن حمزه بن موسی بن جعفر (ع) الشریف ابوالفضل ، الراوی عن
ابی الحسن علی بن ابراهیم قمی تفسیر الموجود ... »
ترجمه : عباس بن محمّد بن قاسم بن حمزه بن موسی بن جعفر (ع) سیّدی شریف مُکَنی به ابوالفضل و روایت کننده تفسیر موجود علی بن ابراهیم قمی است. در تأیید شجره امامزاده عبّاس علیه السلام، امام فخر رازی در کتاب الشجره المبارکه صفحه 110 و 111 و عمیدی دانشمند نسب شناس در کتاب المشجّر الکشاف جلد یک صفحه 134 و کتاب تفسیر القمی جلد یک صفحه 17 و آیة الله العظمی خویی در کتاب معجم رجال الحدیث جلد 9 صفحه 239 از این شخصیت بزرگوار یاد می کنند.
امام فخر رازی در کتاب الشجره المبارکه صفحه 109 فرزندان امامزاده عباس را حسن ، زید و جعفر مکنی به ابومحمد معرفی میکند . همچنانکه در کتیبه صندوقی که در داخل ضریح بر روی مزار این چهار امامزاده قرار دارد نوشته شده است : درکنار امامزاده عبّاس علیه السلام، سه فرزندش، (جعفر) حسن و زید و محمد مدفون می باشند.
صورت شجرهنامه امامزاده عباس علیه السلام ساری که در کتاب یاقوت ری؛ زندگانی حضرات امامزاده ها؛ عبدالعظیم حسنی، حمزه و طاهر علیهم السلام توسط این طلبه نگاشته شده است، تقدیم حضورتان گردید
«امامزاده عباس؛ نگین شهر ساری» نوشتۀ حجتالاسلام شاکر (طاهر خوش)
در سایت امامزاده عباس علیه السلام و اوقاف مازندران هیچ اثری از این کتاب و دیگر کتاب هایی که در مورد امامزادگان ساری؛ یحیی علیه السلام؛ سفیر مهربان امام صادق علیه السلام؛ ملامجدالدین؛ آستان مقدس تکیه پهنهکلا در ۳ جلد بزرگسال و یک کودک، نیست و این از بی مهری های مسئولین اوقاف استان، نسبت به این بزرگواران واجب التعظیم هست.
مذمّت تاجگذاری رضاخان میرپنج
از مرحوم آیتالله حاج شیخ یوسف جیلانی
به قلم دامنه : به نام خدا
گر پیر مناجات است ور رندِ خراباتی
هر ڪس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
فردا ڪه خلایق را دیوان جزا باشد
هر ڪس عملی دارد من گوش به انعامی
(سعدی)
مجسمهی سنگی سعدی
شرح و نڪته:
جدا از آرایههای قشنگ ادبی و نیز پیامهای ژرف این غزل -ڪه دهها راز و
اندرز در آن نهفته است- سعدی در بیت ۲ و ۳ این غزل، دستڪم سه پند میدهد
به نظرم:
یڪی اینڪه؛ چه مناجاتی باشی -اهل دعا، زُهد، رازونیار، خوفورجاء، و نیز خضوعوخشوع- و چه خراباتی -اهل دَیر، خانقاه، میڪدهی عشق، زاویه، رباط، صوفیمسلڪ، و نیز شعَف و شوق- بههرحال روز رستاخیز فرا میرسد و سرانجامِ ڪردارها و گفتارها و پندارها معلوم و آشڪار و دیدنی میگردد.
دومی
اینڪه؛ فردا -روز بازپسین، بازخواست، بازپسدادن و بازگویی و حسابڪتاب-
آن ڪس ڪه عملش خوب و درست بود پاداشش را از خدا میگیرد؛ اما سعدی از روی
فروتنی میگوید آن روز ڪه صوت و شیپور و صورِ اسرافیل دمیده میشود چشم و
گوشش به لطف و اِنعام خدای مهربان است ڪه هم منبع فیض است و هم بر
آفریدههایش رئوف و مهربان. زیرا ممڪن است در قیامت دست همهی ما نزد خدای
متعال، خالی از خوبی، و تهی از توشه باشد.
سومی هم اینڪه؛ او میان عمل صالح و پاداش نیڪو و میان مرحمت خدا و نیازِ بندهی دستخالی، پیوند میزند و انسان را از یأس و سردی روحی و فڪری، حذَر میدهد و به سمت امید به گذشت، و دِهِش و عطایای خداوندی میبرَد.
به قلم دامنه : به نام خدا. خواستم در این روزهای رمَضانی -که ماهی برای برکت و نیایش و عشق و ضیافت است- لای نیایش «در برابر خدا» از مرحوم فروغ فرخزاد در کتاب «اسیر» را درین صحن باز کرده و وی را از یاد نبرده باشم. اشعارش درین نیایش، بلند و چند فراز است. من دو فرازش را کمی شرح میکنم، گرچه شعرش کاملاً گویاست و زلال.
آنجا، که آنگاه بهژوفی میسُراید و شوقِ به سویِ غیرِ خدا دویدن را تقبیح میکند و از خدا میطلبد دیدگانِ او را از این شوقِ به غیر -که اغلب جذبهها دارند و حیلهها- بسِتاند.
بنگرید:
از دیدگان روشنِ من بستان
شوق به سویِ غیر دویدن را
لطفی کن ای خدا و بیاموزش
از برق چشمِ غیر رمیدن را
و هم آنجا، در انتها، آنگاه که بهزیبایی، و آه در سینه، و درد در دل، خدا را بر تواناییاش بر بنیاننهادنِ عالَم میستاید و از حضرت باریتعالی به الحاح (=زاری و التماس و اِصرار) میخواهد رُوی خود را برای فروغ بنُماید و از دلش شوقِ گناه و نفسْپرستی و حتی نقشپرستی را بگیرد.
بنگرید:
به قلم دامنه : به نام خدا. چندیپیش آقای دڪتر محمود سریعالقلم ۳۰ سؤال را (منبع) برای پیش رُوی جمهوری اسلامی ایران پیش ڪشید، من، هر ۳۰ سؤال ایشان را در منابع خواندم، اما درین صحن، به هجده سؤالش جوابڪوتاه میدهم. آقای دکتر محمود سریعالقلم استاد علوم سیاسی است و من نه فقط با کتابهای او که با درسهایش آشنایم. حتی دانشجوی علوم سیاسی و روابط بینالملل باید با کتاب «توسعهیافتگی» و چند کتاب دیگر او، به مقطع ارشد و یا دکتری برود. البته من نگاه منتقدانه هم به این استاد دارم، چون زیاد هم سربهزیر نیستم. بگذرم.
سی سؤال دکتر محمود سریع القلم دربارهی آیندهی ایران:
۱. آیا از جهان خواهیم آموخت؟
۲. آیا با جهان همکاری خواهیم کرد؟
۳. آیا رتبۀ حقیقی خود را در نظام بین الملل متوجه خواهیم شد؟
۴. آیا با کشورهای دیگر رقابت خواهیم کرد؟
۵. آیا با استدلال تغیییر پیدا خواهیم کرد یا بحران؟
۶. آیا ادبیاتِ خود را نسبت به جهان تغییرخواهیم داد؟
۷. آیا تصویرِ جهان از کشور، برای ما اهمیت خواهد داشت؟
۸. آیا اهتمام خواهیم کرد که همسایگان در کشور سرمایه گذاری کنند؟
۹. آیا مزیتِ نسبی خود را در اقتصاد بین الملل مشخص خواهیم کرد؟
۱۰. آیا تخصص در مدیریت را خواهیم پذیرفت؟
۱۱. آیا خودخواهی را به ده درصد خواهیم رساند؟
۱۲. آیا خوش قول خواهیم شد؟
۱۳. آیا برای اندیشههای مختلف جا باز خواهیم کرد؟
۱۴. آیا شفافیت را از آزادی رسانهها شروع خواهیم کرد؟
۱۵. آیا آداب انتقاد کردن از یکدیگر را خواهیم آموخت؟
۱۶. آیا اهمیتِ همکاری با یکدیگر را تشخیص خواهیم داد؟
۱۷. آیا جایگاهِ راستگویی در تداومِ دوستیها را کشف خواهیم کرد؟
۱۸. آیا زندگی را جدی خواهیم گرفت؟
۱۹. آیا کمتر حرف زدن، ولی دقیق سخن گفتن برای ما مهم خواهد شد؟
۲۰. آیا سیستمِ رقابت کردنِ منطقی را ایجاد خواهیم کرد؟
۲۱. آیا میان کارآمدی و اعتماد رابطهای وجود خواهد داشت؟
۲۲. آیا هر شهروندی قادرخواهد بود پتانسیلهای خود را فعلیت بخشد؟
۲۳. آیا برای حفاظت از محیط زیست سرمایه گذاری خواهیم کرد؟
۲۴. آیا قابل اتکا بودن در داخل و خارج برای ما اهمیت خواهد یافت؟
۲۵. آیا اینکه همه شهروندان پس انداز داشته باشند مهم خواهد شد؟
۲۶. آیا قرارداد اجتماعی شکل خواهیم داد؟
۲۷. آیا ثبات اقتصادی ضرورت پیدا خواهد کرد؟
۲۸. آیا سیستم مدیریتی غیرسلیقهای برپا خواهیم کرد؟
۲۹. آیا به فکر کشور در بیست و پنج سال آینده خواهیم بود؟
۳۰. آیا معلوم است چه مسائلی برای ما اهمیت دارند؟
۱۵. آیا آداب انتقادڪردن از یڪدیگر را خواهیم آموخت؟
دامنه: تا زمانیڪه دو نهاد حوزه و دانشگاه بهآسانی نتوانند از همدیگر و نیز باهم به قدرت سیاسی، انتقاد مسالمتآمیز به قول رایج: (=سازنده) ڪنند، این عیب به عنوان حلقهی مفقوده باقی میمانَد و بهمراتب در جامعه نیز چنین نُقصانی حڪمفرماست.
۱۸. آیا زندگی را جدی خواهیم گرفت؟
دامنه: هنوز در ایران در میانِ هم قدرت و هم جامعه، بر سر اصالت حیات دنیا و آخرت فهم نوین تعمیم نیافته است. به قول آیتالله جوادی آملی دنیا با دنیازدگی فرق دارد. دنیا یعنی زیباییهای آفرینش اما دنیازدگی یعنی فرعونیت، یعنی قارونیت، و من بیفزایم یعنی بلعم یاعورایّت و دینار و دِرهمیّت. پس؛ زندگی را باید جدی گرفت زیرا دین مبین اسلام آن را مزرعه یعنی پیشزمینهی زیبای آخرت دانست.
