پست 267 : به قلم دامنه. تاریخ سیاسی دارابکلا. قسمت 12 : به نام خدا. وقتی جلال الدین فارسی نامزد اولین دوره ی ریاست جمهوری شد، گروه های جهان وطنی دروغگوی آن دوره، آغاز کرده بودند به غازی گری نه قاضی گری. و غازیدن یعنی جنگیدن. گفتند جلال، ریشه ای افغانی دارد.
جلال فارسی با این حریه، از دور رقابت کنار گذاشته شد و همه ی هوش و هوَس ها رفت سراغ دو حسن. یکی سید ابوالحسن بنی صدر و دیگری حسن ابراهیم حبیبی. مسعود رجوی جنایتکار جنگی هم کاندید!! شده بود، اما چون به قانون اساسی رای نداده بود، ردّ صلاحیت گردیده بود. و از همین نقطه، آغاز نموده بود، به کینه ورزی و آشوب طلبی و یارگیری و اتّحاد های تاکتیکی.
چند نفر دیگر هم در عرصه ی رقابت بودند مثل دریادار احمد مدنی. جناح مذهبی سیاسی کشور که هنوز رسما به دو جناح راست و چپ مُنشعب نشده بودند، اول روی جلال فارسی و سپس روی حسن حبیبی تمرکز کرده بودند. اما حسن بنی صدر، با ایجاد موج روانی و تبلیغی و شیوه های جذب کاریزماتیکی، گوی را از میدان سخت رقابت، سخت بُرد. و با حدود 10 میلیون رای، اولین رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران شد. در دارابکلا اما، در آن سال یعنی سال 1358 سه شکاف فعّال ولی آرام سیاسی بروز داشت:
جریان مذهبی سیاسی. چند حامی گروه چریک فدایی خلق. و چند حامی گروه تروریستی منافقین خلق. و چند طرفدار بنی صدر. البته این سه شکاف فعّال محل در آن بُرهه ی حادّ، هیچ وقت گُسلی نیافرید. و همین موجب شده بود، که هیچ کدام به روی هم تیغ نکشند.
همه، تا حدّی زیاد، به هم احترام می گذاشتند و حتی غروب ها در تکیه پیش، با هم به بحث و مذاکراه و تبادل فکری می پرداختند. به عبارتی در دارابکلا گروه های متفاوت سیاسی، هرگز تنشی قهرآمیز و ستیزگرانه و درگیری خونین، بجزء همان شب تاسوعا در تکیه ی پایین، آن هم پیش از پیروزی انقلاب، نداشتند.
دو دسته ی وسطی در کلّ کشور، اساسا شرکت در رای را تحریم کرده بودند. فدایی ها، به دلیل مشی مسکوگرایانه ی شان و آن دیگری هم، به دلیل ردّ رهبرشان مسعود رجوی جانی. این که در محل، چه کسانی از این دو، در رای شرکت جُسته بودند و یا حضور در صحنه ی رای را ترک نموه بودند، چندان روشن نیست. چند طرفدار بنی صدر، البته بی غلّ و غش بودند و بر حسب هیجانات ابتدایی انقلاب به او رای داده بودند و زیر علَم او با علاقه به اصل انقلاب، جوشی می گرفته اند.
اما به هیچ وجه، کینه ای از انقلاب به دل نداشته اند. خدا 2 تای آنها را که مرحوم شدند و به دیار خاک سپرده شدند و خیلی هم برای عزاداری امام حسین (ع) زحمت می کشیدند، غریق رحَماتش کناد.
جریان سیاسی مذهبی محل، اول برای جلال الدین بسیج شدند. ولی وقتی جلال با شانتاژ شدید ریشه ی افغانی داشتن، از عرصه ی نبرد آرام رای ها، بیرون گذاشته شد، دور حسن حبیبی را گرفتند. چون حوزه ی قم و شهید بهشتی و حزب جمهوری اسلامی و گروه های اقماری اش، پس از جلال به حسن حبیبی روی آورده بودند. اما فضا خیلی آلوده شده بود. و بنی صدر با شعار مشهور اطرافیان و طرفدارانش: بنی صدر بنی صدر، صد در صد. صد در صد، بر همه ی رُقبا فائق آمده بود.
و باقی قضایا، که بعدها با چادر و لچک زنانه و آرایش صورت زنانه به همراه مسعود رجوی جنایتکار، از کشور گریخت و در پاریس با رهبری و زور و تهدید سازمان تروریستی منافقین، شورای مقاومت ملی را ساخت و به هجوم ها پرداخت.
فامیلی های سیاسی (7)
به نام خدا. 50 - مهدی احمدی از اعضای شورای مرکزی طیف شیراز تحکیم وحدت = داماد محسن رضائی. 511 - دکتر مصطفی معین وزیر علوم دولت خاتمی = داماد آیة الله شهید دستغیب. 522 - حسن خجسته باقرزاده، معاون سابق سازمان صدا و سیما در امور صدا، و از سیاستگذاران صدا و سیما = برادر همسر حضرت آقا. 53 - مرحوم حجت الاسلام محمدعلی صدوقی نمایندهی ولی فقیه و امام جمعه یزد و معاون حقوقی و پارلمانی رئیس جمهور دولت خاتمی = فرزند شهید آیت الله صدوقی، شوهر سید مریم خاتمی خواهر محمد خاتمی، و پدرزن محمد هاشمیان خواهر زاده ی هاشمی رفسنجانی. 54 - حجت الاسلام حسین هاشمیان امام جمعه سابق رفسنجان = پسر عمو و شوهر خواهر هاشمی رفسنجانی و پدر داماد حجت الاسلام محمد صدوقی شوهر خواهر محمد خاتمی.
بقیه ادامه
55- محمد هاشمیان امام جمعه ی کنونی رفسنجان و نماینده ی رفسنجان در مجلس هشتم و رئیس فراکسیون اقلیت = فرزند حسین هاشمیان، خواهر زاده ی هاشمی رفسنجانی، داماد مرحوم محمد صدوقی امام جمعه سابق یزد و شوهر خواهر زاده ی سید محمد خاتمی. 56 - حسین مرعشی سخنگوی حزب کارگزاران، رئیس دفتر رئیس جمهور و استاندار کرمان در دولت هاشمی رفسنجانی، نماینده ی مجلس ششم و رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری در دولت خاتمی = برادر عفت مرعشی همسر هاشمی رفسنجانی و دائی فائزه، فاطمه، یاسر، محسن و مهدی هاشمی رفسنجانی. 57 - حجت الاسلام سید علی اکبر محتشمی پور از مجمع روحانیون مبارز ، وزیر اسبق وزارت کشور و نماینده مجلس ششم = پسر عموی همسران مصطفی تاج زاده خانم فخرالسادات محتشمی پور و مرتضی رفیقدوست. 58 - مرتضی رفیقدوست = برادر محسن رفیقدوست وزیر سابق سپاه و رئیس اسبق بنیاد مستضعفان و جانبازان باجناق سید علی اکبر محتشمی پور. 59 - سید مصطفی تاج زاده عضو سازمان مجاهدین انقلاب و حزب مشارکت و معاون عبدالله نوری وزیر اسبق کشور = باجناق مرتضی رفیقدوست و خواهرزاده ی
محی الدین فاضل هرندی و پسر دائی حسین صفار هرندی سردبیر و قائم مقام سابق روزنامه کیهان و وزیر سابق ارشاد احمدی نژاد. 60 - آیت الله احمد جنتی دبیر شورای نگهبان، عضو مجمع تشخیص مطلحت نظام و عضو خبرگان رهبری = پدر علی جنتی وزیر ارشاد دولت حسن روحانی، و نیز پدر حسین جنتی مسئول دفتر جنبش مجاهدین در اصفهان و از سران سازمان مذکور که در درگیری با سپاه پاسداران در دهه ی 60 کشته شد و فاطمه همسر وی جزء سران سازمان تروریستی منافقین در خارج از کشور می باشد. 266 .
لیف روح چهل و هفتم
به نام خدا. خدا در آیه ی 98 مائده فرمود : اِعمَلوا : بدانید. علم در این آیه ی مهم 10 نوع است : علم توحید که حیات است. علم فقه که دارو ست. علم وعظ که غذا ست. علم تعبیر که گمان است. علم طبّ که تدبیر و حیلت است. علم نجوم که تجربت است. علم کلام که هلاکت است! علم معاش که شغل عامّه است. علم حکمت که آینه است. علم حقیقت که یافت است. و بازگشت همه ی این علوم به دو چیز است : دین و زندگی. ( برداشتی آزاد از کشف الاسرار صفحه ی 267 ). و این هم لیف روح چهل و هفتم برای امشب شبی که شب قدر است. شب رویداد اعظم یعنی نزول قرآن به قلب نبی مکرّم صلوات الله علیه و آله و سلْم. 265 .
پست 264 : اصول دامنه. به نام خدا.
1- دامنه با اهداف مشخّص و مقدّس و در چارچوب اسلام و انقلاب اسلامی ایران، در 26 مهر 1392 در آستانه ی عید غدیر خُم، راه اندازی شد. که آن اهداف در سینه ام محفوظ و نزد خدایم مفتوح است.
2- دامنه به هیچ وجه، دارابکلا را در جغرافیا محدود نمی کند، هر دارابکلایی، در هر کجای ایران و جهان، یک دارابکلایی ذی حق و ذی حیات و صاحب ارائه ی نظر است.
3- صفحه ی اصلی دامنه، به روی همه ی نویسندگان متدیّن و انقلابی برای انتشار نوشتار با رعایت چارچوب های دامنه، با رویی گشاده، باز است.
4- دامنه بر حسب وظیفه ی دینی و انقلابی، از محیط مومنانه ی محل و عرصه ی فراخ دین اسلام و آئین مبین مسلمانان و حریم انقلاب اسلامی ایران، در برابر هر نوع هجوم عامدانه و غافلانه از سوی هر کس در هر زمان، به شیوه ای مناسب و منطقی دفاع می کند. و از هیاهوهای فریبنده و هول آور نمی هراسد.
5- برای دامنه، ستون نظرات دامنه، جایگاه مهم حضور خوانندگان و باشگاه مناظرات و اندیشه ورزی ست.
6- دامنه به هیچ کامنت بی سلام، پاسخ نخواهد داد، مگر در حدّ توضیح ضرور.
7- کامنت های مرتبط با حیثیات و آبروی اشخاص را، کماکان حذف و یا سانسور می کند.
