ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
دامنه. جبهه
اهواز. سال شصت و دو
مشهد مقدس
دامنه و شهید رسولی کلبستانی نکا
روزای دفاع مقدسه. گرچه ۲ پست دفاع مقدس طی این هفته نوشتم، اما جا داشت بار دگر یاد کنم، یادی از جبههی جنوب که آنقدر شهید دادیم آنقدر سختی کشیدیم که نگفتن آن دفنِ ارزشهای بینظیر این ملت محسوب میشود. یک عکس اهواز است با نخلهای زیبایش. سال ۶۲ آمده بودم مثلا" شهر یک نصفهروز حمام کنم و تفریح! و آبطالبی و آبِ سیبهویج بچِشَمُ عصر هم بازگردم به خاکریز. آن سال، خط مُقدّممان جُفیر بود. اهواز با آنهمه گرفتاری، باز، جایی برای مرخصی، آبهویچ، یک لحظاتی شیرین کنار رودِ کارون بود. عکس دوتایی هم، منمُ یک رفیق یعنی شهید رسولی کَلبِستانی نکا و اینجا مشهد مقدسه سال ۶۳. عکاسش هم حاج شیخ احمد آهنگر رفیق صدیقم. عکس جمعی هم دامنه و رفقایند سال ۶۵ که همه رزمندگانِ آن زمانند؛ که گاه یکباره تعدادی زیادی، دستهجمعی به جبهه میرفتیم. یاد ایام کردم تا گفتهباشم که همین آدمهای عادیِ مستضعفین این سرزمین بودند که پا شدند از خاک، از مرز، از عقیده، از ناموس، از دین، از انقلاب اسلامی به دفاع برخاسته بودند و میهن را سالم از تصرف دشمن بیرون بردند و هیچ اَشرافی جبهه نبود حالا را نبین که بعضا" اکثرا" صدر و ذیل را اَشرافیت و میراثخواران پر کردند! یک نکتهی بلیغ گویم: آن زمان، امروز عروسی میکردی فردا باید همسر و آن آناتِ ماهعسل را ترک مینمودی خودتو به خط میرساندی تا جواب امام ره را داده باشی. حس جوانان آن روز نسبت به امامِ ایران این بود یعنی: لبیک. یاد شهیدانمان باشیم آنان از ما انتظارِ در "خط" بودن دارند. رزمندگیِ خویش را تا آخر از هر عیب، هجوم، شبهه مصون داریم. دامنه.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. هنوز
برینم صدام تصمیم به جنگ نگرفت. عوامل بالای نظامی ساواکی پهلوی این تز را
بَرو فراهم کردند و سازمان سیا شرائط تهاجم را مساعد دید و صدام با برداشت
غلط سودای رهبری اقتدارآمیز پروراند. قصدش از اشغال ایران سیادت بر ایران
نبود، خواست رهبری عرب را تصاحب مطلق کند. اندیشهای از دیرباز در جهان عرب
شایع که ذهن مالیخولیایی صدام تقویتش کرد. با دیدن این طرح روزنامه اطلاعات
(۲۸ شهریور ۱۴۰۲) آمدم این فاز تا آن روزهای فرازمندی و فرزانگی رزمندگان
را در سالروز اشغال توسط حزب بعث تجلیل نموده باشم؛ ۸ سال مقاومت که باید
درود فرستاد به آن اولین فرد که نام مقدس برین دفاع گذاشت. دقیق نمیدانم
نخستینبار چه کسی ازین لفظ استفاده کرد. ۸ سالی که مرحوم امام آن را جنگ
لعنتی خواند و نعمتهای شگرفش برشمرد. سالهایی زجرآور که صدها هزار شهید
(بیشترشان نُخبهترین و مؤمنترین) از ما گرفت ولی در عوض یک وجب خاک میهن
تاراج نرفت، حتی زمینهی تحول در عراق برای حامیان ایران مهیا شد. زیرا
افکار شهید محمدباقر صدر در حزبالدعوه به افکار امام مرتبط بود. نیروهای
سلحشوری که بخشی مهم از سپاه قدس شهید حاج قاسم سلیمانی را تشکیل... بگذرم
که یک رزمندهی کوچک دفاع مقدس بودم و خاطرات آن هنوز بیخ گوشم نجوا
میکند. خصوصا" این ماسک ضد بمب شیمیایی (مشهور به: ش.میم.ر) که در فاو بر
گردن ما آویز بود که هر آن باید میزدیم چون صدام بوالهوسانه شیمیایی
میزد؛ ماسکی زجرآور؛ نیروی آدم را میربود، شُشها را به نفسَک میانداخت.
رزمندگان خوشا به ایمان و غیوریتان. دامنه.
سال ۱۳۶۳
دارابکلا منزل مادر و پدر
من و برادرم حیدر رُل لباس روحانی پدر
موضوع:: خاطرهی دامنه
زمان و مکان: سال ۱۳۶۳ داراب کلا
عنوان: شیخی به ما میآد؟!
زمان و مکان: سال ۱۳۶۳ دارابکلا
شرح: توسط دامنه
به نام خدا. سلام. هنوز مجرّد بودم. هر وقت سرِ پدر را دیر میدیدم سراغ لباسش میرفتم عمامه را روی زنوانم میبستم و قدَک و عبا رویش، بر تنم میپوشاندم و روی کُرسی وسط اتاق، یا روی لحاف کُنج اتاق، و یا روی طاقچه کوتاه خونه به منبر میرفتم و از روی کنجکاوی سخنرانی میکردم ازین طریق برای خود شخصیت مشهور!!! فرض میکردم. نزد مادر میرفتم به ایشان با خنده و تیپ و قیافه میگفتم: شیخی به ما میآد؟! حالا این سه صحنه روزی از همان مانورهاست که توی خونه نقش آخوند بازی میکردیم؛ من و حیدر -اخوی تازهدرگذشتهام- که تلخی دوری او سخت بر قلبم جَرح میاندازد و بر وجودم خراش. کافی بود آن لحظه پدر از راه میرسید؛ ما را تا خودِ جوگمَله دمبال میکرد! که چرا به لباسش دستبُرد زدیم. حیدر طلبهی آقامدرسه بود و سپس مدرسهی سعادتیهی ساری. امید است این لباس همآوره بر تنِ اهلش روَد و به سرقت و سبقت نرود و احدی نتواند با آن، رُل بازی کند!!! سمت راستیهای سه عکس، من، در خونهی پدرومادر و همهی سمت چپیها، داداشم شادروان شِخ حِدر (=حیدر). عکاس: دوربین روی خودکارتنظیم.