۲۲. آیا هر شهروندی قادر خواهدبود پتانسیلهای خود را فعلیت بخشد؟
دامنه: تا زمانی ڪه از تز سهبُعدی رهبری یعنی رفع فقر و فساد و تبعیض چیزی بهجز همان شعار باقی نمانده باشد، نه. زیرا یڪ اصل در عدالت علوی و یا حتی عدالت رالزی، برابریِ فرصت است. برابری انسانی پیشڪش. زشتترین ڪُشندهی این پتانسیلها برای شهروندان «رانت» و فڪر منجمد تفتیش عقاید مردم است. حتی اگر شهروندی خواست ڪارگر نگهبان فلان پلاژ فلان اداره در لب دریا باشد باید ولایت فقیه را قبول و التزام داشته باشد. خُب، نداشته باشد، مگر عصر، عصر شاه است ڪه اگر ڪسی به شاه التزام و اعتقاد نداشت و عضو حزب رستاخیز نبود، از ایران برود. وقتی شهروندی حق شغل ندارد، یعنی همان اخراج از ایران. پوزش؛ این جواب ڪمی طول ڪشید
۲۸. آیا سیستم مدیریتی غیرسلیقهای برپا خواهیم ڪرد؟
دامنه: قرار بود تا ۱۴۰۰ به این چشمانداز برسیم. ڪه نرسیدیم. یڪ دولت، طی هشت سال در تمام مدت، سلیقهای عمل ڪرد و شخصی و با شیوهی یڪدندگی، ڪه حتی سازمان برنامهوبودجه -ڪه مرڪز تقسیم پول بر حسب ڪارشناسیست- تعطیل و منحل ڪرد و آب از آب تڪان نخورد. این مدیریت غیرسلیقهای زمان میبرَد. چه مرحوم رفسنجانی ڪه پایهگذار و بدعتگذار مدیریت سلیقهای و چه آن دولت مشهور ۹ + ۱۰ ڪه مدیریت سلیقهای را به بدترین شڪلش درآورده بود، ضربهی ڪاری را به سیستم مدیریتی غیرسلیقهای زدند، و نه فقط حرفِ رهبری را بر زمین میزدند ڪه آن فرمودهی امام خمینی را نیز نادیده میگرفتند ڪه قرار بود بعد از جنگ همه به قانون اساسی برگردند.
۲۹. آیا به فڪر ڪشور در بیست و پنج سال آینده خواهیم بود؟
دامنه: سند چشمانداز، برنامههای متعدد ۵ساله و نیز الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت برای همین آیندهپژوهی و آیندهنگری بوده و هست. به فڪر خواهیم بود، اما دشمن درین مسیر بدترین عناد را با ایران میڪند. زیرا یڪ ایران قوی را نمیخواهد ببیند، غرب، قدرتی مافوق اسرائیل جعلی در منطقه را خط قرمز میداند، تفڪری برآمده از آپارتاید (=برتریدادن) سیاسی بینالمللی، ڪه فلسفهی سیاسی لیبرالی غرب را به رسوایی برده است.
۳۰. آیا معلوم است چه مسائلی برای ما اهمیت دارند؟
دامنه: از نظر رهبری هنوز اقتصاد برای ڪشور باید محوریت داشته باشد و شرڪتهای دانشبنیان و نیز خط مقاومت و ایران قویِ توأمان در اقتصاد و بازدارندگی نظامی. از نظری جناح چپ، توسعهی سیاسی اولویت دارد و سازگاری با غرب. از نظر جناح راست ولایتپذیری اصالت دارد و اقتصاد معیشتی و رونق بازار و طبقهی بازاریان. و از نظر نیروهای میانه یعنی حزب ڪارگزاران رشد طبقهی متوسط و سرمایهدار مهم است و سیاست حداقلی آزادی سیاسی یعنی توسعهی آمرانه. و از نظر پارهای از تفڪرات ایران، گرایش به باستان و بازتولید تز ایرانی ڪوروشی مهم است. از اینرو، به نظر من در این زمینه ما محتاج خرَدجمعی و توافق انسجامی هستیم.
۲۵. آیا اینکه همهی شهروندان پسانداز داشته باشند مهم خواهد شد؟
دامنه: بیشتر مردم ایران از اقتصاد سر در نمیآورند؛ فرهنگِ اسراف و تبذیر هم دارند. حجم و تعداد وعدههای غذایی بالایی دارند. حتی مدتیست خیلیها با مُد روز پیش میروند. من جایی خواندم یا شنیدم مردم انگلیس هنوز هم کمتر پول نقد یا کارت اعتبار به همراه دارند تا خرج خود را کنترل کنند. بنابراین؛ بیشتر مردم ایران هنوز فکر پسانداز در سر ندارند و تا ۲۵ سال آینده هم احتمال میدهم چنین باشند. سعی میکنند با اقتصاد معیشتی و قناعت پیش بروند؛ حق را نادیده نگیرم درّههای فقر هم وجود دارد، نیز قلّههای تکاثُر و ثروت.
۵. آیا با استدلال، تغییر پیدا خواهیم کرد یا بحران؟
دامنه: ایران هیچگاه بحرانساز برای هیچ کشوری نبوده است. برای منطقه و جهان حرف برای گفتن دارد. اما هستند کسانی که خیال میکنند بستر سیاست با هیاهو و جنجال پیش میرود. باید انقلابیگری
بقیه در ادامه
به قلم دامنه : به نام خدا. چندیپیش متن مصاحبهی آقای یورگن هابرماس را در یکی از منابع خبری خواندم. بهتر از من میدانید که او فیلسوف مارکسیست آلمان است و منتقد سرسخت مدرنیته به سبک لیبرالیسم. در صدارت آقای سیدمحمد خاتمی به ایران هم آمده بود. او این روزها که بحران عالمگیر را مشاهده کرده، سخنان مهمی گفته که برداشت آزاد و تفسیرم را ارائه میکنم:
او این روزها را بهگونهای میبیند که در ذهنش رژه میروند و صفبهصف میگذرند و همین موجب شده که «جوامع پیچیده» را «دائماً با ناامنیهای بزرگی» روبرو ببیند. او این وضع فعلی جهان را «ناامنی اگزیستانسیالیستی یا وجودی» میخوانَد که «همزمان در سطح جهانی، ذهنِ افراد و رسانهها را درگیر» خود ساخته است.
لابُد خوانندگان فکرت میدانند یکی از حالات در اگزیستانسیالیسم، وضع آدمی در حالت لبریز از لرز درونی و روحیست.
هابرماس درین مصاحبهی تازهاش (منبع) پس از توجهدادن مخاطب به وضعوحالِ جهان، به این نتیجه میرسد که تنها یک چیز را میتوان گفت و آن اینکه: «هیچگاه تا به امروز، ما چنین آگاهی نسبت به جهل و اجبارمان در شرایط زندگیِ تحت شرایط نامعلوم نداشتهایم.»
او آنگاه به عنوان یک فیلسوف مارکسیست، -که من احتمال میدهم متافیزیک و ماوراء و معنویت در وی اثر تازهای گذاشتهاست- میگوید: «به آنچه که میتوانیم از گفتمانِ بینِ اعتقاد و دانش بیاموزیم، علاقه دارم.»
در حقیقت این فیلسوف مادّی و منتقد روزگار، از پیوند اعتقاد و دانش سخن میگوید که در نگاه وی، در درون این گفتمان، آموزه و آموختن نهفته است. و این، باور نوین این فیلسوف حالوحاضر جهان است که میتواند اثری تازه بر شنوندگان او بگذارد. بگذرم.
به قلم دامنه : به نام خدا. میان گمگشته و گمراه فرق از زمین است تا به ثُریّا. گمگشتگی عارضهای طبیعی است و ناپدیدشدن و بینامونشانی ڪه با ڪمترین پرسوجو و ڪاوش و آدرسپُرسی حل میشود. حتی پیامبر خدا (ص) هم موقع هجرت مخفی از مڪه به یثرب، یڪ عرب بادیهنشین را بلَدچیِ خود ڪرد ڪه در بیراههی صحرای بینشان و زُمخت میان مڪه و مدینه، مسیر را گُم نڪند.
به قلم دامنه: به نام خدا. دیروز ترجمهی مقالهی مفصّل «یووال نوح هراری» استاد تاریخ در دانشگاه عِبری اورشلیم را خواندم ڪه برای «فایننشنالتایمز» (اینجا) از اوضاع امروز و فردای جهان نوشت. خواستم بهعلت بااهمیتبودنِ این مقاله، خوانندگان را درین متن شریڪ ڪنم. مطالب داخل گیومه «...» از اوست.
یووال نوح هراری
وی
برین نظر است ڪه بهزودی همهی ما تحت نظر قرار خواهیم گرفت و مهمتر
اینڪه «هیچیڪ از ما دقیقاً نمیدانیم چطور ما را زیرِ نظر گرفتهاند.»
زیرا «فناوری نظارتی با سرعت سرسامآوری در حال پیشرفت است.»
او با
توجه به واقعیتهای این روزهای جهان -ڪه از یڪ بیماری مشڪوڪ در ووهان آغاز و
در ڪمترین زمان، بهسرعت باد عالَمگیر گردید- جهانی را فرض ڪرده است ڪه در
آن دولتها، همهی شهروندان را موظف به استفاده از «دستبند زیستسنجی»
میڪنند و دائم شهروندان را ڪنترل مینمایند تا سلامت، و در حقیقت بقای
زیستن را با دستور و نظارت، تأمین و تمهید ڪنند؛ به آن حد از نظارت و
ڪنترل، ڪه پیش از آنڪه خودِ شهروند بفهمد، دولتها باخبر میشوند ڪه «چه
ڪسی بیمار است، ڪجا بودهاست، و با چه ڪسی دیدار ڪردهاست»؛ تا ازین طریق،
زنجیرهی انتقال بیماری را «ڪوتاه و حتی ڪلاً پاره ڪنند.»
او سپس به جنبهی منفی آن میپردازد و به این نتیجه میرسد ڪه «این امر به نظامِ نظارتیِ جدید هولناڪی مشروعیت میبخشد.»
آنگاه
به نقد دولت ڪنونی آمریڪا وارد میشود و میگوید: «این دولت، بهوضوح به
همه فهمانده ڪه به عظمت آمریڪا، بسیار بیشتر از آیندهی بشر اهمیت میدهد.»
نوح
هراری در این مقالهاش حتی از یڪ سیاست مخفی رژیم جعلی اسرائیل پرده بر
میدارد ڪه در پی آن بنیامین نتانیاهو، به «سازمان امنیت اسرائیل» اجازه
داد ڪه از فنآوری نظارتی -ڪه همیشه از آن برای ردیابی و ترور مبارزان
جبههی مقاومت استفاده میڪند- برای «ردیابی بیماران مبتلا به ویروس»
استفاده ڪند. و وقتی ڪمیسیون پارلمان این رژیم، با این اقدام موافقت نڪرد،
او «با صدور حڪم اضطراری حرفش را به ڪرسی نشاند.»
چهار نڪته مینویسم و بس:
۱.
جهان -چه مدرن و پیشرفته و لیبرالش و چه به قول آنان جهان سوم و
عقبماندهاش و در حقیقت عقبنگهداشته شدهاش- اندڪاندڪ طی دههی گذشته
با نصب دوربین در خیابانها، فروشگاهها و جایجای ڪشور و حتی در توالتها و
آسانسورها بشر را آنبهآن میپایند؛ حال با ورود فنآوری نوین و پایش و
ڪنترل ۲۴ هر شهروند، دیگر غوزبالایغوز میشود و بر چهرهی دروغین جهان
لیبرال! خش میافتد ڪه خیلیوقت است افتاد و آگاهان باخبرند.
۲. حتی
ڪشورهایی ڪه پُز میدادند آزاد و لیبرالاند، زودتر از همه به این فن ّو
عمل، روی آورده و میآورند. آمار چندسال پیش نشان میداد انگلیس بیشترین
دوربینهای نظارتی خیابانی را دارا بودهاست.
۳. دوربین البته در
جای خود خوب است، زیرا هم از امڪان وقوع جُرم میڪاهد و هم اگر جرمی و یا
اتفاقی رخ دادهباشد ثبت میسازد و داوری در بارهی آن را آسانتر. اما
پایش دائمی شهروندان، منجر به مخدوششدن آزادیها و ازجمله آزادی سیاسی
میشود.
۴. با این چشماندازِ نظامِ نظارتیِ جدید هولناڪ، به نظر من
فقط باید قانون اساسی قویی داشت و نیز فرهنگ و آداب شهروندی بالا و والا.
