پست 8 : به قلم دامنه. به نام خدا. به برکت محرم و امام حسین (ع) در انتهای عزاداری و مجلس وعظ و روضه، حلقه ی تبادل اندیشه دینی در داخل تکیه ی دارابکلا برگزارشد. و به مدت چهار شب ادامه یافت.
مباحثات گاه تا نزدیک اذان صبح به طول می کشید. بی آن که پِلک های کسی به هم هشته! گردد. آفرین به این عشق و جستجوگری جوانان و طالبان دانایی. کانون و گرانیگاه _مرکزثقل_ این حلقه، دانشجویان بودند و پیرامون حلقه را هم دوستداران مباحث دینی تشکیل می دادند.
سیدایمان هاشمی دارابی، مهدی بابویه دارابی، موسی آهنگر دارابی، آقاصادق، سیدادریس صباغ دارابی علی اکبر طالبی دارابی، عباس مهاجر حمیدرضا شهابی دارابی، عارف آهنگر دارابی، امین آهنگر دارابی و ... . علاقمندان دیگری هم بودند که نامشان در ذهنم باقی نماند. و ذکر اسامی سایرین حلقه هم مقدور نیست، همه و همه شان حتی شنوندگانی که تا آخرین لحظات حلقه را یاری دادند، دمنده ی روح این حلقه شدند که بسیار بانشاط، دارای عمقی پربار، شائق به کشف و شناخت، مایل به رفع شبهه و ایضاح ذهن و در عین حال پایبند و راسخ در اعتقادات دینی و مبانی اخلاقی و پیوند عاشورایی بودند.
این سیره ابداعی نیست. بلکه ادامه ی روش انبیا و ائمه (ع) است که محیط عبادی شان پر از حلقه های متعدد بود. شنیده ایم نبی مکرم اسلام (ص) روزی از میان حلقه های متعدد درون مسجد، نشستن در حلقه ی علمی را ارجح دانستند و میان شان حاضر شدند.
تحلیل ساده و خلاصه ام از این حلقه ی تکیه ی دارابکلا این است:
1- دانشجویان حلقه ی تکیه سعی دارند عشق و اشک حسینی خود را به شناخت تحلیلی حرکت عاشورا پیوند بزنند.
2- آنها در پی آسیب شناسی ها نیز هستند. چون معتقدند اندک اندک جای متفکران در این دامنه، تنگ شده. و همین غیاب، میدان را برای سطحی نگرها وسیع تر و آزادتر ساخته است.
3- در درون این جوانان _که بسیار هم عمیق و پَرسوال بودند_ امواجی از مسائل ساطع است. باید این موج فکری شان، طوفان اندیشه ای بیآفریند. که راه نخستش امتداد بخشیدن به این حلقه است.
4- من خود تعجب کردم از این همه دانش، روحیه، تدیّن، و توانایی بیان و طرح عالمانه ی سؤالات شان.
در طول 4 جلسه در 4 شب متوالی ایام عزاداری، این مباحث به اختصار و گاه هم به طُوال تبادل اندیشه ای شد:
بحث بر لفظ جلاله ی الله. بحث انسان. ابعاد مکتب امام حسین (ع). مفهوم امامت و نبوت. آرمانشهر. آزادی و آزادگی. اخلاقیات امروزی. سهم عقل و وحی در تفکرات انسان. اهمیت قرآن. گفتمان های دینی و جهانی. مساله ی جبر و اختیار. آسیب شناسی عزاداری ها. مصائب عاشورا. نقش تکیه در کادرسازی ها. ترجیح رجوع به بُعد اخلاق و عرفان عاشورا. تاکید بر ضدِ ظلم بودن در ابعاد جهانی. شیعه و سنی. حکومت اسلامی. نظریه ی سیستم ها و داده ها و بازخوردها. محتوای مجالس عزاداری. تاکید اکید بر استمرار حلقه ی اندیشه در تکیه و مسجد و نحوه ی جهت دهی موضوعات. نقد اخلاقیات اجتماعی. و چندین مساله ی دیگر که بدان اشارتی گذرا گردید.
غایت بحث: من در اینجا دو دوره ی تفکری نسل ما و نسل شما داشجویان را به روش فهرستی و نمایه ای آشکار می کنم تا کمی به آن خیره شده و بیندیشد و نظر دهید:
دوره ی ما در ابتدای انقلاب و پیش از آن عصر شور بود. اما دوره ی شما عصر شعوره. دوره ی ما عصر خون دادن بود. اما دوره ی شما فصل خوبی کردنه. عصر ما انقلاب و انتقال رخ داد. اما عصر شما اثبات و تمدن در حال رخ دادنه. ما رژیمی را به زیر کشاندیم. اما شما نظامی را دارین به زبَر می رسانین.