به قلم دامنه: مردمک به نام خدا. سلام. حسبِ حال نویسی (=اتوبیوگرافی، زندگینامهی خودنوشت) در اصل از مصر باستان برخاسته، که فراعین آنجا علاقه داشتند شرحِ احوال زندگی خود را بر کتیبه بنگارند. اما در اصل این کار ریشه در معرفةُالنفس دارد که اَنفعِ معارف است. زیرا هر کس خود بهتر از هر کس میداند چگونه زیسته، بر او چه گذشته، چه در سر میپرورانَد، اَرز و عَرض و عِرض او چند است. حتی توصیه شده که: "چنان مُستغرقِ اوقاتِ خود باش / که از حالِ کسی نایَد تُرا یاد" یعنی به خودت بپرداز چه کار به ایرادهای دیگران داری. همین سرِ صبحی داشتم کتاب "شرحِ این هجرانِ" (تصویر بالا) آقای دکتر محمد فنایی اشکوری (قم: وحی و خرد، ۱۳۹۵) را خلاصهنویسی میکردم، چنین سوژه در ذهنم شکل گرفت. نمیدانم مفیدگویی کردم درین ستون روزم یا نه. هر چه هست، نخست، نَهیب بر خودم هست. با یک شعر خودم را گرم میکنم که پا وقتی سرد شود، پایداری تا پای جان هم یخ میکند: "از مَردُمکِ دیده باید آموخت / دیدنِ همه کس را و ندیدنِ خود را" اینجا، دیگری را دیدن یعنی امتیازات و خوبیهای کسی را دیدن، نه خویشتن را هیچ و پوچ انگاشتن، بلکه خود را برتر ندانستن و سایران را خوب دیدن. بگذرم. دامنه.
سه عکس قدیمی
حرم امام رضا (ع)
از (روزنامه اطلاعات)
صحنهی عرض ارادت
نهایت سپاس از خالق اثر زائر عزیز
نمای حرم از سمت
خیابان آیت الله سید عبدالله شیرازی
پَر طاووس
حرکت زیبای خادم حرم
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. هر کس از اطراف حرم رضوی خاطرهای به ذهن دارد. از شبهایی که دورتادورش شیرداغ با فرنی میفروختند تا باقلای داغ با گُلپَر. این حرم از سال ۱۳۵۲ شروع کرد به توسعه و سازه در اطرافش که تا شعاع چند کیلومتر زمینهای آن باید چمن میشد اما سال ۱۳۵۶ اوضاع بازسازی به نحو دیگری رقم خورد و با وقوع انقلاب اسلامی اساس توسعهی اطراف حرم شکل و نقشهی خاصی پیدا کرد. سه عکس قدیمی (از روزنامه اطلاعات) بهخوبی اطراف حرم امام رضا (ع) در سال ۱۳۵۶ و نیز حضور زائران در پنجره فولاد (سال ۱۳۵۶) را نشان میدهد که کاملا" با شکل جدید حرم فرق دارد. من بر هرچه شکوهمندترشدن حرم باور دارم، باید مجلّل، با هنر، سرشار ذوق، آراسته به زیور و کتیبههایش قابل خواندن باش زیرا آسایش زائرین باید تأمین شود و انسان در آن چندساعت و چندروزی که حرم بیتوته و آمدوشد دارد با تماشای جلوههای حرم در خود شکوفایی و سُرور و شعَف احساس کند. البته چمن هم شکوه خود را دارد که باید صحنها و اطراف را به آن آراست و یکسره سنگ و تابش آفتاب نباشد. ایران جاهای معنویاش تماشایی بود زیرا در آن آب، سبزه، باغ، درخت، سکوت و شکوه جمع بود. من حرم را دوست دارم و هر چه دورش میگردم بازم تشنهتر برای دور بعدی مهیایم. زائران زیارتتان لابد بر دلتان نشست. این حسوحال، شکوه شما را همچنان تا زیارت آتی باشکوهتر نگاه میدارد. خاطرات حرم دل آدم را شبوروز به آن خِطهی طوس میدوزد تا باز در زیارت بعدی خاطرهی نوِی شکل گیرد. حرم، حقیقت مرکز خاطرات آدم است. سه عکس نو مال همین سه روز اخیر حرم امام ثامن ع است از زائری عارفپیشه، واصله به دامنه. دامنه. پست مرتبط با این پست: اینجا.
مشهد مقدس
تصاویر رسیده به دامنه
پنجره فولاد (۲۴ شهریور ۱۴۰۲)
شب شهادت امام رضا علیه السلام
بست شیخ طوسی (۲۲ شهریور ۱۴۰۲)
دارالحجه جایگاه قبر امام رضا علیه السلام
نشر عکس :: سایت دامنه
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. هنوز
هم جا دارد از امام رضا -علیه السلام- بگویم. روز شهادت امام هشتم است که
برای مردم ایران و زادگاهمان یک روز حزنانگیز خاص است که در دیار ما از
دیرباز برای چنینروزی، مراسم سوگواری برپا میشد؛ هم در محل ما و هم توسط
هیئت پایینتکیهی دارابکلا و خیل بیشمار مشتاقان امام رئوف از
محلیهایمان در خودِ حرم مقدس آن امام هُمام (=بلندهمّت. سَرور. دلیر) پس؛
بهتر دیدم در "ستون روزِ" امروزم به سه سخن بسیارمهم حضرت رضا عالم آل
محمد ص بپردازم که از کتابخانهی احادیث شیعه برداشت کرده و روی آن تنظیم و
توضیح صورت دادم. سپاس بیکران از هنری که در تصاویر به کار رفته.