تا هم دولتها و هم ملتها با تعامل قدرت و جامعهی مدنی پیش بروند؛ وگرنه
هرگونه اختلال درین روند، چه از سوی قدرت و چه از سوی شهروند (=سیتیزن)
موجب با ایستایی و ویرانی تمدنی میشود.
اوسا و دارابکلا تا اینقَدر زیبا
مُرسم. منزل آقاسید موسی صباغ
چقدر این عکس زیباست؛ انگار انسان را راه میبرَد
هیمه تَش؛ پیش از کباب. دل را بُردی جناب یک دوست
به قلم دامنه : به نام خدا. روزی آب و آتش و آبرو جلسه گرفتند و نشست و ڪنفرانس؛ به قول فرهنگستان ادب: همآیش. با هم قولوقرار گذاشتند هر یڪ، جداجدا به مسافرت بروند. و نیز تعیین ڪردند ڪی برمیگردند.
آب گفت من مرداد برمیگردم ڪه زمین را سیراب ڪنم. آتش گفت من آبان برمیگردم ڪه مردم را گرم ڪنم. آبرو ساڪت ماند و چیزی نگفت. آب و آتش اعتراض ڪردند چرا حرف نمیزنی؟ آبرو، سڪوت را شڪست و گفت من نمیروم. من نباید بروم. من اگر بروم، دیگر برنمیگردم!
نتیجه: آری؛ آبرو راست میگفت. آب و آتش هم راستین بودند. اما آبرو اگر برود، دیگر برای ڪسی حیثیت نمیمانَد.
یادآوری:
سال ۵۸ استاد شهید مرتضی مطهری، یڪی از مغزهای متفڪر ایران و اسلام توسط
«فرقان» ترور شد. یڪ گروه به سرڪردگیِ یڪ روحانی به اسم علیاڪبر گودرزی.
او خود را مفسّر قرآن و نام گروهاش را فرقان مینامید؛ -نامی دیگر از
قرآن- ڪه توسط آقای علیاڪبر ناطق نوری محاڪمه و اعدام شد.
اشاره: من شریعتی و مطهری را دو بال برای پرواز اندیشههای ژرف و انقلابی میدانسته و میدانم. ڪتابهای این دو متفڪر را باید در ڪنار هم خواند تا موزون شد. مرحوم شریعتی در ۴۴ سالگی به مرگ مشڪوڪ در لندن در گذشت و در حرم حضرت زینب (س) در دمشق به امانت دفن شد؛ شهید مطهری در ۶۰ سالگی ترور شد و در حرم حضرت معصومه (س) در قم دفن.
اگر هر یڪ از آن دو، ۲۵ سال دیگر بیشتر عمر میڪردند بهیقین آثارشان عظیمتر، افڪارشان غنیتر و رهگشاییهایشان تئوریتر هم میشد. تئوریها؛ ڪه پایهی عملاند و بستر راه.
البته هیچ انسان را طبق آموزهی توحیدی اسلام، نباید بُت کرد و پرستید. و این دو هم بُتشدنی نیستند.
نڪته: در جمهوری اسلامی -البته عدهای- تمام تلاششان بر این شدهبود ڪه آبروی دڪتر شریعتی بریزند و بر آبروی آیتالله مطهری بیفزایند. حال آنڪه، نه توانستند شریعتی را محو و نیست ڪنند و نه توانستند از مطهری درس بیاموزند. زیرا ڪارهای این عده با افڪار شهید مطهری زمین تا آسمان فرق است. مثلاً مطهری میگفت اسلام با آزادی پیش آمده است نه با استبداد. یا میفرمود: نباید بر دین پوست پلنگ پوشید، آنگاه اگر چنین ڪنند، مانند عصر ڪلیسا، موجب مادیگرایی میشوند. بگذرم.
آری؛ آبروی شریعتی و آبروی مطهری از یڪ بستر آب دارد و آتش. یڪی از ڪویر مزینان و دیگری از ڪویر فریمان، و هر دو از دیار علم و ادب ایران، خراسان
به قلم حجتالاسلام محمدجواد غلامی دارابی: به نام خدا. روز هفتم محرم. دوستان ارجمند سلام. وقت بر شما خوش ، طاعات و عبادات مقبول درگاه حق تعالی ، در اون سالهای ابتدایی طلبگی به رسم هر ساله دارابکلایی ها روز هفتم ماه محرم به روستای زیبای مرسم جهت عزاداری رفتم، یادم میاد وقتی وارد مسجد مُرسم شدم مرحوم حاج شیخ علیاکبر آقای طالبی پدر آقا ابراهیم و آقا باقر رو دیدم. بعد از سلام و احوال پرسی گفت: منتظر روضه خوانم اما دیر کرده نمیدونم چیکار کنم؟
حجت الاسلام غلامی دارابی
بعد از چند لحظه با لبخند رو کرد به من گفت؛ " آق شیخ محمد شیطُن لینگه بشکن امروز بو روضه بخون". من که ترسیده بودم گفتم حاج آقا من دو سه ساله طلبه شدم و فقط در حد فعل و فاعل و مبتدا و خبر میدونم ضمن اینکه لباس روحانی ندارم، اما یک پیشنهاد دارم گفت: بگو چیکار کنم؟ آخه من برا منبر امروز آماده نیستم، گفتم با توجه به اینکه مخاطبین شما امروز متفاوت با شب ها هستند، خودتون برید منبر و خلاصه ای از مطالب هفت شب گذشته رو بیان کنید.
حاج اقا پیشنهاد منو پذیرفت و رفت منبر. اتفاقا اون روز منبرشون خیلی خوب از آب درآمد. و وقتی از منبر پایین اومدند حضار از ایشون تشکر قدردانی کردند. منم رفتم خدمتتشون گفتم حاج آقا خیلی خوب بود. در همون حال مرحوم حجت الاسلام حاج آقای سجادی که وسط منبر وارد مسجد شده بود اومد کنار ما و رو کرد به حاج آقا طالبی گفت؛ "عَم قلی ضَب منبری بِیه احسنت"، در ادامه گفت: پاکت این منبر با منه؛ حاج اقا گفت: این پاکت را باید بدی به آق شیخ محمد، چون منبر من با پیشنهاد او بود. آقای سجادی یک نگاهی به من کرد و گفت، "خا چیشی خوندنی تِه؟" گفتم : مُغنی البیب ،بعد با سخاوت تمام دو تا پاکت پُر و پیمون درآورد یکی به حاج آقا و دیگری به من داد. حاج آقا ظاهراً خیلی گرسنه اش شده بود رو کرد به آقای سجادی گفت: حالا بریم ناهار بخوریم که بدجور اِما رِه وشنا بَیه . یاد و نام هر دو مرحوم را با ذکر صلوات گرامی می دارم.
متن نقلی به تنظیم دامنه: استاد بهاءالدین خرمشاهی را نمیتوان در یک حوزه خاص محصور کرد. او نویسنده، مترجم، روزنامهنگار، طنزپرداز، فرهنگنویس، حافظپژوه و شاعر ایرانی است که در 75 سالگی هم خود را بینیاز از آموختن و دانستن نمیداند. استاد خرمشاهی گفت: «با نام خدا که اگر این بیماری عالمگیر از او نباشد، ولی شفا از اوست، من هم مثل همه مشکل دارم؛ البته کمتر. چون من عمری در خانه کار کردهام و حدود 100 کتاب و 1300 مقاله نوشتهام. در این ایام هم زبان شکر دارم... ما به دنیا آمدهایم که برویم. هیچ کس ماندنی نیست. در جایی نوشتهام مرگ تغییر ناپذیر است و استثنا هم ندارد، اما بهتر است نگاه ما به مرگ تغییر کند و به خاطر زندگیمان به آن فکر کنیم»
این حافظپژوه گفت: «پیشنهاد میکنم این ماه مبارک را با ترجمه قرآن سر کنید. ما اگر معانی را ندانیم، هیچ وقت تحت تأثیر قرار نمیگیریم. من خودم 60 سال است که قرآن را از 1 تا 4 صفحه هر روز میخوانم و در معانیاش تدبر میکنم و گاهی در یادداشتهایم در مجله ادبی بخارا با ترجمه منظوم میآورم.
شاید کمتر کسی بداند «بخ بخ میرزا» معروف در نشریه «گل آقا»، استاد بهاءالدین خرمشاهی، حافظپژوه برجسته باشد. این نویسنده و مترجم سالها در حوزه نثر و شعر طنز فعالیت کرده و یکی از آخرین آثارش در این زمینه مجموعه «دلرباعیها» است که 200 رباعی طنزآمیز را در برمیگیرد و از سوی انتشارات مروارید به چاپ رسیده است. استاد خرمشاهی در پایان گفتوگو با ذکر حدیثی ناب آرزو کرد که طاعات همه در این ماه ضیافت الهی مورد قبول باشد: «خدا را بجویید؛ البته پیدا میکنید». (منبع)
دَردِلهی دارابکلا
رَف. یعنی پرتگاه
غُورزم: جایی گود برای شناکردن: اردیبهشت 1399.
گندمزار به قول محلی گندِمجار دارابکلا
سِکّلمه از دامنه: عکاس جناب آقای «یک دوست» نیست، بلکه جناب آشناست. انشاءالله وقتی درسش را کامل کرد و به دانشگاه وارد شد و تحصیلات عالیه را تماماً طی، و سپس آن بالمالاها رفت، به پایینمایینها مدد کند. من چون بچهی دَردِلهی حمومپیش دارابکلا بودم و با وَگ کَپّلزدن و ریزریزماهیها و خرچنگها و اُوهلیها و سَنوها و سیکاها قد کشیدهام، این عکسها را دوست میدارم و خاطرهانگیزش میدانم. به قول حافظ همیشه آشنا سخن آشنا را نگاه میدارد و درود بر آشنا:
هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا سخنِ آشنا نگه دارد
زندگینامهی دامنه. قسمت 80 . به نام خدا. معمولاً در زادگاهام دارابڪلا، آن گاه ڪه جوان بودم اگر ڪسی در طول روز به «تڪیهپیش» یڪ سری نمیزد و دوری، انگاری آن روز را غائب بود و دمَق. حتی ممڪن بود دیگری بگوید امروز از فلانی خبری نیست؛ نیامد تڪیهپیش. این در حالی بود، ڪه زنان و دختران محل، وقتی از تڪیهپیش میگذشتند از شرم و خجالت، لبریز از عرق و ڪراهت میشدند و اغلب سعی میڪردند از دِلهراه (=پُشتراه) عبور ڪنند تا مجبور نباشند از میان آنهمه مردان -ڪه تڪیهپیش را پاتوق میڪردند- عبور ڪنند. چه مرزبندی اخلاقی و عفّتورزی قشنگی.
آدمها خود را با آمدن به تڪیهپیش، به قول محلیها، تِج (=تیز) و دَمبِره میڪردند؛ همین حالت برای تڪیهپیش، برای «مَشدی دِِڪونسِر» پایمحلهی دارابکلا، هم برقرار بود!
فلڪهساعت ساری هم، یڪ همچین حسیّ در میان سارویها و حومهایها برمیانگیخت. البته آنجا چون شهر بود! دیگر ازین خجالت و شرم و عرق و تُپُقزدنِ زنان هنگام عبورڪردن مطرح نبود؛ چون دیگر خجالت میریخت. چراڪه معمولاً انسان از غریبهها خجالت نمیڪشد.
چنان ازدحام، چنان ازدحام، از شهری و روستایی، ڪه گاه جا نبود از پیادهرُوِ دور پاساعت راحت رد بشی. زیرا ڪمتر ڪسی قانع میشد به شهر برود، اما پاساعت را نبیند. مردم محل ما هم، به ساریرفتن بیشتر عادت داشتند تا به نڪارفتن. حال آنڪه نڪا بیخ گوششان بود. شاید هم برای پاساعت بود ڪه جذبه داشت.