8- به کامنت های بی نام و نشان و فاقد هویت حقیقی، در حدّ مصلحت و ضرورت و اقتضاء پاسخ می دهد.
9- مذاکره و مباحثه و مناظره ی احتمالی دامنه، فقط با کامنت گذاران مشخص و متشخّص می باشد. مگر در جایی، ناگزیر به شرح شود.
10- دامنه هر گاه بخواهد، کامنتی را از سر ضرورت و مصلحت و حقیقت، در صفحه ی نخستش منتشر می کند.
11- فراجناحی بودن وبلاگ دامنه، اصلی غیر قابل خدشه و بازگشت است.
12- دامنه هر گاه نیاز دید، آمار تمامی کامنت های پخش شده و محذوف را ارائه می دهد.
13- به کامنت های غیر مرتبط با متن اصلی دامنه، در حدّ نیاز جواب می دهد.
14- عالی ترین وجه برای دامنه، کامنت گذاری با نام حقیقی و شناسنامه ای ست. و البته نام توافق شده با دامنه نیز در ردیف، نام حقیقی ست و اَسرار اینان نزد سینه اش باقی.
احیای مذاکره علمی در شب قدر
به نام خدا. در شب قدر دو چیز از هر مناسکی افضل و بالاتر است : یکی اصل بیداری از افطار تا سحر است و دیگری مذاکره ی علمی. این دو فضیلت بیداری و مذاکره ی علمی را از سنت رسول الله و علی ولی الله و فاطمه ی زهرا و ائمه ی هُدا، یاد گرفته ایم. شیخ صدوق فقیه بزرگ شیعه ( رحمَهُ الله )، این دو عمل برتر را در اِمالی خود، مستند ساخته است : و مَن احیا هاتین اللیلتین بمذاکرة العلم فهو افضل. یعنی : و اگر این دو شب را احیا نماید به مذاکره ی علمی، بهترین اعمال است.
دو نکته نیز از آیة الله حسن حسن زاده آملی نکته ی اول : امام صادق(ع) در تفسیر سوره ی مبارکه ی قدر فرموده است: اِنّا اَنزلناهُ فی لیلَةِ القدرِ، لیله، فاطمه است و قدر، اللّه است؛ کسی که فاطمه را آنسان که حق معرفت اوست شناخت، همانا که لیلةالقدر را اِدراک کرده است. ( حسن حسن زاده آملی، هزار و یک کلمه، ج 3، ص 44 )
نکته ی دوم : رسول خدا (ص) فرمود: مَنْ عَرفَها حَقَّ مَعرفتِها أدرکَ لیلةَالقدرِ، و اِنّما سُمّیت فاطمةُ لِاَنَّ الخَلْقَ فُطِموا عَن کُنهِ مَعرِفتها. هر کس فاطمه را آن گونه که سزاست بشناسد، لیلةالقدر را درک کرده است و علت نامگذاری وی به فاطمه، آن است که خلایق از کُنْه معرفت فاطمه، محروم و بریده شده اند. ( حسن حسن زاده آملی، فصّ حکمةٍ عصمتیّةٍ فی کلمةٍ فاطمیّة، ص 22 تا 24 ).
تذکر مهم : دامنه ضمن تقدیس و تکریم همه ی اعمال موکد شده و مرسوم و جاری شب های قدر، بر سه نکته تاکید دارد : اول : تقدّم دادن به دو افضل بیداری و مذاکره ی علمی. دوم : در صورت احیای انفرادی، به جای مذاکره، مطالعات دینی و عرفانی نمودن. سوم : دوری از هر عمل افراط و خرافه ها و شیوه های خستگی بخش، که رمَق و نای و نشاط و آرام بخشی و دریافت آسان عرفانی و ملکوتی را از مومنین می گیرد. مثل زیاده روی های معمول برخی مجریان مراسم مساجد و محافل و مزایر. 263 .
لیف روح چهل و ششم
به نام خدا. خداوند برای رعایت حال رسول خدا (ص) نجوا کردن یعنی در گوشی با ایشان صحبت نمودن را، به پرداخت صدقه مشروط کرده بود. ( با نزول آیه ی 12 سوره ی مجادله ) که البته پس از مدتی، با فروآمدن آیه ای ناسخ، این قاعده معوّق گردید. روزی علی علیه السلام، یک دینار صدقه داد و با پیامبر (ص) مناجات و نجوا نمود. در آن درگوشی تاریخی علی با نبی ( علیهما صلوات الله ) حضرت امیر (ع) 10 سوال از نبی مکرم اسلام پرسید. که دامنه برای شب شهادت آن ابَرمرد هستی و انسان کامل خداوندی، حضرت علی علیه السلام، 4 تا را لیف روح چهل و شش ساخت : علی می فرماید: پرسیدم فساد چیست؟رسول الله فرمود : کفر ورزیدن و حقّ پوشیدن. پرسیدم نجات چیست؟ فرمود : حرام به خود راه ندادن. پرسیدم حیله در کار چیست؟ فرمود : برترین حیله، ترک حیله است. پرسیدم حقّ چیست؟ فرمود : اسلام. برداشت آزاد از صفحه ی 510 کشف الاسرار حکیم عارف میبدی و پیر هرات خواجه عبدالله انصاری. 262 .
تاریخ سیاسی دارابکلا (11)
به نام خدا. عاری از نه : روز بزرگی بود آن روز اولین رای گیری از ملت. روزی که بنیانگذار انقلاب اسلامی با احترام به آرای ملت، نظام جمهوری اسلامی را به رای عمومی گذاشت که آزادانه یا آری و یا نه بگویند. دارابکلا آن روز بسی دیدنی بود. من از صبح در حیاط مسجد جامع حاضر بودم و شاهد. با چشم ذوق زده و شوقی خودم می دیدم که چگونه مردم متدین دارابکلا مثل سیل خروشان و با اشتیاق وارد حیاط مسجد می شوند و به صف می پیوندند. از بالای راه پله ی تکیه مشاهده می کردم که صف طویلی شکل گرفته بود و به صورت مارپیچ چند دور، دور حیاط بزرگ پیچیده بود تا آرام آرام نوبت رای دادن شان فرا رسد. تا دم دمای غروب، این رای گیری عظیم ملی و اسلامی در دارابکلا ادامه یافت. وصف آن روز و حتی بوی خاص آن روز غیر قابل توصیف است. وقتی مردم مومن محل، به سر صندوق سرنوشت رای وارد می شدند، حسّ عجیبی داشتند گویی به نماز و عزاداری به امام حسین علیه السلام پیوسته اند. زیرا برای این مردم با ایمان، رای به جمهوری اسلامی ایران و برائت و نه به شاه و شاهی و شاه پرستی آن همه مهم بود و با افتخار. دو برگه به دست رای دهنده می دادند : یکی سبز که رای آری بود و دیگری قرمز که رای نه بود. هر برگه را که دوست داشتی می توانستی آزادانه، و بی هیچ زوری، به درون صندوق بیندازی و آن برگه دوم را با خود به خانه و یا بیرون بیاوری.
به خدای متعال سوگند، با چشم تیزم، دیدم که کف حیاط بزرگ مسجد و تکیه، با برگه های قرمز نه، که توسط رای دهندگان با افتخار و شادی، بر زمین انداخته می شد، آنچنان پُر شده بود که گویی آنجا را با فرش سرخ، مفروش نموده بودند. و من به عنوان یک حامی انقلاب اسلامی و نظامی که مردم خواهانش بودند و به آن رای مطلق آری داده اند، در این شب قدر ماه رمضان و شب ضربت به پیکر انسان کامل علی علیه السلام، با قاطعیت شهادت می دهم که مردم دارابکلا آن روز با شوق و ذوق رای مطلق آری، به جمهوری اسلامی ایران داده اند. جز چند عدد رای ناچیز باطله. آری آن روز بزرگ، مردم متدین و انقلاب دوست دارابکلا و تابع روحانیت مومن و فاضل و درستکار محل، درون صندوق را با آری های سبز خود و بیرون تکیه یعنی کف حیاطش را با نه های قرمز شان پُر نموده بودند.
آری، آن روز، روز خوب آری آری ها بود و روز بَد نه نه ها. و خوشتر آن است که در یک عبارت متصاعدانه و شوقانه بگویم : آن روز یعنی 12 فروردین 1358 چنین روزی بود : روز عاری از نه یعنی جمهوری اسلامی با آراء نزدیک به 100 درصد مردم متولد شد. آن روز، برای همیشه از سوی امام خمینی، عید اعلان شد و تعطیل عمومی. آن روز را و نیز آن رای مقدس مردم را و همچنین آن ترکیب جمهوری اسلامی را پاس بداریم. در شب قدر برای خود و حکومت اسلامی ایران هر دو دعا کنیم. 261 .
تاریخ سیاسی دارابکلا (10)
به نام خداک یک شب در زندان : در آغازین روزهای پس از انقلاب، یک نزاعی جمعی شده بود میان برخی شاه دوست ها و خمینی دوست های دارابکلا. نگران این عناوین نباشید. این عنوانی بوده است که آن زمان میان انقلابیون و غیر انقلابیون مصطلح بود و رایج. که البته این نزاع، از اقتضائات آن فضای واژگونی بود. که در پی آن، یک نظام شاهنشاهی با مُشت های گره کرده ی توام با منطق شعارها و مطالبات مردم مسلمان، رفته بود و یک نظام اسلامی جایگزین آن شده بود. بحران تا جای کش گرفته بود که دلهای برخی علیه ی انقلابیون، چرکین شده بود و تا حدّی مُنتقم. کار به ورود دادستانی انقلاب ساری کشیده شده بود. نیروهای دادستانی و عوامل مبارزه با این گونه آشوب ها وارد محل شدند و یکجا همگی را که گفتم شاه دوست معروف بودند، بردند و ریختند زندان ساری. بعد ماجرا بیخ یافت و تعدّد آراء پدیدار گردید. انقلابیون محلی دخیل در امور انقلاب، میان مصلحت یابی ها و حقّانیّت طلبی ها گیر کرده بودند. واژه ی مصلحت آن دوره ی گرم و داغ انقلاب، لغتی در حدّ و اندازه ی سازش و سازشکار معنی می شد. برای حلّ آن بحران، چاره اندیشی های سریع شروع شد. جلسه ی حکمیّت و مشاورت با حضور نماینده ی دادستانی ساری در مسجد حامع دارابکلا با حضور انقلابیون منعقد شد. من نیز در نشست آن روز نشسته بودم و در گوشه ی چپ شرقی گوش می کردم و هروله و ولوله ای خاص داشتم. نشست سیاسی مدیریت بحران با رهبری برخی از روحانیان و دادستانی به اینجا رسیده بود که دادستانی از تک تک افراد می پرسید و هر که یه چیزی می گفت. تا این که نوبت به شیخ وحدت رسید. امین دادستان، از شیخ وحدت هم پرسید که ایشان با جمله ی تاریخی اش، برای همیشه به تنش و نقار شاه دوستی و خمینی دوستی محل فیصله داد. چون به دادستانی حاضر در مسجد این جمله را گفت که برکاتش هنوز در محل نمود دارد : ما در دارابکلا ضد انقلاب نداریم.