سخن یکم: پرسیدند از امام رضا که "بهترین بندگان" کیانند؟ پاسخ دادند: "آنان، که هر گاه نیکى مىکنند، خوشحال مىشوند، هر گاه بدى مىکنند، استغفار مىکنند، هر گاه چیزى به آنان داده مىشود، سپاس مىگویند، هر گاه مبتلا و گرفتار مىشوند، شکیبایى مىکنند، و هر گاه خشمگین مىشوند، عفو و گذشت مىکنند. منبع.
سخن دوم: این سخن هم روایت شده است از آن امام شهید ارض طوس: "کسى که، یکی از همنوعان و همدینان او براى کارى به او پناه آورد، ولى او، با آن که مىتواند، پناه ندهد و کارى برایش نکند، رشتهی ولایتِ خداى متعال را بُریده است. منبع.
سخن سوم: کسی از حضرت رضا پرسید: اى پسر پیامبر دربارهی قرآن چه مىفرمایى؟ فرمودند: قـرآن کلام خــداست، از آن فـراتر نـرویـد و هدایت را در غیرِ قرآن مَجویید که گمراه مىشوید. منبع. دامنه. پست مرتبط با این پست: اینجا. تصاویر مشهد در ادامه:
پروفایل سلمان صالحی
متنهای "سلمان صالحی" در دامنه
سلمان صالحی هستم -۱- فکرهای خسته. صحن سلام و عرض ادب و احترام. هیچ با خود پیچ خوردهاید که چرا اسلام در بسیاری از امور، اساسا" دستور ندارد؟! بلکه دستورش این است مردم، آزاد باشند و به قول صاحب «اسلام و مقتضیات زمان» (ص ۲۹۱) "به اصطلاح تکلیفی در آن امور نداشته باشند". جواب، جامعیتِ اسلام. درست شنیدند، آری؛ جامعیتِ اسلام باعث است همهجا دستور ندهد به بشر. فقط فکرهای خسته، چون خیلی خیلی خیلی آمادهی وسواسیشدن هستند، به این مسئلهی بارز اسلام، صدمه میزنند. دین مقدس اسلام در هر حال -و حتی در حال حاضر- بیش از هر چیز دیگر، به قول صاحب «امدادهای غیبی در زندگی بشر» (ص ۵۱) از «ناحیهی برخی از کسانی که مدعی حمایت از آن هستند، ضربه و صدمه میبیند». چرا؟ چون بدترین جدایی دین از هرچیزی، جداییِ دین و دانش است. فقط فکرهای خسته، تعادل بشری را برهم میزنند؛ یکی، دین را از دانش جدا میکند و دیگری، علم را از ایمان. هر دو اسمشان آسیبرسان است. من، "سلمان صالحی" هستم. آمادهام و آمدهام که فهمم را بنویسم. امروز دیروز و حتی فردا، به قول صاحب "هبوط در کویر" (نمیدانم کدام صفحه) «گرسنگیِ فکر» از «گرسنگیِ نان» میتواند فاجعهبخشتر باشد. و حالا من یا نمینویسم!!! یا اگر مینویسم، پیاپینویسِ صحنم. از چالش بر سرِ متنونم هم بیمی ندارم. چون بیمهی عمرِ دین و دانشم. پس؛ تا چاپهای عصر و شب حتی شاید "وسط مَسط" بازنیز میآیم که اگر کسی را "دلتنگم" یافتم، دلگشادش!!! سازم. (۲۸ مرداد ۱۴۰۲) تمام قسمت ها در ادامه:
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. هیچ مسیری، مسیر مشهد مقدس نمیشود. توی ایران را میگویم. مسیر حج و بقیع و دمشق و نجف و کربلا و کوفه و کاظمین و سامرا حرفش جدا. این مسیر مشهد با دل آدم چهها که نمیکند! هر مسیری برَوی وقتی به شهرش میرسی آدم غصهدار میشود حالا کجا قرار گیرم؟! الّا مشهد مقدس که نه فقط نزدیک شهر که حتی ۱۰۵ کیلومتری آن هم قلب انسان منقلب و دلش زیرورو میشود و همان لحظه دوست دارد بهترین کسانش همراهش بودند و لذتِ دیدار با آقا حضرت رضا امام رئوف ع را ثانیه ثانیه با هم بچشند. از دیدِ بنده مشهد قرارگاه "عملیات معنویت" است، قرارگاهی با رمز "یا ضامن آهو" امامی که حتی برای جان حیوان دل میسوزاند. خیلیها طی چند روزی منتهی به سالروز رحلت و دو شهادت، مشهد مقیم شدند و حظ مذهبی بردند. اینک بسیاری هم سبدِ زیارت میبندند از زمین و هوا و قطار و ایرانپیما خود را لااقل در شب شهادت امام هشتم به حرم برسانند. قدر این لحظاتِ بودن در کنار امامِ مدفون به ارض توس را بدانید که وقتی به موطِن برگشتید حسرت میخورید که چرا در جای جای مسجد گوهرشاد، رواق رواق پشتِ رواق و صحن صحن پشتِ صحن و بست بست پس بست نماز نگزاردم که آن قطعه قطعهها به قول علامه طباطبایی -رحمةالله- مسجد و گواه روز قیامتم شوند؟! باری؛ تمام دور درون حرم و بیرون حرم را قدم قدم در یک شب ماه رمضانی پیموده بودم و هر چند متر چند متر، زانو میزدم نمازی میگزاردم که گواه من شوند و گناهانم بریزند. شما ای زائران آن قطعهی مینو و معنای ایران، اینک که آنجایید تا میتوانید در جاهای مختلف حرم با آقا حرف بزنید و دو رکعت، دو رکعت نماز بگزارید تا ردّی از شما در آن مکانِ مکین باقی بماند و ذخیرهی پروندهی آن دار شود که آخرت فقط توشه میخواهد. چه توشهای گرانبهاءتر از کارهای معنوی در درون و بیرون حرم مقدس مشهد مقدس. یک شعر گویم به گویش لطفی و تمام:
