دامنه دارابکلا

اعتقاد، جهان را آباد می کند، انسان را آزاد ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

دامنه دارابکلا

اعتقاد، جهان را آباد می کند، انسان را آزاد ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

مطالب اسفند ۱۳۹۸ دامنه

۲۹
اسفند ۹۸

به قلم دامنه. به نام خدا

سِن (=صحنه و پرده‌ی) اول:

روزی به مردی برخورد؛ نمی‌دانم در راهی و یا در جایی. به او گفت: «آیا 'سخن' را خوار و ناچیز می‌شماری؟ بدان‌ڪه خدای عزّوجلّ پیامبرانِ خود را با زر و سیم نفرستاد، بلڪه با واژگان فرستاد.»

 

از آن مرد خبر ندارم ڪه در برابر این سخن ڪه گیتی‌پسند است و شاداب‌ساز، چه واڪنشی بروز داد و چه حالی شد، اما خودم نه فقط به عظمت این سخن ڪه به عظمت روح و دانش امام محمدباقر (ع) تعظیم نمودم و آرام گرفتم.

 

اصل این روایت در «میزان‌الحڪمه» محمد محمدی‌ ری‌شهری صفحه‌ی ۵۱ به ثبت رسیده است.

 


سِن دوم:

یڪ انسان -ڪه همانند و همتا ندارد و فقط وصیِّ او در اندازه‌ی جای و مقام او بود و متحد تامّ وی- در غزوه‌ی تبوڪ، با یڪ اقدام بی‌مانند و ماندگار بر اذهان، اسیران رومى را با ڪتا‌ب‌های پزشڪى معاوضه ڪرد. یڪ نویسنده‌ی عرب هم -ڪه نجیب محفوظ باشد- در سخنرانی‌اش هنگام گرفتن جایزه‌ی نوبل به این ڪار افتخارآفرین، افتخار ڪرد.


سِن سوم:

امشب و فردا یڪِ یڪِ هزارُ سیصدُ نودُ نُه، -ڪه خورشید درخشنده‌ی ایران و فارسی‌زبانان، طلوع بهار نوینی را نوید می‌دهد- یادآور زمانی از زمان‌هاست ڪه حُزن شهادت انسانی شڪیبا و نماد ڪظم غیظ (=فروخورنده‌ی خشم و خشونت) امام موسی ڪاظم -علیه‌السلام- است. من به رسم همیشگی‌ام و با ادای ادب، دو سخن از آن امامِ بردبار در مصیبت‌ها، در زندان‌ها، در شڪنجه‌ها و صبّار در مأموریت‌های الهی -ڪه در لسان پیروان باب‌الحوائج است- تقدیم شیفتگان خاندان عصمت و راست‌قامتان خطِّ نبوت و امامت می‌ڪنم:

 

سخن اول: «سخاوتمند نیڪ‌رفتار در حفاظت و حمایت خداست، او را وانگذارد تا به بهشت وارد ڪند و خداوند پیامبرى را مبعوث نڪرد جز آن‌ڪه سخاوت‌پیشه بود و همواره پدرم مرا به سخاوت و نیڪ‌رفتارى سفارش مى‏‌فرمود تا این‌ڪه درگذشت.»

 

سخن دوم: «دین خدا را بشناسید ڪه دین‌‏شناسى ڪلید بینش و ڪمال عبادت است و راه رسیدن به جایگاه‏‌هاى بلند و مراتب ستَبر و باعظمت در دین و دنیاست و برترى دین‌‏شناس بر عابد همانند برترى خورشید بر ستارگان است و هر ڪس دینش را نشناسد، خدا از هیچ ڪردار او خرسند نباشد.» (منبع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۲۳
دامنه |
۲۹
اسفند ۹۸

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. روزی مرحوم مهندس مهدی بازرگان در نکوهش انقلابیون گفته بود «مگر انقلاب نخود و لوبیا است که صادر شود!» و نیز گفته بود «مگر انقلاب بُقچه است که صادر کنیم»

 

نکته: نه؛ نه نخود و لوبیاست و نه بُقچه. انقلاب اسلامی ایران به تعبیر میشل فوکو -که اوایل انقلاب به ایران آمده بود و تا بهشت زهرای تهران را گشت زده بود- انقلاب ایران «روحِ جهان بی‌روح است» و برای همین خودبه‌خود صادر شده و می‌شود. چون فکر نو، جنبش نو، فریاد نو که دارای گفتمان قوی و منطقی باشد میان ملل منتشر می‌شود. مگر می‌شود انوار آفتاب را جلودار بود و نگذاشت به زمین و محدوده‌ی منظومه‌ی گیتی بتاید؟ خورشید می‌تابد، چه بخواهیم، چه نخواهیم. گفتمان انقلاب نیز خود، مسیر خود را طی می‌کند و به صدور می‌رسد؛ هر چند صادرکردن اگر به زیور هنر و فکر و قلم و ترویج و تبلیغ و سفیر (=به معنای دیپلماسی عمومی آن) در آید کاراتر است.

 

سایت جماعت دعوت و اصلاح

 

اشاره: البته مرحوم بازرگان تزش این بود به جهان، کاری نداشته باشیم، «سازگاری» پیشه کنیم؛ که موج طبیعی انقلاب ایشان را واداشت کنار برود و نجابتش و تدینش هرگز نگذاشت به محور براندازان خون‌آشام بپیوندد. تا آخر منتقد ماند و بر نظریه‌ی ولایت فقیه انتقاد می‌بُرد و در آخرین مقاله‌اش آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا دست به اصلاح گفته‌ها و گفتارها و کردارهای سیاسی‌اش زد و هدف بعثت انبیا را «خدا و آخرت» خواند و بس.

 

تکمله: روحِ جهان بی‌روح را امانت‌دار باید بود. نباید برای این روح، هر یک از ما «عزرائیل» شویم و روح یعنی انقلاب اسلامی را قبض کنیم و بستانیم و به نعش تبدلیش کنیم و آنگاه بر کرده‌ی ناگوار خود سوگواره براندازیم. آن روز مَباد. و نمی‌باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۱۰
دامنه |
۲۸
اسفند ۹۸
به قلم دامنه. به نام خدا. شناسنده‌ی جاحِد کیست؟ اول بدانیم جاحِد چیست؟ جاحد یعنی مُنکِر، یعنی انکارکننده. اما آن نوع انکاری که با وجودِ دانستن، مُنکِر است. مرحوم عمید، جاحد را این‌گونه تعریف می‌کند: «کسی که با علم، حقِ کسی را انکار می‌کند.» در لغت‌نامه‌ی مرحوم علی‌اکبر دهخدا این‌گونه آمده: «انکارکننده با وجودِ دانستن.» بنابرین؛ شناسنده‌ی جاحد -چنانچه از واژه و اسمش پیداست- کسی‌ست که می‌داند و می‌شناسد، ولی مُنکِر است، ولی تکذیب‌گر است، ولی ردکننده است، ولی باورناپذیر است. زیرا زیرِ بار باور و ایمان و پذیرش نمی‌رود.
 
شهید مطهری در «انسان کامل» شیطان را «شناسنده‌ی جاحد» می‌داند و استدلالش این است چون شیطان «از همه بیشتر خدا، ملائک و پیامبران را می‌شناسد. حتی قیامت و معاد را بهتر از همه می‌فهمد اما مُنکِر است.» بدین‌خاطر شناسنده‌ی جاحد نامیده می‌شود.
 
نکته‌ی تشریحی تحلیلی: امام علی (ع) «پارسایی را سرآمدِ کارها» می‌داند و از نظر امام صادق (ع) «کوششی که در آن پارسایی نباشد، بی‌فایده است.» ازین‌رو از نظر من یک علت از علت‌های جَحد و انکار این است چون شیطان پارسایی نداشت.
 
پارسا به کسی گفته می‌شود که پرهیزگار باشد، از گناه و زشتی‌ها بپرهیزد، و به زبان عامیانه اما حکیمانه خداترس باشد. پارسایی نمی‌گذارد انسان به سمت‌وسویی برود که شیطان رفت. شیطانی که، هم جنود دارد، هم لشکر و تیپ و گردان و گروهان و دسته و هسته و فرمانده و فرمانبَر و مطیع و سرباز و مأمور و پیک و پیام‌رسان.
 
پارسا، پیام‌پذیرِ خدا می‌ماند و اگر بلغزد -که این امکانِ خطا همیشه برای بشر متصوّر است- باز نیز به سوی پروردگارِ آفریدگار بازمی‌گردد و خود را رانده‌ی درگاه حق نمی‌پندارد. شیطانِ رانده‌‌شده -که شناسنده‌ی جاحد است- اما سعی و تلاش دارد از مؤمنان، نیرو بدُزدد، آدم بستانَد، و به جرگه‌ی خود درآورَد و در میدانِ تیر با آنان مشق عصیان کند و بر سرِ راهِ بشرِ مشتاق حضرت حق و رونده‌ی مسیر حقیقت و پرستنده‌ی پروردگار متعال، دام و تله بگذارد. پارسایان با هر مرتبه و میزان ایمان، و با هر پایه از دانش و ارزش درین دامگه، صید شیطان نمی‌شوند و خدا را در همه‌حال می‌خواهند و می‌خوانند و می‌پرستند و تسلیم زر و زور و تزویز جبهه‌ی ابلیس نمی‌شوند.
 
 
من خود را نه پارسا می‌دانم و نه پرواپیشه، اما برای تمام پارسایان در هر دین و کیش و آیین و مذهبی، مراتب و منزلت قائلم. بگذرم. و فقط بگویم می‌کوشم دنبال‌کننده‌ی پارسایان و خداترسان باشم تا از قافله‌ی خداجویی و خداخواهی پس نیفتم. کاری بسی سخت است، چون شکار شیطان شکاری نیرنگ‌واره است؛ ولی خدای مهربان به خلق و همه‌ی جُنبندگان و دابّه (=جانور) در قرآن فرموده اگر بندگان پروا کنند، شیطان قدرت احاطه‌اش را از کف می‌دهد و قادر نخواهد ماند.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۵۹
دامنه |
۲۷
اسفند ۹۸

به قلم دامنه. به نام خدا. فردوسی توسی در «سرآغاز» شاهنامه با ۱۵ بیت، از خدا و خرد می‌گوید و در در پیِ آن در بخش «ستایش» با ۱۹ بیت خرَد را شرح می‌ڪند و سپس با سرودنِ شعرهایی درباره‌ی آفرینش عالَم، آفرینش مردم، آفرینش آفتاب، آفرینش ماه، و سپری‌ڪردن شش بخش شاهنامه، به بخش هفتم می‌رسد ڪه «اندر ستایش پیغمبر» (ص) است و با زیرڪی و ذڪاوت تمام، در آن عصرِ سختگیرانه بر شیعیان، با گذری گُذرا از ذڪر نام سه خلیفه‌ی یڪم تا سوم، به وصف خاص و اتحاد نفسانی امام علی (ع) با محمد رسول (ص) می‌پردازد و خود را نیز پیرو اهلبیت (ع) و ستاینده‌ی حضرت وصی یعنی علی (ع)  می‌خوانَد. با این بیت و صراحت:

منم بندهٔ اهل بیت نبی
ستایندهٔ خاڪ و پای وصی

 

آنگاه با پایان این بخش، وارد ڪارزار شاهنامه می‌شود ڪه بگذرم.

 

 آرامگاه فردوسی

 

از بخش «سرآغاز» سه بیت، از بخش «ستایش» سه بیت و از بخش «اندر ستایش پیغمبر» (ص) نیز سه بیت را برگزیدم و می‌آورم و سه نڪته می‌گویم و یاد آن حڪیم را در سالروز آفرینش سُرایش شاهنامه پاس می‌دارم و بر روح او درود می‌فرستم ڪه نگذاشت درخشندگی نام و مرام ایران را تاریڪ و خاموش و فُوت (=پُف) ڪنند.

 

۱. از بخش سرآغاز:

 

نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
ڪزین سه رسد نیڪ و بد بی‌گمان
تویی ڪردهٔ ڪردگار جهان
ببینی همی آشڪار و نهان

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی انسان ڪه ڪرده‌ی حضرت ڪردگار است، اول باید آفریدگارِ خرد را بشناسد. و خردِ او -ڪه آفریده‌ی خداست- نگهبان جان اوست؛ نیز محافظ چشم و گوش و زبانش. یعنی خرد در ستاد فرماندهی انسان، ایستاده و نمی‌گذارد از سه ناحیه‌ی دیدن، شنیدن، و گفتن به او بدی برسد، و در واقع خرد، تمام صادرات و واردات این سه حس را متوازن و حق‌مدار نگه می‌دارد. تنظیم پندار، گفتار، ڪردار به نیڪ‌شدن و نیڪ‌نیازی.

 

۲. از بخش ستایس:

 

خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند ڪه بیند همی
پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش ڪردن نگاه
توانا بود هر ڪه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی خردِ خردمند چنان درست و استوار راه را از چاه، درست را از نادرست تمیز می‌دهد و گزینش می‌ڪند ڪه انگار خرد، حقانیت و درستی آن را مانند چشم می‌بیند.

 

۳. از بخش ستودن پیامبر (ص) و علی (ع)

 

ترا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست
وگر دل نخواهی ڪه باشد نژند
نخواهی ڪه دایم بوی مستمند
به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی

(منبع)

 

نڪته: به نظر من از نظر فردوسی اگر نمی‌خواهی دلمُرده و پژمرده شوی، به گفتار نبی مڪرم اسلام (ص) باید راه بجویی و دلت را از تیرگی‌های احتمالی با آب گفتار نبوی شست‌وشو و پاڪیزه ڪنی، تا هم پاڪ بزیی، هم پاڪ بمیری.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۱۹
دامنه |
۲۶
اسفند ۹۸

إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ.

 

قطعاً کسانی که آیات ما را تکذیب کردند، و از پذیرفتن آنها تکبّر ورزیدند، درهای آسمان [برای نزول رحمت] بر آنان گشوده نخواهد شد، و در بهشت هم وارد نمی‌شوند مگر آنکه شتر در سوراخ سوزن درآید!! [پس هم چنانکه ورود شتر به سوراخ سوزن محال است، ورود آنان هم به بهشت محال است؛] این گونه گنهکاران را کیفر می‌دهیم.