عصر من عصر جنگ و دفاع بود. اما عصر شما عصر صلح و صفاست. ما عصر شکّ بودیم. شما اما عصر یقین اید. ما اوائل انقلاب مجبور به ستیزش و استماع انواع تهمت ها _مانندتهمت های مظلومانه به شهید مظلوم بهشتی که امروزه، همه تاسف می خورند کاش بهشتی و مطهری و.. زنده بودند تا..._ بودیم. اما شما حالا در دوره ی سازش و شنیدن کرامت آدمیان اید. و خلاصه بگویم دوره ی ما دوره ی احساس دینی بود ولی اینک شماها در دوره ی شناخت دینی هستید.
به نظر شما با تطبیق و مقایسه ای که ارائه نمودم. ما باید منحرف تر از حقایق و دورتر از دیانت می شدیم! یا شماها؟ ما بیشتر در معرض امواج خروشان انواعی از فتنه ها و آشوب ها می بودیم یا شماها؟ با این همه، ماها در کوران آن دوره، از کودنی ها، رهایی یافته بودم و اسیر امواج نشده بودیم.
سؤالات شما در 4 نشست حلقه ی تکیه نشان داده است که شماها خیلی خیلی از دوره ی جوانی ما عمیق تر و پُردامنه تر و پُرمطالعه ترید.
قدر خود را پاس بدارید و به عمق بینش دینی تان باز نیز بیفزایید. که خدا انسانی آگاه و عارف و عابد و در عین حال مختار و متفکر و آزاد و آزاده می طلبد. دوره ی شما مهیّاست برای باسوادتر شدن تان. بااعتقادتر شدن تان. باایمان تر شدن تان. خدا حافظ تان.
برادر و مُبصرتان در حلقۀ تکیۀ دارابکلا: دامنه
دامنه. اوس صحرا. 10 شهریور 1393
پست 7 : به قلم دامنه. یه نام خدا. ما آدمیان لحظه لحظه به سوی آتیه ی عمرمان پیش می تازیم. این سیر یا در جهت درستی و راستی ست. و یا متاسفانه در همسویی با چهار جهت اصلی. شمال و جنوب و شرق و غرب. کنایه از حزب بادی بودن. اما آیا هیچ با خبریم که وقتی می گوییم در این لحظه آن لحظه هم، عملا سپری شده است؟
بقیه ادامه
منظورم این است که هیچ کس در هیچ موردی نمی تواند تکراری در همان لحظه صورت دهد. به گفته معروف هراکلیت فیلسوف یونان عصر باستان، در یک رودخانه دو بار نمی توان شنا کرد. چون که هر لحظه ای با لحظه های پس از خود فرق زمانی کرده. و سپری گردیده. بنابراین در سایه ی لحظه لحظه هایی که خدا می آفریند باید دو راه را جست : یا همنشین چهار جهت اصلی شد. و هر روز طوری بود و یا لحظه دانی کرد و به سمت و جهت اصلی آرمان خویش راهی شد. راه چهار جهتی، یا از سر فرصت طلبی کذابانه است و یا فقدان هویت و فکر سالم و بدن سالم.
کسانی که در چهار جهتی طی طریق می کنند معمولا دارای فکر ترجمه ای هستند. زندگی اینان، نه بر مبنای تدبر و تعقل، بلکه بر اساس تخیل و طمع است. آزمندی این دسته آدم ها ریشه در شاکله وجودی شان دارد. خدا در قرآن آیه 84 اسراء هشدار داد : قل کُل یعمل علی شاکلته یعنی بگو هر کسی بر اساس نیت و انگیزه ی خویش عمل می کند. و بلافاصله خدا در همین آیه تاکید می کند : فربکم اعلم بمن هو اهدی سبیلا و پروردگار شما بهتر می داند که چه کسی راه یافته تر است.
برخی شاکله ی وجودیشان پستی ست. تملّق است. بی خردی ست. طمّاعی ست. دریوزگی ست. نان به نرخ رو زخوری ست. اما این تیپ آدم ها نمی دانند چه لحظه هایی از زندگی شان را به هرزگی و لودگی داده اند. آری انسان با حاصل جمع همین لحظه ها شاکله اش (بنیان فکری و هویتش) ریخته می شود. لحظه ها را باید دریافت. تا در جهت اصلی گام نهاد. و الاّ تنگی ها او را روزی از پای در خواهد آورد.به گفته ی شاعر: نیزه بازی اندرین گوهای تنگ - نیزه بازان را همی آرَد به تنگ.