مرا کشاند قراری هزار شُکر آقامرا رساند قطاری هزار شُکر آقارسیدهام پِیِ کاری هزار شُکر آقادوباره این حرم آری هزار شُکر آقارسیدهام بتَکانی مرا زِ غیرِ رضارسیدهام که شوَم عاقبت بهخیرِ رضا
با تسلیت شهادت و ارادت و ادب به زائران کِرام
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. روزی شنید چند معلم قرآن و اسلام را که توسط آن حضرت -صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- به مناطقی از حجاز اعزام شدند تا مردم را به دین دعوت و آنان را تعالیمِ دین بیاموزند و از جهل به علم برسانند؛ به طرز فجیعی به شهادت رسیدند و اسیر گشتند که در تاریخ اسلام مشهور شد به قضیهی یوم الرجیع. این در حالی بود که بعد از جنگ محزونآفرین اُحد در آخر سال سوم هجری، جمعی از طایفهی "عُضَل" و "قاره" اظهار اسلام و تبعیت کردند و به خدمت پیامبر ص آمدند و درخواست چند نفر قاری و معلم قرآن نمودند برای تعلیم افراد طایفه خود و قوم لحیان. پیامبر خدا ص هم با پیشنهاد آنان موافقت کردند و ۶ نفر از بهترین قاریان قرآن را به سرپرستی حضرت "عاصم بن ثابت" س به محل فرستاد که در محلی به نام رجیع آنان را محاصره و ۴ نفر از آنان شهید و سرنوشت دو تن دیگر بسیار رقّتانگیز رقم خورده بود که دل پیامبر ص را ریش و بهشدت جریح ساخته بود که سرنوشتشان بدینگونه بود!
"و ۲ نفر دیگر به نامهای خبیب بن عدی و زید بن دثنیه اسیر و به مشرکان مکه در مقابل ثمن ناچیزی معامله کردند و مشرکان مکه در مدت ۲ ماه محرم و صفر آنان را شکنجه و آزار دادند و در ماه ربیع الاول سال چهارم هجری در تنعیم شهید کردند و قبر منور آنها در کنار جاده مکه- مدینه محفوظ است."
اهل مطالعه میدانند که پیامبر رحمت و با آن خُلق عظیم در برابر این جنایت و خیانت چه کردند و در فتح مکه هم که همهی جنگافروزان و دسیسهبازان را رها و بخشیدند اما عاملین آن روز فجیع معلمکُشی را هرگز نبخشیدند. آری؛ حضرت رحمة للعالمین در جای خود از شدت رفتار پرهیز نداشته، چرا که اَشدّاء کنار رُحَما، دین را میزان نگه میدارد. البته رحمت اصل است و شدت استنثناء، اما همین استنثناء در جای خود از اوجَب است و از اَهمّات در برابر مُهمات.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. روزنامهی آسیا (۲۰ شهریور ۱۴۰۲ عکس داخل متن) را ورق زدم. این "گروه بیست" که برای اَدای احترام به روح مهاتما گاندی به راج گات (=محل سوزاندن پیکر گاندی) راهی شدند، در میانشان همان کشوری هم هست که سالها هندوستان را نه کشور که "کمپانیِ"!!! خود میدانست و کل خاکش را به تصرف خود برده بود؛ انگلیس. حالا همینها به روح مهاتما سلام میدهند. رفتار پلیدانهای که فقط از برخی از دُوَل غرب بر میآید. از کجا معلوم! همان هندوی افراطی که مرحوم گاندی را ترور کرده بود از خودِ انگلیس دستور نگرفته بود! که گاندی آنان را سرافکنده از هند بیرون رانده بود. حالا این ادای احترام را باور باید کرد! یا روح پلیدی را. بگذرم. دو نکته دارم، میگویم:
۱. این را تاریخ به ثبت رسانده که همواره انسانهای درستکار روحشان در دنیا آمدوشد دارد. بدکاران را حتی دنیاگرایان هم جرئت احترام ندارند.
۲. هندِ امروز -که قرار است اسمش بهارات شود- زمانی نامش یک شرکت بود، نه کشور! شرکت "کمپانی هند شرقی"!!! که انگلیس آن را خاکِ خود کرده بود. اینک این را باید در نظر داشت هر کشوری در برابر مخاصمات مقاومت کرد چشمِ جهان را گرفت، ایران هم، روزی فرا خواهد رسید به خاطر همین مقاومت قهرمانانهاش در برابر تمام مهاجمان (بیگانگان + دلّاکان آنان در ایران) مورد ستایش قرار خواهد گرفت که تسلیم اهریمن نشد، زیرا کشوری بر روی آموزههای قرآن بنا شد و بر پایهی خط تمدنی خود با تئوری سهگانهی پندار و گفتار و کردار نیک، تأسیس
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام.
کلَک: حمیدرضای طالبیِ من، چه راه روَد، چه وایستَد، چه سکوت کنَد دلش کار
میکنَد واه چه هم سوژههایی ناب برام خلق میکند که هاجوواج میکند.
حمیدِ عمیقِ من، هرگز در راه عقایدش، کلَک نیست و کلَکی هم نمیسازد. این
کلَک را که فرستاد، خواست زیرنویس دامنه زیرش آد.