آیه‌ی چهل سوره‌ی اعراف، ترجمه‌ی انصاریان

 

منبع عکس

تفسیر علامه طباطبایی:

 

شتر در سوراخِ سوزن!

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. دست‌ڪم سه چیزِ انڪاریون و مُڪذّبین (=قائلین به انڪار وحی و خبر پیامبران الهی و ردّ دین و دیانت) به آسمان صعود نمی‌ڪند و آسمان هم، به روی آنان فتح (=گشوده) نمی‌شود و آن سه چیز این است:

دعاها،
عمل‌ها،
روح‌‌های‌شان.

 

زیرا از نظر قرآن درهای آسمان برای آنان باز نمی‌گردد و وارد بهشت نیز نمی‌شوند. و برای این‌ڪه این مسأله‌ی مهم، روشن‌تر شود این ڪنایه هم آمده: «حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ» یعنی «مگر آنڪه، شتر در سوراخ سوزن درآید!!» ڪه مَحال است.

 

علامه طباطبایی ضمن تأڪید بر این ڪه «بهشت، در آسمان است» درین باره برین نظرند ڪه ورود منڪرین و‌ مڪذبین «به بهشت، تعلیق بر محال شده، و این تعلیق بر محال ڪنایه است از اینڪه چنین چیزى محقّق نخواهد شد، و باید براى همیشه از آن مأیوس باشند، همچنانڪه گفته مى‌شود (من این ڪار را نمى‌ڪنم مگر بعد از آنڪه ڪلاغ، سفید شود. و یا موش، تخم بگذارد.) در آیه مورد بحث، این معنا را به ڪنایه فهمانده.» المیزان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۸ ، ۰۸:۴۸
دامنه |
۲۵
اسفند ۹۸

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. سال‌ها پیش یعنی سال ۱۳۷۲ از مرحوم دڪتر محمدجواد صاحبی ڪتابی خوانده بودم به نام «مَقتل‌الشمس» ڪه از نظر من تحقیق و تحلیلی خواندنی و روان از نهضت حسینی علیه‌السلام است؛ از انتشارات هجرت قم. (اینجا). اشاره‌ام درین اینجا به آن ماجرایی‌ست ڪه حاڪم جدید ڪوفه بدان توسّل جست؛ ابن زیاد.

 

برداشت من از آن بخش ڪتاب این است ڪه او با پوشش روبند به صورتش و غالفلگیرڪردن مردم، وارد شهر ڪوفه شد تا دست‌ڪم دو ڪار ڪرده باشد:

 

یڪی این ڪه شناسایی نشود و مورد حمله‌ی مردم منتظر و چشم‌انتظار امام حسین (ع) قرار نگیرد. دومی این ڪه همزمان با حفظ جان خود، میزان علایق، محبت، روراستی و اطاعت‌پذیری مردم نسبت به امام حسین (ع) را بسنجد ڪه با فرستادنِ نامه‌ها و امضای فراوان پای آن‌ها از امام (ع) برای آمدن به ڪوفه دعوت به عمل آورده‌بودند.

 

سندان: منبع عکس

 

ابن زیاد ارزیابی شوُمی در آن روز ڪرد، زیرا با این مشاهده‌ی میدانی گویا همان شب به سمت نیرنگ رفت و دستور داد آهنگرها و چلنگرها و شمشیرسازها تا صبح فقط بر سندان بڪوبند. چرا؟ چون‌ڪه سر و صدای خوفناڪِ چڪش بر سندان، از مردم یڪ خیال‌واره می‌سازد ڪه در ذهن خود مرور ڪنند ڪه واقعاً ابن زیاد قصد جنگ و ڪشتار دارد. این عملیات روانیِ ابن زیاد بر فڪر و خیال ڪوفی‌ها ڪارگر افتاد و ترس و هراس و رُعب بر آنان سایه افڪند و ڪوچه‌ها و باریڪه‌ها از مردم خالیِ خالی و خلوتُ خلوت شد! و خواب غفلت و خالی‌ڪردن پشت معصوم (ع) آنان را فراگرفت.

 

نڪته: آری؛ سیاستِ سندان، زندان در پی دارد اگر ڪوفی‌یی نخواهد بپذیرد! سندان و زندان در آن روز به هم ڪمڪ ڪرده بودند ڪه ڪوفی‌ها ڪنار بڪشند؛ و ڪشیدند. و ڪوفه به ڪربلا ڪمڪ نڪرد!

 

اشاره: ڪربلا در آن عاشورا، در ۸۷ ڪیلومتری ڪوفه بود، ڪه امام حسین (ع) برای پرهیزدادنِ دشمن از نبرد و جنگ، راه‌شان را به آن سمت ڪج ڪرده بودند تا خون ڪسانی از ڪوفیان نریزد، اما دشمن خونی‌تر از آن بود ڪه به پیام انسانی و آسمانی امام حسین -علیه‌السلام- گوش ڪند و به خاندان طهارت و عصمت احترامی روا بدارد.


نڪته بر نڪته: گاه دشمن با جهالت و خشونت، مردم را وادار می‌ڪند ڪه عاشورا شڪل بگیرد؛ همان عزت و آزادگی ڪه سرور شهیدان آفرید.

 

توضیح: این متن را به مناسبت روز گرامی‌داشت شهیدان نوشتم. جاویدانند شهیدان و سلام و ارادت پایدار به شهیدان داراب‌ڪلا. و تقدیم درود به خاندان شهیدان ایران.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۱۰
دامنه |
۲۴
اسفند ۹۸
به قلم دامنه. به نام خدا. کاتِه را می‌شکافم. ۱. این واژه به نظر من، مخفّف (=کوتاه‌شده‌ی) لغتِ کوتاه است و کنایه از کوچیک‌بودن است. یعنی کوتاه، کودک، کوچک، بچه، وَچه، افزایش، زیادشدن، وفور. زادوولَد.

 

۲. به همین خاطر به تولّه‌ی حیوانات، «کاتِه» می‌گویند. مثلاً می‌گویند: این خرگوش، این بامشی، این ارمِنجی، این بَعو، این بَندِلوم (=عنکبوت) کاتِه بَکشیهه.

 

توله‌های روباه. بازنشر دامنه

 

۳. گاه به جای متَلک هم به کار می‌رود. مثلاً اگر سه‌چهار نفر در مسافرت و تفریح، پسته و بادام و آغوز و شلغوز بخرند و تقسیم کنند، اما یکی‌شون رِندی کند مالِ شریکی (=انبازی و همبازی) را بیشتر از شریک‌ها به جیب بزند و دیرتر از سایرین به خوردنش ادامه دهد و مَچّه‌مَچّه کند، بقیه که زودتر تموم کردند و جیبشون پیس‌مَما شد، به او با حال استفهامی می‌گویند! تِه آغوزُ پستهُ شلغوز کاتِه بَکشیه تموم نَوونه؟

 

نکته: ایران از این رِندها گویا زیاد دارد که مال شریکی را پِسو می‌کنند و بالا می‌کشند و مختلِس می‌شوند و حسابی هم چندشغله! و پُرمشغله!

فرهنگ لغت داراب‌کلا: اینجا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها و خاطره‌ها

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۴۳
دامنه |
۲۳
اسفند ۹۸

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. سال 35 هجرى بود. آن زمان که عثمان بن عفّان -خلیفه‌ی سوم اهل سنت- توسط مردم محاصره شد. او ابن‌عباس را فرستاد که به على (ع) پیغام دهد در مدینه نباشد و به ینبُع «باغات اطراف مدینه» برود، تا مردم به نام او شعار ندهند، امام چنین کردند. سپس عثمان احتیاج شدید به یارى پیدا کرد پیام فرستاد و امام به مدینه برگشت. باز دوباره ابن‌عباس را روانه کرد که على (ع) از مدینه خارج شود، امام علی -علیه‌السّلام- درین لحظه در نکوهشِ موضع‌گیری‌های عثمان، فرمودند:

 

«اى پسر عبّاس! عثمان خواسته‌اى جز این ندارد که مرا به مانند شترِ آبکش با دَلو قرار دهد، بیایم و بروم، [=سرگردانی] پیش از این فرستاد که از مدینه بیرون روم، دوباره فرستاد که بازگردم، الان هم فرستاده که خارج شوم. به خدا قسم به اندازه‌اى از او دفاع کردم که ترسیدم آلوده به گناه شده باشم.»

(نهج‌البلاغه، خطبه‌ی 240)

 

منبع عکس

 

نکته: به نظر من یک برداشت ازین پیام سیاسی ضرب‌المثَلانه‌ی امام علی (ع) این است که هرگاه قدرتِ حاکم دچار تزلزل است، سیاست جذب و نیاز درپیش می‌گیرد، اما وقتی خطر دور شد، نه فقط نیازی به جذب و حضور افراد مؤثر و بانفوذ نمی‌بیند، بلکه به تارومار و دفع و تبعید آنان می‌پردازد. نمونه‌ی خشنِ آن تبعید حضرت ابوذر غفاری، صحابه‌ی انقلابی و آرمانی آیین محمدی (ص) به صحرای ربذه‌ی تفتیده‌ی خشن و سوزنده.

 

پیوست مرحوم علی دشتی مترجم نهج‌البلاغه: «جَمَلًا نَاضِحاً بِالْغَرْبِ (مرا چون شتر آبکش قرار داد) ضرب‌المثل است. دَلو بزرگ چاه آب را با طنابى بر شتر مى‏‌بستند، وقتى از چاه دور مى‌‏شد دلو بالا کشیده‌شده زمین آبیارى مى‏‌شد و چون به عقب برمى‏‌گشت و به چاه نزدیک مى‏‌شد دَلو آب به تهِ چاه مى‏‌رسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۵۲
دامنه |
۲۲
اسفند ۹۸

(شهید صادق قربانی: Shahid Sadegh Qorbani)

به قلم دامنه. به نام خدا. در روز گرامی‌داشت شهداء، یاد می‌کنیم از همه‌ی شهیدان و شهید عزیزی از شهر «سرخ‌رود» شهرستان محمودآباد مازندران، شهید صادق قربانی. او «در قامت یک بسیجی، ۴ خرداد ۱۳۶۷ در تکِ شلمچه به شهادت رسید... در تیپ هوابرد شیراز فرمانده قبضه ۱۰۶ بود.»

 

شهید صادق قربانی برادرِ دوست گرامی‌مان جناب آقای جلیل قربانی‌ست. برای این خاندان آرزوی دوام سلامتی و سربلندی و رستگاری دارم. چه به‌حق فرمودند امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- که: «همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.» (منبع)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۸ ، ۱۹:۲۵
دامنه |
۲۲
اسفند ۹۸

وَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ حِینَ تَقُومُ : و در برابر حکم پروردگارت شکیبایی کن که تو زیر نظر و مراقبت ما هستی، و هنگامی که [از خواب] برمی خیزی پروردگارت را همراه با سپاس و ستایش تسبیح گوی.

آیه‌ی ۴۸ سوره‌ی طور، ترجمه‌ی انصاریان

 

منبع عکس

تفسیر علامه طباطبایی:

 

به قلم دامنه: به نام خدا. بِأَعْیُنِنَا: زیرِ نظرِ مایی یڪ تڪ‌جمله‌ی ڪوتاست، آن‌هم خطاب به رسول‌الله (ص) اما پیام ژرفی در آن نهفته است. ابتدا ببینیم تفسیر علامه طباطبایی درین باره چیست؟

 

به المیزان ڪه مراجعه ڪردم این‌گونه دریافتم ڪه ایشان معتقدند خـداى تـعالى، رسول خدا -صلّى‌اللّه علیه و آله و سلّم- را مأمور ڪرده مردم را بـه سـوى حـق دعـوت ڪند، دعوتى ڪه مستلزم تحمل اذیت‌ها و آزارها در راه خداست. پس مراد این است ڪه: «تو زیر نظر ما هستى، ما تو را مى بینیم به‌طورى هیچ چـیـزى از حـالت بـر مـا پـوشـیـده نـیـسـت و مـا از تـو غـافـل نـیـسـتـیـم.» المیزان.

 

بعضى از مفسّرین هم گفته‌اند: مراد این است ڪه تو در حفظ و حراست مایى؛ ولى علامه معناى قبلى را با سیاق (=روش سخن) آیه مناسب‌تر می‌داند.

 

نڪته: وقتی خاتم نبوت، رسم رسالت، اُسوه‌ی امت، حضرت ختمی‌مرتبت زیر نظر است، پس تڪلیف سایرین روشن است. به قول امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- «عالَم، محضر خداست.»

 

اشاره: پس؛  همه‌ی ما در حضور خداییم؛ زیر نظر او. مراقب خویش باشیم. چه می‌ڪنیم، چه می‌گوییم، چه می‌شنویم، چه می‌پراڪنیم، چه داریم، چه می‌بریم. سبڪبالان، یا ... ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۸ ، ۰۷:۳۷
دامنه |
۲۱
اسفند ۹۸
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۴۰
دامنه |
۲۱
اسفند ۹۸

به قلم دامنه

به نام خدا. سلام

سلسله‌گفتار لیف روح

مرا ز روز قیامت غمی ڪه هست این است
ڪه رویِ مردمِ عالَم دوبار باید دید

 

(صائب تبریزی: غزل ۴۰۲۰: منبع)

 

توضیح: چون ممڪن است حق‌النّاس به گردن ڪسی باشد. پس چه بهتر پندار، گفتار، ڪردار، هر سه را نیڪ ڪنیم. ڪه می‌ڪنیم. درود بر نیڪان و «وصل نیڪان»

 

نڪته را با شعر بگویم:

آنچه خواهی ڪه ندرَویش، مَڪار
آنچه خواهی ڪه نَشنَویش، مَگوی

ناصرخسرو قبادیانی: مندرج در «اَمثال و حِکَم» دهخدا

 

توضیح: چون روز حساب‌وڪتاب در ڪار است و جواب پس‌دادن.