گوزنگو خیلی جهت اصلی زندگی اش را بلد است
پست 6 : به قلم دامنه. به نام خدا. همیشه گفتیم خدا مِثْل و مانندی ندارد. لیس کمثله شئ. اما خدا، مثَل و مثالی دارد و امام حسین (ع)، مثَل خداست.
آری، حسین مثلی ست درحیات معنوی. مثلی ست در عرفان عملی. مثلی ست در مبارزه با خودکامگی. و مثلی است در ... .
با تسلیت این ایام خاص تاسوعا و عاشورا که دلداران و اشک پویان و عارف مسلکان و ستم ستیزان آن را بیشتر حس می کنند.
پست 5 : به قلم دامنه. به نام خدا. اخلاق در میان ما انسانها چه می کند؟ کی فرا خواندش که برای ما " بایدها و نبایدها " تولیدکند؟ او از کجا به سوی ما گسیل شده؟ پس گویی ما موجوداتی متمایز بودیم که خدای رحمان برای صلح و صفا و بقای مان چیزی میانمان فرستاده تا با سهمیه بندی حق و حقوق از حیوانیٌت به انسانیٌت خو گیریم. این بحث را میان شما کشاندم تا بدانیم اخلاق، برای حیوانات نیامده. چون آنها به اقتضای طبعشان فضای خود را حیطه بندی می کنند.
اما هیچ بشری از اخلاق مستغنی نیست .غنای انسان به غنای اخلاق اوست .اخلاق، البته فقط خوش خُلقی و مهر و صرفا مستحبات شرعیه نیست. اخلاق، سهمیه بندی حق و حقوق هاست. آب دهن نریختن کف معابر، گاه از چند نماز مستحبی هم ممکن است برتر باشه. (الله اعلم)
ما آدمها به گفته یک عارف شهیر و نامی: هم زرع، هم زارع و هم مزرعه وجود خویش هستیم. اخلاق این وضع وجودی ما را اندازه گیری و سهمیه سازی می کند. اینگونه نیست که حق و حقوق ها نامتقابل باشد. میان زرع و زارع و مزرعه ی تن آدمیان، روابط حقوقی حاکم است.
گفته اند که پیامبر(ص) فرموده اند که بین مومنان 33 حقوق متقابل حکمفرماست. این حقوق کاملاسهمیه بندی شده است، نه یک جانبه. متقابل است نه اختصاصی و انحصاری. اساسا" اخلاق آمده تا به انسانها بگوید رابطه تان با همدیگر رابطه ی رمه و شبان نیست.
رابطه ی پاسبان با متهم نیست .رابطه داد و قالی و فحش و توهین نیست. سوره والعصر گفته تواصوا بالحق. این فعل از باب تفاعل است .و باب تفاعل در عرب یعنی مشارکت متقابل. حق را همه به هم بگید. نه اینکه یکی بگه و دیگری فقط اطاعت کند. نه. این خلاف قرآن است.
این درست، کسی که منبر وعظ می رود از مخاطب حقوقی طلب دارد. به موازات آن، مخاطب نیز از واعظ منبر، حقوقی طلب دارد .این درست، ما حق داریم از حیوان بهره ببریم اما حیوان هم از ما حقوق می خواهد. آری ما بدهکا رحیوان و جنگل و جاده و صحرا و آنچه ازآن منتفع می شویم هستیم. و اینجاست که اخلاق رخ می نماید.و انسان را به بیداری وا می دارد .اما بی التفات به اخلاق، آدمی راه را نه تنها گم می کند، بلکه در بیراهه، به بیدادی می رسد.که تاوانش نه سختی جسم که اذیت جانش هم هست. اخلاق، طبیبی درد آشناست.