کلَک: سازهی چوبیست به عرض تقریبی معمولا" چهارمتر و اندی، با دو طرف ستونهای جُفتی عمود چندپلهای با چهار الی پنج تا چوب دراز افقی که سرِ قَلتِ (=وایر و باز) زمین و باغ که با آن جِلُوِ آمدوشد افراد مزاحم یا حیوانات عبوری را بگیرند. کلَک در قدیم اشرافیترین دروازهی مردم بود. همین رو هم، خانههایی نداشتند از فَرطّ نداری و فقر. اما بعدها دروازه و دریچه، جای کلَک را گرفت.
اما یک کلَک است که اگر در اخلاق کسی رسوخ کند خیلی خیلی ضابع است و آفت و صدمه. اول خودِ آن کلَکباز را از پای درمیآورَد. این کلَک: رفتاری بزِه و بد از سوی دغَلکارانی دَنیست که برای سود بیشتر، فریب زیادتر، ریاکاری عمیقتر، رد گمکردن پیچیدهتر و در یک کلمه: ایجاد سوءتفاهم دنبالهدارتر، به کار گرفته میشود. جملهی شایع محلم این بود بین قدیمیها (حالاها را نمیدانم چون سالی سه چهار روز بیشتر محل نمیتوانم برم بمونم) این جمله: اوخ! وِه رِه وِل هاکون، وِه کُلا" کلَکِه. فارسیاش: وی را رهاش کن، آدمی با دوز و دغَله.
حمید! با این کلَک، بنیاد باغها را هرَس ساختی و زینادِ کلَکبازها را هَدْم نمودی. حمیدم ممنوم ازین هَمُّ و هُموم.
اربعین در قبرستان قدیمی امامزاده جعفر
روستای دارابکلا (۱۵ شهریور ۱۴۰۲)
عکاس: حمیدرضا طالبی . نشر عکس : دامنه
مسیر پیادهروی اربعین
به سمت قبرستان قدیمی امامزاده جعفر
امامزاده جعفر دارابکلا
آقا مهدی ملایی دوست گرامی بنده
نمایش اُسرای کربلا
دوستان خوب بنده
به قلم دامنه: مسیر پاکزیستی اربعینی
در روستای دارابکلا. به نام خدا. سلام. اربعین در قبرستان قدیمی امامزاده
جعفر روستای دارابکلا (۱۵ شهریور ۱۴۰۲) عکاس: حمیدرضا طالبی . نشر عکس :
دامنه. به تمامی حاضرین سلام دارم و تسلیت اربعین. از حمید کِرام من، بسی
ممنونم این مراسم را برای دامنه و مدرسه فکرت بهصورت زنده پوشش داد. درود
بر همگان این تصمیم مذهبی و گسترش شعائر مذهبی. قم. ارادتمند همهیتان:
دامنه
به قلم دامنه: مسیر پاکزیستی اربعینی به نام خدا. سلام. بر من این پیام مخفی در دلم نجوا و الهام میکند که گویا زبارت اربعین رمز ظهور قائم آل محمد ص است. این تیترپردازی روزنامهی رسالت در امروز (۱۴ شهریور ۱۴۰۲) تصویر بالا، دلم را ربود. حیفم آمد جز اربعین، به چیزی دیگر بپردازم. فردا -روز اربعین- این امواج به آسمان خواهد رفت که ای فرشتگان خدا! عشقبازی ما را به خدا برسانید. ما تا نفَس میکشیم در راه اباعبدالله ع پا در رکاب رهبر عظیمالشأنمان آقاخامنهای دست از طلب و هدف برنمیداریم. ای زائران! ای عاشقان! ای حائران! شماها دل ماها را به خودتان مشغول داشتهاید. همهی ماها پیش شماهاییم. اِسقاط اینجاهاییم ولی واقعا" پیش شماهاییم. اینجا ایران از هر کوی و برزن -همه- دلمشغول رزم و بزم شما پیادهرَوانِ کوی دوست هستند. این امام حسین ع کیست که دنیا برایش این گونه حرارتواره حرکت کرده است. خونِ حسین -راست میگفت روانشاد دکتر شریعتی- که روزی کانون جنبش حقطلبان عالم میشود. و شد. اینک، اربعین دارد به یک حماسهی شگفتانگیز جهانی بدَل میشود که روح آن، تغییر سبک زندگی به نفع معنویت است. ای ایرانیان مقیم معلای کربلا! سردار همهی جهان اسلام شهید حاج قاسم سلیمانی را فراموش نکیند، او اگر نبود و فرمان دلیرانهی رهبری معظم در دفن سریع و قاطع تفکر تکفیر مسلّح خونریز، اینک این راه و مسیر ارادت، بسته بود و مسدود. آیییی ای زائرین! و همهی کسانی که عین زائرین اینک در خانه و میزِ کارتان، دلتَپِش آن مسیر پاکزیستی کربلایید، بدانید این مسیر پاکزیستی همان مسیریست که به نظر من امام زمانمان -که جان من فدای او باد- از آنجا عبور خواهد کرد و به حرم مشرّف میشود و پیغام به جهانیان را صادر میکند. خدا را چه دیدید!! دامنه.
متن حجتالاسلام محمد رضا احمدی:
یک تجربه شیرین و یک برداشت
تجربه پیاده روی اربعین به من آموخت که از این فرصت باید بیشترین بهره را برد. حدود سه روز پیاده روی که دغدغه هیچ چیزی نداری جز رسیدن به مرقد حسین علیه السلام فرصت معنوی زیبایی را برای انسان فراهم می کند.
DAMU
نیایش توحیدی دامنه
نیایش توحید طالبی
باسمه تعالی
خدایا ! تو بینایی وُ دانایی. آنچه از منِ مُقصِّر دیدی و آنچه هم میدانی، همه را به نفع پروندهی اَعمالم بایگانی کن.
پروردگارا ! از من عشق و عبودیت و عبادت و عرفان میخواستی، همهی اینا را بر اثر مشغولیتهای فرعی کم کردم، منو ببخش.
رَبّا ! رگِ گردنم زَنند دست از توحید برنمیدارم و بیعقیدگی نمیپیمایم، همهی این دارایی مرا در چنگِ خود دار.