 

اشاره هم بڪنم: بازتاب اعمال ڪَریه و نیڪ به ڪننده‌ی آن بازمی‌گردد. درود بر نیڪی و نیڪویی و نیڪ‌نیازی و نیڪان و نیاڪان.

۲۱ اسفند ۱۳۹۸
مدرسه‌ی فڪرت

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۵۲
دامنه |
۲۰
اسفند ۹۸
به قلم دامنه.  به نام خدا. امروز وفات بانوی دردمند و دانشمند حضرت زینب کبرا -سلام الله علیها- است. عقیله‌ی بنی‌هاشم و بنی‌آدم. با احترام و اقتداء به آن پیام‌آور انسانیت و عرفان، که پس از واقعه‌ی غمبار کربلا، و رسانیدن آوای عاشورا به جان انسان‌ها، یک‌سال بیشتر طاقت فراق نداشت و در عشق و غم مصائب  حضرت سیدالشهداء (ع) وفات کردند. جمله‌ای از خطابه‌ی ایشان را خطاب به مردم خطاکار کوفه پس از عاشورا تقدیم می‌کنم:
 
 
«شما سوگندهای خود را در میان خویش،
وسیله‌ی فریب و تقلب ساخته اید...
آیا در میان شما،
جز وقاحت و رسوایی،
سینه‌های آکنده از کینه،
دو رویی و تملق،
همچون زبان‌پردازی کنیزکان،
و ذلت و حقارت در برابر دشمنان،
چیز دیگری نیز یافت می‌شود؟
یا همچون سبزه‌هایی هستید،
که ریشه در فضولات حیوانی داشته،
یا همچون جنازه‌ی دفن‌شده‌ای،
که روی قبرش را با نقره تزیین نموده باشند؟»
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۳۵
دامنه |
۲۰
اسفند ۹۸

به قلم دامنه.  به نام خدا. سلام. ۱. لواسان؛ آن فیلم: سالی از سال‌های اشتغالم در تهران، یڪ شب به لواسان بُرده شده‌بودیم. برنامه گوناگون بود. یڪی اما این بود، دانشمندی آوردند برای ما نجوم گفت. ڪهڪشان‌ها را یڪی‌یڪی برای ما برمی‌شمرد؛ ڪهڪشانِ «زن بر زنجیر»، ڪهڪشانِ «سیگار»، ڪهڪشانِ «چرخ گاری»، ڪهڪشانِ «گیسو»، ڪهڪشانِ «گرداب»، ڪهڪشانِ «سیه‌چشم» و...  و نیز ڪهڪشانِ «راه شیری» ڪه زمین از اوست و با او.

او فیلم آن را بر پرده‌ی عریض نشان‌مان می‌داد و لحظه‌به‌لحظه بر روی فیلم، آنلاین (=به قول فرهنگستان ادب: درخط) شرح و نڪته می‌افزود و بر حیرت و عجب ما می‌فزود. من آن شب -ڪه یڪ دهه از آن می‌گذرد- با همه‌ی وجودم دست‌ڪم به سه درڪ رسیده بودم:


یڪم: زمین با این‌همه گستردگی، فقط در حد یڪ نقطه و دانه‌ی خَردَل است در برابر عظمت جهان رازآلودِ آفرینش.

دوم: وقتی فیلم و حرف دانشمند را می‌دیده و می‌شنیدم، روی صندلی‌ام بارها از سرِ آشنایی با نڪته‌های دانشمند، وُول‌خوران به ژرفای ڪوچڪ‌بودن، ذرّه‌ی ناچیز پی می‌بردم، ڪه قرآن آن را در وعده و وعید به بشریت آموخت.

سوم: همان‌جا، درجا بر ڪارِ ڪسانی در  جهان و گیتی تأسّف فرستادم ڪه برای به‌چنگ‌آوردنِ پول و قدرت و ریاست، چه نیرنگ‌هایی ڪه به ڪار نمی‌برَند.

من دو جا نجوم خواندم، یڪ جا ناتمام. یڪ جا هم تمام. اولی سال ۱۳۶۴، وقتی در مدرسه‌ای در حوزه‌ی علمیه‌ی قم به عنوان مبتدی، ڪتاب دو جلدی نجوم را از یڪ استاد روحانی درس می‌گرفتم. دومی همین شبی ڪه در لواسان پای دانشمند و فیلم او نشستم. هر دو، گشایش بود بر روی من، و نور بارید بر تاریڪی و جهلم.



۲. آفریقا آن فیل: همڪاری بلندپایه‌ای داشتم، باسواد و تئوری‌پرداز. همیشه با شست و سبّابه بر دو پهلوی دماغش می‌گذاشت و مقداری با آن ور می‌رفت و عطسه‌ی پی‌درپی می‌ڪرد. از بس چنین می‌ڪرد حجم جلویی بینی‌اش، گویا ڪاسته شده بود چونان پره.

یڪ روز پرسیدم آقای... چرا چنین می‌ڪنی. شرحی مفصّل داد. آری؛ او چند سالی ڪه در آفریقا بود فیل‌ها با پهن‌پیڪری، او را نڪُشتند، آما یڪ پشه‌ با آن جثّه، امان از او ربود. به‌طوری‌ڪه تا دمِ مرگ رفت و همچنان سالهاست ڪه همواره گویی سرماخورده است و زُڪام.

نڪته: خدای آفریدگار بارها پیام به پیام‌آوران خود داد تا به بشریت خبر دهند ڪه زمین، جایی برای زیستن است، محل گذر است، زیباست، جلوه‌ی پروردگار است، اما هوشیار باشید زمین زلزله هم دارد، طوفان و صیحه و سیل هم نیز. در زمین اگر آداب و ادب همزیستی مسالمت‌آمیز نداشته باشید، و ستیزِ با هم و تخریب بوم‌زیست را جای دوستی و خوبی بگذارید؛ و حتی رحم بر حیوان و جُنبندگان نداشته باشید، همه چیز را چون شڪارچی، دام ببینید، فرصتِ ۱۲۰ سال عمرتان را به تهدید تبدیل خواهی‌ڪرد. بر قدرتمندانِ زر و زور و تزویر هم انذار فرستاد ڪه دست از فرعونیت بردارید، از نمرود درس عبرت بگیرید، زیرا اگر عدل و صلح را ڪنار گذارید، خود زلزله و شرّی برای همدیگر می‌گردید و زمین را ناامن می‌ڪنید.

زمین، مدتی مدید است ڪه به دستِ بشر «طماع و جهول» با انواع سلاح‌های ڪشتار‌جمعی و شیمیایی و میڪروبی با خطر دست‌وپنجه نرم می‌ڪند. نمونه آن‌ڪه، رزمندگان ایران در جنگ تحمیلی بارها و بارها توسط اسلحه‌های مدرنِ ڪشورهای سرمایه‌داری -ڪه به عنوان هدیه در اختیار صدام‌حسین قرار می‌گرفت- آزمایش می‌شدند. سردشت ایران و حلبچه‌ی عراق یڪ نمونه از جنایت بشری است ڪه دست زراندوزان غرب در آن آشڪار است. رزمندگان ما در طول هشت سال دفاع مقدس، هر یڪ به نحوی شیمیایی شدند و گازهای مخاطره‌آمیز استنشاق ڪرده‌اند و هنوز امروزه با آن بلیّه، همچنان گریبانگیرند. بگذرم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۰۱
دامنه |
۱۹
اسفند ۹۸

به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. پیربڪران و جُفیر. اول: پیربڪران: سالی، مجبور شدم در پیربڪران باشم؛ مدتی. شب‌هایی ڪه، همه‌شبش خاطره بود و یڪ شبِ آن شبی پرخاطره‌تر. آن شب‌ها ڪه تمامش خاطره بود، به این علت بود ڪه تا پهِن الاغ را دود نمی‌ڪردند، هرگز نمی‌شد به رختخواب پناه ببری؛ دود آڪنده، برڪَنده از سوختنِ پهِن الاغ، هرگونه پشه و خونخواران موذیِ شب‌هنگام را فراری می‌داد. اگر آن دود نبود، حتی طهارت در مُستراح‌هایش لاممڪن بود. تا می‌خواستی دفع (=قضای حاجت) ڪنی، پوستِ بدنت ڪه پیدا می‌شد، خونخواران، وِزوِزڪُنان امان از تو می‌ربودند. یعنی پهِن خر اگر نبود، زیست و زیستن هم نبود. اگر بود، آسان نبود.

 

اما ببین برخی از مردمِ همین ایران‌مان را، ڪه با این حیوان باری و ڪاری و سواری چه بدرفتارهای خشنی می‌ڪنند. حتی در تمام زندگی روزمرّه‌ی‌شان این به اون می‌گوید: «ای خر»، اون به این می‌گوید: «ای الاغ». اما برای یڪ خواب راحت در جاهای حسّاس، حتی به پهِنِ الاغ محتاج است؛ چه رسد به نیروی ڪارش.

 

من چندسال قبل نیز با نوشتن متنی، از خدمات طاقت‌فرسای این حیوان در جبهه‌ی ڪردستان، بیشتر از نفربر و تانڪ، پرده برداشتم، ڪه بگذرم.

 

اما خاطره‌ی خواب آن شبم در پیربڪران حقیقتاً هنوز در ذهنم رژه می‌رود. با آن‌ڪه پشه‌بند، بلند ڪرده بودند، اما زیر آن هم حتی نیم‌ساعتی، حتی لَختی نخوابیدم. زیرش چُمباتمِه (=به گویش مازندرانی چندلوڪ) زدم و تا سحرگاهان با دو دست، تمام بدنم از «ناخن پا تا فرق سر» را می‌خاراندم (=می‌رڪیدم، به حالت چنگی‌زدن) بگذرم. اما این را بگویم ڪه نعمت وقتی موقتاً مفقود شود، تازه درڪ می‌شود، اگر انڪار گردد فقدان آن ممڪن است دایمی گردد.

 

نقشه‌ی منطقه‌ی جنگی جُفیر خوزستان

 

عکس یادداشت شهید ذبیح الله عالی

 

دوم: جُفیر. حالا چند سال به عقب‌تر از پیربڪران می‌روم. از ملزومات انفرادی ڪوله‌پشتی جنگی‌مان دو چیز بیش از همه در دسترس بود: یڪی پُماد ضدعفونی و دیگری سُرنگ اتوماتیڪ. اولی را دَمِ غروب هر روز طی بیش از چهار ماه بر دستان و پیشانی می‌مالیدیم و پوست را آغشته می‌کردیم تا در سنگر مورد گزند قرار نگیریم. نمی‌زدیم، باید تابوت‌مان را مهیا می‌ڪردند و افقی به خانه می‌آمدیم. اما آن دیگر را باید در جیب بالای زانوی شلوار رزم‌مان می‌گذاشتیم ڪه اگر مورد حمله‌ی شیمیایی و میڪروبی واقع شدیم، با ڪوبیدنِ فوری آن بر قسمت پُرگوشت رانِ خود، از خطر رهایی می‌یافتیم. یا دست‌ڪم مخاطرات بیماری را ڪم می‌ڪردیم.

 

در جُفیر خوزستان ڪنار ڪوشڪ و هویزه و طلائیه در گردان مسلم‌بن عقیل به فرماندهی «شهید ذبیح‌الله عالی جویباری» خاطراتم فراوان است؛ فراوان. شهید عالی انسان والِه و عارفی بود؛ همان انسان وارسته‌ای ڪه به ڪارگزینی محل ڪارش نوشت چون چهار هڪتار زمین آبی و خشڪه دارد، دارایی و درآمد زیادی دارد و درخواست ڪرد دو هزار تومان از  حقوقش را ڪسر ڪنند. در دو عڪس بالا موقعیت جُفیر و متن نوشته‌ی شهید عالی را منعڪس ڪردم.

 

جبهه، جدا از معنویات و غیوری‌ها، دست‌ڪم دو چیز به رزمندگان یادگاری داد: شڪیبایی در زندگیِ دور از خانه، قدردان نعمتِ صلح و آرامش و بهداشت و به‌زیستن بودن. بگذرمُ و به آن ماجرای «د. د. ت» ورود نڪنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۴۸
دامنه |
۱۸
اسفند ۹۸

 

جبهه: از راست: حسن صادقی. روان‌شاد یوسف رزاقی. دکتر شیخ باقر طالبی. سید علی‌اصغر. رضا مهیمنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۳۸
دامنه |
۱۸
اسفند ۹۸

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. امام علی (ع) به یاد یکى از یارانش به نام «خَبّاب بن اَرتّ» سخنان قصار (=ڪوتاه) فرمودند ڪه به نظرم دقت در آن، نگرش انسان را نسبت به اصالت زندگی و اثرات فضیلت‌های اخلاقی بر حیات دنیوی متحوّل می‌ڪند، حضرت -ڪه امروز روزی، میلاد خجسته‌‌اش در درون ڪعبه‌ی معظّمه بود_ این‌گونه از یارش یاد می‌ڪند:

 

حرم امام علی علیه‌السلام

 

«خدا «خَبّاب بن اَرَتّ» را رحمت کند، با رغبت مسلمان شد، و از روى فرمانبردارى هجرت کرد، و با قناعت زندگى گذراند، و از خدا راضى بود، و مجاهد زندگى کرد.» (منبع)

 

ڪمی شرح می‌دهم:

خواندن زندگانی خَبّاب، حقیقتاً بر انسان اثر می‌گذارد. گفته می‌شود او از ایرانیانِ ساڪن در عراق بود. آهنگر بود. چون پدرش لُڪنت زبان داشت، به او «اَرِتّ» می‌گفتند. ششمین مردی بود ڪه به اسلام ایمان آورد. از شجاع‌ترین مسلمانان بود ڪه در اوج خفقان جاهلیت، از آشڪارڪردنِ مسلمانی‌اش هراسی نداشت. از مسلمانان مستضعف بود، بسیار شڪنجه‌اش ڪردند تا از اسلام برگردد، اما با آن‌ڪه ۲۳ سال داشت اما هرگز دست از دین بر نداشت. در تمام غزوات برای دفاع از اسلام و مسلمین شرڪت داشت. پیامبر خدا (ص) وی را مسئول نگه‌داری غنیمت‌های جنگی ڪرده بود. همنشین حضرت محمد (ص) بود. روایت‌های زیادی از رسول خدا (ص) نقل ڪرد. یڪ مبلّغ دینی بزرگ نیز بود. آموزگار قرآن هم. حتی عُمَر به ڪوشش او مسلمان شد. (منبع) با آن ڪه مجاهدت‌های بی‌شماری برای اسلام و مسلمین ڪرد، اما دچار بیماری پوستی شد و در ۷۳ سالگی درگذشت. یعنی همان سال ۳۷ هجری ڪه امام علی (ع) از جنگ صفین بازمی‌گشت و خَبّاب به خاطر بیماری مُزمن پوستی نتوانست در صفین شرڪت جوید. اما شڪیبایی ورزید و بردباری ڪرد.