جمله ای که به نظر دامنه، آثار و برکاتش هنوز در دارابکلا، جاری ست. اگر نبود آن جمله ی روحانی سیاسی زجر کشیده ی انقلاب یعنی جناب حجت الاسلام والمسلمین شیخ ابوطالب وحدت، شاید دارابکلا به قهقرای تنش ها فرو رفته بود. رای دادستانی هم، گویی همان زمان با این رای شیخ وحدت صادر و انشاء شده بود و همگی محلی ها، که آن وقت شاه دوست ها محسوب می شدند، با تدبیر استراتژیک و خردمندانه ی یک روحانی، از زندان یک شب ساری آزاد شدند و به آغوش خانواده شان بازگشتند. و از شیخ وحدت هم، به گمانم هنوز هم متشکر باشند. شاید خود شیخ وحدت هم، در سرگذشتش، به این وقایع که برسیم جزئیاتش را شرح کنند و من آن را مفصّلا بیاورم در آن رُمان. 260 .
نامه ی دامنه به امام علی (ع)
به نام خدا. 1- ای علی، ای همای رحمت، سلام بر شما ای امین الله. بازآ که با شعَف، برای ما فیلم ساختند که جیب بُرها به بهشت نمی روند! ولی اینک با اسَف بی هیچ فیلم و تخیّلی، دریافتیم جیب دوزها که از هر سو، چنگ به بیت المال انداخته اند، و در یک آن و ثانیه، میلیاردها تومان به جیب می زنند، نابهشتی! ترند.
بقیه در ادامه ی مطلب
سی راز نماز
به نام خدا. رمضان سال 1390 یعنی مرداد ماه، هر شب یک پیام راز نماز را از طریق تلفن همراه، به رفیقم سید علی اصغر می فرستادم و وی آن را، تبرّکا" و توسّلا" و تقرّبا" به 100 نفر می فرستاد. با یادآوری امروز سید به این موضوع مهم در زیر متن درس عبرت جاویدان یعنی متن 253، ترجیحا همه ی آن 30 نکته را و به مرور هر بار سه نکته را در این پست می آورم.
بقیه در ادامه ی مطلب
نظر شجاعانه برادر بارزان
به نام خدا. دیشب سه شنبه 24 تیر 1393 ساعت 11 و 56 دقیقه، برادر ارزشمندم آقای بارزان، یکی از خوانندگان و کامنت گذاران همیشگی دامنه، که من به او علاقه و ارادت خاصی دارم و وی را فردی پرانرژی و متدین و انقلابی می دانم، نظری ارسال کرد که من با اطلاع به او، ترجیح دادم آن را پست وپژه ی امروز دامنه کنم. حتی متسامحا"، به جای واژه نظر، نام نظریه ی بارزان بر آن بگذارم. از همگان التماس دعا دارم در شب های پر راز و رمز قدر. وی دیشب شجاعانه و منصفانه چنین نوشته است:
" سلام. من بیماری در کمرم داشتم. و تقریبا 1 ماه در بستر بیماری بودم بدون حرکت و فقط به حالت درازکش روزی یکبار و گاهی هم دو بار به وبلاگهای دارابکلا سر میزدم. از بابت حرفهای بچه محل باید خدمت شما بزرگوار عرض کنم که بارها کامنت های او را در منزل در جمع خانواده خواندم و باعث ناراحتی اعضای خانواده شده و بسیار متاثر، از بابت این همه بی احترامی به شما و در یکی از کامنت ها مرا در خواندن ادامه ی متن منع کردند که توهین های او به شما بیشتر از این آزارشان ندهد. در مورد دفاع از شما باید عرض کنم وقتی تمام متن های ( بچه محل و مرز پرگهر ) را بی اساس و غیر معقول و به دور از منطق و واقعیت میدیدم، نه تنها من شاید بسیاری از افراد دیگر خیلی ساده از کنارش رد شدیم چون با جوهره ی وجودی شما و دوستانتان تفاوت بسیاری داشت. لفظ ساده را به کار بردم چون متن های او برگرفته از یک بُخل درونی در تسلط شما بر نگاه به جامعه بود. شاید پاسخ های جامع و پر متن شما به او باعث این شده که او خود را مهم ببیند و باعث به درازا کشیده شدن این موضوع شود. ای کاش شما جای من بودید. بارها در جمع دوستان قضییه ی بچه محل را پیش کشیدم ولی ذره ای به چشم کسی نیامد و فقط همه در تنگ نظری او همفکر بودند ".
نظر برادر بارزان بسیار صمیمانه و از درون دینداری و اخلاق اسلامی اش شکل گرفته است. من از صمیم قلبم از بارزان عزیز، ممنون و سپاسگذارم. حق مطلب را بیان کردی و چیزی باقی نگذاشتی. برای تو و والدین و آباء و اجدادت، بهترین دعاها را در شب های قدر متوالی، طالب می کنم. این بیان شفاف تو بسیاری از تیرگی افکنی های آن دو کامنت گذار بی ملاحظه را از اساس سوزاند و خشکاند. خوانندگان هم به یقین، مانند من از متن نظریه تو ،بسی مشعوف و دلگرم می شوند. خدا نگه دار برادر خوب و مذهبی ام بارزان. و نیز جنابان بچه محل و مرز پرگهر شب قدر را غنیمت شمارید. که مثل ابر در گذر است : تمُرُّ مرّ السّحاب. 257 .
کتمان سِرّ
به نام خدا. از خدا به انبیاء و از انبیاء به ائمه و از ائمه به عُلماء و از علماء به ماها رسیده، که کتمان راز، عالی ترین معرفت الهی ست. این که راز کسی را برملا نکنی، این یک معرفت دینی ست. دین فقط تعقیبات نماز نیست، تعقیب نکردن گناه و اسرار مردم هم، از اساس دین است. یک جا، باید تعقیب کنی تا به آن چه که می خواهی، برسی و آن کمال در اخلاقیات و جمال در الهیات و سلام در تعقیبات نماز است. ولی یک جا هم، باید دست از تعقیب و گریز، بگریزی. و آن در امور خُفی و علَن مردم است. که اینجا تعقیب کردن، نه ثواب و صواب، که عین گناه و آن هم گناه از نوع کبیره است. خدا رازدار بندگان است، پس تو هم اَسرارمگویِ مردم باش. و کتمان راز پیشه کن تا به عرفان و اسلام برسی. یک کامنت دادن علیه ی یک مومن مسلمان، و آبروی او را بازیچه ی هوس زودگذر خود ساختن، شاید سه دقیقه زمان برَد. ولی آیا آثار برجا مانده ی این تهمت و آبرو ریزی و همچنین مکافات این عمل برای تو یعنی آقای شیفته ی تعقیب زندگی مردم هم، سه دقیقه زمان می برَد؟ و همان سه دقیقه با تو می ماند؟ نه، نه، چنین نیست. این سه دقیقه تا معاد، با توست. پس بترس تو، از بنیانگذار معاد. اِنّا لله، اول حیات است. ولی و اِنّا الیه راجعون، آخر حیات. که همان، معاد همه ی ماست. آری، کتمان سرّ. کتمان سرّ. کتمان سرّ.256 .
پست 225 : به قلم دامنه : 4. به نام خدا. اصل بیست و هفتم قانون اساسی: "تشکیل اجتماعات و راه پیمایی ها، بدون حمل سلاح، به شرط آن که مُخلّ به مبانی اسلام نباشد، آزاد است."
نکته ی دامنه : آزادی اجتماعات و راه پیمایی ها قید بسیار محکمی خورد که بآسانی نمی توان از آن دست شُست. اخلال به مبانی اسلام، شرط این آزادی ست. پس عدالت در این اصل را، که همان پاسداری همزمان آزادی و مبانی اسلام است، پاس بداریم. و مفهوم اخلال را نیز عادلانه تفسیر کنیم، نه با مطامع جناحی.
لیف روح چهل و پنجم
به نام خدا. هشت قلب داریم. چهار قلب در این لیف عبارتند از : صدر. قلب. فؤاد. لُبّ. صدر داخل انسان است. قلب داخل صدر است. فؤاد داخل قلب است. و لُب داخل فؤاد. و نیز بدانیم که صدر، مال مسلمان و تسلیم است. قلب، مال ایمان و مومن است. فؤاد، مال عالم و عارف است. و لُبّ، مال موحّدین و اُولی الالباب. تفکر پیرامون هر یک از چهار قلب، عبادتی روحانی ست و لیفی درونی. زیرا کار صدر، درک عمومیات است و کار قلب، درک خصوصیات. کار فؤاد، درک اَخصّیات است و کار لُبّ، شُهود سِرّیات. 254 .
درس عبرت جاویدان
به نام خدا. خیلی صبر کردم تا به نوشتن این متن مطمئن شوم. در برابر هجوم و اتهامات چندین باره ی چند روزه ی اخیر به من، خصوصا، تهمت بی نمازی که اوج کذب محض و منکَر بیّن علیه ی من بود، از میان این همه وبلاگ های دارابکلا، هیچ وبلاگی، آری هیچ وبلاگی، آن را محکوم نکرد و حتی شهادت نداد که نماز خواندن مدیر دامنه را، حداقل یک باری در مسجد محل شاهد بودیم! به جزء چهار آدم شجاع و با نام و مرام : سیّد و عبدی و عارف و جواد، که انسان گونه و متالّمانه و متامّلانه وارد میدان شدند و به صراحت به دفاع از حیثیتم و محکوم کردن آن شیوه ی مذموم و مشمئز پرداختند. از این چهار بزرگ مرد ممنون هستم و دست هر چهار راد را با اراده می بوسم. و این برای من درس عبرتی جاویدان بود. و دریافتم چی و کی را برگزینم.