بارتعالیها ! گفتی بارِ امانت دوش گیریم، این دوشِ عبدت از قصور زخم برداشت، همهی تقصرات مرا عفو فرما.
تا دیداری دیگر خدایا مرا بخواه
۶ / ۶ / ۱۴۰۲ توحید طالبی. دامنه دارابی. قم.
نیایش توحید طالبی
باسمهتعالی
گپدلهای توحید با خدا
روزی -سه تیر ۱۴۰۱- فرزند سومم -عاصم- از حرم امام علی بن موسی الرضا ع با من تماس گرفت. گفتم از آن صحن حرم یک هدیه به بابات بده. داده بود: مرحوم دکتر علی شریعتی از دو چیز در حیرت بود: >> ۱. از آبیِ آسمان، که وجود ندارد، ولی دیده میشود! ۲. خدای رحمان که وجود دارد، اما دیده نمیشود. اینک -پنجشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۲- ای خدای باریتعالی! پیشگاه رُبوبیات عرض میکنم: دیده هم میشوی! با دلِ دردمند. دردمند دلش گشوده است برای جلوس با خدا. ای خدای دلنشین! بر دلم نَشین تا با دیدهی دلم سیرسیر ببینمت.، که دیدنیهای عالَم نادیدنیاند نه تو؛ ای از رگِ گردن به من نزدیکتر. دامنهی توحید. ۹ / ۶ / ۱۴۰۲ . قم.
نیایش توحیدی دامنه
خدایا ! با معلمانِ اخلاق و عرفان به ما آموختی که آن گاه که به خود مشغول نیستی! پس در کجا به سر میبری!!!
آری خدایا به جای خود و خویشتن، به امور بیشمار مشغولم داشتهام! خدایا توبه توبه تویه!
پروردگارا ! بارها از لِسان آموزگارانِ تعالیمِ معنوی آموختم که در گوشم دمیدند: دل باید دلیرانه خدا را بپُوید!
آری ای خدای باریتعالی! من در پیمودنِ دلم به عرشِ تو دلیری نورزدیموُ دلگیرم! منو ببخش منو ببخش خدای بخشایشگر!!
تا دیدار دیگر باز ای خدای من بازم مرا راه دِه
ابراهیم طالبی دارابی دامنه توحید. جمعه ۱۰ شهریور ۱۴۰۲ . قم.
وقت حرف به نقل از توحید (۵)
باسمه تعالی
دوستت دارم امامِ زمان -عجّ-
جمعه بودُو یادتم امام زمان. ما عاجزیم، غیبت را، درک کنیم.؛ از کجا معلوم که امام غائب برای ما از امام حاضر لازمتر نباشد؛ من تو را ای آقا، در ردیف غَیبِ خدا میدانم. خدا غیبُو ناپیداست، یک امام هدایت خود را هم چون خود، در پسِ پرده گذاشت. ما بنیآدم و بنوحوّا چونان مورچگان که دانشمندان گفتهاند دستکم ۱۲ هزار گونهاند، میلیاردها گونهایم. تا خودمان را تحتِ "شرائطِ" زمانِ ظهورت آوَریم، زمان میخواهد و خدا از سرِ حکمت، تو را از ما غائب کرد. ای امام غائب! ای همصفت با خدا در غیب! در آن وَرایِ هستی، انتظار ما را در ردیفِ عبادت رَج کن. دوستت دارم امامِ زمانم -عجّ- ظهورت را شماره میاندازم که در "رکاب" باشم، سربازِ سربازِ سرباز.
جمعه. دامنه طالبی. قم ۱۰ / ۶ / ۱۴۰۲ .
باسمه تعالی
به وقتِ توحیدی
خدایا ! من بسم الله را ضیاء روحها میدانم و مِفتاح صمد،
پس ای خدای من، روحم را بِنُوران و قفلهای قلبم بِفُتوح.
خدایا ! قَرین من کیست؟! در سورهی فُصلت آموختم قرین از شیطان بدتر است، از قرینِ بد نصیبم نشود،
پس ای خدای من، قلب مرا قرینِ خوب نما که جگرش چون جگر ماهی تابش (=تب و طبع) گرمی دارد و هیچ اقیانوسی هم جگرش را از حرارت نمیکاهد!
این نوع قرین که از نفْسِ خودِ آدمی جاری میشود از دلم جمع کن!
مُقِرّ به توحید: دامنه
جمعه ۱۷ / ۶ / ۱۴۰۲ . قم.
وقت حرف به نقل توحید (۹)
باسمه تعالیٰ
از دیرباز - نوجوانی تا پیریام- باورم بود که میان عقل
و عشق معرکهآراء برپا است. اگر میگویید نه، و اصرار میورزید که نه
چنین نیست و عقلوعشق باهم آشتیاند، بنگرید این سه سندم را:
حافظ:
عاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق
چو شبنمی است که بر بحر میکشد رقمی
سعدی در کلیات:
زان گه که عشق دست تطاول دراز کرد
معلوم شد که عقل ندارد کفایتی
پایان
قم. پنجشنبه ۲۳ / ۶ / ۱۴۰۲ دامنه ی توحید
وقت حرف به نقل دامنه
باسمه تعالی
هیچ کس قادر نیست تنها به حکمت خویش تکیه کند! بسا بسا
با همین سبب، ما باید بر یکدیگر حامی بمانیم. مثلاً تسلی دهیم. مدد رسانیم.
یاد دهیم. اندرز گوییم. چرا که دوران مشقّت، آدمی را نباید بیرمق کند.
چرا که سرشت حقیقیاش را نشانش میدهد. به قول سالک صلح -ص ۶۸- درین دنیا
انسانها به سانِ طلا در کورهی آزمون، آزموده میشوند.