پاساعت هم مخفّف پایِ ساعت است. میدانی ڪه سازهی زیبایش، ساعت است و نماد مرڪز مازندران. ساعت، علامت نظم و تنظیم بشر با وقتهای شرعی و اوقات ڪاریست.
حالا با این دو مقدمه، ڪمی در بارهی «من و پاساعت»
من از همان اول انقلاب، ساری میرفتم و میماندم. ڪجا؟ خونهی اخویام شیخ وحدت به ترتیب در خیابانهای مازیار، فرهنگ، نادر، و خودِ فلڪه ساعت. چرا چهار تا و چهار جا؟ چون استیجاری بود و موقت. این از این.
من پس از چالوس -ڪه یڪونیم سال به طول انجامید- دو بار به قم مهاجرت ڪردم، اولی سال ۱۳۶۳ به مدت دو سال ڪه بههرحال نشد ڪه بمانم و روزگار برای من چیزی دیگری رقم زدهبود. با بازگشت از قم به محل، اول قرار بود به گرگان بروم برای اشتغال. اما ورق برگشت و رأی اخوی عوض شد. دومی هم ڪه نامش را هجرت میگذارم نه مهاجرت، از سال ۱۳۶۹ تمهید شد و ۱۳۷۰ عملی؛ ڪه باید تهران میبودم و ساڪن قم. ڪه هنوز ادامه دارد و مستدام.
در ساری، دو سالِ دههی شصت را در طبقهی آخرِ ساختمان شیشهای یڪی از هشت گوشهی فلڪه ساعت بودم. محلِ ڪارم بود و مڪان اشتغالم، به همراه هشت همڪار و ... .
در آن دو سال:
حمام سمت مدرس را دوست میداشتم ڪه میدیدم مردم گُپّهگُپّه از پلّهاش فرو میرفتند و گُپّهگُپّه، گُلشڪُفتهرُخ فرا میآمدند.
لوبیاپَتهی انقلاب در سهراهی قارن را ڪمتر میشد در هفته، چند باری نروم و نخورم، نمڪڪُولِڪ و آبنارنجش محشر بود!
یڪ رفیق من -ڪه سید میداند ڪه ڪیست- هر روز از دارابڪلا پا میشد به پاساعت میرسید و تا ڪوبیدهی آبگوشتی گذرِ بازار نرگسیه را نمیخورد و روزنامهی «جمهوری اسلامی» را نمیخرید، به محل برنمیگشت. همین موجب شدهبود من هم گهگاهی به آن آبگوشتی سر بزنم و مزّهمزهای.
ڪلّهپاچّهای وسط خیابان شهید مدرس نزدیڪی فلڪه ساعت به سمت دریا را هم سر نمیگذاشتم. گاهگاه اینجا شڪمم را سیر میڪردم ڪه نارنج را با ڪال میگذاشت دور سینیِ رویی. به قول محلی رُوییدُوری.
سه مطبوعاتی سه گوش پاساعت را هم هر روز مرور میڪردم و اطلاعات و ڪیهان را خریداری. ڪیهان در آن زمان توپخانهایی نبود؛ افڪار را تاب میآورد.
چگونه میتوان دو سال پاساعت اشتغال داشت و بوی جَغولبَغول صادقڪبابی را در آن تنگه و باریڪه بو نڪشید. البته با همڪارانم جغولبغول را در دفتر ڪار میخوردیم و روی میز صادقڪبابی نمیرفتیم. او، آن سال به سوریه هم رفته بود و ما هم به دیدارش. نمیدانم آیا هنوز زنده است و جغولبغولش دایر. بگذرم تا همینجا؛ تا بوی جغولبغول شڪم روزهداران را به قُرقُر نیندازد.
پاساعت ساری در سال ۱۳۱۳ از چشمانداز جنوبی خیابان نادر
دو نظر در بارهی متن «من و پاساعت»
جلیل قربانی
به قلم جلیل قربانی: نکته تکمیلی این که در تاریخ ساری آمده است؛ نماد شهر ساری، برج تاریخی ساعت در میدان مرکزی شهر که فقط سارویها به آن «پا ساعت» میگویند، در سال ۱۳۰۹ با ویژگیهای معماری ایرانی و اروپایی ساخته شد، اما در سال ۱۳۴۴ تخریب و میدانی فوّارهای جایگزین آن شد. در سال ۱۳۵۵ معمار محمدعلی حمیدی نوا، برج جدید ساعت را طراحی و اجرای آن را در سال ۱۳۵۷ با هزینه ۲۵۰ هزار تومانی به پایان رساند. به نظرم این پسوند نوا در نام خانوادگی نشان میدهد که معمار آن از منطقه نوا در لاریجان آمل بوده است.
حجتالاسلام شاکر (طاهرخوش)
به قلم حجتالاسلام شاکر (طاهرخوش): سلام بر برادر عزیزم و گرانقدرم جناب آقای طالبی (دامنه) . صحبت از ساعت و پاساعت کردید. چقدر مرا به آن دوران رسانیدی. مرحوم پدرم قبل انقلاب در مغازه نانوایی جمالی در خیابان مدرس(= شپش کشان قدیم) بودند. از اوایل انقلاب تا قبل سال ۷۸، در مغازه نانوایی فلکه ساعت جنب کفش وین (پیروزی) نانوایی داشتیم و من ۸ سال آنجا کار کردم. از مغازه حاج صادق کبابی (سال ۱۳۶۴ و ۱۳۶۵) جغول بغول یادی کردید که در فلکه ساعت کوچه سردار بوده، من ۲ سال، در سنین ۷ و ۸ سالگی با روزی ۲۰ تومان آن زمان، ماهی ۶۰۰ تومان می گرفتم. یادش بخیر. خود فلکه ساعت شب ها بعد از اتمام نان، از مغازه مان، از ساعت ۱۰ شب تا ۲ نصف شب بار می فروختم. خیلی خیلی سختی کشیدم، اما خدا و اهل بیت علیهم السلام کمکم کردند.
الآن
ساری، ۴ عموهایم، عمه، پسرعمو و عمه هام، برادران و اقوام نانوایی دارند و
در بین آنان فقط بعد چندین نسل، من طلبه شدم و میگم: الهی شکر. حمام که
فرمودی؛ مشهور به حمام خویی و پسران
بوده، بارها اونجا می رفتیم. روزنامه فروشی به نام حاج حسن بیدآبادی بودند
که قهوه خانه هم داشتند و قهوه چی هم حاج مرشد بودند و خدا بیامرز کمی هم
اخلاق تند داشت و مهربان هم در بعضی وقت ها بودند.
ممنونم که مرا به یاد آن روز و مرحوم پدرم بردید. البته از پیرمردها و کسانی که از دنیا رفتند هم عرض نمی کنم چون بعضی از دوستان آنان را نشناسند. بله خاطرات زیادی دارم. از ۷ سالگی پاساعت بودم و بزرگ شدم تا ۱۸ سالگی که سرانجام یواشکی و بدون اجازه مرحوم پدرم وارد حوزه شدم؛ گرچه بعداً خوشحال شد. خدایش بیامرزد و خداوند اموات شما نیز بیامرزد. از غضنفر و اسرافیل و محمود شکاری و اسماعیل سحرخیز و رمضان یک پولکی و....... که حتماً یادتون هست؟ از کوچه سردار هم گلمایی ها، ذاکری ها، سراج ها، میرچیان ( میره چیان یا میر نژاد؛ ته کوچه سراج که الان پاساژ هست) و... نیز باید بشناسید. از علی گلدوز ( علی حب علی شاهی؛ که جانماز و پرچم و... درست می کند) و... حسن بیدآبادی همان حسن یک دست مشهور بود با حاجی مرشد باقر. قهوه خانه نوید هم بود اما حسن آقا بیدآبادی سر خیابان اصلی بود.
هنوز هم که میدان ساعت میرم با مغازه دارهای قدیمی سلام و علیکی می کنم؛ حدود ۲۵ سال مرحوم پدرمان میدان ساعت بودند و سرانجام همان آب سرد، چایی و سیگار در نانوایی شدند بلای جانش و سرطان ریه رو برایش به وجود آوردند و پس از حدود ۶ ماه شیمی درمانی از دنیا رفتند. جالبه که بدانید، پدر که مرحوم شدند روز سوم ایشان، صدا و سیما فیلمی از مرحوم پدرمان در حدود ۵ دقیقه ای از نانوایی و کارکردن شان نشان دادند که این بخاطر سوابق و تعامل و رفتار خوب مرحوم پدرمان با مردم بود که ایشان در آن زمان می شناختند؛ میدان ساعت بود با شاطر غلام و برادرانش. اون موقع نانوایی مثل الآن زیاد زیاد زیاد نبود؛ هر خیابانی یه نانوایی؛ مگر خیابان مدرس ۲ نانوایی. فلکه ساعت هم ۲ نانوایی. سر تان را خسته نکنم. آهی از دل بر کشم و یادی کردیم از آن زمان. خدایت حفظ بفرماید که ما را به گذشته بردید. التماس دعا دارم یا حق خدانگهدار.
دامنه: از جنابان آقایان بزرگوار شاکر و قربانی بسیارممنونم که این پست مرا با اطلاعات قشنگ و خواندنی، تکمیل و خواندنیتر کردند.
به قلم دامنه: خاطرات دامنه> به
نام خدا. ماه رمضان بود؛ سال ۶۳. چالوس بودم؛ یڪ سالونیم. حجةالاسلام
باقریان درس میداد. آرام، با صدای خفیف، شمردهشمرده. وقتی ڪمی صدایش را
جَری میڪرد، در گونهاش شڪافی میافتاد ڪه جذبهاش، مستمعان (فارسیاش
قشنگتر است: شنوندگان) را به خود جلب میڪرد.
غرَض! یڪ روز سرِ
درس، حافظهاش قد نداد و پاڪ، فراموش ڪرد. فوری با خنده یڪ روایتی خواند و
همزمان دفترش را باز و تورُّق ڪرد تا آن را بیابد. روایتی ڪه زمزمه ڪرد،
بهطور دقیق ڪه نه، نمیدانم، اما این بود ڪه با نوشتن، علم خود را به
زنجیر بڪشید.
این را گفت ڪه به ما فهمانده باشد:
اگر
مطلب یادش رفتهاست، در عوض، دفترش پیشش است چون با نوشتن، دانش خود را
زنجیر و نزد خود نگهداری ڪرد. و نیز به ما یاد دادهباشد ڪه با نوشتن ڪاری
ڪنید دانش شما از دست نرود.
بگذرم
او بعدها در دههی هفتاد یا هشتاد، استاد حوزهی علمیهی نور گرگان شد؛
مدرسهی آیتالله سیدڪاظم نورمفیدی؛ ڪه من به اتفاق مرحوم پدرم، یڪ روز داغ
تابستانی -ڪه برای ڪاری به گرگان رفته بودیم- در خانهاش ڪنار مدرسهی نور
میهمان شدهبودیم، وز گشادهروییاش دلشاد.
عصر
یک روز جمعه -ڪه هواشناسی نوید یڪ بارش تند و مَهیب در قم دادهبود- ذهنِ
مرا مشغول و مرا در حیاط منزل منتظر ساخته بود ڪه زیر باران باشم و با
باران، ببارم! همینها و فراوانچیزها در ذهنم جمع شدهبود و صفبهصف رژه
میرفتند. غُرش رعد و جهشِ برق را بسیار دوست میدارم. اساساً ڪیست ڪه
رعدوبرق را دوست نداشتهباشد!
پس
از باران -ڪه دیرتر از وعده، آمدهبود- آمدم روی یادداشتهای قدیمیام؛
البته پس از چای و لَختی بعد. یڪی از دفترهایم را بازڪردم این آمده ڪه
مینویسم. خلاصهنویسیهایم بوده از «تقریرات استاد بدیعالزمان فروزانفر».