و با خواندن دو رکعت نماز و رجوع عاشقانه به کتاب خدا، این آیه بر دیدگانم متجلْی شد. وَ اِن یَمسَسک اللهُ بضُرّ فلا کاشفَ لَه الّا هُو وَ اِن یُردکَ بخَیر فَلا رادّ لِفَضله یُصیبُ بِه مَن یَشاء مِن عِباده وَ هو الغفور الرحیم. ( آیه ی 107 سوره مبارکه یونس ). و اگر خدا به تو مِحنتى برساند، هیچ کس به جز خدا نیست که آن را برطرف سازد، ( همچنان که ) اگر چیزى براى تو خواسته باشد، کسى نیست که فضل و کرم او را برگرداند، او به هر یک از بندگانش هر چه بخواهد به کرم خود مى رساند، و او آمُرزگار و رحیم است. بزودی اصول دامنه را خواهم گفت. خصوصا قواعد پذیرش و پخش کامنت های بی نام و نشان و متجاهر را. 253 .
پست 252 : به تدوین دامنه : 3. به نام خدا. آیه های 11 تا 30 سوره ی مبارکه مُدّثّر در باره شخصی کینه توز به نام ولید بن مُغیره است. برخورد قرآن با او دیدنی و تامّل برانگیز است و مایه ی عبرت. کم نیستند کسانی که هنوز مثل ولید بن مغیره با قرآن کینه دارند و فاصله. آیات:
ذَرنى وَ مَن خلَقتُ وحیدا (11) و جَعلتَ لَه مالا ممدودا (12) و بَنین شُهودا (13) و مَهَّدتُ له تَمهیدا (14) ثُم یَطمَعُ ان اَزید (15) کلا انه کانَ لایاتنا عَنیدا (16) ساُرهقُه صَعودا (17) انّه فکّر و قدّر (18) فقُتل کیف قدّر (19) ثم قُتل کیف قدر (20) ثم نظَر (21) ثم عبَس و بسَر (22) ثم اَدبَر و استَکبر (23) فقال اِن هذا الا سِحر یُوثر (24) ان هذا الا قول البشَر (25) ساُصلیه سقَر (26) و ما ادرئک ما سقَر (27) لا تُبقى و لا تَذر (28) لوّاحَه لِلبشَر (29) عَلیها تِسعَة عشَر (30) ترجمه ی آیات : مرا با آن کسى که در خلقتش از کسى کمک نگرفتم واگذار (11). همان کسى که براى او اموالى عریض و طویل قرار دادم (12). و فرزندانى که همه برایش مانده اند (13). و همه وسائل را برایش فراهم و منظم کردم (14). و او تازه از من طمع دارد که بیشترش دهم (15). ولى نه، بیشتر که نمى دهم هیچ، بلکه به زودى از هر سو دچار گرفتاریش مى کنم، چون او نسبت به آیات ما عناد ورزید (16). به زودى او را مجبور مى کنم که از قله زندگى بالا رود ( سپس او را به زیر مى افکنم ) (17). ( وقتى همفکرانش در باره قرآن از او داورى خواستند ) فکرى کرد و اندازه اى گرفت (18). مرگ بر او باد با آن اندازه اى که گرفت (19). و باز هم مرگ بر او باد با آن اندازه گیریش (20). آنگاه نظرى کرد (21). و سپس چهره در هم کشید و رویى ترش نمود (22). پس پشت کرد و کبر ورزید (23). و در آخر گفت این قرآن نمى تواند چیزى به جز سحرهاى قدیمى باشد (24). این نیست مگر سخن بشر (25). و من به زودى او را به دوزخ در مى آورم (26). و تو چه مى دانى که دوزخ چیست (27). نه چیزى باقى مى گذارد و نه فردى را از قلم مى اندازد (28). سیاه کننده بشره پوست است (29). و نوزده فرشته بر آن موکل است (30).
تفسیر مرحوم علامه طباطبائی: در ادامه ی مطلب
تاریخ سیاسی دارابکلا (9)
به نام خدا. آژیر قرمز: در آن سال های اوج و نخست، جوخه های ترور سازمان تروریستی منافقین، در آموزشگاه های صدام، نحوه ی قتل و کشتار می آموختند و سپس وارد کوی و برزن ایران می شدند و با عملیات غافلگیرانه و ترور، آدم می کشتند. راهی مذموم و کثیف، که مسلم بن عقیل در مشی علوی اش در عدم هَدم عُبیدالله بن زیاد در پشت پرده ی خانه حضرت هانی، به همگان آموزاند. صد رحمت! به چریک های فدائی خلق اکثریت، که این گونه به جان مردم خود نیفتاد و در اوجش داس و چکش بر می داشت. اما این مارکسیست های اسلامی سازمان رذل منافقین، در جای جای ایران، پاسدارها را، کاسب ها را، ریش دارها را، امام جمعه ها را، بهشتی و مطهری و محمد منتظری ها را و اساسا حزب الله ی ها را، مثل آب خوردن می کشتتند و مُثله می کردند.
یادم است روزی یک زندانی چریک فدائی همین محل مان، به من گفته بود که : چه ها می کشیدیم از دست این مجاهدین خلقی های درون زندان. لج باز و شلوغ کن و بی منطق بودند و دائم فضا را متشنّج و عوامانه و احساسی نگه می داشتند. و می گفت : من با آنها، برای همین لجاجت های کور و بی منطق، قهر بودیم در زندان. برای یک عدد تیغ ریش تراش، همه ی اصول شان را یکجا می فروختند. مشی شان جنجال بود! حالا در این سالهای سخت و جیره بندی و قحطیِ حتی صابون و برف و تخم مرغ و یخچال و جهیزیه ی عروس در ایرانِ زیر بارِ جنگ نیابتی غرب، هواپیماهای هدیه ای غرب به سرزمین دو رود دجله و فرات یعنی عراق، با گراهای مزدوران خود یعنی سازمان منافقین، تا برق اتم نکا هم، رسیده بودند و بمب افکن های فوق مدرن شان، بمب می افکندند و در می رفتند. همین نیروگاه اتمی شهید سلیمی نکا و گوهر باران دریای مان را می گویم. دارابکلا هم شده بود منطقه ایی جنگی. که به جنگ شهرها مشهور گشته بود آن روز. به همه ی خانواده ها و مساجد و تکایا نایلون های مشکی رنگ کلفت تحویل دادند و هر کس موظف شد بر پنجره های منزلش بیآویزد تا مانع انعکاس نور در شب شود و مثلا بمبی به اشتباه یا عمد، بر سر مومنان دارابکلا نیفتد. یادم است آن سال، محرّم هم بود و ما در همه ی پنجره های مسجد و تکیه، این نایلون های مشکی بودار کلفت را، آویخته بودیم که در پناه آن روضه ی امام حسین و مصایب حضرت زینب ( علیهما السلام ) بشنویم و بشوریم. و محله های دارابکلا را میان نیروهای انقلابی تقسیم کرده بودیم. که من و دوست ارزشمند و برادر بسیار عزیز و متدین ام موسی بابویه دارابی از چاه هفت روز تا المجار ببخیل را در حوزه ی پوشش تذکرات خود داشتیم. به در منازل و توتون جار مردم عزیز محل ( یعنی جایی از گوشه ی حیاط را لامپی می آویختند و در زیر نور آن توتون را به سوزن و نخ می ریختند که به گرمخانه سوچکه ببرند و خشکش کنند و رنگ بگیرند ) می رفتیم و متذکر می شدیم که : لامپ را خاموش کنید و پرده نایلونی مشکی را خوب بیآویزید تا دشمن از کورسوی آن شبیخون نزند به محل مان. و این همچنان تا مدتی مدید ادامه یافت و در دارابکلا نیز آژیر قرمز بارها به صدا در آمد. که البته مدتی بعد از این حالت بیرون آمد. چون ایران بر غرب فائق آمد. و خون شهیدان خاک های از دست رفته را بازپس ساخت.
همین ایرانی که طی هشت سال هجوم وحشیانه ی غرب، ملی گراها و ایران پرستان دروغین، یک ساعت هم برای آن نه رزمیدند و نه غصّه خوردند. و حتی سازمان کثیفی چون منافقین، کیلومتر کیلومتر خاک عراق را از صدام هدیه گرفت و آنجا کشورک اشرف! ساخت و با ساز و برگ نظامی مُفتکی نظام غرب، عملیات تاریخواره ی ! فروغ جاویدان را ساز کرد. و تا چهار زبَر کرمانشاه پیش تاخت. و هر چه و هر که را آنجا یافت، نابود و مُثله و نیز زنده به گور ساخت. عراق، مگر چی داشت؟ جز نخلستان هایی در کنار دو رود دجله و فُرات!!!؟؟ و سلاح های کشتار جمعی هدیه ای غرب و غُراب! و نوکرهایی فاسد چون ابریشمچی و رجوی و مریم بی مرام و مُراد؟ بهترین پاسدار شهر حزب اللهی بهشهر را، که به حدّ 1000 آدمی مثل من، او نیرو و جُربُزه و مهارت و معرفت داشت و از قضای حضرت حق، آموزگار نظامی مان بود، همین سازمان هم پیمان صدام یعنی منافقین خون آشام، در مرصاد گرفتند و گوشش را با تیغ ریش و لبه ی خنجر خشم و نوک سرنیزه بریدند و شکنجه کردند و مُثله. که البته به عزم مردم و بسیج بسیجیان ایثارگر هم مال و هم جان، این سازمان جهمنی در مرصاد و کمین انتقام و خشم خدا افتاد. و پیش همه ی ایرانیان و نزد خدای عالمیان رسوا شد و خار خوار و نیز خوار خار. 251 .
تِه چش دله آقا دره، مِه چش دله خر!