اخلاق، نسخه هایش خواناست. اخلاق، بی طمع درمانمان می کند. اُمّ الاخلاق اگر در جنبِ جانِ مان نباشد، نه فقط ورودمان درد سر آفرین است. که پیش افتادگان را هم به پس و واپسگرایی می کشان. به گفته شاعر:
چون که گله باز گردد از ورود
پس فتَد آن بُز که پیشآهنگ بود
دامنه. 1382
پست 4 : به قلم دامنه. نخواستن و نداشتن. به نام خدا. جمله ای دعاییه از مرحوم دکتر علی شریعتی ذهنم را به اینجا هدایت کرد که آنرا کمی بسط دهم:
خدایا! مرا با خواستن و نداشتن، روئین تن کن
می پرسم چرا؟ بحث مقدماتی : در این جمله نیایشی چهار مفهوم وجود دارد: خدا، خواسته، دارایی و روئین تنی. علاوه بر آن اراده هم از مفاهیم پنهان این دعاست. چرا آدمی اراده کرده از خدای دهنده و گیرنده طلب کند تا به او از طریق نخواستن ها و نداشتن ها روئین تنی عطا کنه؟ شرح این جمله و به عبارت علمی امروزه هرمینوتیک (تفسیر متن و کشف قصد دقیق نویسنده) این گزاره ی دعایی، محتاجِِ هم، زمان شناسی عصر شریعتی ست؛ هم نیازمند زمینه های شکل گیری آن؛ و هم درک زمین و مکانِشِ آن.
یعنی: زمین، زمانه و زمینه ی اندیشه سخن. زمین سخن، ایرانه. زمانه اش، عصر مبارزات دهه ی پنجاهه. و زمینه اش نفی طاغوت. این سنخ شناسی بحث. که در تحلیل هر گفته ای کاربرد دارد.البته اگر کسی این تکه بحث دامنه را برای خود ضروری نمی بیند، مختاره از اینجا به بعد بحثم را مورد مداقٌه (یعنی دقت اندیشی فکورانه منتهی به نتیجه) قرار بدهد. و زیاد هم با ذهنش در مقدمات بحث کلنجار نرود.
چون آدمی شریف است و کرامت دارد فقط از خدا باید طلب کند. حتی از دوم شخص عالم، محمد مصطفی (ص) نیز، نمی توان طلب جُست. مگر آن که وسیله ی طلب نزد خدا گردد. این یعنی توحید. پس تو ای آدم، دامنت را دامنه دِه و وسیع و عمیق شو و فقط بگو : خدایا. فهم مفهوم نخواستن : ما آدمها موش نیستیم که حرص و طمع، طُعمه ما شود. انبار و انباشت مال موشه. هی برای خود خواستن، یعنی هی از خودت کاستن ! به قول آیة الله حسن حسن زاده آملی خدایا اگر دو باره حساب کنی سهم حسن زیاد می آید.
گاهی عده ای، نمی دانم قلیل! یا کثیر! بهای خود را به قیمت بََخس ( یعنی ناچیز ) و به خَس، نه فقط معامله می نمایند، که حراج نیز می کنند. درسته معاش، هم راستای معاده؛ اما نه با چنین خُسر و عُسری. کجا به این شتابان!؟ فهم مفهوم داشتن : انسان از مفاخرات خدا ست. اَشرف هم گردیده. داشتن ها، گاه از او می کاهد. داشتن قدرت زیاد، سوی فسادش می برد. ثروت کثیر، به کسرش می انجامد. و داشتن حتی علم انبوه، اندوهش می دهد. سراغم دهید کی سمت فرعون، کی سوی قارون، و کی نزد بَلعم باعورا ( عالم دینی دغل باز و فریب کار که تزویر را به زور و زر آراست) هست؟ بله که بوفالو باید هم زورمند باشه تا شیر هم ازو زَهره بترکاند! اما طاووس چی؟ او که باید جای زور، زیبایی و ذُخره، ذَخیره کند! مگر مهاتما گاندی در کرباس نماند؟ و ملتی را از یوغ نرهاند؟ که روحش هم در تاریخ باقی ماند؟ (مهاتما عنوانی ست که شاعر نامی هند بر او نهاد : یعنی روح جاویدان ملت) هان! حال به چه حالی!؟
آهنین شدن، کنایه از این است که چنان سدّی شو، که هیچ سیلابی (یعنی پول و پُست و پَستی یی!) خرابت نکند. و نیز هیچ خیراتی هم، تو را به ریا و ربا و زنا نکشاند، حتی نمازت. هیچ نداشتنیی و هیچ کمبودی از تو کم نکند. نکاهدت. دنیا محل کمیابی هاست، (که عاملی برا ی نزاع ها و جنگ هاست)
کیمیایی پیشه ساز نه کمیابی ها، که بیشت می کند. اون پسر سعد ابی وقّاص، ری خواست. آن هم نه از خداش، که از پسر زیاد علیه اللعنه و پی این خواست تا آنجا پیش تاخت که حتی علیه عقیده اش نیز برخاست. و ستیزش با امام حسین(ع) را که اُسوه ی خدا روی هستی ست، در سر گذاشت. آری، نمونه ی روئین تنی نه فقط رُستم فَسانه ایران، بلکه اغلب، روئین تنی به رَستن است؛ رَستن! برای خوب رُستن. آری، رَستن از هر چه تو را از روئین تن بودن، دور می کند. دور.