این، از صفحهی ۳۸ آن؛ فشردهاش را تدوین میڪنم:
«ابو
هُریرهی دُوسی» ناهارش را پیش معاویه میخورْد ولی نمازش را پشت امام علی
(ع) میگزارد. وقتی دلیلش را از او پرسیدند، جوابش -ڪه علت بود نه دلیل-
این بود: برای دنیا معاویه اُولیٰست، ولی برای آخرت، علی.»
نکته: خود بنگارید!
تبصره:
به قول آقای «میم. مؤید»، نویسندهی ڪتاب «حسینِ علی» (ع)، سران اموی
جهاندار و جهانخوار بودند. از سرِ بیم، از سرِ آز، یا از سرِ بیموآز
مسلمانی مینمودند.
آری؛
آنان چون اهل بیم بودند و اهل آز، این دو دسته را از بطن جامعه شناسایی و
شڪار میڪردند و به اردوگاه خود میبردند؛ پیشگاه دِرهم و دنیار و سڪّه.
درگاه نیرنگ و انگ و خدعه؛ ڪه بازگشتنگاه هم نمیگذاشتند. آن، خداست ڪه از
سرِ وفور رأفت، توبهپذیر است و دارای بازگشتنگاه. از دستگاه معاویه و
امویها اگر نادمی به سمت حق و عدل برمیگشت، عاقبش یا گور بود یا
گوربهگوری (=نبشِ قبری و بیمزاری) و یا دربهدری بود و و تبعید و نفیِ
بلَد. بگذرم. بگذرد.
به قلم حمیدرضا عباسیان: پست ۷۵۸۵ . نامش اوستا رضاست. روزگار را با صنعت آهنگری میگذراند. ابزار کارش، چکش است و سندان، دمی، انبر، کفزن آتش گیر و سوسنگ. ابزار کار کشاورزی و دامی را مثل تبر (تور)، واش ورین (داس)، هوکا (تیشه وجین)، بَلو و هر نوع وسیله ای که برای کار کشاورزی مناسب باشد را تولید میکنند. پدرش که استادکار به نامی بود، از حدود صد سال کمتر یا بیشتر در دارابکلا همراه با آهنگرهای دیگر، در حاشیه رودخانه کنار غسّالخانه دارابکلا به سادگی زندگی میکردند و با کار آهنگری امورات خود را پیش میردند.
حمید عباسیان
اوستا
رضا به همراه برادران خود، اوستا غلام و اوستا علی نزد پدر سالها زندگی
کردند و فن آهنگری را آموختند. مردم دارابکلا از فن و کار و مهارت آهنگری
این خانواده، رضایت داشتند. خانواده اوستا رضا و پدر و برادران همگی مسلمان
بودند و نامهای اسلامی داشتند. این خانواده صنعتگر، بعد از سیل ویرانگر
سال ۷۵ داربکلا که خانه و کاشانههاشان را آب برد، جملگی در به در شدند و
حمایتی از طرف مردم دارابکلا نشدند که هیچ، بلکه مورد غضب نژادپرستانه عده
ای از مسلمانانی که دم از رافت اسلامی میزدند قرار گرفتند و دیگر در
دارابکلا راهشان ندادند.
اوستا رضا که بعد از پدر همچنان به کار آهنگری مشغول است و سهمی هرچند اندک در چرخه صنعت دارد، هر سال فصل کشاورزی که شروع میشود، مغازه ای در دارابکلا اجاره میکند، و واش وِرین و هوکا و بلو و تور و دره کشاورزان اهالی دارابکلا را دَمبِره و تِج (تیز) میکند و بعد میرود.
اوستا رضا. دارابکلا
عکس از روی فیلم حمید عباسیان
امروز که برای دَمبره کردن تُورَم رفته بودم پیشش، نام پدرش را پرسیدم اما متاسفانه یادم رفت، اما به رحمت خدا رفت. یادم میاید سی سال پیش، اولین تلویزیونم را که یک تلویزیون ۱۴ اینچ سیاه و سفید بود، از برادرِ اوستا رضا، اوستا علی خریده بودم، به قیمت پنج هزارتومان. یادش بخیر.
امروز اوستا رضا، یک گوشی سامسونگ اندروید، مثل گوشی من داشت. امشب که این چند خط خاطره سی سال گذشته را داشتم تحریر میکردم، گوشی ام به دلیل اشکال در باطری، سه بار خاموش شد. اما گوشی اوستا رضا را نمی دانم ....! بدرود.
به قلم حجتالاسلام محمدرضا احمدی: با سلام. راجع به آیه 216 سوره بقره که جناب مدیر مدرسهی فکرت خواسته بودند تا نکاتی ارائه شود، موارد زیر تقدیم می گردد:
کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَّکُمْ وَ عَسَىٰ أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَ عَسَىٰ أَن تُحِبُّوا شَیْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لَا تَعْلَمُون.
جهاد در راه خدا، بر شما مقرّر شد؛ در حالی که برایتان ناخوشایند است. چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا میداند، و شما نمیدانید. (منبع)
آیه مورد نظر راجع به وجوب جهاد است که به دلیل سختی ها و ظاهر خشن و ناخوشایند آن، با عدم استقبال و اکراه مردم مواجه شد. مشقت از دو ناحیه است:
1. مشقت درونی که به آن کُره (به ضم کاف) می گویند، مانند ترس از جنگ.
2. مشقت و سختی بیرونی که به آن کَره (به فتح کاف) می گویند.
از آنجایی که مومنین در دل خود از جهاد و قتال، ترس و اکراه داشتند، به کُره تعبیر شد. اما علت اکراه مومنین چیست؟ چه نکته ای در جهاد وجود دارد که مومنین از آن آگاه نیستند و خیر خود را نمی بینند و در نتیجه آن را مکروه می دانند؟ علت مطلوب نبودن آن است که ما انسانها به دلیل وجود پرده های حجاب مادی، به باطن و نتایج بسیاری از امور و اعمال آگاه نیستیم.
جهاد هم از اموری است که ما بیشتر به ظاهر آن که قتل و سختی و گرسنگی و تشنگی و اسارت هست توجه می کنیم، اما از آثار و نتایج جهاد و باطن آگاه نیستیم. مصداق بارز این امر، جریان روز عاشورا است. با همه سختی هایی که به ظاهر در آن روز وجود داشت، اعم از قتل، تشنگی، جسارت، اسارت و...، اما حضرت زینب (س) از آن به "امر جمیل" یاد می کند.
این همان نکته ای است که خدای متعال در این آیه به ما توجه می دهد و حضرت زینب به بخشی از اسرار آن آگاه شد و هر کسی که بتواند به رموز و باطن امور تا جایی که امکانش هست، پی ببرد، قضاوتش نسبت به آن امر در مقایسه با دیگران متفاوت خواهد بود. بر این اساس، بنده واقعی همیشه از خدا می خواهد که آن چه خیر و صلاح اوست رقم بخورد، چرا که خود به خیر و صلاح حقیقی آگاهی ندارد.
پاسخ دامنه
سلام جناب حجتالاسلام احمدی
۱. خیلی متشکرم که قبول زحمت فرمودی؛ البته برکت بود این آوردهات به همراه دقتها و ظرافتهایی که قلم زدید. مطلب مفیدی بود.
۲. قرآن در آیهی 87 توبه (اینجا) از خَوالِف یاد میکند یعنی کسانی که خود را خانهنشین میکردند پیامبر اسلام (ص) را کمک نمیکردند در دفاع و دفع شرّ و حملات مشرکان.
۳. با اجازهی شما اگر سزا باشد میخواهم اسم خوالف را به زبان محلی بگذارم کسانی که «لَب» (=خَف، پنهان) میشوند گوشهی اتاق تا در دفاع از دین و میهن جاخالی بدهند.
۴. کَره و کُره و خیر و شرّ را خوب بیان فرمودی. جالب و جاذب بود. بهویژه پیوست زدی به عاشورا و حالات عرفانی حضرت زینب کبرا -سلامالله علیها- درود بر شما.
به قلم جلیل قربانی:
طنز. به بهانه نصب آسیاب بادی در ساری در سال ۱۳۹۳
در رمان مشهور سِروانتس، دُن کیشوت، شوالیهای است که به جنگ آسیابهای بادی میرود! هفته گذشته، کار نصب یک آسیاب بادی در چهارراه معلم ساری به پایان رسید. این کار حتماً در راستای زیباسازی چشماندازهای شهر انجام شده و من هم چون جرات ندارم با لحن جدی در این مورد با مدیران محترم شهرداری ساری سخن بگویم، چند نکته را در قالب طنز یادآوری میکنم تا راه فراری هم برایم باقی بماند.
جلیل قربانی
۱- تا جایی که میدانیم در استان مازندران به دلیل فراوانی آب، آسیابها با نیروی حاصل از آب میچرخیدند. «اودنگ»، نام مازندرانی آسیابهایی است که برای انجام دو کار، کندن پوست برنج(تبدیل شالی به برنج) و آردکردن غلات و دانه ها(برنج، گندم، ذرت، ارزن و ...) به کار میرفت و تا زمان ورود دستگاههای مدرن امروزی یعنی شالیکوبی و آسیاب فعال بودند.
۲- در درس هنر مدارس، برخی از بچهها در تمام هفتهها، تصویر خانه را در دفتر نقاشی میکشیدند و برای کار خود این دلیل ساده را میآوردند که کار کشیدن آن آسان است، معلم هم اگر نمره بالا به آن ندهد، در حد رفع تکلیف(!) میپذیرد. من و شما میدانیم که ساخت نماد آسیاب بادی و بیان ساده و انتقال سریع مفهوم و شکل، آن را به نمادی جذاب برای چنین کاربردهایی تبدیل میکند، اما؛ از هنرمندان این مرز و بوم، انتظار میرود که خلاقیت خود را برای ساخت نمادهای اجتماعی و اقتصادی بومی به نمایش بگذارند.
آسیاب بادی. خیابان معلم ساری. اردیبهشت 1399 .
عکاس: جلیل قربانی. بازنشر دامنه
۳- شاید شما هم در نوشتههایی دیدهاید که برخی کارشناسان، استان مازندران را با هلند (کشور آسیابهای بادی) مقایسه کرده و بر اساس وسعت، موقعیت جغرافیایی، آب، هوا، خاک و ... بر این باورند که این استان، بالقوه توان تبدیلشدن به هلند را دارد. اولِ کار ما با این مقایسهها مخالف بودیم، اما؛ حالا با نصب این آسیاب بادی در مرکز استان، بنده به شخصه به این موضوع، اعتقاد راسخ پیدا کردهام. وقتی این یکی شد، در بقیه کارها هم میشود. کافی است بقیه مدیران هم کمر همت ببندند و دست به کار شوند.
۴- اگر این کار با هدف مبادله فرهنگی و خواهرخواندگی ساری با یکی از شهرهای هلند برای مثال، روتردام (آمستردام را برای پایتخت کنار گذاشتیم) باشد، باز هم تا حدودی میتوان با آن کنار آمد. البته تایید میکنید که به جز برج ساعت که در خیلی از شهرهای ایران و جهان نصب شده است، باید پیشاپیش یک نماد از این شهر، برای آبروداری و قراردادن در صندوق جهاز آن خواهر دورافتاده (روتردام) آماده کنید.