به نام خدا. الان را نمی دانم، ولی در دوره ی جوانی ما توی دارابکلا، هر کس به کسی می رسید به شوخی به یکدیگر لُغز می گفتند و چشم در چشم هم، مماس می ساختند و این به او و او به این می گفت : تِه چش دله آقا دره. مِه چش دله خر دره. می دانید که یعنی چه؟ وقتی دو نفر در چشم همدیگر نگاه می کنند، هر یک از طرفین، خود را در چشم دیگری می بیند. و ماها هم با این کار به شوخی و هجو، همدیگر را در چشم هم می دیدیم و بلافاصله خودمان را به آقا و خر تقسیم می کردیم و اون کسی که زودتر، این جمله ی هجویه را می گفت، گویی، گوی را از میدان می ربود و برنده می شد و متبسّم و خندان. حال می خواهم این را بگویم، وقتی چشم در چشم هم می شویم، آینه ی هم باشیم. زیبایی های همدیگر را نشان دهیم. و عیب ها را هم مثل آینه، بی حَقد و کینه دوستانه بگوییم. چشم های ما در سازه ی خداوندی: آینه است، نه کینه. دیده است، نه دریده. پدیده است، نه حدیده. بگذرم و برای این که اثبات کنم یکی از منتقدینم در آخرین کامنتش به من، با شرافت تمام، در حکم آینه عمل کرد و با صمیمیت، واژگانش را برگزید، و به آن آقای " مرز پر گُهر " متجاسر به من و رفیقم سید علی اصغر، در زیر پست تاریخ سیاسی دارابکلا (88) جوابی هوشمندانه و قابل توقع و به موقع داده است، کامنتش را عینا به این متن خودم منضم می کنم تا همگان بدانند مقام نقد غیر از فحش و هذیان گویی ست. و این کامنت، مال کسی جز منتقد من، آقای عارف آهنگر نیست که خردمندانه ورود کرد و من او را تحسین می کنم در این باب : سلام باز هم متأسفانه شاهد این هستیم که عده ای نقد را با ناسزاگویی اشتباه گرفته اند. آقا یا خانمی که خود را « مرز پرگهر » معرفی کردی، نمی دانید، اما بدانید انتقاد بنده نسبت به جناب آقای طالبی ابدا به منزله توهین و حرمت شکنی به ایشان نبوده و نیست. من در حوزه اندیشه و حیات اجتماعی با ایشان در بعضی موارد اختلاف نگاه و سلیقه دارم اما خارج از این حوزه برای ایشان فراوان احترام قائلم. شما این را بدان که احترام امثال ایشان و آقا سید شفیعی بر بنده و تمام جوانان داراب کلا واجب است، همانطور که احترام خیلی های دیگر حتی اگر بر خلاف ما بیاندیشند.
شاید شما این را نمی دانی، اما بدان خدشه دار کردن کرامت انسانها ابداً در مرام آزادی و انصاف نمی گنجد. کسی که حرف برای گفتن دارد نیازی به ناسزا گفتن و توهین کردن ندارد. معتقدم بهتر آن بود که جناب طالبی این یادداشت را تأیید نمی کردند. این چند خط را نوشتم تا گفته باشم چنین ادبیاتی را نمی پسندم حتی نسبت به مخالف خودم. آنجا گفتم اینجا هم تکرار می کنم که عارف آهنگر هزار بار مرا نقد کند، ذره ای او را به افرادی مثل آقای مرز پر گهر مقایسه نخواهم کرد. و در عین اینکه مواضع خودم را حفظ می کنم، او را مثل فرزندم در آغوش می کشم. نقد و نظر غیر از فحش و دریدگی ست. برای تو زوده جناب مرز پر گهر! که شاید اساسا ندانی این اسم یعنی چه. تو کجا و عارف کجا؟ 250 .
پیت 249 : : به نام خدا. شخصی با اسم " بچه محل" ساعت 9 و 21 دقیقه ی دیشب چهارشنبه 18 تیر 1393 نظری به شرح زیر به پست شماره ی 244 دامنه یعنی تاریخ سیاسی دارابکلا (8) فرستاد، که لازم دیدم جواب او را مصوّر و مستند بگویم. ان شاء الله متنبّه شوند و خدای ناکرده لجاجت نکنند به خبر نادرستی که به او القاء شده است. او این را برام نوشته و گفته سانسور نکنم. نکردم. بجز اسم آن شخص شخیص که رفیق عزیز منه :
اقا ابراهیم سلام. اقا جان این قدر اینها رو بزرگ نکن گروه 33 نفرو. چی و چی اینها غیر از چند تا که بیسواد و یا کم سواد بودند بقیه جزء مارقین انقلابند همین ها بودند که عکس شهید بهشتی رو از داخل کتابخانه پاره کردند و بیرون ریختند و بستگان خود را تحریک میکردند به او فحش و ناسزا بگند. یکی از اینها همین رفیق فابریک تو آقای... بود که در هر شب داری عکسشو نشان مردم میدی. بسه دیگه. حال مردوم رو با این عکسها به هم نزن. اینها فقط نون انقلاب رو خوردند خوب هم جفتک زدن. البته در پاره کردن عکس شهید بهشتی افرادی دیگر هم نقش داشتند اگر این متن رو سانسور نکنی دفعه بعد میگم. نویسنده : بچه محل.
من، دیشب پاسی از شب رفته، یعنی 1 بامداد، از تهران به قم برگشتم و علت تاخیر جواب تو همین بوده، نه چیز دیگر.آقا یا خانم بچه محل، آقای سوپر انقلابی ان قُلابی! اگر این پست دامنه را که از قضا، آن هم تاریخ سیاسی دارابکلا (6) است، یعنی متن شماره ی 147 دامنه، نوشته شده در در تاریخ 24 فروردین 1393، خوانده باشی، در آنجا آوردم، یعنی اینجا ، که چه کسانی با دریافت خبر تکان دهنده ی شهادت شهید مظلوم آیة الله دکتر بهشتی چه مقدار متالّم شدند که بی معطّلی از سر عشق به او، خود را به سرعت رساندند تهران تا در تشییع پیکر پاکش، که توسط جرثومه های سازمان رذل منافقین، تکه پاره گردید، شرکت عاشقانه کنند و با او وداعی محبوبانه.آری به اسم آن چهار تن در آن متن خوب بنگر برادر یا خواهر من. تهمت در دهه ی شصت کیلویی بوده! حالا تو دیگر در دهه ی نود آن را تُنی و مجّانی نکن!و به این عکس مستند تصویری دامنه در زیر هم، نظر بیفکن و دقت کن و وجدانت را داور و زبان روزه ات را ناظرش کن و سپس آگاه شو ببین کیا بهشتی را در قلب شان نگه می داشتند.
به یادت بیاورم کدام شخصیت مشهور سیاسی می گفت دفاع ما از بهشتی در برابر بنی صدر، از سر قاعده ی دفع اَفسد به فاسد است؟ بگم!؟ جلّ الخالق. بگویم بهشتی کدام شخصیت مشهور شماها را فردی لجوج معرفی کرد در کتاب : شریعتی در جستجوی شدن اثر شهید مظلوم بهشتی؟ ها؟ بلدی آن قاعده اصولی دفع افسد به فاسد را و می تونی اسم و رسم مرجع ضمیر این فرد لج باز را بیابی؟ اگر خواستی بدانی بگو برات شرح کنم این دو کی اند، تا به انشراح برسی! کمی پروا پیشه کن و آزاداندیش باش نه مقلد و سرسپرده. و هی هم دم نزن و دُم در نیار که هی به این و آن سیخ بزنی و تیغ تهمت بکشی و چنگی ننگ آور، چنگال کنی. نکند جنگال، دوره دیدی!
این آخری، البته برای شخص تو یک شوخی ست! آقای کامنت گذار بچه محل، این آدمها را ( البته همه در عکس نیستند در آن دکّه تاریخی در باریکه ی تاریخی ) که افتخارشان این بود در دهه ی شصت، شب و روز نگهبانی می دادند و از حریم جغرافیایی و ناموسی و سیاسی دارابکلا، محافظت می کردند بگوید مارقین و جفتک زنان! در این عکس، این مارقین به قول تو، عکس چه کسی را به قلب دارند؟ عکس همان شهید بهشتی که از افکار مانند شما بیزار بود و متبرّی. البته تو، من را هم مارق می دانی چون در این عکس تاریخی سال 61 حضور دارم. و یکی هم از سر غفلت من را آنارشیست می داند.
آنارشیسم که یعنی زیر پذیرفتن هیچ دولتی ولو دولت جمهوری اسلامی نرفتن. رُمان قلعه ی حیوانات را بخوانید حتما و در عکس زیر هم : علیرضا و سید که از داغ درد فراق و هجران شهید بهشتی، به همراه دو رفیق دیگرشان حسن آهنگر و موسی بابویه تا تهران رفتند و در تشییع پیکر پاکش شرکت جانانه جستند و حالا از قول تو شدند مارقین . زهی انصاف زهی پروا از خدا. علیرضا آنگاه خیلی ها استوار و گروهبان بودند که البته عیبی هم نیست، او سرهنگ تمام سپاه پاسداران بود و سید تا تو بجُنبی و استخاره کنی بری برزمی یا ببزمی، شش بار رفت جبهه و با عزت برگشت.
لیف روح چهل و چهارم
در دفتر یادداشت مطالعاتی ام در سال 1386، از صفحه ی 13 کتاب شرح جنود عقل و جهل اثر ماندگار امام خمینی، این سخن بسی مهم را نوشته بودم. اینک همان نکته شده لیف روح چهل و چهارم این ماه مبارک، که همه با صوم و صلاتیم : طبیب روحانی، کلامش حکم دوا داشته باشد، نه حکم نسخه. 248 .