به قلم دامنه : به نام خدا. در این پست سه نکته را می نویسم تا در معرفی وبلاگ دامنه مطالبی را گفته باشم:
نکتۀ اول : عید غدیر. من این رویداد چندین جنبه ای غدیر را بسطش نمی دهم. که جنبه ی اهمّ اش نصب الهی امامت علی (ع) است. من به جای مکرٌرات گویی و دامن زدن به پاره ای نِقارها و نفاق ها، دو سخن از امیر منصوب الهی و نبوی، امیر مؤمنان علی (ع) مطرح می کنم و بس.
دامنه. اوس صحرا. 10 شهریور 1393
سخن اول این است که آن امام فرمودند سازش را تا زمانی که در آن ضرری برای اسلام نباشد، سودمندتر از جنگ یافتم.
سخن دوم این است که هشدار دادند زمانی فرامی رسد که آدم ها همانند گورخر پشت هم را گاز می گیرند.
پس ما رهروان علی (ع) نه باید ستیزش کنیم. و نه گازش. البته در وقتِ مقتضی، دفاع و مقاومت برای عقیده و مقدسات و حریم و حرمت ها، بسی لازم است و واجب و ضرور. و دامنه از این اصل مقاومت هرگز خارج نمی شود.
نکتۀ دوم : دامنِ دامنه. همه موجودات از دامن برخاسته اند. آدم (ع) از دامن خاک. و ما از دامن مادر. این دامن نخست ماست، یعنی ماندن در دامنه ی مادر.
دامن دوم مان کرامت است. خود را اگر خودمان گرامی بداریم، یقینا" گرامی داشته خواهیم شد. اما اگر خود را به بازی بگیریم، بازیچه ی این و آنیم به حتم.
دامن سوم مان حرمت و حریمه. مثل حریم کعبه، حریم اخلاق، حریم خانواده، حریم دارابکلا، حریم تکیه. شکاف این حریم ها به خرُدی و تُردی مان می انجامه.
دامنۀ چهارم مان امّا وجدانه. که در گوشه ای از حیاط خلوت درون مان لانه گزیده. فریفته ی قالب مان اگر باشیم او ما را غالب! می کنه. اما چنانچه به قلب خود شیفته باشیم، نه به پیشداوری جلودار مان می کنه و نه در داوری ها جریحه دارمان می سازه.
چه زیبا آمده در مثنوی مولوی (دفتر سوم ابیات 2274 تا 2280) که سُرود:
هر که را دامن درست است و مُعِد
آن نثار دل بر آن کس می رسد
دامن تو آن نیازست و حضور
هین مَنه در دامن آن سنگ فجور
تا ندرّد دامنت زان سنگ ها
تا بدانی نقد را از رنگ ها
سنگ پُر کردی تو دامن از جهان
هم ز سنگ سیم و زر چون کودکان
از خیال سیم و زر چون زر نبود
دامن صدقت درید و غم فزود
کی نماید کودکان را سنگ سنگ
تا نگیرد عقل دامنشان به چنگ
پیر عقل آمد نه آن موی سپید
مو نمیگنجد درین بخت و اُمید
نکتۀ سوم : یادی از یوسفِ رزّاقی. آن روانشاد یوسف رزاقی را همه می شناسید. گزافه نمی گویم. دو یادکرد او مرا و شما را تخلیه می کنه و از حسرت غیابش آرام.
اول: او اگرنبود سیل، دارابکلا را برده بود. و اکنون دارابکلا در طاق بلادی از درٌۀ پنجشیر افغانستان مانده بود. قفل نوسازی محل با دوندگی های بی نظیر او باز گردید. همه را آب می بره اما بعضی ها را خواب! یوسف این سدّ را شکست.
دوم: او که بود، هر که با او مأنوس بود، روزهایش رونق داشت. و شب هایش رمَق. همین و بس.
روانشاد یوسف رزاقی. 1383. جنگل دارابکلا، پاکوه اَسّل (=پاک اُوه استخر). عکاس: سید علی اصغر