 

رسم بود در ڪوفه ڪه افراد را در منرل در آستانه‌ی در ورودی خانه‌ها دفن می‌ڪردند اما او اولین ڪسی بود ڪه وصیت ڪرد وی را در بیرون ڪوفه (یعنی نجف ڪنونی) دفن ڪنند. امام علی (ع) بر پیڪرش نماز گزاردند و در نجف به خاڪ سپردند.

 

حالا اگر بر شما خوانندگان شریف سخت نیست یڪ بار دیگر سخن امام علی (ع) در وصف خَبّاب آهنگر را بخوانید ڪه چه ویژگی‌های ژرفی ازو گفت.

 

اشاره: احتمال دادم با تجلیل و معرفی خَبّاب، این صحابی آگاه رسول الله (ص) روح امیرالمؤمنین علی (ع) بیشتر خشنود می‌شود ڪه در میلادش، از یارش یادی ڪرده‌ام. و این‌گونه ۱۳ رجب را گرامی داشتم. بگذرم و این بزرگ‌روز را بر روح‌های خواهان فرهنگ و عدالت علوی تبریڪ و شادباش بگویم. و پرده بردارم ڪه یارِ علی بودن آنچنان میانِ ایرانیان اهمیت داشت، ڪه حتی اسم فرزندانشان را «یارعلی» می‌گرفتند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۸ ، ۰۸:۴۸
دامنه |
۱۷
اسفند ۹۸

به قلم دامنه : به نام خدا. یڪ دسته ڪسانی‌اند ڪه از دین جلوتر می‌افتند. دسته‌ی دیگر آنانی‌اند ڪه به ستیز و سُخره‌ی دین برمی‌خیزند.

 

گروه اول با هر نام و اسمی و با هر پیشه و پوششی تلاش می‌ڪنند برداشت‌های خود را به نام دین بر مردم تحمیل ڪنند؛ بی‌آن‌ڪه بپذیرند فهم‌شان از دین نه فقط خطاست، ڪه افراطی و بناشده بر ڪج‌فهمی‌هاست و حتی حاضر نیستند سخن نقّادانه‌ی مردم را بشنوند. اینان فقط دوست دارند حرف‌های تمام‌ڪننده بزنند، یڪ‌طرفه سخنگوی دین باشند، مردم حرف‌شنُویِ محض‌شان باشند و در یڪ ڪلام آنچه می‌بافند و نسخه‌پیچ می‌ڪنند به عنوان باور مسلّم دینی، مورد اطاعت و پذیرش باشد. اینان تسلیم‌بودن و قانع‌شدن مردم را می‌خواهند حتی اگر با خُرافه، ملت را به خواب فرو ببرند. از ویژگی‌های این دسته دست‌ڪم این سه خصیصه برجستگی بیشتری دارد:

 

۱. تڪیه می‌ڪنند به روایت‌ و نقل‌هایی ڪه به «اسرائیلیات» (=نوعی داستان‌بافی) بیشتر شباهت دارد تا به دین و شرع و عقل. با آن‌ڪه پیامبر خدا (ص) فرمودند روایات را به قرآن عرضه ڪنید اگر قرآن آن را تأیید نڪرد، بڪوبید به دیوار؛ اما همچنان اینان خوش می‌دارند مردم را با همین روایت‌های نادرست -ڪه خدشه به دین و آسیب به مقام معصومین (ع) و لطمه به آیین مسلمانی می‌زند- دیندار نگه دارند.

 

۲. احڪام دینی را -ڪه بسیار آسان‌گیر است و برای ساختن انسان متعادل و متوازن نازل شده و یا از سنت و سیره برخاسته- غلظت و شدت می‌بخشند و سختگیرانه مردم را به آن وادار می‌ڪنند و با آن‌ڪه قرآن همه‌ی مردم را به تدبّر فراخوانده و برای‌شان حقِّ فهم به میزان وُسع قائل شده، اما این دسته، مردم را اگر نگویم در تمام رفتارها، دست‌ڪم می‌توانم بگویم در بیشتر جاها، چون «رَمه» می‌خواهند ڪه باید با چوب‌دستی چوپان! بچرند و با هُش و هِیِّ او بروند و نرَمند. بگذرم.

 

۳. با بڪارگیری شیوه‌های یڪ‌سویه‌ی تبلیغی و با اتّڪا به مطالب سُست و بی‌پایه -ڪه به وهن اسلام می‌انجامد و عِرض مسلمانی می‌برَد- خودشان را طبیب مطلق و سخنگوی رسمی اسلام می‌پندارند و بر دانشمند و مستمند نسخه‌ی واحد می‌نویسند و به عنوان وڪیلِ دین، برای خود حق تصرّف قائل‌اند. این دسته خیال می‌ڪنند شِمّه و شاید هم تمام ربوبیت به آنها هم سرایت و تسرّی دارد و می‌توانند برای مردم «ربّ» و «بُت» باشند. همان‌طوری‌ڪه در ڪلسیا چنین بود ڪه از نظر شهید مطهری در «علل گرایش به مادیگری» یڪی از عوامل اصلی، همین نارسایی در مفاهیم دینی ڪلیسا بود ڪه بشر رو به انڪار بُرد و از دین گریخت. از نظر من این دسته ضربات سختی بر پیڪر پاڪ روحانیت وارسته، آگاه، عقلی، ساده‌زیست، خویشتن‌دار، طبیب روح و مداراگر مردم نواخته‌اند.

 

گروه دوم. این دسته خیال خیلی‌بدی در سر پرورانده و تاج خیلی‌ڪجی بر سر نهاده، ڪه می‌ڪوشند هر چه رنگ و بوی دین دارد، با آن بستیزند. ڪریه‌ترین ابزار آنان بستن دروغ به پای دین است. اینان در واقع ریزه‌خورِ دسته‌ی اول‌اند ڪه به نام دین، دین را -ڪه به پالودگی انسان از آلودگی مدد می‌رساند- در نزد عامه بد معرفی ڪرده‌اند. گروه دوم ڪسانی‌اند ڪه سعی دارند انتقام‌های خود را در بزنگاه از نمایندگان دین بگیرند. آنان هیچ‌گاه به سراغ سخن‌های سدید عالمان دین نمی‌روند، چون نمی‌توانند بر استحڪام سخنان‌شان خدشه‌ای وارد ڪنند، یڪ‌راست به سراغ سخن‌های سُستِ ڪسانی می‌روند ڪه از قضا در بدترین شرائط، عجیب‌ترین حرف‌ها را به اسم اسلام می‌زنند و جگر دین را جریحه‌دار می‌ڪنند. بر این دسته، باید گریست ڪه چه بد، از دین انتقام می‌گیرند. اگر دیندار بد ڪرد، بد گفت، بد فهمید، دیگر چرا باید به اِصالت ایمان و به اصل دین تاخت!؟

 

انسان مُنصف و روادار ڪسی‌ست ڪه در روزگار، چه تار و تیره، و چه منوّر و تابنده به خاطر چند حرف «چرند و پرند» و چند بیان «مُزخرف» به مقابله با دین بلند نمی‌شود. دین به قول علامه طباطبایی در صفحه‌ی ۴۹ ڪتاب «تعالیم دینی» «نه تنها پاسبانی است ڪه از ڪارهای نڪوهیده باز می‌دارد، بلڪه آموزگار و مربّی هم هست ڪه فضائل و ڪمالات به انسان یاد می‌دهد.» و در صفحه‌‌ی ۵۱ می‌گوید: «این‌ڪه انسان یڪ آرامش درونیِ واقعی پیدا ڪند خواسته‌ی دین است.» و «آدمی به حڪم طبیعت و سرشت خدادادی خود، دین می‌خواهد». و در صفحه‌ی ۵۸ والاترین سخن را سر می‌دهد: « طبق دستور اسلام، باید هدف اصلی را اخلاق قرار داد و قوانین را بر اساس آن بنا نهاد» چنانچه پیامبر (ص) فرمودند: انَّما بُعِثتُ لِاُتَمّمَ مَڪارِمَ الاخلاق.

 

آری؛ هم همان ڪسان ڪه دین را با برداشت‌های خطاآمیز خود سست می‌ڪنند، و هم همان ڪسان ڪه با برداشت‌های غلط‌ترِ خود از برداشت‌های خطاآمیز، به سمت سُخره‌ی دین خیز برمی‌دارند، هر دو دسته در اشتباه‌اند. تاریخ؛ یادداشت‌هایش را به ثبت می‌رساند. اینڪ ڪه برای هزار سال پیش داوری می‌ڪنید، هزار سال بعد داوری خواهید شد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۲۹
دامنه |
۱۶
اسفند ۹۸

به قلم دامنه. به نام خدا. معمولاً هر یڪ از ما علاوه بر قرآن و ڪتاب‌های دعا، بر حسب علائق مطالعاتی با ڪتاب‌هایی اُنس و رابطه‌ای ناتمام داریم. من نیز هر وقت نیاز بیابم با برخی ڪتاب‌ها قرار دائمی دارم. ازجمله رُمانِ «مردی در تبعید ابَدی» ڪه گاه آن را مرور می‌ڪنم؛ رُمانی بر اساس زندگی ملاصدرای شیرازی، نوشته‌ی جاویدان زنده‌یاد نادر ابراهیمی، ڪتابی ڪه برایم تمام نمی‌شود. این ڪتاب را در ۲۳ اسفند ۱۳۹۶ در دامنه در این پست (اینجا) و سپس سال بعد در مدرسه‌ معرفی ڪرده بودم. اینڪ در این روزها، حس می‌ڪنم سه‌چهارپنج نڪته‌ی دیگر از آن را اگر باز هم بنویسم نافع و عاید خواهد بود.

 

وقتی ملاصدرا برای گذرانِ تبعید، به ڪویر ڪهَڪ نزدیڪ شد، تڪ‌جملاتی از زبان او در لابه‌لای رُمان بر جان می‌نشیند؛ آنجا ڪه ازو می‌شنویم «صدای خدا از گلوی مردمِ دردمندِ ڪوچه‌وبازار برمی‌خیزد» و با دردمندی «تخت سلطنت» را «تختی برای مُزدبگیران بی‌اختیار» می‌خوانَد و به ڪنایه و نقدِ وضع موجودِ عصر صفوی، بر گوش‌ها می‌نوازاند ڪه به‌عینه دارد می‌بیند برخی‌ها را «هنوز هم غذا بیش از دعا» هوشیار! می‌ڪند».

 

او بر این بود «مشقّت را به خاطر خدا باید تحمل» نمود، اما «تسلیم مشقّت» نباید شد. تحملِ اندوه به معنای اندوه‌پرستی نیست، زیرا «مشقّت، آزمایشی‌ست، و راهی‌ست میانبُر به جانب آرامش و شادمانی.» از نظر ملاصدرا «خیال»، خیال خوب «بعد از خدا، زیباترین چیزها»ست.

 

نڪته: خود و خوانندگان شریف را فرامی‌خوانم ڪه خود را انباردارِ وَهم و اندوه و اضطراب نڪنیم، بلڪه برای خیال خود، نجوا و برای خدای خود مناجات بیافرینیم تا خویشتن را آرام، باآرمان و در امان و ایمن و ایمان نگاه داریم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۱۹
دامنه |
۱۵
اسفند ۹۸

مجموعه پیام‌هایم در مدرسۀ فکرت

قسمت پنجاه‌وششم

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۱۴
دامنه |
۱۵
اسفند ۹۸

به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. ڪتاب «سرچشمه‌های آرامش» نوشته‌ای‌ست از حجت‌الاسلام سیدمحمد شفیعی مازندرانی شاعر و نویسنده‌ی حوزه‌ی علمیه‌؛ ڪه با شصت عنوان، عوامل معنوی آرامش را شرح دادند و در سال ۱۳۹۲ چاپ و منتشر ڪردند؛ اثری اخلاقی، مبتنی و مستند به آیات و روایات اهل‌بیت علیهم‌السلام.

 

در رجوعی ڪه به این ڪتاب داشتم به این خاطره برخوردم ڪه نویسنده نگاشته: «در آستانۀ انتشار این ڪتاب، در مسجدی در چهارمردان قم، به خدمت استاد بزرگوارم آیت اللّه العظمی جوادی آملی (مد ظله) رسیدم. وقتی ایشان از ماشین پیاده شد، سوال ڪردم ڪه چه عواملی تاثیر بیشتری در ایجاد آرامش آدمی دارند؟ استاد، در حالی ڪه به سوی مسجد قدم می‌زد آیۀ: « اَلاَ بِذِڪرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ » را قرائت ڪردند و سپس افزودند: « منظور آیه، تنها ذڪر لفظی نیست؛ بلڪه ذڪر و یاد قلبی است.»

 

 (سرچشمه‌های آرامش: منبع)

 

نویسنده در جای دیگر ڪتاب با نقل یڪ خاطره از یڪی از دوستان حوزوی‌اش -ڪه مدتی در اروپا بوده و از آن جا به ڪشور بازگشته بود- می‌نویسد: «هنگامی ڪه راههای صحیح در اختیار بشر نباشد، آدمی هنگام نیاز به راههای ناصحیح و خطرناڪ روی می‌آورد.»