۵- همه اینها را گفتم که اگر مرا قانع نکنید، هفته آینده، برای مبارزه با این نماد وارداتی، که با هدف از بین بردن نمادهای محلی مازندران وارد شده است؛ با پوشیدن کلاهخود، زره و یک سمند (منظورم اسب است)، یک تنه به جنگ این آسیاب بادی در چهارراه معلم بروم! شهرداری هم اگر همچنان بر کارش اصرار دارد، میتواند از همین حالا برای حفاظت از این نماد زیباسازانهاش، تمهیدات لازم را به عمل آورد؛ گفته باشم...!
إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فَاکِهُونَ
همانا بهشتیان در چنین روزی در سرگرمیِ وصفناپذیری شیرینکام و خوشاند.
(سوره ۳۶: یس - جزء ۲۳ - آیهی 55. ترجمهی انصاریان)
تفسیر علامه طباطبایی:
کلمهی شغل به معناى کارى است که آدمى را به خود مشغول سازد و از کارهاى دیگر باز بدارد. و کلمه فاکه اسم فاعل از مصدر فکاهت است که به معناى گفتوشنودى است که مایهی خوشحالى باشد و ممکن هم هست به معناى تمتُّع و لذتبردن باشد...
بعضى از مفسرین گفتهاند: معناى فاکه صاحب میوه است، همانطور که مىگوییم (لابن و تامر فلانى داراى لبن و تمر است) ولى این معنى را، یک نکته بعید مىسازد، و آن این است که در این آیات سخن از میوه به میان آمد، دیگر لازم نبود که بار دیگر تکرار شود، به خلاف اینکه کلمهی مذکور را به معناى گفتوشنود بگیریم که دیگر تکرارى لازم نمىآید.
و معنای آیه این است که: اصحاب بهشت در آن روز در کارى هستند که توجهشان را از هر چیز دیگرى قطع مىکند و آن کار عبارت است از گفتوشنودهاى لذتبخش، و یا عبارت است از تنعُّم در بهشت. (المیزان)
===========
فڪاهت در بهشت
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. اول صاف بگویم فڪاهت یعنی گفتوشنودهاى لذّتبخش، شیرینڪام و خوش. همین فُڪاهیها ڪه اهل طنز به آن مسلحاند و شوخطبعان در هر جمع، شمع محفلاند و شنوندگان خوشطبع هم، به دورشان پروانه.
اینڪه بهشتیها در چنین روزی در «سرگرمیِ وصفناپذیریاند» حرف من نیست، سخن قرآن ڪریم است. همان آیهی زیبای ۵۵ یاسین:
إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فَاڪِهُونَ
مرحوم علامه طباطبایی ڪلمهی «شُغل» درین آیه را به معناى ڪارى میداند ڪه آدمى را «به خود مشغول میسازد و از ڪارهاى دیگر باز میدارد». و ڪلمهی «فاڪِه» را -ڪه اسم فاعل است از مصدر فڪاهت- به معناى گفتوشنودى میداند «ڪه مایهی خوشحالى باشد و نیز تمتُّع و لذتبردن». اگرچه برخی از مفسّران قرآن آن را «صاحبِ میوه» هم معنا ڪردهاند.
نتیجه: اهل بهشت در آن روز، چنان مشغول فڪاهی (شادی و گفتوگوی مفرّح و دلانگیز) میشوند ڪه همین اشتغال زیبا، آنها را از ڪارهاى دیگر باز میدارد تا شاداب بمانند و رُخسُرخ .
نڪته: شادی طبق این آیهی ڪریمه، یڪ اصل است و دین مُبین هم، مردم را شاد و شادمان و پرنشاط و معنوی میخواهد و فاڪِه، نه عبوس و عَنود و بیحال و ڪاهِل.
خدا رحمت ڪناد «گُلاقا» یار غارِ شهید محمدعلی رجائی را، ڪه ستون «دو ڪلمه حرف حساب» او، صفحهی سهی «اطلاعات» را طلاڪوب نگه میداشت و دل و روح مردم را سیمگون و نقرهفام.
به قلم دامنه: به نام خدا. خود میگفت «فرزند اسلامم». از «متوسّمین» (=هوشیاران) بود. ارڪان چهارگانه بود. از سردمداران نیز. اطاعت از او مُجاز بود. از مایههای برڪت روی زمین بود. محبوب هم نیز. از سرمنشاءهای چهار چیز بود: نورانیّت الهی، رمزوراز، اسم اعظم، الهام و حدیث.
مشتاق بهشت بود، حتی از سروان آن. یڪ حواری محمدی و یڪ انسان علوی. منع شده بودند افراد، ڪه وی را به خشم آورند. آگاه به «علم اوّل و آخر» بود و دانای به وقایع و حوادث. او را به مانند آن لقمان حڪیم، «لُقمانِ اُمت» هم توصیف ڪردهاند و نیز «اَفقه» و «اعلَم».
در قلب او علمی بود ڪه وی را قادر مینمود به آینده، آگاه باشد. حتی صدای فرشته را میشنید. افراد، سفارش شدهبودند اگر میخواهند قلبشان نورانی شود، او را نگاه ڪنند. حدود ده عالِم مسیحی را درڪ ڪرده بود. دانای به احڪام دو ڪتاب آسمانیِ انجیل و قرآن بود. مقام علمی و فقاهتی داشت و مفسّر قرآن بود. در جامعهی نوبنیاد اسلامی نقش ایفا ڪرد. از داناترینها بود در میان اهل ایمان.
از ده پلّه و مرحلهی نردبانِ ایمان، او در پلهی دهم قرار داشت، یعنی در اوج. حتی تا سرحدّ عصمت توصیف شد. پاڪ و پاڪیزه بود. او از سهمیهی بیتالمال استفاده نمیڪرد و آن را انفاق مینمود و با زنبیلبافی، زندگی میگذراند. یڪ شاعر در وصف او در «نفسالرحمان» سُروده:
ندیده دو بینندهی روزگار
چون او دانشآموزِ آن روزگار
او سرسلسلهی تمام یاران پیامبر اسلام (ص) بود، و مهمتر از همه «مشاور» حضرت زهرا (س) و رازدار آن بانوی عزیز اسلام. یعنی مسلمانِ پیشقدمِ ایران، حضرت سلمان. سلام بر ایشان ڪه روزبه بود از خانوادهی فَروخ مهیار ایران؛ سلمان شد و مسلمان و از اهلبیت علهیمالسلام. والسّلام.
توضیح: من پیشتر در ۲۱ مهر ۱۳۹۷ متنی با عنوان «همچو سلمان در مسلمانی بکوش» در (اینجا) سلمان فارسی را معرفی کرده بودم.
به قلم دکتر شیخ باقر طالبی دارابی: پدر و مادر ما اگرچه زندگی آخوندی داشتند، اما ما هنوز کارکردن هر دو -بخصوص مادر- بر سر زمین را فراموش نمیکنیم. خود من و اخوی آقاابراهیم، یه دفعه رفتیم سر زمینِ کشاورزی برای والکشی با ابزاری به اسم بَلو . در آن سفرِ کاری! به سمت منطقهای به نام «سیاهبول صحرا» در دارابکلا. او از آغاز از یک فیلم نورمن ویزدم -که در سینما سپهر ساری دیده بود- گفت و گفت و گفت و برای اینکه من را قانع کند به پدر نگیم نیمهکاره، والکشی زمین را رها کردیم، سهم خود از ۵ تومان آن زمان را به من داد که من بروم ساری آن فیلم را ببینم. به هر حال، به هر دلیلی همین مدیر محترم مدرسهی فکرت، من را از صحرا به سمت منزل آورد. بدون اتمام کار خطکشی یا والکشی زمین. این مربوط میشود به سال ۵۸ یا ۵۹.
دکتر شیخ باقر طالبی دارابی
اینکه او در روستا چه میخواست را نفهمیدم، تا سالها بعد او کاری مشابه با من در اصفهان انجام داد. قرار بود امروز که دوشنبه است مثلا ما پنجشنبه بیاییم قم و بعدش بریم دارابکلا. باور کنید و هی رفت و آمد، رفت و آمد و هر بار یه روز کم کرد. گفت چرا جمعه؟ خوب ۵شنبه بریم. بعد رفت و آمد گفت من فکر کردم عصر چهارشنبه بریم. به هر حال همان روز دوشنبه حرکتم داد. البته من را بهانه میکرد که اخوی ارشد [آقای شیخ وحدت] که در آن اردوی تابستانه حوزه علمیه، استاد هم بود، گیر ندهد.
گفتم باشه اخوی، پس به اخوی ارشد بگیم که ما داریم میریم. گفت نه. الان بگیم میگه نه آخر هفته برید. میریم قم و از آنجا با تلفن سکهای زنگ میزنیم. سرتان به درد نیاورم . قم نرسیده گفت من دیگه پیاده نمیشوم، میرم تهران که برم شمال. من گفتم باشه. او رفت و من قم ماندم.
حکایتی است جکایت ما. امیدوارم اخوی ابراهیم بخندد، نه که ابرو بهم کند. [دامنه: خیلیخندیدیم، در حد فرا«غَش»] البته آفا سید اصغر حتما میداند او چرا نه در ساهبولصحرا بند میشد! و نه در اصفهان و قم.
متن نقلی با ویرایش دامنه: آیتالله ریشهری از حجتالاسلام سیدقاسم شجاعی نقل میکند: قبل از انقلاب حجت الاسلام سید محمدعلی صدرایى اشکوری -از وعاظ رشت- دچار عارضهی قلبی شد، او را در بیمارستان آبان تهران بستری کردند. روزی به اتفاق مرحوم فلسفی به عیادت ایشان رفتیم.
آقای
فلسفی به آقای اشکوری گفتند: وضعتان چهطور است؟ گفت: عطیهی آقا
سیدالشهداء (ع) ما را اداره میکند. آقای فلسفی گفتند: ما همه از آقا
سیدالشهداء (ع) برخورداریم. عرض کرد، آقا ما پیش حضرت حساب دیگری داریم.
آقای فلسفی پرسید جریان چیست؟ آقای صدرایی گفت: یک قطعه باغ چای
دارم که عطیهی آقا سیدالشهداء (ع) و در دوران تقاعد و پیری مرا اداره
میکند. آقای فلسفی گفتند، از کجا می گویید عطیهی سیدالشهداء (ع) است؟
عکس بازنشر دامنه
او جواب داد، من این باغ را برای معامله قولنامه کرده بودم، دو روز بعد به دیدن آیتالله کوهستانی
رفتم، وقتی که وارد شدم، ایشان فرمودند: صدرایی چرا عطیهی ملوکانه را می
فروشی؟ عرض کردم: آقا من با شاه کاری ندارم ! فرمودند: «این را نمی گویم
آقا سیدالشهداء (ع) را میگویم، اینها این الفاظ را دزدیدهاند. یادت هست
در جوانی در حرم سیدالشهداء (ع) بالای سرآقا، سرت را به شبکه نزدیک کردی و
گفتی: آقا… میخواهم لطفی کنید که در دوران تقاعد سر سفرهی شما اداره شوم،
این باغ اجابت آن دعاست، چرا معامله کردی؟!»
حالم منقلب شد، سر خم
کردم و دست آقا را بوسیدم. بلافاصله به رشت بازگشتم و قولنامه را پاره کردم
و تا الان زندگی من از این باغ اداره میشود.
(منبع: هفتهنامه «افق حوزه» ادهمنژاد. کیمیای محبت. ص91)
من نڪردم با وِیْ اِلّا لُطف و لین
او چرا با من ڪُند بَر عڪسْ ڪین؟
هر عَداوَت را سَبَب باید سَنَد
وَرْنه جِنْسیَّت وَفا تَلْقین ڪُند
مثنوی مولوی. دفتر دوّم. بخش ۸.
به قلم دامنه: به نام خدا.