۳۰ / ۶ / ۱۴۰۲ قم
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
از میلاد تا معاد
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. این روزها دارم این کتاب دوجلدی را میخوانم : «انسان؛ از میلاد تا معاد» اثر آیتالله سید نعمتالله حسینی کهلائی. یکی را تمام، دومی را از نصفه عبور کردم. یادداشتی پیش خود بر اساس بینش آزادم سحر روی ورقه نوشتم همان را خلاصهتر این صحن میگذارم. خُب، زندگی کاشت است و برداشت. سرانجامش هم احتضار است و احضار. همه باید پیش خدا حاضر شویم. بنده برین نظرم دنیا که باشی باید بگویی: "با چراغِ عقل راه خویشتن یافتم <> در شریعت تابعِ قرآن و عقلِ کُل شدم".
اشعاری را به امام علی ع نسبت میدهند که برگردان میکنم: مردم چهار دستهی جدایند؛ حالاتشان، هر یک روشن: دستهای، دنیایی تلخ دارند، آخرتی شیرین. دستهای دنیایی پُرمَسرّت دارند ول از آخرت بیبهرهاند. دستهای هر دو را به چنگ آوردند. دستهای درین بین ضایع شدهاند؛ نه این دارند و نه از آن برخوردارند. همان امام هُمام میآموزاند که ای بشر تو خاکی هستی، صفات و اخلاق جمع کن؛ زیرا انسان به کردههای خود قضاوت میشود؛ یا نکوهش یا ستایش. درین میان از نظر حضرت علی ع چهار چیز از هر چیز بیشتر بشر را بالا میبرَد: حلم. علم. عطا. احسان. که همهی این چهار صفت مورد اشارهی امیرالمؤمنین علی ع در چیزی یه اسم ایمان تجمع دارند. فقط حِلم را یک کمی توضیح دم. حلم یعنی آهستگی. یعنی روان آدمی پیوسته آرام باشد. مثل شتُرِ آرام که یک کودک هم اگر اَفسارش را مهار کند تا چندین کویر را آرامآرام میپیماید و بههم نمیریزد.
هان! دنیا به کدام مسیر است؟ به مسیر خودِ دنیا؟ نه، هرگز. ما که مبداء و معادی هستیم، دنیا را منتهی به آخرت میدانیم. دنیا آزمایشگاهیست در مسیرآخرت. آخرش قیامت است، قضاوت است، حشر است، نشر است. لفّ است. چِشش هست، یا عذاب یا پاداش. گمشدگان مزرعهی دنیا اگر به ندای اهدنا الصّراط اجابت ندهند آن اَعدا اَعدُو (دشمنترین دشمنانش یعنی نفسِ سرکش) میپّرد میدان، حُقه میزند و حق و حَقه و حقگویی را به سرقت میبرَد. خدایا: "مرا در روز مِحنَت یار باید <> وگرنه روزِ شادی یار بسیار" ختم کلامم: "یا رب کجاست [کجاست کجاست] مَحرم رازی که در جهان <> دل شرحِ آن دهد که چه دید و چِها کشید. ممنونم از عزیزان کتابخانهی یادگار امام قم که برای ما این نعمت عُظما را فراهم ساختند که از آنان کتاب به امانت گیریم.
هفت پیامِ یکِ ادب این عکس
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. از غربِ مشهد مقدس -یعنی میدان شهدای خیابان شیرازی- برای خودت مسیر ادب بسازی و چشم به شرق که سمت طلوع است بدوزی به امام رئوف عالم آل محمد ص میرسی به همین خَمِش قشنگ عُرف و شرع ایرانی که این زائرین مجسمشده در آن میدان مرکز مشهد، رسیدند. اینک سرم را سُر دهم به سِر، به آن دل دل دل هایی که روز میشُمارَند دستکم یک روز هم شده تا چهلوهشتمِ در حال آمدن، خود را به حُرمِ این حَرم مُماس کنند و یک جوف و جوار و جایش بایستن با سادهترین سخن ایرانیان را بگوین: "یا امام هشتم سلام، منم من، دوستدارت شیعهات". این حالِ زارِ زائری، آنانی را الآن سرگشتهتر میکند که دلشان اندود به دورِ درد هم باشد: من به رسم ادب، اول بلند شدم، سپس نوشتم: یک را ببین: یعنی وقتی میخواهی مشُرّف شوی پوشش فاخر باید بپوشی. دوم را بیاب: کمی باید خم شوی، که نه رکوع شود که خاص خدای باریتعالی است، و نه راستِ راست باشی که خاص افراد ادبنادان (= نا+دان) است. سوم را افتتاح کن حالا: چشم نافذت را باید کمی تار کنی که کمی حُزن به حالت چشم و رُخت دهی تا ادب کامل شود. چهارم را همین جا بدان: اگر یک بانو هستی پس موقع سلام مراقب خودت باش که چادر مقدست نپّرد که پردهی حُرمتت را کسی بدّرَد حتی اگر باد وَزد یا یک چشمِ هیز و شوخ، مقام معنویات را بدُزدَد. پنجم هم این این این: مردی یا کودکی هستی، دستت را به سینه بزن که بهترین چهره بشی که خودت برای خود در آن حال، شیرینترین یادگاری شوی. شش را هم سریع بخوان: بزرگت را جلودارت کن و پیشی نگیری بر بزرگ. هفت هم -که در معنی لغوی یعنی بینهایت- این است >>> گره دلت به دست ادب بده و قلبت را به قالب رضوی در آر و مقداری اشک جاری ساز و بگو: ای امامم! ای سَرورم! تو را میخواستم تو را میخواستم که میدانم حالا که دیگه آمدم به درگاهت، تو هم مرا میخواهی؛ که خواستن در طبیعت دو طرفه است. سپس از هفت، که واصل به حرم و دل و روح خود شدی، معطل نکن و لفظ را جاری کن: خدایا: شکر این حرم را گذاشتی در قلبم که قالب توحید در آیم و در حصن لا اله الا الله دِژ ایمان بسازم. تمام.