 

نڪته‌ی دامنه: در اینجا از حڪمت ۵۹ نهج البلاغه (منبع) مدد و بهره می‌گیرم ڪه امام علی (ع) ارزشِ تذکّردادن را برابر با مژده‌دادن می‌دانند:

مَنْ حَذَّرَکَ
کَمَنْ بَشَّرَکَ.

یعنی:
آن که تو را هشدار داد،
مانند کسى‌ست که مژده داد.

بنابراین، از نظر من ڪتاب‌ها و ازجمله همین ڪتاب «سرچشمه‌های آرامش» علاوه بر این ڪه حاصل زحمات و تتبّعات یڪ نویسنده و محقق است، به نوعی مصداق سخن امام علی (ع) است ڪه هشدار و مژده را ڪنار هم می‌نشاند.

 

با آرزوی سعادت و رستگاری همه‌ی آدمیان روی زمین، ڪه ان‌شاءالله روزگار را روزی برای «تهدید» نبینند، بلڪه فُرجه‌ای برای ایجاد «فرصت» بیابند و در آن تمرینِ خوبی و خدمت نمایند و نیز ستودن و نیایش پروردگارِ رحمت و حڪمت و رأفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۲۳
دامنه |
۱۴
اسفند ۹۸
وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَیَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَیَمْشُونَ فِی الْأَسْوَاقِ وَجَعَلْنَا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَکَانَ رَبُّکَ بَصِیرًا.
 
و ما پیش از تو هیچ‌یک از پیامبران را نفرستادیم مگر آن‌که آنان هم غذا می‌خوردند و در بازارها راه می‌رفتند، و ما برخی از شما را [وسیله] آزمایش برخی دیگر قرار دادیم [توانگر را به تهیدست و تهیدست را به توانگر، بیمار را به تندرست و تندرست را به بیمار، پیامبر را به اُمت و اُمت را به پیامبر]. آیا [نسبت به اجرای احکام الهی و تکالیف و مسؤولیت‌ها] شکیبایی می‌ورزید؟ و پروردگارت همواره [به احوال و اعمال همه] بیناست.
 

 

 

تفسیر علامه طباطبایی:
 

تفسیر آیه‌ی بیستم سوره‌ی فرقان: در این آیه خداى تعالى از آن سؤالى که مشرکین در چند آیه‌ی قبل کرده بودند، که این چه رسولى است که غذا مى‌خورد و در بازارها راه مى‌رود؟ پاسخ مى‌دهد... این رسول هم مثل آن همه رسولان؛ پس چیز نوظهورى نیاورده تا شما از او توقُّعاتى داشته باشید، که از سایرین ندارید... زیرا آنها... اعتراض ‍ کردند، که این چه رسولى است که طعام مى‌خورَد و راه مى‌رود؟

 

گویا فرموده است، علت اینکه انبیاء در زندگی‌شان مانند سایر مردم هستند این است که ما بعضى از مردم را امتحان براى بعضى دیگر کردیم، از آن جمله رسولان مایه‌ی امتحان مردمند و به وسیله‌ی ایشان اهل شکّ از اهل ایمان، و پیروان هوى -که صبر بر تلخى حق ندارند- از طالبانِ حق و خویشتنداران در طاعت خدا و جویندگان راهِ او متمایز مى‌شوند.

 

دو نکته:

 

اول این‌که: مراد از صبر، همه‌ی اقسام صبر است، یعنى صبر بر اطاعت خدا، و صبر بر تلخى مصائب، و صبر بر تلخى ترکِ گناهان.

 

دوم این‌که: جمله‌ی وَجَعَلْنَا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً از باب بکاربردنِ حکم عام در جاى حکم خاص است، و منظور تنها اشاره به مسأله‌ی مذکور قرار دادنِ انبیاء مانند سایر مردم براى فتنه و آزمایش است. و معناى جمله وَکَانَ رَبُّکَ بَصِیرًا این است که پروردگار تو داناىِ به صواب و صحیح هر امرى است، و در نتیجه هر چیزى را در جاى مناسب خود قرار مى‌دهد، و نظام اَتمّ عالمى هم به همین منوال جریان یافته.

 

نتیجه: پس هدف از نظام انسانى کمالِ هر فردى است، اگر در راه سعادت است کمال در سعادت، و اگر در راه شقاوت است کمال در شقاوت، تا ببینى استعداد و استحقاق کدام‌یک را دارد، و لازمه‌ی آن این است که نظام امتحان در میان همه‌ی افراد گسترش یابد و انبیاء و هیچ کس دیگرى از آن مستثناء نباشد. المیزان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۸ ، ۰۸:۰۸
دامنه |
۱۳
اسفند ۹۸

به قلم دامنه: پژواڪِ نداها و آواهای جورواجور. به نام خدا. سلام. حضرت ایّوب نبی (ع) از سرِ ابتلاء، هفت سال در ڪُناسه (=خاڪ‌روبه) گرفتار شده و گفته می‌شود ڪرم بر بدنش افتاده بود. روزی شیطان آمد سراغش تا بر اثر بلا، فریبش دهد. گفت: گوسفند نذر من ڪن تا... . اما ایّوب با جرأت جواب داد: «ما ۸۰ سال در نعمت بودیم، حالا ۷ سال در بلا، تازه ۷۳ سال دیگر باقی‌ست تا نعمت و نِقمت برابر شود.» و بی‌حڪمت نبود ایّوب را خدا صابر خواند.

 

نڪته: بر اساس تفسیر مفسرانِ بنام، حضرت ایّوب (ع) هرگز «جزَع و فزَع» نڪرد و وقتی هم نزد خدا ندا بُرد ڪه «مَسَّنِیَ الضُّرُّ»: «مرا آسیبی رسیده»، شڪایت نڪرد، ترڪِ صبر نڪرد، فقط پیشگاه خدا صحبت از أَرْحَمُ الرَّاحِمِین ڪرد:

 

وَ أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ:

و ایوب را [یاد ڪن] هنگامی ڪه پروردگارش را ندا داد ڪه مرا آسیب و سختی رسیده و تو مهربان‌ترین مهربانانی.

(سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی ،83 ترجمه‌ی انصاریان)

 

نتیجه: یڪ نتیجه این است ڪه در اثر سختی‌ها و آسیب‌ها، در وجود آدمی، آواها و نداهایی جورواجور پژواڪ می‌یابد ڪه او را برُباید، بفریباند. خردمند و شڪیبا ڪسی‌ست ڪه نه گولِ این‌گونه نداها را بخورَد و نه بردباری و آرامشش را در برابر آواهای غلط ترڪ ڪند. این، به سلامتی روح و روان و تن ڪمڪ می‌رساند. آلودگی‌هایی ڪه در فضای مَجازی و حتی گفت‌وشنودهای حضوری بیش و ڪم رخ می‌دهد و می‌رود تا به یڪ روال رایج منزجرڪننده بدل شود -و شاید هم شده باشد- می‌تواند بسی بدتر و مخرّب‌تر از نداهای شیطانی درونی باشد. و به نظر من اگر از خود در برابر انبوه ڪژتابی‌ها مراقبت نڪرد، دیری نمی‌پایَد ڪه چنین مِحنت‌هایی بتواند اثرات آرامش‌بخشِ نعمت‌ها، محبّت‌ها و نوازشگری‌ها را خنثی ڪند. سیستم ایمنی بدن ما امر خداداد است، او بزرگترین و قوی‌ترین ارتش فردی در دفاع انفرادی است، آن را با پذیرش تشویش‌ها، قبول فوری پژواڪ‌های نادرست، و نیز اعتماد بی‌وجه به منابع ناباب، نابود و تضعیف نڪنیم.

 

اشاره: حتی اگر در آزمون الهی نباشیم، دست‌ڪم در معرض امتحان انسانی قرار داریم. پس، هرچه «ایمان» و «ایمنی» ما را ویران می‌ڪند، باید از آن رهایی داشته باشیم. بردباری، خردمندی، معنویت، شریعت و عقلانیت همه‌وهمه هم‌راستاست.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۴۴
دامنه |
۱۲
اسفند ۹۸

به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. در یڪی از یاداشت‌های قدیمی‌ام دیدم ڪه نوشته بودم دانشمندان علوم اجتماعی بر این نظر بودند ڪه در وجود انسان همواره پنج «من» حضور دارد. خواستم این را ڪمی شرح دهم:


«من»ها این است:

«منِ» یڪم: من، آنچنان ڪه حقیقتاً هستم.

«منِ» دوم: من، آنچنان ڪه خودم تصور دارم.

«منِ» سوم: من، آنچنان ڪه دیگران از من گمانه دارند.

«منِ» چهارم: من، آنچنان ڪه خیال می‌ڪنم دیگران از من تصور دارند.

«منِ» پنجم: من، آنچنان ڪه دیگران خیال می‌ڪنند ڪه من از خودم تصور دارم.

 

به نظر من بازتاب هر یڪ از پنج «من»، زندگی انسان را یا «اصیل» و یا صوری و خطیر  می‌ڪند. اگر دو منِ یڪم و منِ دوم را در خود اصالت دهیم و با آن زندگی ڪنیم، زندگی اصیل داریم و به هویت پویا می‌رسیم و توحید؛ ڪه ضد هویت ایستا است و تشویش. با سه منِ دیگر -اگر ترتیب اثرش دهیم- در واقع زِمام خود را در اختیار اذهان و خیال‌بافی‌های دیگران قرار می‌دهیم ڪه اثر بد آن این است هم بنیاد توحیدی زندگی‌مان را تخریب می‌ڪنیم و هم اصالت و لذت حیات طیّبه را (به هر میزانی ڪه از آن برخورداریم) از خود سلب می‌سازیم.

 

خواننده‌ی خواهنده‌ی خبیر را با توجه به دو من از پنج من بالا، به شعر سعدی دعوت می‌دهم ڪه می‌گوید انسان توحیدی هرگز هراس نمی‌ڪند و هرگز امید و آرامش خود را نابود نمی‌سازد:

 

موحّد چه در پای ریزی زرش
چه شمشیر هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس
بر این است بنیادِ توحید و بس

سعدی. گلستان: باب هشتم

 

نڪته: من بر این نظرم انسان دیندار و اخلاق‌پیشه و مُبادی به آداب، علاوه بر ممارست در وارستگی درونی، «آموزه‌های وَحیانی» را دانش رهایی‌بخش می‌داند و ازهمین‌رو، وقتی رو می‌ڪند به معنا و معنویت و مذهب و شریعت، به‌خوبی درمی‌یابد ڪاستی و مشڪلات و مصائب نمی‌تواند به‌هیچ وجه معنا را از زندگی‌اش برُباید. و همین گرَوِش است ڪه او را به این فهم ژرف می‌رساند ڪه اگر در هر روزگاری بوده باشد، هرگز گرفتارِ سرگشتگی، پوچی، بی‌هویتی، بیهودگی و در یڪ‌ڪلام میرایی و پژمردگی نمی‌گردد.

 

نتیجه: پس با دو منِ خود باشیم: یعنی منِ اول و منِ دوم. چرا؟ چون‌ڪه در منِ اولی، فقط خدای علیم از آن باخبر است و در منِ دوم، خودمان، خودمان را دقیق می‌شناسیم تا چه در تلخی و چه در شادی و چه در سختی خود را به خدا و معنا نزدیڪتر ڪنیم. درین دو من، هر چه واقعی‌تر شویم، راسخ‌تریم. هر چه ایمانی‌تر گردیم، راغب‌تریم. آن سه من دیگر را، گرچه نمی‌توان از بین برد، اما می‌توان آن را از خود غائب ڪرد، به قول خودمونی بی‌خیالِ آن سه من شویم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۸ ، ۰۸:۳۴
دامنه |
۱۱
اسفند ۹۸
 
سمت استان مازندران: شهرستان سوادکوه
 
گدوک؛ گردنه‌ی میان استان مازندران و تهران در جاده‌ی فیروزکوه. اسفند 1398. منبع عکس: تسنیم
 
سمت استان تهران: شهرستان فیروزکوه
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۲۵
دامنه |
۱۰
اسفند ۹۸

به قلم دامنه. به نام خداشهید محمدباقر صدر معتقد است «ارزش‌های اقتصاد» از دین اخذ می‌شود اما علم اقتصاد «از بیرون دین می‌آید.»

 

با این سخن صدر، ذهنم آفتاب می‌خورَد ڪه حڪومت دینی نیز از علم و تمدن و تجربیات بشری مدد می‌گیرد و وقتی آن سخن شهید مطهری را در فڪرم مرور می‌ڪنم بر افڪارم پایدارتر می‌مانم ڪه در صفحه‌ی ۲۰۳ «ده گفتار» گفته است: «اسلام در هر عصر و زمانی واقعاً تازه است.»

 

این‌ڪه ماڪسیم گورڪی در نوشته‌ایی تأڪیدش را بُرد به این سو ڪه اگر حڪومتی تخت صدارتش را بر قلب مردم بنا ڪند، هرگز سقوط نمی‌ڪند، نشان می‌دهد حڪومت‌ علاوه بر ضرورت مدیریت، متڪی به فن و علم و گام و راه و تألیف قلوب است.

 

ڪاری به این مطلق‌گویی گورڪی -ڪه هم با لنین همڪاری ڪرد و هم به او و پیش‌تر بر تزار شورید- ندارم، اما نقش قلب و محبت در حڪومت را نادیده نمی‌انگارم؛ چون مسأله‌ی محبت و قلب تا آن حد مهم است ڪه امام محمدباقر -علیه‌السلام- دین اسلام را جز محبّت نمى‌داند و مى‌فرماید: «هَلِ الدّینُ إلّا الحُبُّ؟ آیا دیندارى، جز دوستى و مهرورزى است؟» و حڪومت دینی هم به تبَع، از همین فرمول، فرمان می‌گیرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۸ ، ۰۷:۴۹
دامنه |
۱۰
اسفند ۹۸

به قلم دامنه : به نام خدا. لغت دویست و پنجاه و سوم. دُخله یا داخ‌له را می‌شڪافم. ریشه‌اش از دخل و داخل است. به نظر می‌رسد با واژه‌ی عربی اشتراڪ لفظی داشته باشد، شاید هم معنوی (=مصداق‌های معنایی لفظ). با چند مثال، این لغت محلی دیرین را به پیش می‌برم:

 

۱: وقتی می‌خواهند سرحدّات زمین، باغ، خانه‌سرا را مشخص و مرزگذاری ڪنند، دُخله یا داخ‌له‌ی چوبی یا سیمانی و فلزی می‌گذارند. ڪه به لفظ قدیمی‌تر به آن «پاها» می‌گویند؛ عمودهای چوبی یڪ‌و نیم‌متری ڪه با آن پرچین (=چپَر، پَچّیم و پرچیم) می‌ڪنند.
 