معرفی کتاب دامنه (3)
به نام خدا. خاک های نرم کوشک، این، عنوان کتابی ست در باره ی اوستا ابوالحسن بُرونسی. این مرد عارف متدیّن، قبل از انقلات یک بنّا بود. اما مبارزی نستوه علیه ی استبداد شاهی بود. که بارها توسط ساواک دستگیر و شکنجه و زندانی شد. در دفاع مقدس و جنگ نیابتی صدام از سوی غرب علیه ی ایران، این مرد خدا، به اوج رشادت می رسد و می شود فرمانده تیپ جواد الائمه (ع) و بعد در عملیات بدر به شهادت نائل می گردد . مدتی جسم مطهرش، مفقودالاثر و بعد پیدا و سپس در مشهد تشییع و دفن می شود. او یکی از پاکان روزگار بود. نامش در مشهد بر سر زبان و گوشه ی قلب همگان، جاری و حکّ است. دامنه، چهار نکته از سرتاسر این کتاب را، طبق معمول معرفی کتاب دامنه، در زیر می آورد. البته با برداشت آزاد از کتاب. یعنی نقلی، اما با ادبیات دامنه:
در صفحه ی 17 می خوانیم که او در دوره ی سربازی در رژیم شاه، گماشته ی سرهنگ می شود. به ویلای سرهنگ می رود. وارد اتاق می شود که کارش را آغاز کند به اجبار. دید زن سرهنگ لخت و عور است و بی عفت و حجاب. پوسف وار از این تنگنای ننگ آور فرار می کند. تنبیه می گردد. یعنی می شود نظافتچی دستشویی پادگان. با افتخار شستن دستشویی را بر گماشتگی پیش زن نابکار سرهنگ، صدها بار ترجیح می دهد. در صفحه ی 91 عجب چیزی این شهید گفته. مجروح که شده بود یکی از رفیقان رفت در بیمارستان 177 شهریور پیشش. حرف از حوریه شد. به شوخی به او گفت : حاجی رفتی بهشت یکی هم برای ما بگیر! برونسی جوابی زیبا داد. یعنی گفت : من 100 تا حوریه ی اون دنیا را به همین زن خودم ترجیح نمی دم. درصفحه ی 100 کاری معنا دار از او درج شده است. به سادات خیلی احترام می گذاشت. هیچ وقت از سادات جلوتر نمی افتاد. روزی با یک سیدی به اتاق جلسات رفت. هر چه آن سید اصرار کرد شما فرمانده هستی جلوتر از من وارد اتاق شوید، نشد. سید به او احتجاج کرد و گفت باید اُبهت و پرستیژ شما حفظ بشه. برونسی گفت : اون پرستیژی که می خواد با بی احترامی به سادات باشه، می خوام اصلا نباشه! در صفحه ی 166 نیز یک مکاشفه از او آمده است. روزی در جبهه به جای پّز و پرستیژ بازی و فرمانده بازی، مثل همه، بی ریا داشت جعبه های مهمّات را می برد زاغه ی مهمّات. دید یک زن هم آمده، دارد کار می کند. برونسی به زن گفت : خانم! جایی که ما مردها هستیم، شما نباید زحمت بکشین. زن گفت : مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟ برونسی سریع یاد سیدالشهدا (ع) افتاد و اشک ریخت. آن زن فرمود : هر کس که یاور ما باشد، البته ما هم یاری اش می کنیم.آری آری دامنه می گوید : السلام علیک یا زینب کبرا. 247 .
حضرت خدیجه (س) زنی اسوه
به نام خدا. معتقدم، دارای های کثیر حضرت خدیجه سلام الله علیها، پیام محمد رسول الله (ص) را دائر کرد و دایره ی دین اسلام را وسیع و دور بلاد مسلمین را منبسط ساخت. امشب وفات اوست. امّ المومنین و زن محبوب و اسوه ی تاریخ. تسلیت، ای اهالی دیانت. 245 .
تاریخ سیاسی دارابکلا (8)
به نام خدا. نحوه ی شکل گیری جناح راست و چپ در دارابکلا : یک نظام بشدت بسته ی استبداد شاهی طومارش درهم پیچیده شد. در آن فضای آزاد و یَله، دو سازمان مسلح و تشکیلاتی چریک های فدایی خلق و منافقین، بی درنگ آغاز کردند به یار گیری در طول و عرض جغرافیای سیاسی و انسانی کشور. اما همه ی زور و توان این دو سازمان تجزیه طلب مارکسیستی و ناهمساز، در دارابکلا فقط جذب تقریبا 16 حامی و طرفدار بود نه عضو تاثیرگذار. یعنی 13 نفر سازمان چریک های فدایی خلق. و سه نفر سازمان منافقین. اولی ها، به تفسیر عامیانه و خالصانه ی مردم مومن دارابکلا، چون کمونیست محسوب می شدند، در مراودات اجتماعی، حتی در درون خانواده شان، با محدویت مواجه شدند و چون همه ی مردم محل، کمونیست را ساده و صاف معنی می کردند و می گفتند : کمونیست یعنی خدا نیست و همین تعریف ساده و روان، روانی فعالیت این جریان محدود را گرفت. و بزودی دریافتند که در جامعه ی بشدت مذهبی و مومن و وصل به روحانیت مردم دارابکلا، جایی برای مانور بیشتر و عرض اندام و جذب ندارند. و حتی خود نیز، در درون خانواده ی مذهبی شان محذوف گردیده بودند.
دومی ها هم اسیر زد و بندهای درگیری های شهری سازمان منافقین شدند و از محیط روستا چیزی عایدشان نشد. و سرنوشتی یافتند، که من نیازی به دامن زدن به آن ندارم. زیرا دامنه همیشه مترصد همبستگی ست، نه تنازع و نِقار. البته در حفظ مواضع و اظهار سخن حق، در جای مصلحت، دریغ هم نمی کند. دامنه، البته هیچ کس از حامیان این دو جریان مسکو گرای تجزیه خواه را، نه ملحد و نه ضد دین می داند. گرچه کار سیاسی شان را باطل و انحرافی می داند، اما اتهام عقیدتی به کسی نمی زند. کما این که همه ی اینها در روز عاشورا برای امام حسین (ع) عزاداری هم می کردند و رو به قبله آمال نماز می خواندند.
به حیطه ی شخصی افراد رفتن، کاری مذموم در شیعه و انسانیت و حقانیت است. غائله های این دو سازمان با رویدادهای عدیده در چهار گوشه ی کشور گربه شکل ایران، گرچه گره هایی برای نظام آفرید، اما همه چیز، هم در قوم بلوچ در شرق و هم قوم عرب در جنوب و هم قوم کرد در غرب و هم قوم ترکمن در شمال ختم به خیر شد. و کَلک همه ی توطئه های سازمان یافته ی این دو سازمان مخوف مسلح، کَنده شد.
حالا سال شصت تمام شد و سال شصت و یک از راه رسید. سلیقه های فکری و مبانی و آراء و نظرهای متضاد جناح مذهبی کشور که از قبل در درون، نهفته گردیده بود، آرام آرام شکل تعارض و اختلاف به خود گرفت. و کاملا بر سر انتخابات های متعدد سیاسی خبرگان قانون اساسی و ریاست جمهوری و مجلس و خبرگان رهبری ( که امام خمینی اصرار شدیدی در برگزاری سالم و سر وقت و غیر قابل تعویق آن داشتند تا جمهوریت در کنار اسلامیت و اسلامیت کنار جمهوریت معنا و مفهوم و قوام گیرد ) و نیز مواضع فراوان بر سر موضوعات روز، بروز نمود. و دارابکلا هم جزئی از این آب و خاک وسیع ایران و نظام بود و دارای نیروهای فراوان. لذا اینجا هم اینچنین گردید. همه ی نیروهای مذهبی محل تا آغاز سال 61 زیر یک سقف انجمن اسلامی و در زیر درگاه مسجد با هم بودند. کتابخانه و اتاق جلسات و دفتر حضور در غروب و نشست های بسیار پشت سرهم، همه و همه، واحد و یگانه و یکجا بود. حتی آب تنی در رود خانه ی سرده اوسا مرسم، به همراه یک روحانی حاضر در روستا انجام می گرفت. ولی این اتحاد و همبستگی و ید واحده یودن، دیری نپایید. چون کل کشور، این تشتّت را به خود دید. قم و مشهد و تهران و شیراز و اصفهان و دارابکلا به یک حد و اندازه تفریق صورت گرفت. جناح چپ و راست رسما زاده شد. دو جناح عملا در جنب هم اما رویاروی هم، بی تیرانداختن علیه ی هم، صف آرایی مسالمت آمیز کردند.
از تحلیل کلان کشور بگذرم و بیایم سر اصل مطلب، که تولد دو جناح راست و چپ در دارابکلاست. ماه رمضان سال 61 یک روحانی بزرگوار و سرشناش محل ( حجت الاسلام والمسلمین آقای ... ) که من، حتی امروز هم، به او احترام خاصی می کنم، گویا خطیبی غیر راتب بود آن سال، با برنامه ای احتمالا تنظیم یافته و هدفمند به منبر برمی خیزد. و به اینجای کلام سیاسی اش می رسد که تعجب و حیرت همه را در آن مجلس برانگیخت. وی البته برای خویش احساس دَین می کرد و از سر تکلیفش داد سخن سر داد. او بالای منبر و از لای سوراخ های هزار گونه ی میکروفون منبر علیه ی سه نفر گفت. و سخنی خاص و ویژه را به لا به لای جمعیت نفوذ داد. گفت : این سه نفر چنین اند و چنان. انجمن باید چنین شود و چنان. مُهر باید چنین باشد و چنان. این چند نفر باید جایگزین شود و جاری. و چندی چند به سخنش افزود و مجلس را به خلَسه ی سیاسی فرو برد و گفت و گفت و گفت و از بالای منبر، آمد پای منبر. باز نیز بگذرم که آن روز، فشلی پدید آورد به قول سدید قرآن : فتفشلوا ریحکم... حالا هم، من یعنی دامنه، منبر نمی روم باز! و این سر آغاز کوچ کشی بخشی بزرگ از اعضای موثر و اولیه و فعال انجمن اسلامی به جایی در پشت آقا مدرسه شد. زیاد دور نشد که اوت اوت شود. از حیاط آقا مسجد کوچیدند و رفتند پشت آقا مدرسه. و مدرسه و مسجد همیشه عین هم بودند. گرچه حریم مسجد قدسی ست، ولی حریم مدرسه هم تفسیر قدسیات و عُرفیات و سیاسیات و اجتماعیات است. و این کوچ کشی زیاد هم پَرتی و پِرتی نداشت.
این که کیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کوچ اجباری داده شدند و دست از کار سیاست و مذهب برنداشتند و دکّه ای یا کلبه ای چوبین دو اتاقه در آن پشت آقا مدرسه بنا کردند و بنّایی سیاسی را ترک نگفتند را، همه ی شما می شناسید. بیش از 33 نفر از بدو و سپس، به عنوان جریان چپ مذهبی، از این جمع یکجا و یکخواه، مجبور به جدایی شدند. و آنجا را یعنی دکّه ی چوبین را، پایگاه فریاد آزاد و آراء متفاوت شان ساختند. و با مشی مذهبی بر مبنای فهم دینی و سیاسی شان طی طریق سیاسی و مشق دینی نمودند. اما غروب که می شد و حتی گاهی ظهر، همه در پشت سر مرحوم آقا دارابکلایی جمع می شدند و نماز های جماعت را به اقتداء، اقامه می کردند. پس، گرچه در سیاست و دینداری، نیروهای مذهبی محل، عملا دو جناح شدند، یعنی در واقع دو جناحش کردند! اما در مناسک شرع و مراسم مذهب و محافل عید و دسته های عزا و ساعات خاص عاشورا، عین هم و کنار هم و پشت آن روحانی مبلغ از قم یا مشهد به روستا آمده، و نیز امام جماعت بزرگ محل یعنی مرحوم آیة الله آقا دارابکلایی صف می بستند. ترک نکردن مسجد و تکیه و دین و آئین و آمین، راه و مَنفذی برای کسی باز نساخت که این جناح چپ مذهبی محل را که کوچ اجباری داده شده بودند از حُرم مسجد آقا، به مرز مدرسه ی آقا، از صحنه ی روزگار محو و از عرصه ی دین اِمحاء و از فضای سیاست دور و از محیط مَحاط محل، بی احاطه شان سازند. نه. هرگز. 244 .