ابتدا شرح ڪوتاه چهار مصرع:
«من نڪردم با وِیْ اِلّا لُطف و لین» : صوفی درین مصرع میگوید من با خادم خودم -ڪه او را پیِ ڪاری فرستاد- فقط مهربانی ڪردم و نرمی نمودم.
«او چرا با من ڪُند بَر عڪسْ ڪین؟» : صوفی خود جواب خود را میدهد و میگوید او علتی ندارد ڪه با من بد ڪند و ڪینه بورزد. یعنی انڪار میڪند ڪه خادمش هرگز با او چنین نمیڪند.
«هر عَداوَت را سَبَب باید سَنَد» : حالا صوفی درین مصرع دلیل خود را میگوید. زیرا دشمنیڪردن دلیل محڪمی میطلبد. هم سبب میخواهد و هم سند. سبب یعنی علت. سند یعنی دلیل و حجّت.
«وَرْنه جِنْسیَّت وَفا تَلْقین ڪُند» : یعنی صوفی پیش خود بر این نظر است ڪه حال ڪه نه سبب و نه سند برای دشمنیڪردن وجود ندارد، اصالت همنوع بودن موجب وفا و مهربانی است.
اینڪ نڪتهها:
۱. منظور مولوی میتواند این باشد ڪه همنوع و بنیآدم با هم ربط معنوی و ارتباط روحی دارند. و همین باعث مهربانی بههم میشود.
۲. طبع حشرات گزنده مانند مار و رُطیل، نیش است و قصد شیطان هم فریب و خویِ گُرگ نیز درّندگی. اما آدمی در شرائط عادی با ڪسی عداوت ندارد، مگر آنڪه علت و دلیلی محڪمی بیابد.
۳. روابط انسانها بر اساس علائق روحی و معنوی و مناسبهای فڪری است، اما هستند ڪسانی ڪه این اصل را ڪنار میگذارند و بیجهت با افراد ڪینهورزی و دشمنی میڪنند مانند ابلیس ڪه با آنڪه آدم (ع) به او بدی نڪرد، با وی دشمنی نمود. دشمنی سبب میطلبد و سند. اما شیطان همیشه بیسند و بیسبب با بشر بد میڪند و عداوت میوزرد. پس، بشر مثل ابلیس نیست و نباید باشد.
اشارهی سیاسی: نظام تروریستی آمریڪا و اسرائیل جعلی بیسبب و بیسند به عداوت به ملت ایران مشغولاند زیرا نقش شیطان و ابلیس را بازی میڪنند. اساساً، این دو نظام سیاسی -ڪه هر دو خاڪ بومیان را اشغال ڪردند- موذی و آزاررسان هستند.
بحث ۱۵۵ مدرسه فکرت : احتمالاً بارها خوانده یا شنیدهاید که به کوروش کبیر -پادشاه هخامنشی ایران- نسبتِ مدارای مطلق میدهند و به زبان دیگر، بر این نظر هستند که او وقتی فتوحات و کشورگشایی میکرد نسبت به تمامی عقاید و باورهایهای مختلف آن سرزمین، تسامح کامل میورزید، (=آسان میگرفت) و به هر عقیدهای احترام میگذاشت؛ بهطوریکه برخی از اسلامشناسان ازجمله شهید مطهری به اینگونه مدارای مطلق ایراد میگیرند که نمیتوان نسبت به عقاید باطل، بیاعتنا و خنثی بود.
پرسش این است شما درین باره، چه برداشتی دارید؟ آیا این نسبت که به کوروش میدهند، از نظر شما نسبتی درست و مطابق با واقعیت است؟ اگر آری و یا نه؛ چرا؟ آیا احترامگذاری مطلق به عقاید و باورها، رفتاری درست منطقی و عقلی است؟
پاسخ جناب آقای قربانی به بحث
به قلم جلیل قربانی: کوروش از نگاه دیگر. پیشاپیش از پیشگاه هواداران کوروش پوزش میخواهم.
۱- من امروز در خانه پنهان شده و با کمی ترس و لرز میخواهم در اینجا از از دریچه دیگر به کوروش بزرگ بنگرم.
۲- این روایت تاریخی تلخ را شنیدهایم که مغولان به هر جا که وارد میشدند؛ حکایت ساده ورود آنها این بود؛ «زدند، کشتند، خوردند، بردند!»
۳- گفته میشود که سپاه مغول در شیراز برخلاف دیگر جاها؛ «نزد، نکشت، نخورد، نبرد!» چون حاکم شیراز که از خونخواری مغولان آگاه شده بود، قبل از ورود آنان به شهر، پیکی با پرچم سفید فرستاد. مغولان هم با شهر مدارا و همه به خوبی و خوشی و سلامت، سالها مسالمتآمیز زندگی کردند.
۴- من فقر تاریخینگری دارم، چون تاریخ را به اندازهای نخواندهام که تحلیل تاریخی داشته باشم، فقط برایم چند سوال وجود دارد.
۵- اینکه در تاریخ آمده است که کوروش بعد از تصرف بابل با مردم آن بدرفتاری نکرد، کسی چه میداند شاید پیش از آن که کوروش هخامنشی وارد بابِل شود و مورد استقبال یهودیان قرار گیرد و منجی یهودیان لقب گیرد، حاکم شهر بابل، هدایای پیشواز فرستاده بود.
۶- کوروش اگر مصلح بود، چرا به حکومت در مرزهای ایران که از ماوراءالنهر تا بینالنهرین و از قفقاز و آسیای صغیر تا جزیرةالعرب و شبهقاره هند را در بر میگرفت، قانع نبود و خیال کشورگشایی، خواب را از چشمش ربوده بود. آیا کوروش برای رساندن پیام اصلاحطلبانه خود، رنج این همه سفر را به جان خرید یا برای وسعت قلمروی امپراتوری خود؟
پاسخ دامنه به بحث ۱۵۵
به قلم دامنه: به نام خدا.
مقدمهی نظری:
۱. اگر فرض را بر این بگذارم این نسبتی که به کوروش میدهند، درست است؛ آنگاه دستکم یک نتیجهاش این است که او پیامبر نبود که هر کجا رفت دست به دعوت و مبارزه با عقیدهی باطل بزند. او یک کشورگشا بود که آن دوران، توسعهطلبی سرزمینی، رفتاری مرسوم و رایج بود؛ شاید هم جواب به ماجراجوییها.
۲. اما اگر فرض را بر این بگذارم این نسبتی که به کوروش میدهند، درست نیست؛ آنگاه دستکم یک نتیجهاش این است که کوروش به عنوان انسانی مورد تأیید که به گواهی پارهای از مفسران قرآن -ازجمله ابوالکلام آزاد و علامه طباطبایی- همان ذوالقرنین در سورهی کهف است، به دادِ مردم از دست بیدادگری یأجوج و مأجوج شتافت و آن سد محکم را ساخت و با عقیدهی زورگویانهی آن قوم مبارزه کرد و آن مردم ستمدیده و گرفتار را از چنگ آنان رهایی داد.
پس کوروش مدارای مطلق که امری زاید و نادرست است، نداشت، بلکه در جای خود با عقاید غلط میستیخت.
اینک سه بند جواب تاریخی:
مدارای مطلق نسبت به عقاید باطل امری بیهوده و خلاف پیام آسمان است، که خدا با وحی، بشر را به حق دعوت کرد و از باطل حذر داد.
سه مثال میزنم برای تقریت ذهنی و سهولت در فکرکردن و فهم پرسش:
۱. مثلاً عقاید رفتار مردمان عصر جاهلیت در حجاز که دختران را زندهبهگور میکردند، با مبارزهی جدی پیامبر خدا (ص) مواجه شد تا آنجا که این سنت غلط با همت آن حضرت، آرامآرام برچیده شد.
۲. مثلاً حرکت پیامبرانهی حضرت ابراهیم (ع) در بُتشکنی و مبارزهی آشکار و پنهان با اَصنام (=بُتان)
۳. مثلاً دورانداختن بُتهای تراشیدهشده از درون کعبهی معظمه پس از فتح مکه توسط پیامبر گرامی اسلام (ص) و دعوت منطقی و مهربانانه از مشرکان برای پیوستن به اسلام و ترکِ بتپرستی و آداب پوسیدهی جاهلی.
نکته بگویم: مگر میشود کوروش -که تمام عمرش را روی زین اسب نشست و فتوحات داشت و حفظ حریم جغرافیایی ایران و نیز کمک به ملل ستمدیده- در آنهمه کشورگشاییها کشتار نشده باشد. همین خود نشان میدهد، مدارای مطلق نادرست است.
متن نقلی + تحلیل دامنه: نکاتی از گفتگوی آقای مهندس بهزاد نبوی: «مصطفی شعاعیان گرایش مذهبی نداشت اما انسان زاهد و عارف مسلکی بود. در تمام دوره فعالیت سیاسیاش، همیشه رابطهاش با مسلمانها بهتر از مارکسیستها بود. تودهایها، چپیهای طرفدار شوروی و حتی مائوئیستها با او زاویه داشتند و در عوض با نهضت آزادی خیلی نزدیک بود. با آیات عظام قم خیلی ارتباط داشت. در خاطرم هست یک طرح تحریم اقتصادی رژیم شاه را هم داشت که به علما پیشنهاد کرد. طی ۱۲ سال دوستی و همکاری تشکیلاتی، یک جمله ضد دین و مذهب از وی نشنیدم. رابطهاش با من مسلمان خیلی بهتر و نزدیکتر از مارکسیستهای هم گروه بود. در مبارزه واقعا یک تفکر جبههای داشت.»
«آقای مهدوی کنی هرگز به خاطر اختلافات فکری، پرونده سازی نمیکرد. این مطلب را من هرگز نشنیدهام. مرحوم مهدوی کنی مخالف ممنوع کردن واردات لوازم آرایشی یا بستن مطبوعات بود. آن مرحوم ویژگیهای خاصی داشت. بگذارید خاطرهای را تعریف کنم. در دولت شهید رجایی ما همه انقلابی و خیلی دو آتشه بودیم. در جلسهای بحث واردات لوازم آرایشی مطرح بود. دقیق خاطرم نیست سود بازرگانی را بالا بردیم یا اینکه وارداتش را ممنوع کردیم. میدانید تنها مخالفی که این پیشنهاد ما داشت چه کسی بود؟ آقای مهدوی کنی! (خنده) ایشان گفت چرا این کار را بکنیم. یک زنی میخواهد برای همسرش آرایش کند، چرا لوازم آرایش را ممنوع کنیم؟»
«یا در خاطرم هست در سال ۶۰ هم که بنی صدر فرار کرد، ایشان به شدت از بستن روزنامه میزان انتقاد میکرد. میگفت چرا باید روزنامه را ببندند. ایشان از آزادی مطبوعات حمایت میکردند. حتی سر بسته شدن روزنامه میزان من با ایشان در دولت برخورد کردم. من طرفدار بستن روزنامه میزان بودم و ایشان مخالفت میکردند! (خنده) البته روزنامه میزان برای مهندس بازرگان بود... متعلق به نهضت آزادی بود.»
نمایی از روزنامه «میزان» در سال 1360
«از زندان دوم؛ یعنی زندان جمهوری اسلامی که بیرون آمدم، جوانها به دیدنم میآمدند. من به آنها نکاتی میگفتم، که برای شما هم بیان میکنم. به آنها میگفتم: من در حال حاضر ضد انقلاب شدهام، ضد تمام انقلابها، نه انقلاب اسلامی، از انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب روسیه، انقلاب چین گرفته تا انقلاب ویتنام، کوبا، الجزایر و تا «بیداری اسلامی» یا «بهار غربی» و...، من ضد تمام اینها شدم. یک به یک برایشان توضیح میدادم.