متن دوم:
مرحوم باقر مدّاح طالبی این عموی پرهیزگارم یک عمر ندایی زلال و پاک و با اخلاص برای دردهای عترت و عصمت -علیهم السلام- بود. اینک در بیت او خاطرهاش ماند و یک عمر نفَسهایی که برای زندگی باطهارت کشیده است. برای روح این عموی دانا و پاکسیرتم درین جمعهی خدا، غفران و آسودگی در آن جهانِ بقا، آرزومندم. بر همسر مهربان و زحمتکشش دخترعموی گرامیام و به آقاحمید و آقاحمزه و دخترعموهایم بردباری و عمر طولانی میطلبم. حمیدِ دلم ممنونم مرا به رؤیت این تصاویر عمویم در پشت صحنه و در صفحهی شخصیام مهمان کردی. خلاصهای از آن را صحن نوشته و منعکس ساختهام. قبرش رفتی مرا هم در دلت با خودت ببر.
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت و هیئت
قسمت نود و دوم
برای
محمدم؛ آن امین، آن رسولِ خاتَم النبیّین ( ۱ ) سلام برین جمعام. سلام بر
جمیع پیامبرانم، امامانم، صالحانم. باید "سرِ نامه بِنوشت نام خدای / خدای
جهانداورِ رهنمای" آن خدایی که خودِ سلمان ساوجی
در فراقنامه گفته: «رَسانندهی عاشقان را به کام / رَهانندهی بستگان را ز
دام». چنین خدایی، خود ستوده است و "ستوده"، فرستاده؛ حضرت محمد امین ص.
همان محمد: "محمد عالم علم یقین است / محمد رحمه لِلعالمین است" چون حال من
به محمدم چنین است روز و "شبی نلتَفت گر ز حالم شوی / ز صد ساله رَه نالهام بشنوی" و وقتی "جمشید و خورشید"
را باز میکنم این بیت، این نَعت، این نَسقِ قلبم را بر جانم میزنم که
خدایم: "ز رحمت انبیا را آفریده / وَز ایشان مُصطفی را بر گزیده." آن
خداوندگاری که در حکمت آفرینش طوری بارم آورده تا بدانم و بفهمم و فهمیدم
"خرد را کار با کارِ خدا نیست / کسی را کار با چونوچرا نیست" زیرا "فلَک
را با چنین کاری چه کار است؟ / همه کاری به حکمِ کردگار است". آنچه تا
فراآمدنِ شب ارتحال رسولم در چهلُهشتم، برای پیامبر عَدیمالنظیرم
(=بیمانندم) مینویسم، همه اِرتکاز (=ثابت بر قلب و معلوم بر مغز) است.
شده آیا؟ آیا شده؟ که کسی درجا از شما بپرسد پیامبرت را فقط به کمک حافظه و
علاقهات، به صورت حفظشده بدون رجوع به مطالعهی دوباره، معرفی فرما؟ ها
بانو؟! ها آقا؟! من هر آنچه اینجا «برای محمدم؛ آن امین، آن رسولِ خاتَم
النبیّین» -صلواتُ الله علیه و علی آله اَجمعین- مینویسم از همین ارتکاز و
حافظه است. پس شروع میکنم تا رسیدن رحلت جانگذار آن آکرمِ روی کُرهی
زمین و تمام کُرات سطح آسمان. دامنه.
برای محمدم؛ آن امین، آن رسولِ خاتَم النبیّین ( ۲ ) به نام خدا. سلام. درِ چوبی یک اتاقِ بالایِ همکف مکه، بامدادنِ رو به سپیده، به حدِ شکافی -که بتوان در آن دید انداخت- باز شد. زید دید عمّار، عمّار -آن عِمادِ دین که تا هر حدی که خدا خشنود بود در رکاب بود و جبههی حق را نِشان و نام- تحتِ تعقب پاسبانان مشرکان ستیزهجوست برای جلب و تفتیش فکر و جستوجو. عمار، از یک نشستِ مخفیِ مهمِ آشنایی با وحی بر نبی ص برمیگشت، که زید سرجلسهی آن حلقه بود. همآنان، پیرُوان، رهرُوان، رهپویان محمد در عصر آغازین بعثت، که تعدادشان از عددِ انگشت دو دست جلوتر نمیزد. عمار لو رفت و سپس به شکنجهگاه یک دَخمه در جوف یک کوه که زراندوزان مکه آن را زندان حقطلبان کرده بودند. آن روز عمار تا آن میزان جگرخراش لطمه دید که پدرش یاسر را پیش چمانش سر بُریدند و مادرش آن قهرمانبانوی ایمان حضرت سُمیه را جُلوِ چشمانش بیحُرمتانه در کف داغ ریگهای سوزان بیرون زندان، دَریدند (من که اشکم نمیگذارد واژگانم را راحت وارد کنم و همین، ذکر مصیبتم است که اگر خواستید برای دردِ غمگینترین روز پدروپسرومادر بگریید، یا نگریید، خود دانید) و با تیزی نیزه، شکم آن اولینهای مسلمان را شکافتند. و عمار، آن روز، بیرقیبترین اندوه عالَم را به خود دید و همان دَم "چهره" شد، چهره؛ چهرهی ماندن پای ایمان و فردی نمونه برای پایداری تا پای دار. و فهمید دریدگی دشمنان محمد ص حد و مرز ندارد و مرز عمار همان زمان معین شد: ماندنِ محکم پشت نبی خدا حضرت محمدِ مصطفی و سپس ولی خدا حضرت علیِ مرتضی. آری؛ بانو، آری آقا، حضرت مصطفی خشنترین روزها بر خود و یاوران دید ولی تسلیم نشد و "خط" را تا رسیدن به مدینه رمز گذاشت. این رمزها را من به حد خودم خواهم گشود. تا خطوط محمدمان را رمزگشا بمانیم. امید است حافظهام قلمم را قلَمه و نوج و نُضج زند. دامنه.
پنجشنبه, ۹ شهریور ۱۴۰۲، ۰۷:۵۱ ق.ظ
متن و عکس در لینک بالا در دامنه