پرچین (=چپر و پَچّیم و پرچیم)


۲: وقتی روستای‌مان برق‌ڪشی می‌شد فڪر می‌ڪنم سال ۱۳۵۵، دقیق نمی‌دانم. من یادم است مردم به تیرِ برق می‌گفتند: سیم‌داخ‌له. یعنی تیرڪ و پایه‌ای بسیار بلند ڪه تا دو متر در زمین دفن می‌شود و سیم برق از روی آن عبور داده می‌شود. «شَلمون» هم می‌گفتند.

 

اما این‌ڪه چرا دُخله یا داخ‌له می‌گویند چون هم نوڪ آن داخل زمین دفن می‌شود و هم حد و داخل مرزهای زمین و خانه‌سرا را معین می‌ڪند.

 

اما یڪ خاطره: وقتی سیم‌داخ‌له‌های بتونی آمده بود به روستا، ما در نوجوانی با دسته‌ی خودتراش (=ریش‌تراش) و یڪ نخ و ڪمی گوگردِ روی ڪبریت و مقداری ڪاغذ بُراده‌ی گوگرد روی دو سمت ڪبریت و یڪ میخ فلزی بلند، ترقّه‌بازی می‌ڪردیم؛ با ڪوبیدن محڪم آن بر روی سطح سیم‌داخ‌له‌ همون تیرِ برق.

 

فرهنگ لغت داراب‌کلا: اینجا

واژه ها، جاها، مثَل‌ها، باورها و خاطره‌ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۸ ، ۰۷:۳۹
دامنه |
۰۹
اسفند ۹۸

به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. فیلم جوڪر «Joker» محصول ۲۰۱۹ آمریڪا را -ڪه ۱۱۴ دقیقه است- دیدم. آرتور، با اسم «جوڪر»، نقش یڪ شَرور را بازی می‌ڪند؛ داستانِ زندگی یڪ ڪُمدین بدسرانجام و خشم خونین او و شورش خشمگین مردم فقیر و فلاڪت‌زده و فرودستان جامعه علیه‌ی ثروتمندان شهر گاتهام آمریڪا. به قول «دیوید رونی» یعنی «شهری ڪه در محاصره‌ی ظلم در آمده». فیلمی ڪه «بیشتر منتقدان سینما» از آن تمجید ڪرده‌اند.

 

«جوڪر» در لغت یعنی شوخ، بذله‌گو، دلقڪ. در گرامر انگلیسی برخی از ڪلمه‌‌ها وقتی به پسوند «er» اضافه شود اسم فاعل می‌شوند. مانند «جوڪر» (=جوڪ‌گو) یا واژه‌ی اسپانسر (=حمایت‌ڪننده)، و... .

 

 

 در آغاز فیلم، در همان ثانیه‌های نخست می‌فهمی ڪه شهر با اعتصاب رُفتگران، به انبار ده‌ها تُن آشغال و زباله درآمده. به‌طوری ڪه پرسشگرانه و طعنه‌آمیز می‌شنوی: دنیا داره به ڪجا می‌رَوه؟ شهر به تسخیر موش‌ها و ابَرموش‌ها درآمده. و ڪمی جلوتر درمی‌یابی یڪ سرمایه‌دار بی‌عار و بی‌درد، بی‌آن‌ڪه هیچ درڪی از شهر و مردم فرودست و بیچارگانش داشته باشد، در حال نبرد تبلیغاتی برای شهردارشدن است. فرودستی دردمند به طنز تلخ می‌گوید: این شهردار حتماً «ابَرگُربه» خواهدبود.

 

فیلم جوڪر را علاوه بر دیدن باید بشنوی. زیرا فیلم آڪنده از گفتارهای تڪان‌دهنده است. یڪ جا این صحنه تو را به ژرفای تفڪر انتقادی می‌برَد. آنجا ڪه می‌گوید: من و همسرم باید نقش یڪ استاد دانشگاه و دانشجو را بازی ڪنیم. زنم باید تاریخ تمدن غرب را پیشم پاس ڪند. اما می‌گوید نمی‌تواند. چون اسمش نشان می‌دهد یڪ یهودی‌زاده است. فیلم در این صحنه به نظرم تاریخ سیاسی غرب را به تمسخر می‌گیرد. زیرا دستان این تمدن، به آدم‌ڪشی‌های میلیونی آلوده است.

 

سراسر فیلم سه چیز ذهن انسان را به غربِ اڪنون -ڪه گرفتار اسلحه و پول و فقر فروخُفته و پنهان است- مشغول می‌ڪند. همان نقش چاقو و خون و انتقام در فیلم‌های مسعود ڪیمیایی.

 

آرتور ڪه با شغل دلقڪ، سعی دارد بر مشڪلات و بحران روحی و واقعی زندگی‌اش چیره شود، در یڪ صحنه‌ی فرار از دست پلیس آمریڪا به مترو پناه می‌برَد، اما او و متعاقب آن بیننده، می‌بینند تمام مسافران آن دلقڪ هستند با نقاب‌های مسخره ڪه برای خنداندنِ ثروتمندان از خانه بیرون زدند تا پول و خرجی‌شان را به دست آورند.

 

شاید هم فیلم می‌خواهد زندگی «ڪوفتی» سرمایه‌داری را ڪه در درون خود، زندگی بیچارگی فرودستان را حمل می‌ڪند با ڪمدی تلخ به رخ ثروتمندان -ڪه قدرتمندان آمریڪا هستند- بڪشد. و گویا ڪشید.

 

جوڪرِ دلقڪ -با آن‌ڪه پشت پرده و لایه‌ی زیرین، نقش بتمن (=ابَرقهرمان خیالی) را بازی می‌ڪند- اما سعی می‌ڪند در ظاهر با استندآپ (=درجا و ایستا خنداندان) پول‌دارها را بخنداند، ولی در واقعیت‌های درونش با خنده می‌جنگد و حتی نوشته‌ی تابلوی «یادتان باشد لبخند بزنید» را خط می‌زند. او در حقیقت به بیننده می‌فهماند آنچه در دنیای سرمایه‌داری در حال تڪمیل‌شدن است، نفرت فرودستِ دردمند علیه‌ی فرادستِ بی‌درد و دَدمنش است.

 

دقتِ من به من می‌گوید او وقتی هر روز ڪه برای ڪار دلقڪی به بیرون می‌رود، باید به‌سختی از یڪ پله‌ی پرارتفاع بالا برود، اما فیلم در نمایی فلسفی، زمانی هم نشان می‌دهد ڪه او وقتی بچه‌پول‌دارها را به ڪام مرگ می‌برَد، همان پله را خندان و رقصان به پایین می‌آید. این یعنی عبورِ سخت از سختی به سمتِ رسیدن راحت به راحتی، یا راحت‌شدن از شرّ پول‌داران عیّاش و راحت‌طلب!

 

من هنگام دیدن صحنه‌هایی ڪه دلقڪ به جُرم بانمڪ نبودن از شرڪت «ها ها» اخراج می‌شود و دیگر بیمه‌ی تأمین اجتماعی ندارد و دلهُره‌آور خبر می‌دهد شهرداری هم تمام خدمات انسان‌دوستانه را به روی شهروندان قطع ڪرده است، و حتی می‌فهمد آن ڪسی ڪه مادرش بوده، در حقیقت مادر واقعی‌اش نبوده، بلڪه از او به انواع حیَل، پول در‌می‌آورده و سرانجام هم وی را خفه می‌ڪند و ... در عمق چندڪیلومتری درد مردمِ فرودست فرو می‌روم ڪه شڪاف طبقاتی تا چه میزان، میزانِ انسان و بالانس انسانیت را درهم می‌ریزد... !!!

 

فیلم را وقتی به نصف رسید با تمرڪزی بیشتر دیدم و با یادداشت‌هایی خوفناڪ‌تر نوشتم. بگذرم. باید فیلم را خود خواننده ببیند ڪه بداند چرا یادداشتم را نیمه‌تمام رها ڪردم. یعنی در ورقه‌ی دفترچه‌ام انبوه و دود اندود نگاشتم، اما اینجا -یعنی دامنه و مدرسه و نغمه- دریغ می‌دارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۵۶
دامنه |
۰۸
اسفند ۹۸

به قلم دامنه : به نام خدا. سلام.  ۱۴۴هزار نفر را به بهشت می‌برم! چندی‌پیش در خبرخوانی‌هایم متوجه شدم ڪه «لی مان هی» رهبر فرقه‌ی «شین‌چون‌جی» و مؤسس ڪلیسای عیسوی شین‌چون‌جی شهر دائگو ڪره جنوبی‌ -ڪه می‌گویند حدود ۲۰۰ هزار عضو دارد- معتقد به احیای دوباره‌ی حضرت مسیح (ع) است. او به پیروانش وعده داده در روز معاد، ۱۴۴ هزار نفر از اعضا و پیروان ڪلیسای خود را به بهشت ببرد.

 

رهبر فرقه‌ی عیسوی شین‌چان‌جی کره‌جنوبی.‌منبع

 

سه نڪته بگویم:

 

یڪم: گرچه در بینش اسلامی، در هر موضوع و مسأله‌ایی، چه دینی، چه اجتماعی و چه اعتقادی، مؤمنین از ساده‌اندیشی و ساده‌لوحی (=زودباوری) پرهیز داده شدند، تا بی‌جهت و بی‌حجّت چیزی را نپذیرند، و یا مانند مُنڪرین -ڪه اساس ڪارشان همیشه بر انڪار است- فوری دست به انڪار نزنند؛ بنابرین من در باره‌ی شاکله‌ی فکری این فرقه‌ی ڪُره‌ای، فعلاً و آناً پیشداوریی نمی‌ڪنم.

 

دوم: در باره‌ی احیای دوباره‌ی حضرت مسیح (ع)، در تفڪر اعتقادی شیعی نیز بحث روایی در باره‌ی عالَم رجعت (=بازگشت) وجود دارد ڪه طبق آن خداوند ڪسانی را به دنیا بازمی‌گردانَد. مرحوم علامه طباطبایی رجعت را «از مراتب روز قیامت» می‌داند ڪه البته در ڪشف و ظهور «پایین‌تر از قیامت» است. بگذرم.

 

سوم: اما این‌ڪه «لی مان هی» رهبر این فرقه‌ با قاطعیت می‌گوید من در روز رستاخیز ۱۴۴هزار نفر از اعضا و پیروان ڪلیسایش را به بهشت می‌برَد، اگر نگویم شیّادی است، دست‌ڪم می‌توانم بگویم خوش‌خیالی است و شاید هم انگیزه‌ای برای جذب ڪره‌ای‌ها به سازمان ڪلیسا.

 

اشاره: من یادم است یڪی از روحانیون مطرح ڪشور چندسال پیش گفته بود ما باید مردم را بهشت ببریم. من مقاله‌ای در نقد سخنانش در وبلاگم «دامنه» نوشته بودم ڪه از ڪجا معلوم شما خود اهل بهشتی، ڪه این‌گونه مطمئن، می‌خواهی دیگران را هم به دنبال خود به بهشت بڪشانی! ڪشڪ و ڪشڪولی ڪه نیست. ڪردار و ڪرده و ڪار و ڪرامت می‌خواهد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۳۶
دامنه |
۰۷
اسفند ۹۸
به قلم دامنه: به نام خدا. نقل می‌کنند فردی مفهوم آیه‌ای را از مرحوم آیت‌الله العظمی سید ابوالقاسم خوئی می‌پرسد و ایشان نظر خود را می‌گوید و فرد می‌گوید پس به مؤمنین بگویم این آیه چنین می‌گوید؟ مرحوم آیت‌الله خوئی پاسخ می‌دهد: «بگویید فهم خوئی از این آیه چنین است.»

 

مرحوم آقای خوئی

نکته: دست‌کم سه پیام این شیوه‌ی اخلاقی و معرفتی مرحوم خوئی می‌تواند این باشد: فروتنی، احتمال‌دادن به این‌که ممکن است برداشت‌های دیگری از آیات قرآن وجود داشته باشد و با فهم آقای خوئی نسبت به آن آیه فرق داشته باشد و به حقیقت آیه نزدیک‌تر و یا دورتر باشد و نیز حرف و فهم خود را برای همه تمام‌شده تلقّی نداشتن.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۱۷
دامنه |
۰۶
اسفند ۹۸

به قلم دامنه : به نام خدا. دموڪراسی استبدادی و میلیتاریستی آمریڪایی. ڪشوری ڪه مدعی است از همه‌ی جهان، از همه‌نظر برتر است، و می‌ڪوشد با زور و اسلحه و قوانین و مقررات خشن بر دیگر ملل چیرگی‌اش را گسترش دهد تا به اصطلاح لیبرالیسم و دموڪراسی و فرهنگ آمریڪایی! را صادر ڪند، ولی در واقع منابع غنی ملل را غارت و چپاول ڪند؛ همین نظام سلطه‌گر، در درون حاڪمیت خود بدترین تنگناها و ڪنترل‌ها را برای شهروندان آمریڪایی تصویب می‌ڪند. مثلِ «قانون لوگن» ڪه بر مبنای آن، نه فقط مقامات دولتی، ڪه حتی شهروندان آمریڪایی نیز بدون اجازه‌ی دولت واشنگتن، هرگز نمی‌توانند با مقامات دولت خارجی بر سر موضوعات مورد مناقشه‌ی آن ڪشور با آمریڪا دیدار ڪنند. در واقع این قانون، حق تماس شهروندان و حتی دانشمندان، نخبگان، میانجی‌گران صلح و دوستی و اندیشمندان مستقل و خیرخواه را با سایر شهروندان و مقامات جهان به‌آسانی سلب می‌ڪند و دولت، هر زمان دلش خواست، بر حسب تفسیر موسّع و حقوق مضیّق، می‌تواند فرد مورد نظر را مورد تعقیب و محاڪمه قرار دهد.