خاطرات من (11)
به نمام خدا. عصر یکی از روزهای اخیر به یک نقطه ی شمال مرکزی تهران نزدیک جماران و در منطقه ی فرمانیه دعوت شدیم برای دیدن فیلمی هنوز اکران نشده به نام شیار 143. رفتیم. وارد سالن نمایش شدیم با معماریی مذهبی. پذیرایی مفصل به عمل آمد. چیزی نبود که نباشد! کارگردانش نرگس آبیار و گویش فیلم هم به زبان بسی شیرین لُری ممَسنی ست. تا نیم ساعت، فیلم تو را می برَد به شناخت مادر شخصیت داستان. یعنی مادر پونس میرجلیلی. حسّ مادری را فقط در این فیلم می شه لمس کرد. یونس فقط مادر داشت پدرش شهید شده بود. یونس هوایی می شه. یعنی آسمانی. می ره جبهه. با قدی به حد یک متر و 80 سانت. اما سرنوشتی مبهم می یابد. نه حیاتش، نه اسیری اش، نه مفقودی اش، و نه شهادتش برای مادری بسی مهرورز و کاری، مشخص نمی شود. فیلم با همین حس و حال تو را می برَد به انتها. انتهای خودت و یونس و مادرش و فهمت و درکت و اشکت. مادر جوان و رشید پونس میر خلیلی، راحت ترین حس را بر می گزیند و به همه ی روستا و مسولان! می گوید پسرش اسیر است. یعنی امید به برگشتش. مادر رادیویی قدیمی می یابد. و آن را بر موج بغداد تنظیم می کند. به ریسمان می بندد و بر کمرش می گذارد. و حتی ثانیه ای از آن دست نمی شوید. چه در خواب، چه در راه، چه در هر کجا که می رود و یا بُرده می شود. فقط بَرده نمی گردد. حُرّ و شجاع منتظر یونس می ماند. به مرز شیرین، یعنی خسروی می رود. ماشین های اسیران که به میهن باز می گردند را می گردد و می بوسد و متوهّمانه همه را یونس می پندارد.
اما همه ی اسیران برگشتند و یونسش بازنیامد. آیا در شکم ماهی رفته است؟ مثل آن یونس نبی اش (سلام الله علیه)؟ فیلم از نیم ساعت پس از شناساندن مخاطبین به مُخ داستان، وارد موزیک هایی استثنایی می شود. و سرتان را درد نیارم. اخبار رادیو بغداد برای مادر افاده ای ندارد. هر چه می شنود هیچ ربطی به پونسش ندارد. در این گیر و دار معراجی ها خبر آوردند که یونس آمد. مراسمی خاص و سکوت گرایانه ای می گیرند. کل سینما خاموش می شن و محو حرکات ریتیمیک مادر. و مادر جوان یونس میرخلیلی که در فیلم، چهره اش بسی دیدنی ست، به مهمانی یونس می رسد. اما نه آن یونس رشیدش، یونسی در اندازه ی کمتر از قد و وزن نوزادی اش را بغل می گیرد. آری، او با یک متر و 80 سانت قد رفت، با کمتر از 25 سانت طول و بسی کمتر از 5 کیلو وزن برگشت. پودرش را برای مادرش آوردند. همه ی سالن، جزء بی درک ها و دغل ها و هُرهُری ها، در مقام مادر یونس به حیرت محض می روند و سالن را با اوجی از اقناء ترک می کنند و ترَک ور می دارند که فقط با معرفت به جوش می آید. آری، ای اهالی دنیا، اهلی شویم. اهلی. اهل دین و خدا و ایمان و درستی و راستی و دوری از هر پَلشتی. از دو ساعت فیلم، بخش وسیع اش را قلم به دست در تاریکی، نُت گرفتم و اشکم را از دو سوی جوی کناری چشمم، به زیر چونه ام جاری کردم تا با خدا چونه نزنم، بلکه سوته کنم.آمدیم بیرون که شبش بیام قم. یکی را دیدم از شهری جنوبی ایران آنجاست با ریشی پرپُشت. به مناظره کشانده شدیم من و او، اهل شهر ( چ... ). او نه برای دیدن فیلم، که برای کاری به مخممصه کشیده شده، به تهران آمده بود. مناظره ی داغ من و او، باشد برای قسمت بعدی خاطرات که دوازدهمینش باشد. 241 .
فامیلی های سیاسی (6)
41- مسعود حجاریان کاشانی معاون وزارت سپاه، رئیس سالهای اولیه دانشگاه امام حسین (ع) = برادر سعید حجاریان تئوریسن حزب مشارکت و مغز اصلاحات
42- آیة الله حائری شیرازی امام جمعه سابق شیراز = داماد آیة الله خزعلی
43- خانم اشرف بروجردی مدیر کل امور زنان وزارت کشور و معاون اجتماعی قبل وزیر کشور دولت خاتمی = خواهر علاءالدین بروجردی نماینده جناح راست مجلس.
44- حسن کامران نماینده اصفهان همسر خانم نیره اخوان بیطرف نماینده اصفهان = باجناق حسینی نماینده زابل در مجلس هفتم
45- حجت الله غنیمیفر مدیر کل سابق امور بین الملل شرکت نفت و معاون کنونی مدیر عامل شرکت ملی نفت در امور سرمایه گذاری = عموی همسر کریم ارغنده پور عضو شورای مرکزی مشارکت
46- علی افشاری از اعضای شورای مرکزی تحکیم = داماد خانم فریبا داوودی مهاجر روزنامهنگار و دبیر انجمن روزنامهنگاران جوان. هر دو به آمریکا فرار کردند.
47- مهدی احمدی عضو سابق شورای مرکزی طیف شیراز تحکیم = داماد محسن رضائی فرمانده سپاه پاسداران در دو دهه گذشته
48- ناصر ایمانی عضو شورای سردبیری روزنامه رسالت = شوهر خواهر سعید حجاریان
49- احمد زیدآبادی از ملیمذهبیها = داماد محمد محمدی گرگانی از رهبران بریده شده و افشاگر سازمان منافقین و نماینده دورهی اول مجلس. 237 .
لیف روح چهل و سوم
به نام خدا. اسلام بر این پایه استوار است که همه ی مقدماتی که برای وصال به خدای رحمان لازم است، بیان کند. هر آموزه ای از آموزه های اسلام، در همه ی سطوح، به نوعی می خواهد ما را به معرفت توحیدی و عرفان الهی برساند. و ما همه بدانیم که : عرفان، کاملا یک امر شخصی ست. یعنی هر کس بر پایه ی طبیعت وجودی اش، تبعیّت می کند از عرفان شخصی اش، تا به افق توحید و پرستش و عشق خدایش برسد. به همین خاطر عرفان، کلاس نمی پذیرد، اشتیاق اشراق می طلبد. این ماه مبارک که منفذهای آسمان باز است به روی دعا، مستدعی و تقاضامندم که همه ی شما، مرا دعا کنید تا من بسی عاصی، از عصیان به عرفان برسم.ماه رمضان، ماه دوری از سیری! ها برای گذر به سیر و سلوک ها مبارک. 232 .
پست 231
به قلم آسید علی اصغر شفیعی دارابی : به نام خدا. او یعنی سید علی اصغر شفیعی 5 شنبه 5 تیر 1393 در زیر پست 228 دامنه یعنی آمنه در دامنه، نظراتی توصیفی، برای رفقاش فرستاد. تو گویی او الفبای توصیفش را با دیدن عکس تاریخی و خاطره آمیز روان شاد یوسف علی رزاقی در آن پست، از آسمان ارتعاش ذهنش قرض گرفت و با غرَض حُبی نوشت و نوشت و نوشت. و آن الفبای رمزینه، به نظر دامنه، یک آن، فرش وجودش را به عرش حضورش وصال داد و در باره ی هر یک از رفقایش، از شیخ وحدت تا حقیرترین فرد میان شان یعنی منِ دامنه، این چنین سرود :
" چنانچه بقیه دسته های رفاقت مانند ما باشند هیچ گاه بی قرار نخواهند شد. گذشته ای که توانایی زندگی را برای ما با کیفیت نمود : چراغ هدایت شیخ وحدت، و سرزندگی یوسف، ( روان شادی که همیشه جاویده پیش مان. دامنه افزود ) و پالایندگی ابراهیم، ( عجب ؟؟؟ دامنه، به خودش بار کرد این طعنه را ) و ساز روندگی سید رسول، ( واژه ی سید بر سر اسم رسول را من افزودم چون سیادت برام مهم است )، و خنده زورزورکی حسن آهنگری، و بی پروایی حسن صادقی، و دور اندیشی جعفر رجبی، و تلاش بی ادعای سید عسکری، و سالاری هادی و اکبر و مصطفی آهنگری ( و اصغر رنجبر که سید یادش رفت من افزودم چون سید بسی به او عشق می ورزد )، و استمرار حروف چینی علیرضا آهنگری، و سرسبزی آقا باقر شفیعی، ( پسر عمه ی من، منظورشه )، و آرام اندیشی اصغر مهاجر، و فرکانس مغز مهندس سید علی اندیک، ( اسم کوچک سید علی را من افزودم )، و ارائه نقشه حساب شده مهدی مقتدایی، و ترکیب بندی تحلیل شیخ باقر، و صدای ملودی دار حاج احمد، و وفای احمد بابویه، و پرندگی مصطفی مومنی، ( جانباز به خدا پیوسته ی شادروان. که من افزودم )، و نشاط مهدی آهنگری (حاج مرتضی)، و قدرت سید علی اکبر هاشمی، و جرات خلیل و یوسف آهنگری، و.... در مقاطع زمانی، شخصیتی برام ساخت تا به آینده عرفانی ام امیدوار باشم. زنده باشی. و سید علی اصغر بلافاصله چون یادش رفته بود، افزود : جعفر دهیار را که برایش ارزش خاص قائلم را فراموش کردم هر چند پیگیری و شجاعت آگاهانه اش مرا آموخت که یاد بگیرم کاری نشد ندارد! و نیز موسی بابویه با صفای درونش، روحیه ساز همگی بوده است.