به طور خلاصه این که میگویم ضد انقلاب شدم، منظورم این است که ضد تمام انقلابها، نه انقلاب خودمان. خصوصا اینکه من وضع انقلاب خودمان را به مراتب از بقیه انقلابها بهتر میدانم. طی ۴۰ سال پس از انقلاب، یک روز نبوده است که ما انتخابات نداشته باشیم. درست است که ما شورای نگهبانی داریم که بعضا حق انتخاب شدن و حق انتخاب کردن مردم را فراتر از قانون، محدود میکند. مع الوصف هنوز ما انتخابات داریم، هنوز با رأی مردم رئیس جمهور، نمایندگان مجلس، شورای شهر و... انتخاب میشوند و در موارد زیاد، منتخبینی که به نظر میرسد، چندان مطلوب برخی از قدرتهای حاکم نبوده و نیستند. اینها دستاوردهای مهمی است که ما در هیچ کدام از انقلابها نداشتهایم. کدام انقلاب بلافاصله بعد از پیروزی، مجلس تشکیل داده و انتخابات برگزار میکند.» (منبع)
تحلیل دامنه به بخش آخر مصاحبه:
به قلم دامنه: به نام خدا. بعد از مصاحبهی یورگن هابرماس، دومین مصاحبهی مهمی ڪه امسال خواندهام از آقای مهندس بهزاد نبویست. فرازهای زیادی داشت، اما ترجیحاً این فراز را میآورم و چند نڪته میگویم:
«من در حال حاضر ضد انقلاب شدهام، ضد تمام انقلابها، نه انقلاب اسلامی، از انقلاب ڪبیر فرانسه، انقلاب روسیه، انقلاب چین گرفته تا انقلاب ویتنام، ڪوبا، الجزایر و تا «بیداری اسلامی» یا «بهار غربی» و...، من ضد تمام اینها شدم.... خصوصاً اینڪه من وضع انقلاب خودمان را به مراتب از بقیه انقلابها بهتر میدانم. طی ۴۰ سال پس از انقلاب، یڪ روز نبوده است ڪه ما انتخابات نداشته باشیم. »
نڪتهها:
یڪم: آقای نبوی درین بیان، ضدِّ «انقلابی» شدهاست ڪه خود در ایجاد و استقرار آن نقش داشته است. هم زندانی شاه بوده و هم دستاندرڪار نظام. پس؛ این گفتهاش نشان ندامت و پیشمانیست. و این البته حق آزادی اوست ڪه چنین نظری (ولو خطای بارز) داشته باشد.
دوم: ضدِّ «انقلاب»های سایر دنیا شدن، یڪ معنایش این است ڪه آقای نبوی خودش را بر جای مردم آن ڪشورها میگذارد و بر ارادهی آنان خُرده میگیرد. خرَد نبوی نمیتواند جای خرَدجمعی ملل انقلابڪرده بنشیند.
سوم: آقای نبوی ریشهی تئوری انقلاب و حقِ انقلابڪردن مردم را میزند، حال آنڪه اسلام، انقلاب علیهی حڪومت جائر و ستمگر مثل رژیم محمدرضاشاه پهلوی را برای مردم ستمدیده و مبتلا به جائر، روا و حتی شاید تڪلیف شرعی میداند. مخالفت با این حق سیاسی مردم در زمان ضرورت انقلاب، مخالفتی پذیرفتنی نیست.
چهارم: احتمال میدهم جناب بهزاد نبوی با این سخن، خواسته نسل جدید را از چیزی به اسم «انقلاب علیهی انقلاب» برحذَر بدارد و حتی مُخیّلهی آنان را از گروِش به این اقدام و الزام، محو ڪند و ایشان را به سمت روشهای جایگزین تارومار نماید.
پنجم: چه ضدِّ «انقلاب»شدن را به معنای مخالفت با تئوری (=نظریهی انقلاب) بگیریم، چه آن را به مفهوم ضدیت با اصالت و محصولات انقلاب، چه مخالفت با مظاهر انقلاب و نیز چه پرهیزدادن مردم برای چنین اقدامی، این رویڪرد یا دیدگاه تازهی آقای بهزاد افق (=دورنمای) روشنی ندارد و جنبهی ذوقی دارد تا اندیشهای. ڪشورهای ڪه انقلاب را تأخیر انداختند اسیر جنگ و اشغال شدند، مانند عراق، افغانستان و یوگسلاوی و پاناما.
اشاره: برای آقا بهزاد نبوی ۷۷ ساله -ڪه قدی خمیده یافته و طعم زندان جمهوری اسلامی را نیز بعد از بحران ۸۸ چشیده- آرزوی سلامتی و بقا بر عقیدهی انقلابی دارم، نه مڪافاتِ ندامت و پشیمانی.
تبصره: مردم ایران آرزویی دیرینه دارند، انقلاب اسلامی -این امانت الهی و نعمت درخشان ملت- را به انقلاب امام مهدی موعود (عج) پیوست و پیوند دهند. یعنی اقتدای نظری و عملی به تئوری شیعی-مذهبی منجی.
سد شهید رجایی (سلیمانتنگهی) ساری در مسیر دودانگه
نزدیک روستای افراچال در ۴۵ کیلومتری ساری
...
...
(منبع)
به قلم دامنه : به نام خدا. در سلسله مباحث فرهنگ لغت دارابکلا، هفت واژهی محلی دیگر را میشکافم. که از آغاز تأسیس دامنه تا امروز به 267 لغت رسید.
کیوونی: در محل ما یادم است وقتی میخواستند از هنر دختری بگویند و به خواستگاریاش بروند در تمجیدش میگفتند: کیوونی است. کیوونی هم که معلومه. یعنی: خانهداری را حسابی بلد است و بر امور منزل مسلط. مثلاً «کیوونی دِتر رِه بِلارم» از جملات نوازشگرانهی مادران نسبت به دخترانشان است. حالا این زمانه، وقتِ آن آمده است که بگویند: این مَردی چَنده کیوونیه. بگذرم.
حَلقومِه، چِنگوم، ڪورگِر: هر سه لغت در محل ما هنوز هم بر زبان مردم رایج است. شاید رواج آن در نسل جدید کم شده باشد، اما هنوز این سه لغت نمُرده است و به انبار واژگان نابکار (=خوانده شود فراموششده) نرفته است.
حَلقومِه، نیمگِرهای است که هر وقت لازم شد، آسان باز میشود. از نظر من حَلقومِه چون شبیه حلقه است و مانند رسَنِ حلقهی دار، حَلقومِه نام گرفته و از حلق ریشه میگیرد.
چِنگوم، هم چوبنشان است که آن را مقداری دفن میکنند تا نشانی و مرزها مشخص باشد. و هم واژهایست که معنی گیرکردن میدهد.
کورگِر، گرههای پیچدرپیچ و درهموبرهم است که نه فقط راحت باز نمیشود، بلکه وقتی نخی یا چیزی کورگِر افتاد گاه قیچی و مغراض نیاز است که هم گره را باز کند و هم کلاف را نجات.
میتوان جهان کنونی را مبتلا به این هر سه لغت دانست. ابرقدرتها؛ که حَلقومِهزدن را بلد نیستند که عنداللزوم مفتوح و گشایش کنند. کشورهای مسلمان؛ که یا چِنگوم یعنی نشانه را گم کردهاند و یا خود چِنگوم یعنی گیره و گیری برای همجواران شدند. و سازمانهای بینالمللی؛ که اساساً کارویژههای خود را از کف دادند و نه تنها نمیتوانند کورگِرها را وا کنند، بلکه خود کورگِری برای دولتهایی شدند که آگاهانه به زورگویان عالم نه میگویند و در برابر ستم و برای ستمدیدگان میکوشند. نیاکانمان در ایران و ازجمله مازندران و میاندورود و دارابکلا چه هوشمندانه لغات وضع میکردند و بر زبانها جاری و ساری.
پِچوک: واژهی محلی پِچوک یعنی خیلیکوچک، خُوردی. معادل علمایی -که «الاحقَر» بهکار میبرند- با عزم و نیّت فروتنی و تواضع.
پیلم: این بوتهی خود رُو چون در پیِ «لَملِوارِ» تمِشمَمش سُز وُونه (=نوج زَندِه) ازینرو شده پَیلم. البته این برداشت شخصی من است، شاید هم ریشهاش چیزی دیگری باشد و من نمیدانم.
خِفتی: این واژه به گردنبند طلا و نقرهی زنان گفته میشد. اصل لغت به خِفت به معنی گلو و خفهگاه بازمیگردد و چون در آن قسمت آویزان میشد، خِفتی نامیده شد.
خِفتیها معمولاً گرانقیمت، سنگین و پهن بود. حتی زنجیرهای وزین داشت. و یک سرمایه برای مادران و زنان بزرگ خانه به حساب میآمد. گویا در برخی از خفتیها عکس شاهان حک میشد. اما یواشیواش ریز و ریز و ریز گردید و شکل عوض کرد.
البته درین روزگار که خِفتگیرها (=دزدان زورگیر) زیاد شدند و پلیدانه به دختران و زنان در مسیرها و کوچهپسکوچهها دستبرد میزنند، خفتیها لَسلَس (=اندکاندک) نازک و سبک و حتی بدَلی (و به گویش محلی: عجیش) شد
پِتپِتی را میشکافم: واژهی دو سَر بِنی (=ترکیبی) «پِتپِتی» یا پطپطی را از طریق چند مثال بهتر میتوان جا انداخت، تا از تعریف لغوی. اینگونه:
۱. برخی، از بس چِشسِر نیستند و از گرسنگی دارند میمیرند و یا دَلیکاند، لاقمه (=لُقمه) را پِتپِتی میکنند. یعنی پشتسرهم میبلعند و به حلق فرو میکنند.
۲. بعضی هر چه دستشان آمد از بیل و کلنگ و گونی و دَسچو (=عصا) را در لاخ دیوار (=شکافِ کَتِ) حیاطشان فرو میکنند یعنی پِتپِتی.
۳. عدهای از ما دیدهاند در قدیم، که کالقِوا (=کُتِ کهنه) و جِلمِل (=پارچهکهنه) را در تَنورهی تندیر، یعنی سوراخ کنارهی زیرین تنور پِتپِتی میکردند تا زبانهی آتش کم شود تا خمیر، خوب به دیوارهی تنورِ نونمحلی بچسبد و بپزد.
۴. در قدیم که گلدِوا نبود، موشکالی (=لانهی موش) را با هرچه دستشان بود پِتپِتی میکردند که موش در لانهاش دقمرگ شود و سرِ نونلگِن نیاید.
۵. خونهی برخی که میروی، میبینی که کدبانوی خانه از بس مشغول! است، همهی اثاثیهمثاثیهی منزل را پِتپِتی کرده است در سوراخسَمبهها، از داخل گنجه بگیر تا بالای یخچال و زیر تختخواب و پشتبام حمام. اینجا بگذرم!
۶. البته پِتپِتی با لغت پَتی (به فتح پ) یعنی عریان و لخت، فرق دارد. پَتی به صورت ترکیبی میآید. اینجوری: لُختِپَتی.
۷. اگر خواستید بهدرستی از واژهی پِتپِتی سر در بیاورید صندوق عقبِ ماشین برخیها را بالا بزنید! مغازهی اغذیهمغذیهی آشنایان را بازدید بکنید! انباری و سرداب و حیاطخلوتها را نگاه کنید. پِتپِتی که خوبه، دَجوبَجو (=درهموبرهم) هم هست، از سِمساریها هم بدتر و شلختهتر.
بقیهی پِتپِتیها را در مثالهای سیاسی بکاوید! که من سیاسیمیاسی بلد نیستم!
جنگل دارابکلا. اردیبهشت 1399.
گوشهای از روستای اوسا. اردیبهشت 1399. ارسالی صدای اوسا