 

نڪته: البته همیشه  بوده و هستند ڪسانی از جای‌جای جهان و ایران‌مان ڪه از خودِ آمریڪایی‌ها، آمریڪایی‌ترند و حسابی آلودگی‌های آشڪار آن نظام را تَر و خشڪ می‌ڪنند! تطهیر غرب در ایران سابقه‌ا‌ی دست‌ڪم دویست ساله دارد. از نظر من، نسبتِ ایران به مغرب‌زمین باید نسبت اقتباس (=برگرفتن) باشد نه تقلید، زیرا داشته‌های خوب تمدنی هر ڪشور پیشرفته‌ای، ممڪن است ارزش مشترڪ بشری داشته باشد و مفید به حال سایر ملت‌ها، اما ملت‌ها باید از هویت دینی و ملی خود دفاع ڪنند.

 

اشاره: جمهوری اسلامی ایران همواره در صدد بوده با همه‌ی جهان -منهای رژیم جعلی اسرائیل- هم رابطه داشته باشد و هم تعامل و اقتباس. اما ڪشورهای حسود و عَنود سال‌هاست مانع این ڪار می‌شوند، چون‌ڪه چشمِ دیدنِ یڪ ایران پیشرفته، قوی، متمدن و متدیّن را ندارند و لذا دست به هر نوع نیرنگ و هجوم خفّت‌بارانه می‌زنند تا ایران -این مرز پرگُهر- را زمین‌گیر ڪنند. ڪه هرگز به این مقصدِ شُوم‌شان نمی‌رسند، ڪه نمی‌رسند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۴۹
دامنه |
۰۵
اسفند ۹۸
«مدرسه‌ی سلیمانی»
به قلم دامنه : در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۲۰) به نام خدا. قاسم سلیمانی به علت پوشش آستین‌کوتاه، موهای وزوزی و بستن کمربند پهن از سوی گزینش سپاه رد شده بود؛ توسط آقای کرمی مسئول گزینش سپاه کرمان. این قضیه از زبان آقای کرمی و نقلِ توأم با خنده از زبان خود شهید عزیز ایران حاج‌ قاسم سلیمانی در این فیلم دیده و شنیده می‌شود؛ از این منبع: (اینجا)

(مجسمه‌ی سلیمانی در اهواز)

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۱۷
دامنه |
۰۵
اسفند ۹۸

به قلم دامنه : به نام خدا. برداشت‌هایم از فیلم «انگل». محصول ۲۰۱۹ ڪره‌جنوبی. برنده‌ جایزه‌ نخل «ڪَن»، برنده‌ ۴ جایزه‌ اُسڪار و چند جایزه‌ی دیگر. وقتی ازین همه امتیاز فیلم سردرآوردم، رفتم سراغش ببینم ڪه «انگل» مگه چه می‌خواهد بگوید. نشستم دیدم. فیلم ۲ساعت‌و۲دقیقه است اما بیننده را میخڪوب می‌ڪند تا ثانیه‌ای را از دست ندهد. به سراغ یڪ مسأله‌ی جهانی می‌رود؛ زندگی سرمایه‌داران و بیچارگان، داراها و ندارها، ڪه دنیای سرمایه‌داری به این نڪبت و شڪاف بی‌رحمانه‌ی طبقاتی دامن زده است. در واقع از نظر من، تمام حرف فیلم این است ڪه نظام‌های سرمایه‌داری در اثر ثروت و رفاه و بی‌عاری، میان پولدارها و فقرا فاصله، تضاد، شڪاف، تنفّر و در نهایت حس تقابل خونین انداخته است.

 


بونگ جون- هو، کارگردان فیلم انگل

 

یڪ خانواده‌‌ی بااستعداد چهارنفره (پدر،مادر، پسر،دختر) ڪه ڪارهایی با درآمد بسیار ناچیز دارند، مانند ساخت جعبه پیتزا، توزیع ڪیڪ تایوانی و... در یڪ زیرزمین ساختمانی قدیمی زندگی می‌ڪنند، در اثر فلاڪت و فقر، خودبه‌خود وادار می‌شوند با شگردها و حیله‌های حرفه‌ایی وارد زندگی و خانه‌ی مجلّل یڪ سرمایه‌دارِ ثروتمند مرفّه به نام آقای «پارڪ» شوند. این‌طوری:

پسر برای تدریس خصوصی زبان انگلیسی به «داهیه» دخترِ آقای «پارڪ» به زندگی‌شان راه می‌یابد و دختر دلباخته‌ی وی می‌شود و اسرار زندگی‌شان را فاش می‌ڪند. پسر با یڪ حیله‌ی تازه به «داهیه» می‌گوید دخترعموی وی هنردرمانی وارد است و می‌تواند به برادر خردسال شما ڪمڪ ڪند تا از این بحران روحی خلاص شود. در حقیقت، دخترعمو همان خواهر پسره است ڪه از این طریق وارد خانه‌ی «پارڪ» می‌شود. حالا این دختر با شگردِ بدنام ڪردن راننده‌ی «پارڪ» به اعتیاد ڪوڪائین، دسیسه‌چینی می‌ڪند تا پدرش را راننده‌ی «پارڪ» ڪند، اما نمی‌گوید پدرش است، می‌گوید عمویش است ڪه به شیگاگو رفته است. پدر هم با این شگرد، وارد خانه‌ی «پارڪ» می‌شود. و حالا پدر با دسیسه‌ای دیگر باعث می‌شود زن خدمتڪار خانه، از آنجا اخراج شود و به جایش همسرش به عنوان مستخدم وارد زندگی‌شان شود. و شد، بی‌آنڪه ڪسی بفهمد. با چهار شگرد، این خانواده‌‌ی چهارنفره‌ی فقیر، بی‌آنڪه نسبت خود را لُو دهند، در خانه‌ی «پارڪ» مشغول می‌شوند: معلم زبان، مربی هنردرمانی، راننده، خدمتڪار. از اینجا فیلم -ڪه بخش عمده‌ی آن در قالب ڪمدی تلخ پیش می‌رود_ شڪاف طبقاتی دونوع زندگی رفاه و راحت و مَلول و فلاڪت‌بار را به بیننده می‌نمایاند، ڪه مقصر اصلی آن نظام سرمایه‌داری بی‌رحم است و بی‌عدالتی محض.

من خودم در هنگام دیدن فیلم، بر این فلسفه‌ی زیستی نقب پرسشگرانه زدم ڪه اساساً چگونه می‌شود یڪ تز اقتصادی را با امپراطوری رسانه، به عنوان تفڪری برتر، جهانی، قابل پیروی و حتی پایان تاریخ خواند، در صورتی‌ڪه همین تز عامل اصلی فلاڪت و شڪاف میان دارا و ندار در درون ڪشورهای سرمایه‌داری‌ست؟ تا آن حد ڪه
«بونگ جون هو» در درون همان ڪره جنوبی پیدا می‌شود ڪه با این فهم تیز، به نقد عمیق و نفی چنین نظام ظالمانه‌ای می‌رسد. «پارڪِ» سرمایه‌دار از طبقه‌ی فرادست، برای آموزش دختر و پسر خردسالش، نیازمند دو معلم زبان و هنردرمانی شده‌است ڪه هر دو از طبقه‌ی فرودست ڪره جنوبی‌اند. نشان‌دان واقعیتی به اسم دوگانه‌ی فقر آموزشی و فقر اقتصادی. بگذرم.

فیلم به‌خوبی و رسا می‌رساند ڪه در ڪره جنوبی هر خانه‌ی مرفّه‌ای، یڪ زیرزمین بتونی عمیق تودرتو دارد ڪه از ترس موشڪ‌های ڪره شمالی به عنوان پناهگاه در روز مبادا عمل می‌ڪند. اما چون چنین حمله‌ای فقط در حد تصوّر مانده است، این زیرزمین‌ها -ڪه مانند سیاه‌چاله‌های تنگ و پیچ‌درپیچ و مَخوف در اعماق چندمتری بَرج‌ها و خانه‌های باشڪوه و شیڪ پولدارهای ڪره جنوبی تعبیه شده است- به محلی برای زندگی مخفی بیچارگان و مستمندان تبدیل شده است؛ بی‌آنڪه صاحبان ثروتمند آن خانه‌ها ازین قضیه خبردار باشند، اما فیلم «انگل» به روی بیننده پرده‌ی این راز را برمی‌دارد و زندگی شڪننده‌ی دنیای سرمایه‌داری و بیچارگی را برملا می‌ڪند. وقتی فیلم اتاقی شیڪ پر از انواع غذاهای بسته‌بندی شده‌ی مدرن را نشان می‌دهد، بیننده حیرت می‌ڪند اما بلافاصله می‌فهمد این‌همه، برای سه سگ داخل خانه است ڪه از بچه‌ها برای‌شان عزیزترند و در ناز و وفوری و نعمت. و من خرسندم ڪه انگل را از «شاتل» دیدم. چندجا دیالوگ‌ها اوج داشت ازجمله این‌ جاها:

پس، آڪسفورد هم بخش جعل سند و مدرڪ دارد!

رفتار نمایشی داشتن به شڪل نابغه‌ها رفتارڪردن است!

قلب انسان دروغ نمی‌گوید؛ نبض او این را می‌گوید!

می‌دونی چه نقشه‌ای شڪست نمی‌خورَد؟ آن وقت ڪه هیچ نقشه‌ای نداشته باشی. انسان نباید برای دیگران نقشه بڪشد!

وقتی زندگی زیر نظر ڪارآگاه می‌گذرد، ڪه جُرمی ڪنی!


پول هرچه اَخم و تَخم را از بین می‌بره!

حسابی ڪُفری شده! (شبیه همان جمله‌ی رایج ایرانیان، وقتی داغ می‌ڪنند می‌گویند مرا «ڪُفری» نڪن)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۰۷
دامنه |
۰۴
اسفند ۹۸

دوست گرامی‌‌ام جناب آسید احمد هاشمی

سلام علیکم

مصیبت بزرگی که در فقدان پدر مهربان‌تان، مرحوم سیدمحمد هاشمی، بر شما عارض گشت، بر بنده نیز احساس اندوه افزود. آن پدر، نزد همگان انسانی بشّاش، گرم، صمیمی و مهربان بود. از روحیات ایشان خاطرات دارم؛ زیرا او بر من مهربانی می‌نمود و زیاد بر دلم می‌نشست.

 

​​​​

مرحوم سید محمد هاشمی.۵ شهریور ۱۳۹۵. داراب‌کلا. منزل حاج علی‌محمد غلامی

از دست‌دادن پدر، حقیقتاً طاقت‌فرساست. من اثرات چنین ضایعه‌ای را به خود درک کردم که چه سخت است خاکسپاری والدین و پرسوزتر از آن وداع جانسوزشان و سپس در روزهای پسین، احساسات دلتنگی که سراغ‌تان خواهد آمد.

تسلیت مرا بپذیر. شکیبایی و بردباری این درد را برای‌تان و منتسبان، ازجمله دوست مهربان و بزرگوارم آق‌سید رسول هاشمی آرزومندم. خدا رحمت‌شان بدارد.

برادرت: ابراهیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۱۳
دامنه |
۰۴
اسفند ۹۸

به قلم دامنه. به نام خدا. ڪمی با «Florence Scovel Shinn» . این ڪتاب «چهار اثر از خانم فلورانس اسڪاول شین» است، در ۳۱۱ صفحه. ترجمه‌ی مینا امیری. شامل بازی زندگی و چگونگی انجام آن، ڪلام تو عصای جاودیی توست، راه مخفی ڪامیابی، قدرت ڪلام. در قم، نشر مؤلف به چاپ رسید؛ سال ۱۳۹۷. این چاپ پنجم آن در سال ۱۳۹۸ است. مانند همیشه، از سراسر ڪتاب چهارپنج نڪته را می‌نویسم. البته روشن سازم ڪه از نظر من به عرفان‌های نوظهور و انحرافی و نئوصوفی‌ نقدهای ژرف و راستینی وارد است، اما اینجا ڪاری به آن ندارم.

 

در صفحه‌ی ۴۰ آمده است: شرّ، تنها قانونی است ڪه انسان آن را پدید آورده است، قانونی ڪه در اثر توهّم روح به وجود آمده است. یعنی در اثر باورهای نادرست، تن‌دادن به گناه و اعتقادات بیهوده.

 

در صفحه‌ی ۹۳ این‌گونه خوانده‌ام: وقتی انسان در حالت توازن قرار بگیرد می‌تواند از عقلی سلیم برخودار گردد. عقلی ڪه تصمیماتی صحیح و به‌جا می‌گیرد و از اشارات خداوندی به دور نمی‌ماند.

 

«Florence Scovel Shinn»

 

در صفحه‌ی ۱۰۴ فرق تجسّم و بصیرت و شهود را از او می‌پرسند ڪه می‌گوید: تجسّم تنها یڪ فرایند ذهنی است ڪه استدلال و ادراڪات بر آن تأثیر مستقم دارند، ولی بصیرت جریانی است معنوی ڪه در آن انسان به شهود و درڪ بالایی از ذهن فوق بشر می‌رسد. در شهود انسان مستقیماً از ذهن فوق بشری یا الهامات الهی تأثیر می‌گیرد.

 

در صفحه‌ی ۲۲۰ خواندم: شادمانی و سعادت در زندگی، بسته به نگهبانی دارد ڪه بر دروازه‌های افڪار خود گذاشته‌اید... شاید نتوانیم افڪار خود را سامان دهیم ولی می‌توانیم با ڪلام خود بر روی آن تأثیر بگذاریم و زمام امور را در دست بگیریم.