بعد از پخش کامنت فردی به نام یک دوست که من نمی شناسمش، اولین کسی بود که به استقبال نظر سید رفت و چنین نظر داد : سید جان، ما رفقا هر چه داریم از شماست. از خنده های دلنشین. از گریه های جان سوز. در ابراز همدردی. از صداقت کلامت. از تواضع و فروتنی. از ساده زیستی، و بی پیرایگی. محبوب دل همه ی جوانان دارابکلا و مخلصت. آقا ابراهیم قهر نیره تِه ره. ما ارادتمند شما هستیم. ( دامنه : ) و دامنه نیز در ذیل کامنت سید علی اصغر این را نوشت : سلام رفیق. خیلی در اوج رفتی. معلومه، در خلسه ای، امروز. کیف کردم ار وصف دقیقت از رفقات. واژگان فارسی، امروز در تسخیرت شدند. رفقای عزیز، حسّ حال سید به خودتان را، ببینید. او، از یوسف، امروز انرژی گرفت. این آمنه، هم چه عالی آمد در دامنه، با چه پُستی هم. ممنونم رفیق.و در جواب یا یک دوست نا آشنا، که به من مَتلک هم پَراند، دامنه اینو نوشت : چِه وِه قهر؟
فرهنگ لغات دارابکلا (13)
به نام خدا. زلقن کَت کش زن. واژه ی تمسخری دارابکلا. این واژه ی زلقن کت کش زن از ترکیب مناسبی برخورداره. هر کی از نیاکان ما اینه ساخت خیلی خبیر بوده. به نظر دامنه زلقن هم ریشه ی واژه وحیانی " لَیُزلِقونَکَ " آیه ی مشهور 511 " وَ اِن یَکاد " سوره ی قلم است. همان آیه ی مهم چشم زخم و چشم شور و چشم زدن است. و معنی دقیق زلقن یعنی زمین خورنده و لغزان و دچار لغزش و شَل و وَل. و واژه ی کَت که یعنی دیوار به نظر دامنه با واژه کات انگلیسی هم ریشه است یعنی بریدن و قطع کردن. این از این.
حالا بریم سر تمسخرش که کاربردی طعنه آمیز یافته است. بوور گَم بَووش زلقن کت کش زن. هِره گنده وا هاده زلقن کت کش زن. وه اِسا زلقن کت کش زن، خوانه مِه نازنین کیجا وسه بِهه خواسگاری!؟ ونه لینگ ره وریمبه، دیگه شاش بَن بووشه و دیگه کت ره هم بَتوونه شاش بزنه. خواسگاری! هع اِعه. این وَچه ویندی؟ آی گی زن زلقن کت کش زنه. وه؟ خوانه ته ره بزنِه؟ وه که کَلووی گی کلِ پِرت توش بیمووهه ی زلقن کت کش زنه. ریکا ته ره گوومبه اینججه رد بووش. هره رد بوووش دیگه، گند کَر شاشوک زلقن کت کش زن. داهون ونه سگ لاشه گند کانده ایف ایف ایف ف ف ف ف. هره فنا بووه، زلقن کت کش زن. اینجه ره. اینجه ره اینجه ره ره ره ره ره . ونه موتور راه بَوردن ره هارش، زلقن کت کش زن. تِه هِم خوانه سین زنی بخوندی گوزوروک زلقن کت کش زن. هره بوور کش هاکون ته دل خانک بوووشه. سَقَط بَووی نِرو اینجه. من تازه اینجه ره گِل گو گی چه بیندوسمه، زلقن کت کش زن مگه گوش کانده. اووووه، اَی دکّال وه زلقن کت کش زن زانتیا دانّه!! ونه وسه زن بیاردنه؟ اوووو! ، وِه که تا پَ روزا دیوار کِش زووووهه، سگ واری. زلقن کت کش زن. وه؟ همین وه؟ لاغر مغ مغو ره گوونی؟ اَره مگه تی شیهه؟ ای برار، وِه چه دون ده، زن تی شتیه؟ زلقن کت کش زن. این کیجا هم بد جوری زلقن هسّه. بامشی و لسک و سوسک و مرماشکل جه فرار کانده زلقن ( نا کت ناکش زن ). این نفس در بُورد هم خوانه کامیون بَخرینه؟ وِه که تا هفت روز پیش بی اوووه شاش زوووهه. زلقن کت کش زن هارش! ذلیل بَوی ره چن دِه بی حیاهه. همطی مِه ره ذوول زن ده اشنه. وه ته ره اشنه؟ وه که زلقن کت کش زنه. چن تا ره شِما بایرین. بازم هست.................ه. 227 .
پست 225 : به تدوین دامنه : 2. به نام خدا.. این بخشی از آیه ی 2 و تمام آیه ی 3 سوره ی طلاق است: وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَ مَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا یعنی: و هر کس از خدا پروا کند (خدا) براى او راه بیرون شدنى قرار می دهد. و از جایى که حسابش را نمی کند به او روزى می رساند و هر کس بر خدا اعتماد کند او براى وى بس است خدا فرمانش را به انجام رساننده است به راستى خدا براى هر چیزى اندازه اى مقرر کرده است.
تفسیر مرحوم علامه طباطبایی در باره ی این دو آیه: "مـى فـرمـایـد: و مـن یـتـق اللّه و هـر کـس از محرمات الهى به خاطر خدا و ترس از او بـپـرهـیـزد، و حـدود او را نـشـکـنـد، و حـرمـت شـرایـع اش را هـتـک نـنـمـوده، بـه آن عـمل کند یجعل له مخرجا خداى تعالى برایش راه نجاتى از تنگناى مشکلات زندگى فراهم مى کند، چون شریعت او فطرى است، و خداى تعالى بشر را به وسیله آن شرایع بـه چـیزى دعوت مى کند که فطرت خود او اقتضاى آن را دارد، و حاجت فطرتش را برمى آورد، و سـعـادت دنـیـایـى و آخـرتـیـش را تـامـیـن مـى کـنـد، و از هـمـسـر و مـال و هـر چیز دیگرى که مایه خوشى زندگى او و پاکى حیاتش باشد، از راهى که خود او احتمالش را هم ندهد و توقعش را نداشته باشد روزى مى فرماید، پس این ترس را به خود راه ندهد که اگر از خدا بترسد و حدود او را محترم بشمارد و به این جهت از آن محرمات کـام نـگـیـرد، خـوشـى زندگیش تامین نشود، و به تنگى معیشت دچار گردد، نه، اینطور نیست، براى اینکه رزق از ناحیه خداى تعالى ضمانت شده و خدا قادر است که از عهده ضمانت خود بر آید. و مـن یـتـوکـل عـلى اللّه - و کـسـى کـه بـر خـدا تـوکـل کـند، از نفس و هواهاى آن، و فرمانهایى که مى دهد، خود را کنار بکشد و اراده خداى سـبـحـان را بـر اراده خود مقدم بدارد، و عملى را که خدا از او مى خواهد بر عملى که خودش دوسـت دارد تـرجـیـح بـدهـد، و بـه عـبـارتـى دیـگـر به دین خدا متدین شود و به احکام او عمل کند. فـهـو حـسـبـه - چـنـین کسى خدا کافى و کفیل او خواهد بود، و آن وقت آنچه را که او آرزو کـنـد، خـداى تـعـالى هـم همان را برایش مى خواهد، البته آنچه را که او به مقتضاى فـطـرتـش مـایـه خـوشـى زنـدگـى و سـعادت خود تشخیص مى دهد، نه آنچه را که واهمه کاذبش سعادت و خوشى مى داند.
و اینکه فرمود: خدا کافى و کفیل او است، علتش این که خداى تعالى آخرین سبب است، که تمامى سبب ها بدو منتهى مى شود، در نتیجه وقتى او چیزى را اراده کند بجا مى آورد و به خـواسـتـه خـود مـى رسـد، بـدون اراده اش دگرگونى پذیرد، او است که مى گوید: ما یـبـدل القـول لدى، و چـیـزى بـیـن او و خـواسـتـه اش حائل نمى گردد، چون او است که مى گوید: و الله یحکم لا معقب لحکمه، و اما سایر اسباب که انسان ها در رفع حوائج خود متوسل بدانها مى شوند، سببیت خود را از ناحیه خدا مـالکـنـد، و آن مـقدار را مالکند که او به آنها داده، و هر صاحب قدرتى آن مقدار قدرت دارد کـه بـه آن داده، در نـتـیـجـه در مـقـام فـعـل آن مـقـدار مـى تـوانـد عمل کند که او اجازه اش داده باشد. پس تـنها خدا براى هر کس که بر او توکل کند کافى است، و هیچ سبب دیگر چنین نیست، ان الله بـالغ امـره خدا به هر چه بخواهد مى رسد، او است که فرموده: انما امره اذا اراد شـیـئا ان یـقـول له کـن فـیـکـون، و نـیـز فـرمـوده: قـد جـعـل الله لکـل شـى ء قـدرا پـس هیچ چیز نیست مگر آنکه قدرى معین و حدى محدود دارد، و خـداى سـبـحـان مـوجـودى است که هیچ حدى او را تحدید نمى کند، و هیچ چیزى به او احاطه نمى یابد، و او خودش محیط به هر چیز است."
لیف روح چهل و دوم
به نام خدا. معنای ایّاک نَعبدُ آراستن نفس است. و معنای ایّاک نَستَعین پیراستن نفس. توحید یعنی همین. پس بدانیم که توحید، بنای اسلام است. و معرفت، بنای ایمان. و این توحید، در اوجش محتاج وصال است. و وصال یعنی ارتباط برقرار کردن با خدا و پیوستن به حق به مقدار انقطاع از خلق. و این سه، برای هر بنده ای به وُسع و استعداد و میزان توانش است. بکوشیم عبد و کمک خواه کسی جز خدا نباشیم. وَ کَفی بالله... را تحقق ببخشیم. 224 .