 

در صفحه‌ی ۳۱۱ چنین نوشت: غفلت از زندگی خود و پرداختن به زندگی دیگران عواقب وخیمی دارد... وقتی در اندیشه‌ی ڪمال‌گرایی و اعتلای روح خود باشید دیگر وقتی نخواهید داشت ڪه به سرَڪ‌ڪشیدن در زندگی دیگران اختصاص دهید... خود را به ذات لایزال پروردگار پیوند زنید و از این چشمه‌ی بی‌پایان جرعه‌ای بنوشید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۳۵
دامنه |
۰۳
اسفند ۹۸

فقیه مدرسه دی مَست بود و فتوا داد

که مِی حرام، ولی بِه ز مالِ اوقاف است

حافظ

(منبع)

 

شرح و نکته‌ی دامنه:

مَست درین بیت اشاره است به تعلّق‌نداشتن به هواهای نفسانی. یعنی فقیه در اوج آزادگی و دانایی و وارستگی و نیز بی‌وابستگی، فتوای شرعی داد که بی‌شک شراب‌خواری (=یکی از نجاسات) حرام است و خورنده‌ی آن حکم خدا را بر زمین می‌زند؛ اما بدتر از شراب‌خواری این است کسی اموالی را که برای مردم و عموم و یا برای امر دین و امور غیرشخصی و با قصد خیریّه وقف شده است، بخورَد. از نظر من، حافظ به عنوان یک عالم دینی و متشرّع، می‌خواهد بگوید خوردنِ شراب زیانش در درجه‌ی نخست به خودِ خورنده‌ی این نجسی و سپس اثرات بدش به جامعه بازمی‌گردد، اما خوردنِ مال وقفی، زیانش علاوه بر فردِ خورنده، جامعه و دین را نیز دربرمی‌گیرد و دست‌کم به سه ساحت، ضرر می‌زند و خدشه وارد می‌کند: فرد، ملت و مذهب.

 

نکته این است که وقف‌کردن اقدامی‌ست از سرِ حُسن و احسان و نیکوکاری، خوردنِ آن اما به نفع خود و خویشان، اقدامی‌ست پلیدتر از شراب‌خواری. دور باد؛ دور باد؛ این هر دو زشت‌کاری و حرام‌خواری.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۰۳
دامنه |
۰۲
اسفند ۹۸
به قلم دامنه : به نام خدا. چهار نامه. یڪ نامه بود ڪه سرباز به خانه می‌نوشت و خانه هم به سرباز. همین، حسّ و عاطفه‌ی دو طرف را برمی‌انگیخت. یادم است، مادرانی از محلّه‌ی ما، نامه‌ی سربازشان را سربسته پیش مرحوم پدرم می‌آوردند تا سرگشاده شمرده‌شمرده‌، صمیمانه برای‌شان بخواند. ما هم لاجرَم می‌شنیدیم. چه حال قشنگی می‌یافتند وقتی ادب قلم ساده‌ی سربازشان را می‌شنیدند؛ تبسُّم و تفرُّج.

 

یڪ نامه بود علمی و فڪری و سیاسی ڪه میان دو دوست، دو همفڪر، دو فاضل، دو دانشمند، دو انقلابی، دو متضاد فڪری و بلاخره دو انسان ڪه سعی می‌ڪردند برای هم احتجاج ڪنند، جریان می‌یافت. درین نوع نامه‌ها، گاه، حرف‌ها در بین‌السُّطور مستتر می‌شد، ڪه باید مدقّق! می‌شدی تا فهم می‌ڪردی. گاه، افشاگری بود؛ حالا راست و یا ناراست آن بماند. گاه، ابراز حالات درونی بود ڪه روابط همدیگر را به سطح بالایی از عواطف و وفاداری می‌رساند. و گاه نیز این تیپ نامه‌ها آنتریڪ بود؛ یعنی تحریڪ! دسیسه! توطئه! و برانگیختن علیه‌ی این و لَه‌ی آن.


یڪ نامه بود ڪه میان عاشق‌ها و معشوق‌ها شوق و رغبت و میل و معرڪه می‌افڪند. این نامه‌ها، هم، پشتوانه‌ی قوی برای وصال و به‌‌ عقدِ هم درآمدن بود و هم، گاه چاخان و لاف و لابه. و لابُد یڪ بازی لی‌لی بود و تمام. این تیپ افراد گویا نمی‌دانستند و نمی‌دانند معلم آموخت، «دل» هم یڪ بخش دارد، و هم یڪ صدا. نه چند بخش و چندین صدا. اما، اما شیرین باد شیهه‌ی «شیرین» و آفرین‌ باد فریادِ «فرهاد».

 

یڪ نامه هم بود ڪه خیلی خاطره‌ام ماند ڪه پدرم به من به جبهه فرستاد. با دستخط پدرم هم می‌خندیدم و هم لذت می‌بردم. ریزنویس نبود. درشت می‌نوشت. عامیانه می‌گویند: خرچنگ، قورباغه. به هیچ «گاف»، سرڪش نمی‌گذاشت و ڪاف، برایش ڪافی بود. حتی به بیشتر ڪلمات، نقطه نمی‌داد و می‌گفت خواننده خود می‌فهمد. از قضا، یڪ نامه‌اش تابستان سال شصت و یڪ، بیش از چهل و پنج روز توراه بود، در واقع گم شده‌بود. من جبهه‌ی بوریدر مریوان بودم ولی نامه‌ی پدرم به اشتباه رفت قله‌ی ڪانی‌سر. پس از مدتی پیڪ گردان خبر داد و به‌هرحال به دستم رسید. می‌دانی چرا این‌همه این نامه برام مهم بود؟ چون پدرم لای آن هزار تومان پول گذاشته بود. چه پولی بود، با چه ارز و ارزشی. و چه خطی و چه حس و حالی؛ آن‌هم، وقتی واژگان پدرت را در دوردست‌ترین نقطه و در بدترین اوضاع جنگی بخوانی و از حال خوبِ مادرت هم خبردار شوی.

 

بگذرم و فقط یاد هر چهار نوع نامه‌ها را -ڪه گویا به تاریخ پیوست و دیگر ڪمتر ڪسی قلم و خودڪار و خودنویس و مداد و ڪاغذ برمی‌گیرد و خط‌خطی می‌ڪند- به یادها آورم. وای به حال خط ڪشور. حسرتا برای فرهنگ نوشتاری ڪشور و اَسَفا برای نابودی ادبیات فارسی در صفحات گوشی، ڪه مهره‌های ڪمر ڪلمات زیبای فارسی در تایپ‌های پرشتاب! و عجله‌ای در حال خُردشدن است و دیسڪ‌گرفتن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۰۱
دامنه |
۰۱
اسفند ۹۸

به قلم دامنه : پست ۷۴۹۱. به‌هرحال توانستم بروم به تماشای «پیلوت» بنشینم، نه از پرده‌ی عریض، نه از قاب نقره‌ای، چیزی مابینِ این و آن. از گنبد راهی تهران شدند. بینِ راه از جایگاه، بنزین به باک می‌زنند؛ اما «جواد عزّتی» می‌بیند آمپر ماشین بالا نمی‌آد و از همین‌جا مُطفِّفان (=کم‌فروشان) افشا می‌شوند. وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ. واى بر کم‌‏فروشان. (آیه‌ی اول سوره‌ی مُطَفِّفِین) به جای بنزین هوا به مردم می‌فروشند. کاسبی با فریب.

 

من اهل فیلم‌دیدن هستم؛ فیلم‌هایی نه سرگرم‌کننده و بی‌حیا، که دارای بار اندیشه، واقعیت‌های دنیا و پدیدارسازی تفکر و ساختن. مدتی‌ست فیلم‌ها صحنه‌ی سیگار آتیش‌کردن را با جذبه‌های فریبنده و رؤیایی، به بیننده نمایش می‌دهد که از نظر من، هم نامناسب است و هم شاید ناشی از تبلیغ تجاری شرکت‌های سیگارسازی. چون یا اسم سیگار را نام می‌برند و یا نوع آن را نشان می‌دهند. این گرایش و نمایش، مانند صحبت‌کردن راننده در حین رانندگی، در فیلم‌های دنیا و نیز ایران ما فراگیر شده.

 

فیلم پیلوت. بازنشر دامنه

 

فیلم به‌خوبی اثرات تلف‌شدن کودک چهارساله‌ی زن و شوهری طلاق‌گرفته از گنبد و بَسطام را روایت می‌کند که در بیمارستانی در تهران رخ داد. پدرِ بچه، «حمید آذرنگ» حتی پول یک ساندویچ را ندارد! چه رسد به ترخیص جسد فرزندش سُهیل را؛ چون او لِنت‌کوب است و درآمدش کفاف ندارد. تازه، در پلان‌های پایانی فیلم می‌فهمی او نقشه داشته جسد را بدُزدد و برای دفن به بسطام ببرد. اما زنش «فهیمه» که دوست دارد فرزندش در شهرش گنبد دفن شود، مجبور می‌شود مهریه‌اش را ببخشد. و می‌بخشد. چون «مادر» است و یک «زن»، که عاطفه و مهر نماد آن است.

 

سعید آقاخانی، «حسن‌عمو»ی فیلم، وقتی پوستر روده و دل انسان بر روی دیوار بیمارستان را می‌بیند، دست روی آن می‌گذارد و از پرستار گذری می‌پرسد این چیه؟ وقتی پاسخ می‌شنود دل و روده. فوری می‌گوید: چقدر پیچیده است انسان!

 

وقتی «جواد عزّتی» از پاسبان بیمارستان تهران می‌پرسد این خیابان به میدان آزادی راه دارد؟ گویی جواب می‌شنود نه. ولی فوری می‌گوید: اما آزادی به همه جا راه دارد!

 

در فضای بیمارستان همه را در پریشانی می‌بینی. رفتار متقابل مردم با پرستاران -که از نظر من در خط مقدّم قرار دارند- و در مقابل رفتار پرستاران با همراهان، توأمان تنشی و تشنّجی‌ست. در همین محیط، وقتی کسی با فوت‌شدن بیمارش مواجه می‌شود، دیگر هیچ‌کس روی راهرو راه نمی‌رود، بگو که روی اعصاب راه می‌رود و پرخاش می‌کند. در این فیلم این حالات به‌خوبی نمایانده شد. همه، همدیگر را به ۱۱۰ تهدید می‌کنند! یکی می‌گوید: قدِّ سهم خودت حرف بزن. آن دیگری با قهرطوری می‌گوید» همه را می‌کُشم! آن دیگری می‌گوید: همه چیز به خیر ختم بشه. یکی هم می‌آد می‌گه: او هیزم به آتش می‌ریزه. خلاصه تیکه‌تیکه نکردند همدیگر را، اما نفرین چرا.

 

وقتی پاسبان به «جواد عزّتی» می‌گوید جلوی چشم باش، که فرار نکنه، سعید آقاخانی می‌گوید: این دین نداره مرتیکه! در واقع این کلام رایج، راویِ بینشی‌ست که مردم نسبت به بی‌دین‌ها دارند. در حقیقت فلسفه‌ی ایجابی این کلام سلبی، این است که کسی دین دارد، نباید تقلب کند و فریب دهد و فرار کند و نیرنگ بورزد.

 

پدر و مادر سُهیل بر سر تحویل‌گرفتن جسدش، آنقدر تعلّل می‌کنند و نزاع  و معرکه می‌گیرند که پزشک به حکم قانون دفن اموات، حکم می‌دهد بچه را در بهشت زهرا دفن کنند. حال آن‌که نزاع زن و شوهر این بوده، که هر کدام مدعی‌اند بچه مال من است و باید در شهر من خاک شود. مرد، بسطامی‌ست و زن، گنبدی. اما مرد می‌فهمد قانون حضانت فرزند را به مادر سپرده. زیرا به قول «حسن‌عمو» همان سعید آقاخانی، این مرد که دامادش است، از بس کشیده! شیرازه‌اش به‌هم ریخته. ناسی!

 

در حیاط بیمارستان به پاسبان سیگار تعارف می‌کند و می‌گوید می‌کشی؟ می‌گوید نه، همین الان خاموش کردم! یعنی طعنه به دود به دود. به قول محلی: تَش به تَش. روزی سه بسته!

 

نعش کودک به بهشت‌زهرا برده می‌شود. تازه این آغاز گرفتاری‌های پیچیده‌تر و بُغرنج‌تر (=پیچ‌درپیچ، دشواری شدید) است. این‌همه خویشاوند هستند اما هیچ‌کدام کارت بانکی‌اش چندان نمی‌ارزد که پا پیش بگذارد برای قبر و دفن. مدیر جایگاه بهشت زهرا، قیمت می‌دهد:  ۳۱ میلیون در فلان قطعه. ۱۱ میلیون در آنجا. سه‌طبقه هم داریم یک میلیون و دویست. همه از هم چندمتر دور می‌شوند چون ندارند که کارت بکشند؛ حاضرند به روی هم کارد بکشند. مادر کودک قهرمانانه جلو می‌افتد و فریاد می‌کشد سه‌تا مرد گُنده، یک میلیون تومن پول ندارید؟ من النگوهایم را می‌فروشم، برای پسرم قبر می‌خرم. خرید. سه طبقه‌ای. قبر سه‌طبقه‌ای ارزان است، بر خلاف خانه‌ی سه سه طبقه‌ که سر به فلک می‌زند. بچه در دوردست‌ترین قطعه به دست مادرش به خاک سپرده می‌شود، همراه با عروسکش؛ قبری شبیه پیلوت در ساختمان‌های مرطوب و نَمور شمال. سه نفر درین گونه قبرها دفن می‌شوند، که زن و شوهر اینجا به خود می‌آیند و به هم قول می‌دهند دو قبر دیگر جای دفن آنان باشد، تا سهیل تنها نباشد، و یا دو غریبه با او دفن نشوند. بگذرم. فقط ناگفته نگذارم که ابراهیم ابراهیمیان، پیلوت (محصول ۱۳۹۸) را خیل‌خوب ساخت و کارگردانی کرد. بر خودم نتاختم چرا به پای این فیلم رفتم نشستم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۰۱
دامنه |
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد