دامنه دارابکلا

اعتقاد، جهان را آباد می کند، انسان را آزاد ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

دامنه دارابکلا

اعتقاد، جهان را آباد می کند، انسان را آزاد ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

مطالب آذر 1399 دامنه

به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. یاد جاوید «فقیه متضلّع» و عالم مبارز مرجع بزرگ مرحوم آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری در سالروز ارتحالش به‌خیر. این عکس ایشان (در زیر) مرا به یاد آن لحظه‌ای می‌اندازد که به صورت اتفاقی در همین کوچه و از همین در خانه‌ی‌شان بیرون آمده بودند. با کمال خوشحالی و رغبت به محضرش سلام و احترام دادم و او با کمال تواضع با منِ عابرِ رهگذر، خالصانه و در کمال سادگی احوال‌پرسی کردند. ایشان ازین در وارد کوچه و سپس وارد حسینیه می‌شدند و نهج‌البلاغه تدریس می‌کردند. رحمت ابدی بر او باد، که افکار پویا داشت و تفکر فقهیانه و حقوقمندانه. و با آن‌که در جاهایی با امام خمینی متفاوت می‌اندیشید ولی هرگز مقام والای امام امت را زیر سؤال نمی‌برد و خود را شاگردش می‌دانست، ولی نه شاگردی که اگر حرف برای گفتن داشت، دریغ ورزد و یا از بیان محترمانه‌ی آن بهراسد. درود باد.

 
 
 
پاسخ به یک نقد:
 
سلام و احترام جناب آقای صمدپور
از جناب‌عالی متشکرم که دیدگاه خود را نسبت به متن بنده، درباره‌ی مرحوم منتظری بیان فرمودید. به نظر شما احترام می‌گذارم. دریچه‌ی نگاه شما ارزشمند است و لابد دلیل و علت شما را به این نتایج سوق داده است. اما با این وجود، دریچه‌ی نگاه من به علمای دینی، صرفاّ از زاویه‌ی حکومت و نظام نیست. خودم را انسانی مستقل می‌دانم. من به سلسله‌ی جلیله‌ی روحانیت -خصوصاً به بزرگان حوزه- با وسعت بیشتری نظر می‌افکنم. مثلاً مرحوم آیت‌الله العظمی خویی را هم بسیار احترام می‌کنم و حتی سر قبرش مشتاقانه حضور یافتم، علیرغم آن که می‌دانم نوع نگاه‌ روحانیت حامی نظام -به‌ویژه در دهه‌ی نخست انقلاب- نسبت به آن عالم بزرگ، نگاهی غضب‌آلود و توأم با بی‌احترامی و تند بود. اما من خلاف آن فکر می‌کنم. دلیل هم نمی‌شود اگر عالم دینی‌یی مثلاً به امام خمینی نقد داشت، بگوییم کار آن عالم تمام است. همین الان هم تندروهایی هستند که مرجع بزرگ آیت‌الله العظمی سیستانی را بد قضاوت می‌کنند. بگذرم. من فکر می‌کنم شاخص‌های ارزیابی علمای دینی باید شاخص‌های وسیع‌تر باشد و نه محدود به نظام و به‌همان. از شما بی‌نهایت ممنونم که پوست‌کنده بیان نظر فرمودید جناب صمدپور. مؤید و سلامت باشید.
با احترام: ابراهیم طالبی دارابی / ۲۹ آذر ۱۳۹۹. قم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۹ ، ۰۶:۳۶
ابراهیم طالبی دارابی

سه خبر ، سه نظر

ابراهیم طالبی دارابی / ۲۹ آذر ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا


خبر ۱ : خانم "ایلهان عمر" که مسلمان سومالیایی‌تبار است و هم‌اینک نماینده‌ی حزب دموکرات از ایالت مینسوتا‌ی آمریکا در مجلس نمایندگان، (همانی که ترامپ دائم وی را مسخره و ریشخند می‌کرد) درباره‌ی سیاست فشار شکست‌خورده‌ی حداکثری آمریکای ترامپ علیه‌ی ایران، گفت که این سیاست «به معنای واقعی کلمه در حال کشتن انسان‌های بیگناه است.» (منبع)

 

نظر: لااقل این زن سیاه‌پوست می‌داند آمریکا مرتکب جنایت بشری شده، اما امان از شیفتگان و مقلدان مغرب‌زمین در گوشه‌وکنار ایران که حتی دلشان له‌له می‌زد ترامپ یک غلطایی علیه‌ی ایران بکند و حتی در انتظار نشسته بودند انقلاب اسلامی را از صحنه‌ی روزگار محو کند! زهی خیال واهی! قرآن مجید چه زیبا و چه به‌جا فرمول فرمود در سوره‌ی لهَب یا مسَد: تَبَّت یَدا اَبی لَهَبٍ و تَبَّ.

 

ایلهان عمر


خبر ۲ : آقای حمیدرضا نامی، رئیس هیئت مدیره‌ی «اتماک» (=انجمن تولیدکنندگان ماشین‌آلات کشاورزی) از شائبه‌ی وجود رانت و فساد در توزیع مکانیزاسیون کشاورزی پرده برداشت. (منبع)

 

نظر: یعنی همان گران‌فروختن تراکتور و کمباین و تیلر و صدها ابزارآلات کشاورز و زارع و نیز گاوآهن، گاوآهن، سگ‌دست، سگ‌دست. باز قدیمِ قدیم، که دو جوندکا بود و یک اِزّال و آن تیغه‌ی براق زیر ازّال -که نمی‌دانم اسمش چی بود- که زمین را شخم و شیار می‌کردند و شائبه‌مائبه هم در کار نبود! بگذرم!

 

یکی از کلاس‌های دانشگاه رضوی مشهد مقدس

به نظرم این صحنه برگزاری آزمون را نشان می‌دهد، نه کلاس تدریس را


خبر ۳ : شنیدم «مرکز مطالعات پیشرفته اسلامی» در دانشگاه علوم اسلامی رضوی مشهد مقدس راه‌اندازی شده، با ۶ گروه پژوهشی: «مطالعات جهان اسلام»، «علوم انسانی و اسلامی»، «مطالعات سلامت»، «گفت‌وگوی ادیان»، «مطالعات قرآن و حدیث» و«مطالعات زیارت» که هر کدام از این گروه‌ها زیرمجموعه‌هایی هم دارند مثلاً مانند «کارگروه دعا و مناجات». (منبع)

 

نظر: حتی شنیدم و سپس خواندم که بله، حتی گواهی پایان‌دوره در حد «پسادکترا» و یا همان سطح ۵ حوزه هم به دانشجویان می‌دهند. من از خیر این خبر می‌گذرم و فقط مانده‌ام «پَسا دکترا» دیگر چه صیغه‌ای‌ است، نمی‌دانم. پس درود بر «نمی‌دانم» که از ابوریحان آموختیم.


یک حاشیه و یک نکته:

حاشیه اینه: آدم وقتی برخی خبرها را می‌خواند یا می‌شنود یا می‌خواهد به بغل‌دستی بشنوانانَد، عین زردیجه می‌شود؛ همان زردچوبه! که انگار خون از رگ‌ها می‌پرد. به قول گذشتگان و قدیمی‌ترهای محل ما: وُونه زردیجه‌کَلو. همان رنگ‌پریده!

 

نکته اینه: یلدا، گذشته‌ی قشنگ ماست و مردم ایران گذشته‌ی دیرین و شیرین و پولادین خود را دوست می‌دارند و هرگز از آن دل نمی‌کَنند. اینک که ویروس مرموز شیوع و گسترش دارد، دور از همدیگر زیستن، عقلی‌تر و شرعی‌تر از دورِ همدیگر بودن است. من کوچک‌تر از آنم دست به نصیحت کسی دراز کنم، اما تأکید دوستانه می‌ورزم پیشگام شویم در هر رفتاری که خدا را خشنود و خلق را خرسند و ایمن و ایران را امن می‌دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۹ ، ۱۳:۴۳
ابراهیم طالبی دارابی

به قلم حجت‌الاسلام محمدرضا احمدی: آیا امروزه واقعا زندگی فردی و اجتماعی، بدون مذاکره و ارتباطات امکان پذیر است؟ شاید در یک دورانی امکان زندگی انفرادی وجود داشت، اما الآن حتی زندگی انفرادی هم ممکن نیست، چه رسد به زندگی جمعی و چه رسد به زندگی در لوای یک دولت یا حکومت بدون ارتباط و مذاکره.

 

حجةالاسلام محمدرضا احمدی

 

فقها و شیعیان به زندگی اجتماعی و دولت و حکومت بیشتر اهمیت می‌دادند یا زندگی فردی؟ در واقع، کدام مورد برای آنان مساله بود؟ به لحاظ تئوریک شاید خیلی، اما در عمل و در استخراج قواعد و احکام زندگی اجتماعی و دولت از آیات و روایات هیچ. یک نگاه به رساله عملیه بیاندازید. چند درصد احکام آن فردی است؟ بالاتر از رساله عملیه، وقتی به کتابهایی مانند شرح لمعه مراجعه می‌کنیم بیشترین حجم آن مربوط به کتاب الطهار و کتاب الصلوه هست که بیش از ۹۰درصد آن احکام فردی است، حتی وقتی از کارهای جمعی مثل نماز جماعت صحبت می‌شود، باز هم احکام فرد هست در نماز جماعت.

 

تاسیس جمهوری اسلامی، در واقع اولین تجربه جدی فقه و فقها در مواجهه با حکومت دینی و احکام آن بوده است.  آنها از بیان احکام فردی و انفرادی به احکام دین و دولت، حکومت دینی، روابط بین حکومتها، چگونگی مواجهه حکومت دینی با مردم، با مسلمانان، با غیرمسلمانان، چگونگی مواجهه با دولتهای دیگر، دولتهای همسو و غیرهمسو. کوچ کردند. دیگر بیان کلیات دردی را دوا نمی کند. اکنون حکومت دینی وارد زندگی مردم شده است و مردم حاکمیتی را بالای سر خود می بینند که پسوند دینی دارد. اگر حکومت دینی بخواهد مانند بقیه دولتها باشد و وظیفه اش صرفا برقراری امنیت و رفاه و ایجاد زمینه‌های اشتغال و .... باشد، خوب برای چی تشکیل شد؟ این کار را هر حکومتی انجام می دهد.

 

اما اگر وظیفه اش فراتر از این وظایف است و می خواهد علاوه بر ساختن خانه های دنیای مردم، خانه های آخرتشان را هم آباد کند، و آنها را به بهشت ببرد، باید پرسید چگونه؟ با کدام احکام مستخَرج از آیات و روایات؟ با چه ارتباطی؟ با چه مصالحی؟ با چه ساز و کاری؟ به دلیل عدم تبیین درستِ موضوع، امروزه هرکس حرف از مذاکره بزند، برچسب لیبرال و غربگرا و سازشکار به او می‌زنند، در حالی که مذاکره، حتی با طاغوت، در دنیای امروز از ابزار مهم و اساسی در رسیدن به مقاصد است. حضرت امام رحمت الله علیه، روزهایی را می دیدند و به ارتباطات پیچیده بین المللی واقف بودند که بارها و بارها فرمودند، نقش زمان و مکان را در اجتهاد در نظر بگیرند. امروزه، روابط ساده و بسیط گذشته، جای خود را به ارتباطات مهم، پیچیده و مرکب داده است.   

نتیجه آن که مذاکره بر اساس سه اصل مهم عزت، حکمت و مصلحت، نه تنها خوب، بلکه لازم هم هست.

 

نظر دامنه: به نام خدا. سلام جناب احمدی. نظریه‌ی مذاکره -که در شکم مرابطه جایی محکم دارد- از جهنّم و جنگل نیامده، یک امر بدیهی‌ست که اهل فن می‌دانند هر چیز بدیهی، تصورش، تصدیقش است که چندان تکاپو برای برهان نمی‌خواهد. پس تا اینجا این. اما پیچیدگی کار آنجاست آنان که می‌پندارند با مذاکره منافع ملی تأمین و تضمین می‌شود، از عقل جمعیِ نظام و مردم استفاده نمی‌کنند. حتی روی میز گفت‌وگو، اساساً چانه‌ای خالی و تهی دارند. یعنی حرف و تصمیم قطعی برای اعلان ندارند تا چانه‌زنی کنند. خُب در مذاکره بگووبخند که برقرار نیست؛ طرف چندین فرمول برای خلع سلاح و سیاست منطقه‌ای مقابلت قرار می‌دهد که هرچه بر سندان بکوبی، آهن تو فولاد نمی‌شود زیرا قرار نیست شعله‌ی توافقات اخگر بماند، هدف عقب‌نگه‌داشتن ایران از ریل پیشرفت است که در بیشتر شاخص‌ها در ردیف ۲۱ کشور ردیف نخست جهان است و در توان دفاعی رقم نزدیک به ابرقدرت‌ها را دارد. شما باید روشن کنید حرف آنان چیست، حرف ایران چیست. آنگاه روی آن باید با منطق و شرائط یکسان و در فضایی دموکراتیک مذاکره کرد که مقصد مذاکرات همواره نیل به راه‌حل است. حتی اگر دو کشور متخاصم به جنگ هم مشغول باشند، باز نیز برون‌رفت جنگ از طریق زبان صورت می‌گیرد نه افزارآلات. آمریکا با تمام افزارآلات اینجا اردو زده و آن‌گاه می‌گوید شما حتی موشک و دانش اتمی و توان بازدارندگی نداشته باش. بگذرم.


 

بنابرین، باید عرض کنم آری؛ حتی اگر دو کشور متخاصم، به جنگ هم مشغول باشند، باز نیز برون‌رفت جنگ از طریق زبان صورت می‌گیرد نه افزارآلات. تازه‌ترین نمونه‌اش جنگ قره‌باغ که سرانجام با نشست به خاتمه رسید. اما بنای آمریکا به تحلیل من رسیدن به راه‌حل پایانی با ایران و یا خاتمه‌بخشی به مخاصمات خود علیه‌ی ایران نیست، آن دولت یاغی قصد تضعیف ایران را دارد و به مخمصه‌گذاشتن سرنوشت کشور با همین شیوه‌های چماق و هویج. برداشت شما هم ایده‌هایی قابل تأمل است زیرا شما ساحت فقه و مصلحت را وارد متن خود کردید. متشکرم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۹ ، ۱۳:۲۷
ابراهیم طالبی دارابی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۹ ، ۱۱:۳۵
ابراهیم طالبی دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. روح امام‌مان در وجود رهبرمان. سخنان شگفت‌انگیز و حیرت‌برانگیز رهبری از ستودن عظمت و علوّ طبع و معنویت و آخرت‌گراییِ عزیز سلیمانی تا موضع پرصلابت ضد آمریکایی، جان تشنه‌ی جبهه‌ی منطق و حقیقت را سیراب ساخت و بر ذهن‌های تحلیلگر اوضاع پرتو افکند.



من، جُدا از وَجد و به‌شکوه آمدن دیروزم، از آورده‌های عالی رهبری در ترسیم شاکله‌ی الهی و الهام‌بخشِ قهرمان ایران و امت اسلام شهید قاسم سلیمانی، به درایت و دردمندی رهبری در افشای "لئامت" سه کشور "بدعملِ" آلمان، فرانسه، انگلیس بر خویشتن بالیدم. چرا که لئیم در فرهنگ دیرپای ایرانی: یعنی ناکس و فرومایه و بخیل. و این سه دولتِ پستِ اروپا حقیقتاً بخیل‌اند و به عظمت و مَجد ایران بُخل می‌ورزند؛ حتی فرومایه‌تر از آمریکا.



و آن ثانیه‌ها که تأکید ورزیدند باید "در همه‌ی زمینه‌ها قوی" باشیم، بیش از پیش به درست‌اندیشی ملت واقف شدم که از میان همین مردمِ در رنج و تحریم و مورد هجوم همه‌جانبه‌ی لئیمان، انسانی سربلند، قد برافراشت که "هیمنه‌ی پوچ استکبار» را درهم ریخت؛ قاسم سلیمانی.
 

منبع عکس: هیأت رزمندگان اسلام


وقتی فرمود "زبونی و انفعال ضد روحیه‌ی ملی" می‌باشد، به انسان‌هایی پاک‌سرشت خیره‌ام ساخت که نه فقط در درون مرزهای ایران خدمت کرده‌اند، بلکه با اندیشه‌ی جهان‌شمول سعدی "نوع"دوستی پیشه کردند و به داد ستمدیدگان جهان شتافتند. که از نای نبی رحمت ما (صلوات الله) برآمده: «مَن اَصبحَ وَ لَم یَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِم» هر کسی که، صبح کند و اهتمامی به امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نیست».



و چنین کرد آن مرد راسخِ "اهل معنویت، اخلاص و آخرت" که سردمدارِ شقی‌ترین و یاغی‌ترین کشورها، با تریلیون‌‌ها دلار خرج و هزینه جهتِ فتح یک کشور مسلمان، حتی جرأت ورود در روز به خاک آنجا را ندارد و فقط قادر است با ترس‌ولرز و دلهره "در تاریکی شب" آن‌هم فقط "برای چند ساعت به یک پایگاه نظامی‌"اش برود و شب‌هنگام هم با خفّت برگردد! این است ارتش پوشالی آمریکا که به زعم خام عده‌ای در گوشه‌وکنار وطن، «ارتش آزادیبخش»! تلقی می‌شود! آمریکا و آزادی‌بخشی؟! به قول آن آهنگ ژرف «مرگ به نیرنگ تو»ی اوائل انقلاب:


دزد جهان‌خواره ای!
دیو ستم‌پاره ای!
عقرب جرّاه ای
روبه مکّاره ای

زیرا: «رسم تو عصیانگری، کار تو ویرانگری»ست. اما حیف! که دولت دهن‌بینِ "روحانی" هنوز هم خوش‌خیالانه، فکر می‌کند، گره، با دندان غرب باز می‌گردد. تیزبین جهان کسی‌ست که به ذات بد آنان پی برده باشد، این است که رهبری با آن‌که علم به لئامتِ آنان دارد اما راه را به روی خوش‌باوران مسدود نمی‌سازد، تا ملت خود لمس کند و راستی‌آزمایی فرماید، که آن بخش از غربِ وحشی! چه بسیار با ارزش‌ها و دانش‌ها و فضیلت‌ها، غریب و بیگانه است. و اینجاست که این فرمول رهبری از نظر من واقع‌گرایانه است: «باید بیش از آنکه به فکر رفع تحریم باشیم بر خنثی‌کردن آن تمرکز کنیم.» 
(منبع) و این صد البته دولتی با لباسِ کار و خدمت در میدان می‌طلبد، نه دولتی با لبّاده‌های شیک و منّت در میز سخنان! بگذرم! زیرا:



لذت آنجا بر کام حق‌جویان شیرین‌تر شده بود که دیروز از زبان رهبرش شنید: «شهید سلیمانی تبلور ارزشهای فرهنگی ایران و ایرانی»ست. و من بر این جمله‌ی تاریخی رهبری هم‌افزایی کنم که؛ آری ملت، قاسم و مکتب قاسم را همین‌گون با تمدن و تبار خود مقایسه می‌کند، زیرا زین‌پس:



هر گاه بخواهد شاهنامه را بخواند، قاسم سلیمانی بر تارک قهرمانان داستان فردوسی می‌نشیند.

هر گاه بخواهد مولوی را بخواند، قاسم سلیمانی را به عنوان بارزترین مصداق معنویت در چهرگان ایران حکّ می‌کند.

هر گاه بخواهد سعدی را بخواند، قاسم سلیمانی را آن آدمی می‌بیند که ندای «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند» را برای جهانیان سر می‌دهد.

هر گاه بخواهد حافظ را بخواند، قاسم سلیمانی برایش همان شخصیتِ قهرمانِ عشق غزل‌هایی جلوه می‌نماید که حافظ در حافظه‌ی ایران و جهان جای داد.

و هر گاه بخواهد امام خمینی را جست‌وجو کند، قاسم سلیمانی برجسته‌ترین فرزند معنوی امام می‌شود، که شاخص‌های آن در بالاترین کتاب‌ها یعنی قرآن کریم (این آخرین نامه‌ی صمیمانه‌ی خدا به انسان) ترسیم گردیده است. تمام. آری دیدم و بالیدم که روح امام‌مان در وجود رهبرمان، دیروز تلالؤ و پرتو و درخشش داشت.

متن سرود «آمریکا آمریکا ننگ به نیرنگ تو» در ادامه:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۹ ، ۱۰:۲۳
ابراهیم طالبی دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا

مس:

با یاد و نام خدا. ستون امروزم را با همین چهار کلمه در صحن می‌کارم. امید است بتوانم. کوچیک که بودم، بچه‌ای تقریباً کنجکاو بودم. نمی‌دانم از نظر علم شیرین روان‌شناسی، کنجکاوی برای انسان، تعریف و تمجید محسوب می‌شود یا آسیب و تقبیح. همین حس کنجکاوی -که مرحوم معین آن را "کاوش‌کننده" و معادل‌سازان بعدی آن را «خُرده‌بین" معنی کرده‌اند- موجب می‌شد، تا ساعت‌ها دَم درِ کارگاه کوچکِ مِس قَلی‌کُن محل‌مان بایستم و قَلعی‌کردن دیگ‌های مسی را ببینم و وقتی هم می‌دیدم با چکمه و گونی داخل دیگ با چرخاندن کمر تا مدت طولانی، نیم‌چرخ نیم‌چرخ می‌زنند، حیرت می‌کردم و آنگاه وقتی بر روی دیگ آب می‌پاشندند و صدای جیز و بخار برمی‌خاست و دیگ از بیرون سرخ‌فام می‌شد و از داخل صیقل می‌خورد و برّاق می‌گردید، کیف می‌کردم. بگذرم. هدفم طرح بحث بود برای ورود به این سخن و پند گران امام صادق -علیه‌السلام- که نوید می‌دهند قلب را صیقل دهیم تا چونان دیگ و ظروف مسی زنگار نبندد. دقت بفرمایید چه زیباست و چه راهکاری آسان و آرام:

 

اِنَّ للقُلوبِ صَداءً کصَداءِ النُّحاسِ، فاجلُوها بالاستِغفارِ. یعنی: "دل‌ها نیز، همچون مس، زنگار مى‌بندد، پس آنها را با استغفار صیقل دهید." (منبع)

 

تیم:

دیدم که جو بایدن دیروز گفته او و هریس، دولت خود را به روش "تیم" پیش می‌برَند و جالب‌تر این‌که بنا دارد "اعمال حاکمیت از طریق پیام‌های توییتری" را پایان دهد و می‌خواهد با هریس "یک تیم" بسازد (منبع) چرا این خبر برای من مهم بود؟ چون از همان آغار ظهور ترامپِ "قمارباز" (این دشمن دیوانه‌ی کینه‌توز ملت و انقلاب و نظام ایران) گفته بودم مدیریتِ سیاست از طریق توئیت‌کردن (در فارسی یعنی جیک‌جیک کردن گنجشک) یک اقدام بچه‌گانه و ناشی از ذهن کودن است. متأسفانه رفتار توئیتی ترامپ، دامن مسئولان بلندپایه‌ی ایران را هم گرفته، به‌ویژه آقای جواد ظریف را که بدجوری معتاد این کار شده و اغلب هم با شتاب وارد توئیت‌کردن می‌شود و گاه با متن‌های کوتاه عجولانه، منافع ملی ایران را به خطر می‌انداخت. این کار، فقط مال آدم‌های تنبل و ماجراجوست، نه وزیر یا وزرا یا هر کس از مقامات بلندپایه، که باید خردمندانه منافع و اهداف انقلاب را با حوصله و ذکاوت و مشورت علی‌الخصوص به استخدام روحیه‌ی تأنی تعقیب کند. خوب شد، بایدن می‌خواهد بساط این رفتار بچه‌گانه را از عرصه‌ی سیاست‌ورزی جمع کند؛ آیا می‌تواند یا نه را نمی‌دانم.

 

نکته این‌که: سیاست -خاصّه سیاست خارجی- که تعقیب و تأمین منافع ملی در تعامل یا در برابر کشورهای دیگر است، با رفتار بچه‌گانه‌ی توئیت‌کردن کاملاً منافات دارد که جناب ظریف درین جنبه، خیلی مبتلا شد و گویا خیال می‌کرده دارد سیاست خارجی را فعّالانه پیش می‌برَد. عرصه‌ی دیپلماتیک، جای تأنی و بردباری و وقار است، نه جیک‌جیک کردن و ورّاجی و قُدقُد قُدا.

 

تب:

تقریباً ۷۵۰ و اندی سال پیش "تبی سوزان" کرد و درگذشت. (منبع) ولی همه‌جور آدم پای تابوت و ماتمش جمع شدند: "پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی، همگی" آن‌هم تا ۴۰ شبانه‌روز، سوگ و عزا. آری؛ روز عروج مولاناست که از آن به "شب وصل" هم یاد می‌شود با آیین‌های خاص که البته در قونیه اوج دارد. بگذرم. فقط یک بیت از دفتر سوم مثنوی معنوی مولوی می‌نویسم، که کتاب بالینی ایرانیان بوده و هست و بی‌آن به‌سر نمی‌شود. فقط یک بیت، یک بیت، که هر دو مصرع‌اش اوج توحید است و کمال یکتاپرستی:

 

ننگرم کس را وگر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو منظرم

 

سیمون بولیوار

جنبش:

چرا زنده‌یاد "سیمون بولیوار" نماد است؟ چون حدود ۲۰۰ سال (منبع) پیش با ایجاد یک جنبش هویت‌خواهانه در آمریکای جنوبی در برابر استعمار اسپانیا ایستاد و سرانجام با شکست آنان، جمهوری بزرگ کلمبیا «شامل کشورهای اکوادور، کلمبیا، پاناما و ونزوئلا» را راه‌اندازی کرد و پس از چندسال در چنین روزی بر اثر سل درگذشت. یاد او و «چه گوارا»ی بزرگ و هر آزادی‌خواه آگاه در برابر غارتگری‌های امپریالیسم آمریکا، گرامی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۹ ، ۱۱:۰۶
ابراهیم طالبی دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. درگذشت آن مادر طلبه‌ی شهید حسن آهنگر دارابی و همسر زحمتکش مرحوم طالب (ذاکر اهل بیت علیهم السلام) را به بازماندگان تسلیت می‌گویم. مادری که هم رنج سالها مفقودالاثر بودن فرزندش را کشید و هم طعم طوبای شهد شهادت وی را. خوشا به مرام به این مادر. طوبا به آن کسان، که برای دین و میهن و تمدن و ناموس ایران حاضر شدند در جبهه‌ها بپاخیزند تا یک وجب از خاک ایران حراج و تصرف نشود.

 

 

مادر شهید حسن آهنگر دارابی

 

تشییع‌جنازه‌ی مادر شهید حسن آهنگر. عکاس و ارسال: حمید عباسیان


بنازم به غیرت رزمندگان و بزرگ‌پیشوای اسوه حضرت امام خمینی که بشریت را به ذات کریه آمریکا آشنا کرد. مدیون او و خون شهیدان هستیم و بی‌جهت نیست آن امام و پیشوای پاک‌دامن ما را به خواندن وصیت شهیدان فراخواند که گُم و گمراه نشویم. والسلام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۹ ، ۱۱:۰۱
ابراهیم طالبی دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. یکی از روزنامه‌هایی که مطالعه می‌کنم  "سبزینه" است، حوزه‌ی کشاورزی، منابع طبیعی و محیط زیست. همین اشتیاق می‌آفریند که آن را ببینم. مگر می‌شود روستازاده و کشاورززاده باشم اما به روزنامه‌ای که به روستاهای ایران می‌پردازد، نپردازم؟! کاری هم ندارم چه خط‌وخطوطی دارد، مهم دیدن است و خواندن. "سبزینه"ی امروز (۲۵ آذر ۱۳۹۹) -که عکسش در زیر منعکس می‌شود- خبرهایی دارد که چشمم را خیره کرد. مثلاً سه تیترش: در آن بالا: آب‌رسانی سقّایی، در آن گوشه‌ی چپ: مرغ سنگین و آن وسط: انجیر؛ ارزش خبری فوق‌العاده‌ای برای منِ آماتور (=ناشی) ! داشت و مدادم را برای نوشتن متن تیز ساخت. عرض می‌کنم که چرا. چون:

 

۱. آب‌رسانی سقّایی در چاه‌بهار، مرا یاد سه خاطره انداخت. ۲. مرغ سنگین، یاد کوپن و کوپن‌فروش‌ها و کوپن‌خرها ۳. انجیر هم، یاد زادگاه.

 

اینک که کمبود آب در جهان به رد نمک و صحرای تفتیده می‌انجامد و سرانجام اگر دیر بجُنبند خاک را شور، زمین‌ را شر، کشاورز را گرسنه، حیوان را تشنه، هوا را سوزاننده، باغ را خشکانده، چشم به سراب و دل را در فغان نگاه می‌دارد، و آنگاه است که آب سالم را به رؤیاهای دست‌نیافتنی مردم خواهد برد، و واویلای بحران آب، جایی‌ست که علاوه بر آب، راه و چاه هم نداشته باشد؛ هم آن راه که روی آن به سمت دسترسی به آب راه بپیماید و هم آن راه که نام دیگر چاره‌اندیشی‌ست. چاه‌ها که مَپرس! حتی رگ‌هایش را هم خشکانده‌اند. حالاست که بشر به یاد مفهوم "انتقال" آب افتاده و سرگرم "شیرین‌سازی" آن گردیده است. که بیشتر به شیرین‌کاری شبیه است تا تبدیل شوری آن به شُربی آب. وقتی آب قحط بیاید، مردم در هر جای جهان مجبورند کوچ کنند، یا برای نوشیدن سوی «هوتک‌ها» و «دَس‌چال‌ها» روانه شوند و یا بر سر آن بستیزند.

 

 

مگر یادمان رفته که تا همین چند سال پیش آب لوله‌کشی منبع‌آب -که مرحوم شیخ روح‌الله حبیبی پیش افتاد و بر کام مردم جاری ساخت- کفاف نمی‌کرد و مردم در کف حیاط خانه‌های‌شان چاه زده و با دینام آبِ آلوده به ملّق‌زن! می‌خوردند. خدا را شکر انقلاب با همه‌ی ددمنشی‌های دشمنان جَهول و عَنود، به وُسع خود در گاز، آب، برق، تلفن و هزاران خدمات ریز و درشت دیگر، دست از خدمت به ملتش نشُست.

 

دو سه سال پیش بود مقاله‌ای در همین دامنه نوشته‌ بودم با عنوان «هوتک چیست؟» هوتک گودالِ روبازی‌ست که آبِ جمع‌شده در آن، سهم مشترک حیوان و انسان است که بسیار آلوده و انباشته از زالو و باکتری‌هاست. و در همان مقاله حتی سوگند یاد کردم که: «به خدا سوگند رسیدگی به دردهای مُزمن محرومان و رفع نیازهای تهیدستان، اُسّ‌و‌اساس و فلسفه‌ی اصلی انقلاب ایران بوده است.»

 

شعَف دارم که خانم زینب سلیمانی دغدغه‌ی تخصیص بودجه برای بنیاد سلیمانی را ستوده‌ اما در اقدامی حمایت‌گرایانه از تهیدستان، خواستار حذف ردیف بودجه ۱۴۰۰ برای آن بنیاد شده و از بودجه‌ریزان خواسته آن را صرف "حل مشکلات مردم" کنند. (منبع) زیرا "ترویج مکتب حاج قاسم" به این است که "سلوک آن شهید عزیز" را بپیماییم، زیرا مرامش خدمت به ملت بود.

 

زینب؛ یادگار غیور و محجوب "سرباز شهید قاسم سلیمانی"

قهرمان حقیقی دین و وطن‌مان ایران و آزادیخواهان جهان

هر کجایی زینب، چونان "زینب" بمان

 

من به مناطق گرگان رفته‌ام. از رفیق آنجایی‌ام پرسیدم این گودال وحشتناک دیگه چیست؟ گفت این را مردم حفّاری کردند که آب باران در طول سال در آن جمع شود و به‌وقت بحرانی، به داد کم‌آبی بیاید.

 

در زادگاه ما هم -چنانچه در بالا از این اصطلاح یاد کردم- «دَس‌چال‌ها» را می‌دیدم، البته دست‌ساز نبود، ولی برای حیوانات و اَشجار و بوته‌ها به‌کار می‌رفت. در بالمله‌ی داراب‌کلا -گویا کمی بالاتر از لِش‌دله- جایی‌ست به اسم گت‌چال، گرچه به گمانم طبیعی‌ست، نه دست‌ساز، اما آبشخور شگرفِ آن‌محدوده بود. الان را خبر ندارم. آبشخورها را صیانت و حیازت کنیم.

 

اما مرغ سنگین، بر خلاف مرغ سایز است. مرغ سایز مابین ۱ کیلو و ۲۰۰ گرم تا ۱ کیلو و ۴۰۰ گرم است. اما دست مردم از آن کوتاه است. باز هم به دلیل دلّال‌های سودجو و سوءتدبیرهای دست‌اندرکاران دسسیه‌جو. اینجا متوجه شدم که علت گرایش مردم به مرغ سنگین، کوپن بود. آن زمان که جنگ بود، به تدبیر پاک‌ترین نخست‌وزیر ایران مهندس میرحسین، ارزاق و مایحتاج مردم از طریق کوپن تأمین می‌شد. سهمیه‌ی مرغ خانوارها موجب می‌شد مردم، مرغ سنگین را انتخاب کنند تا مرغ کوچک نصیب‌شان نشود که کمتر سهم ببرند. حال آن‌که اینک مرغ سنگین طبق قانون باید قطعه‌بندی‌شده، به فروش گذاشته شود. حتی گویا مرغ سنگین دارای باقیمانده‌ی آنتی‌بیوتیک است. کشتارگاه‌هایی که به روش حق‌العمل کار می‌کنند از مرغ سایز، بیشتر سود می‌برند؛ چون بر خلاف یک مرغ سنگین -که برابر با دو مرغ سایز است- دو جگر دارد، دو دل دارد، و دو سر !

 

ان‌شاءالله بشر این‌گونه نباشد! دو دل بودن، بدترین ابتلا و دو سر بودن، زشت‌ترین رفتار یک مبتلاست. اما دو جگر که خوبه، ۱۰۰ جگر هم خواستی باشی، باش. از خبر و خاطره‌ی انجیر گذر کردم چون زیاد وقت خواننده، خورده شد!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۹ ، ۱۳:۴۴
ابراهیم طالبی دارابی

( نهج‌البلاغه. حکمت 81 )

 

ترجمه‌ی مرحوم سید جعفر شهیدی:

اى مردم! پارسایى، دامنِ آرزو درچیدن است، و شکر نعمتِ حاضر گفتن، و از ناروا پارسایى ورزیدن. و اگر از عهده‌ی این کار برنیایید، چند که ممکن است خود را از حرام وا پایید و شکر نعمت موجود فراموش مَنمایید. که راه عذر بر شما بسته است، با حجت‌هاى روشن و پدیدار، و کتابهاى آسمانى و دلیل‌هاى آشکار.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۹ ، ۱۷:۵۷
ابراهیم طالبی دارابی

به قلم دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا. ( لغت‌های ۳۸۲ تا ۴۴۴ )

 

دوش: احاطه. انبوه. مثلاً مِلجه اینجه رِه دوش هایتِه. مورچه اینجا را فرا گرفته.

 

دَووش: باش. بمان. تشریف داشته باش. در اصل دبوش است. باش.

 

دوش: دوشیدن. بدوش.

 

دوش: کول. مثلاً بچه را رو دوش گذاشت. پشت، کول، بچه را به پشت خود گذاشتن و بستن جهت نگهداری.

 

دوش: دوش حموم و نیز یعنی دیشب که البته این فارسی‌ست.

 

کیبانی: یا همون کیوونی. یعنی دختری که حسابی امور منزل را به عنوان وردست مادر بلد است. نوعی تمجیدیه است از هنر کدبانوگری دختران. خصوصاً وقتی موقع خواستگاری بشه ازین لفظ بهره می‌گیرند که معرّفش باشند. مخفف و محاوره ی کدبانویی و کدبانوگری هم هست.

 

سنگین: حامله. زن باردار. نیز به آدم باوقار است نیز سنگین‌رنگین می‌گن. سنگین بجز معنای وزین و متشخص و آبروخواه، معنای جالب باردار و آبستن هم دارد. جالب از این حیث که در انگلیسی هم به زن باردار Gravid یعنی سنگین گویند و حتی تست بارداری، آزمایش سنگینی یعنی Gravidity Test می‌گویند. ریشه سنگین هم از سنگ است. قرآن کریم هم ازین قضیه با عنوان سنگین یاد کرده. اشاره‌اش هم اینه چون زن از انعقاد نطفه علم ندارد، وقتی درمی‌یابد که سنگینی را حس می‌کند. که اینک علم و کشفیات به مدد آمد و می‌توان فهمید. نیز به کسی که خودش را می‌گیرد هم سنگین می‌گویند. مثال: ها؟ خادر ره سنگین می‌گیری؟

 

راست: بلندشدن. مثلاً فلانی. است بیّه خواسّه وه ره بزنه. مثلاً اسب راست شد. بلند شد.

 

بند: چِک. برخورد. مثلا کنار بور اگر این دیوار له بورده ته ره بند نیره. چک نگیرد. برخورد نکند. ایست هم معنا می‌دهد. برف بند آمد. یعنی از باریدن ایستاد.

 

خوارد: لقمه را برخلاف میل کسی به خوردِ طرف دادن. از خوردن ریشه می‌گیرد. مثلاً سوخته (=مانده‌ی تریاک) ره وره خوارت هداهه. یک نوع شک هم است چون می‌گویند فلانی ممکنه فلانی را خوارد داد. یعنی سِحر و جادو کرد. به خورد دادن معمولاً به اکراه یا زور یا بدون خبر است.

 

لَس: آهسته. لس‌لوسه یعنی خیلی آهسته و تأخیر. لَس به معنی اندک‌شدن. مثلاً وارش لس هاکارده. یعنی تقریباً بند دارد می‌آد. لسه‌لوسه همچنین یعنی وقت‌کُشی یا کم‌تحرکی.

 

کاوِه: شیر بلال. که باید کمی روی آتش بو داد تا شیره و عصاره‌اس خاشک نووشه. (عکس زیر) کاوه که بوی پوستش مرا برد به سال‌های قشنگ باغ‌دزّی! نوجوانی به قول آقا دارابکلایی: جوهلی. حالا دو پرسش و دو لغت: پرسش: کاوه را وقتی پوست می‌کندیم، مادران و خواهران ما پوستش را در چه کاری بهترین استفاده می‌کردند؟ جواب: برای گره‌زدن توتون تخت. پرسش ۲ : اما کاوه خشک‌شده (ذرّت) را چگونه پخت می‌کردند اسم او کار و نام آن حاصل چه بود؟ جواب: به صورت پَک‌پَکی و چسوفیل.

 

 

کاوه، شیر بلال. ذرّت. عکاس: دامنه

 

پَک‌پَکی: ذرت را زیر شعله‌ی مستقیم آتش گذاشتن. که به صدا به هوا پرتاب می‌شوند. داخل  لَوِه (دیگ)، بره می‌دادند و پف فیل به نام پک‌پکی درست می‌شد. کاوه‌نون هم می‌کردند.

 

کال‌پَت، نیم‌پَت: نپخته. نمی‌پز.

 

تنپه: تن و پِه. بدن. شامل دست و لینگ و بدن. مثلاً وَچه خاش تنپه ره با تنمال بمال بعد لیف هاکون.

 

لِمبِر: رَف. پرتگاه، پایینی. لمبرپِه هم می‌گن.

 

لَچِر: یعنی کسی که اصلاً تمیز نیست. چرکین، نشُسته. دست و بالش پاکیزه نیست. لَچرلِنده هم می‌گن که شدت کثیفی را می‌رساند. معمولاً افرادی که لَچِر هستند دست‌پخت‌شان را نمی‌خورند. چون طبع نمی‌کشد.

 

مَخ: به کسی اطلاق می‌شود که صدایش از داخل بینی بیرون می‌آید. صدای کم مفهوم تودماغی. واضح صحبت نمی‌کند. وقتی می‌خواهند کسی را بکوبند می‌گن: هی مخِ سگ!

 

چِمر: یعنی صدای بلند. گاندلیک. پُزدادن. خالی‌بستن. درآوردن صدایی که نشانه‌ی حضور یا هشدار باشد.

 

پِف: یعنی تُرد و ضعیف. شُل. نرم. کنایه از آدمه‌های ضعیف‌النفس. توخالی، بادهوا. هیمه‌ی سست را هم پف می‌گویند. مثل هیزم درخت لرگ.

 

هِرررررر: یعنی آهای چه خبره. چیه هی می‌گی. نوعی صوت است در برابر افرادی که زیاده‌روی کنند.

 

خند: ون سر ره خند هاکون. گول‌زدن نه از سرِ بدطینتی. مشغول‌کردن. شیره‌مالیدن.

 

دسپاپ: دستشویی. مُستراح. توالت. این واژه دست پاک شاید بود، که به مرور برای راحتی تلفظ دسپاپ شد.

 

قِوا: همان قبا است. کُت. کال‌قوا هم می‌گن. اشاره به کت مندرس و پاره‌پوره.

 

بیقج: چابک. سالم. تندرست. یعنی مریضن نیست. فس فسی نیست. سالم، مقاوم نسبت به بیماری.

 

دِم‌لاکنک: دِم‌لاکنِِِک پرنده است. از نوع جست و خیز دار، نه مَنگ و تن‌پرور. در واقع یعنی دُم جُنبانک. واژه‌ی لاکنک هم یعنی دُم را دائم می‌تکانَد. تکان می‌دهد. لاکنک یعنی تکان‌دادن. از مصدر جنبیدن. چون این پرنده موقع حرکت و حتی در حالت نشستن، دِم خود را تکون می‌ده. شاید شگردش باشد که در دام کسی نیفتد چون هوشیای مانع از به دام‌افتادن و خام‌شدن است. جُنباندن معادل خوبی است برای لاکنِک. البته تکان و لاکنک کاربرد جالب دیگری هم دارد مثلاً میگن، این جِمه ره هلاکِن ون خاک و غبار و چمی دکّلِه. من هرگز دِم‌لاکنِک را نتوانستم بگیرم، ولی پشتل و زیک و پسپلوک و حتی سیتیکا را چرا.

 

جِر: فرو رفتن لقمه. پایین‌رفتن. از سرازیری به سمت پایین رفتن. بلعیدن.

 

پِخ: ترساندن. یک نوع صوت است با صدای فوری و بلند. پکیدن ناگهانی چه خنده و چه گریه. (جالبه برای هر دو بکار می‌بره!).

 

سِوا: جداکردن.  مثلاً سیب‌ها را از گلابی سِوا کن. برای خاتمه‌دادن دعوا هم به‌کار می‌رود.

 

هدِی: به‌هم زدن. مثل اُملت را هدی زد. فرورفتن مثل زخم هدی بورده. یعنی سر زخم به هم وصل شد. هدی یعنی همدیگر. مثل هدی هرشا. یعنی چشم هم چشمی.

 

هارِش: ببین.

 

هرشاهه: دید. نگاه کرد.

 

اِشاهه: می‌دیده.

 

نِشه: نبین.

 

پَتِه: از پختن است. لوبیاپته. پته همچنین بند آب و بند سوراخ تنور هم هست. پخته‌شده‌ی حبوبات یا صیفی‌جات. پاس سوراخ تندیر نون.

 

مرغ شاخدار و چکچینه‌کردن

 

چِکچینه: غذادادن پشت‌سرهم. در حد ناچیز. خوردن لحظه‌لحظه. به همدیگه چیز دادن. بیشتر افراد دلیک را زیر می‌گیرد این لغت. دم به ساعت می‌ره سر یخچال و مطبخ. مثلا میگیم کرک واری چینه کانده.

 

عنتر: شادی میمون. خیلی‌زشت. عنتر ره موندنی.

 

پِش‌پشو: بچکلستن. وارسی‌کردن

 

اِفه: افاده. پُز.

 

لمس: کم‌تحرک. تنبل. کاهل.

 

لِب‌لِب: خیس. اوه‌دار. باران‌زده. لِب‌لِب اوه‌دار بیّه.

 

کرم‌کاشنه: اشاره است به کسی که آزار می‌رسانه. اذیت می‌کنه.

 

ماتّیک‌مِلا: یعنی روژ لب زدن و آرایش و خود را دیار هاکاردن. نشان دادن.

 

بَریه بیّه: یعنی نابود شد. بی اثر شد. از واژه‌‌ی ریدن است. خراب، له ،گندزده، بدرد نخور.

 

 آکّ کِه: یک نوع ای‌کاش است. وقتی لازم می‌آید که از کاری کسی دلت خنک بشود. همان آخ ولی معنی منفی آن. مثلاً اگر کسی موقع دزدی زمین بخورد می‌گن:  آکّ کِه خوب بیّه مِه دل پی بکارده.

 

دِمریس: شماتت شدید طرف مقابل. خیط‌کردن خیلی شدید. به قول محلی: سردرختی کسی را سوزندان.

 

لا: لباس. مثلاً مه لا ره بیی بورم حموم. مثلا لای جای جا خورد لاپوشانی. رختخواب را هم لا می‌گویند. مِه لا را دینگن. رخت مرا بذار بخوابم. تو، وسط، روانداز. مثال: وچه سر ره لا هاده کوماز گاز نیره..

 

هِرِس: راست بووش. بایست. بلند شو.

 

اِشش: چشم‌انداز. یک دید. مثلاً مزه‌ی خورشت کرفس چطوره؟ خوبه؟ مگه خوردی؟ نه، با یک اشش مشخصه عالی شده. مثلاً کسی که از دور دارد می‌آید دست را می‌گذارند بالای ابرو می‌گویند اِشش (مِه نظر) اکبر است ولی انگار عباس را می‌ماند. اشش همان خالخانده هم هست. یعنی انگار.

 

جاماله: جای قرار. جای معلوم. رد پا. مثلاً میگن کسی که از جایش برخاست فوری ون جا ماله ننیش، مریض وونی.

 

بَشسّه‌دیم: صورت و رخ تمیز و شسته. اشاره به کشی که چنان خود را تر و تمیز کرد که مثل ماه‌تیکّه زیبا شد.

 

بِره دِنه: یعنی سرخ می‌کند. مثلاً پیاز و سیب زمینی را بره داد. داغ کرد. بو داد. دنه یعنی دادن. کنایه از کتک مفصل هم هست..

 

سِره: خانه. همان سُرا و سرای در فارسی.

 

بو دپیته: بو پیچید. مثلاً این غذا چنان خوشمزه شد که بوش همه جا ره دپیته. فراگرفت.

 

بینگوم‌ماست: ماست با بادمجانی که روی آتش دودآلود شده‌باشد.

 

سلیپ: از چوب‌پنبه درست می‌شد و بر قیطون ماهیگیری در فاصله‌ی چنگک بسته می‌شد. تکه چوب کوچک و سبک یا چوب‌پنبه که به حدود نیم متر پیش از انتهای قلاب ماهی بسته می‌شد تا هم قلاب به کف آب نرود و گیر نکند و هم نوک‌زدن ماهی مشخص شود و پایین‌رفتنش نشانه گیرکردن ماهی به قلاب بود.

 

سلیک: بخار چرب زرد و سفیدرنگ گوشه‌ی چشم. ترشحات غلیظ گوشه‌ی چشم. زیادش نشانه انسداد مجرای اشکی‌ست.

 

کالخوار: ماز (زنبور) وحشی متوسط که نیشش خیلی دردناک است. نوعی ماز زنبور کوچک است که گزشش خیلی دردآوره. قنات‌پشون رو تپه‌ی حاج‌شعبون زیاد بود.

 

گرم‌دوری: فلفل. یعنی گرم‌داری، گرم‌داشتن.

 

دَس‌چو: عصا. چوب‌دستی.

 

پِنمِه: جاماله، وجودش. مثلاً ون پِنمِه شِل است. به عبارت خیلی سنگین یعنی شالکه‌ی شخصیتی هر شخص.

 

دال: نوک جوجوی حیوان. نوک پستان حیوان. اشاره به نداشتی هم دارد: مثال: فلانی نه دال دارد، نه ذال. به هر یک از نوک‌های پستان شیرده گفته می‌شود که در حیوان چند تاست. تقریباً برای انسان به کار نمی‌رود.

 

چندوک: حالتی از نشستن به خمیدگی که بیشتر در مکان‌های خاص رخ می‌دهد.

 

گُلبّه: خِنگ. دست و پا شلختی. معمولاً در مزاح و منّت‌کردن هم کاربرد دارد.

 

سیس: حالتی که انگار جای از بدن سِخ می‌زنه. مثلاً، سیس‌تلی. نیز انواع سوسک که سیس هم می‌گوییند مخصوصاً نوعی از سیس که شب صدای سیرسیریک می‌دهد و می‌خواند و آدم را صریع می‌کند. (انگار به غش می‌آورد).

 

از آقای دکتر‌ عارف‌زاده جهت شرکت مؤثرشان درین مبحث  متشکرم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۹ ، ۱۷:۵۳
ابراهیم طالبی دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا.  "بهبود اَنفُسی" و "تحول آفاقی" از دریچه‌ی آسمان.  آقای مصطفی ملکیان در کتابِ «زمین از دریچه‌ی آسمان» چه می‌خواست بگوید؟ می‌خواست بگوید اولاً فرهنگ، زیربنای اقتصاد و سیاست است. یعنی هر تحولی بی‌توجه به فرهنگ، سرانجامش افول است، نه اوج. دوماً فرد، واحد تشکیل‌دهنده‌ی جامعه است. یعنی تغییرِ جامعه و اقتصاد و سیاست شرطش این است اول از همه در فرد فردِ افراد، تحول رخ دهد. او بقیه‌ی ساختمان کتابش را با همین دو اصل می‌چیند، تا آجرهای گداخته‌اش را در سینه‌ی خواهنده‌‌ی خواننده بگذارد.

 

(منبع)

 

چون مراد وی از فرهنگ، فرهنگ فردی است، پس به سراغ سه دسته‌ی اصلی سازنده می‌رود: کردارها، رفتارها و گفتارها؛ شامل باورها، احساسات، خواسته‌ها. یعنی تحول جامعه فقط از طریقِ تحول درین سه حوزه‌ی فردی، حاصل می‌شود و بس.

 

در منظر ملکیان "تحول اَنفُسی" (=درونی) بر "تحول آفاقی" (=بیرونی) اولویت و چیرگی دارد و برین نظر است که مرحله‌ی «بهبود انفسی» زمانی به دست می‌آید که دست‌کم جمع زیادی از مردم، وارد آن شوند، وگرنه «بهبود آفاقی» شدنی نیست. و اگر هم رخ دهد، باقی نمی‌مانَد. از همین گفتار کتابش پیدا می‌شود مراد ملکیان از تغییرات فرهنگی «بهبود انفسی» است؛ همان «فرهنگ فرد فردِ جامعه». و شاید همین نگرشش موجب می‌شود به تز "عقلانیت و معنویت" دست بگذارد.

 

به یک عبارت می‌توان گفت آقای مصطفی ملکیان برای بازسازی جامعه و سیستم، سرراست به سراغ «پیچ و مهره»‌ی جامعه می‌رود و در نگاه او تا این پیچ و مهره‌ها در یک جامعه و سیستم، درست نشود؛ یعنی ۱. باورها ۲. احساسات (عواطف، هیجانات) ۳. خواسته‌ها (نیازها) ، آن‌گاه کل سیستم و جامعه را در معرض فساد و نابودی قرار می‌دهد.

 

نکته‌ی پایانی: از نظر من، تئوری "عقلانیت و معنویت" آقای ملکیان -که در آن به "انسان معنوی" می‌رسد و به کم و کیف آن می‌پردازد- با انسان معنوی‌یی که مرحوم علامه طباطبایی مطرح کرده است، فرق‌هایی دارد و من نظر علامه را درست می‌دانم که در رساله‌ی «لب اللباب در سیر و سلوک اولی الالباب» ۲۵ ادبِ انسان معنوی را برشمُرده است. بگذرم.

 

قابل ذکر است متنی به نوشته‌ی آقای «سید حسن کاظم‌زاده» نیز در معرفی کتابِ «زمین از دریچه‌ی آسمان» -یکی از آثار آقای مصطفی ملکیان- در وبلاگش: (ناسوت: اینجا) منتشر شده است که این کتاب نگاهی است به مصاحبه‌ی روزنامه‌ی شهروند با آقای ملکیان. وی در معرفی این کتابِ ملکیان شرح بیشتری نوشته است و دیدن آن برای من مفید و مؤثر بود. با تشکر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۹ ، ۱۱:۰۸
ابراهیم طالبی دارابی

 

زن اتیوپیایی در اردوگاه آوارگان جنگی اتیوپی در سودان

 

 

کلاس مَجازی. اختلال اینترنت روستاهای اراک. عکاس: بهنام یوسفی

 

 

سردار شهید سلیمانی عزیز و سردار حاجی‌زاده

 

 

نمک‌چینی زنان روستای "قلعه رشید" چهارمحال و بختیاری

 

 

پاییز. بهشهر. مازندران

 

 

نمای قله‌ی دماوند از کویر مرنجاب کاشان، قم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۹ ، ۱۱:۰۱
ابراهیم طالبی دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. نمی‌دانم «جنگ چهره‌ی زنانه ندارد» از کیست. اما منظور شاید این باشد طبع لطیف زن با روی خشن جنگ تناسب ندارد. درست هم هست الّا برای فرقه‌ی تروریستی رجوی که زنان را ابزار جنگیدن کرد.



اما بعد بپردازم به اصل مطلب. خیرالنساء صدخروی را «مادر جبهه‌ها» لقب داده‌اند که اینک به جوار رحمت حق پیوست. نان، کلوچه، کاموا. با همین سه قلم کالا، پشتیبان غذا و پوشاک بود برای جبهه‌ها. وقتی کلوچه‌ها را برای جبهه بسته‌بندی می‌کردند، دختران روستا با کاغذ و خودکار برای رزمندگان یاداشت می‌گذاشتند، خیرالنساء با شوخ‌طبعی به دختران می‌گفت بنویسید: "فقط به شهادت فکر نکنید، ان‌شاءالله جنگ تمام می‌شود ما منتظریم به خواستگاری‌مان بیایید.» دختران جوان چهره‌ی‌شان گُل می‌انداخت با این شوخی خوب خیرالنساء. و خیرالنساء می‌گفت وقتی رزمندگان برگشتند به آنها خواهم‌گفت که دخترِ غریبه! نگیرند، بیایند از خودمان زن بگیرند. یاد این مادر جبهه‌ها جاودان. من جبهه که بودم دستم از آن کلوچه‌ها با آن نامه‌ها نرسید وگرنه ممکن بود به "صدخَرو" با سر می‌رفتم!

 

روستای صدخرو

 

(روزنامه‌ی قدس. ۲۲ آذر ۱۳۹۹)

 

لابد صدخَرو را دیده‌اید، من بارها از آن عبور کردم. روستایی‌ست از شهرستان داورزن خراسان رضوی. از سمت شاهرود وقتی کاهک و مزینان -زادگاه مرحوم دکتر علی شریعتی- را به سمت مشهد مقدس، رد کردید، می‌رسید به صدخرو در ۵۵ کیلومتری سبزوار (همان «بیهقِ» ابوالفضل بیهقی). صدخرو یعنی: جای بهشت. سقف باغ. قنات تقسیم. خَرو هم مخفف خروار است. هندوانه‌ی صدخرو که محشره!



وقتی به «قدس» چشم دوختم همه‌ی تیترها و سوتیتر‌های آن، مرا وادار به حرف کرد. آن بالا درگذشت احمدعلی راغب که ساز قطعه‌ی آهنگ شهید مطهری را ساخته بود. آن پایین تقویت روحیه‌ی گاوهای شیرده هم حرف دارد. شروط کنترل تورم که حرفش تمامی ندارد. پس، بعد از اشاراتم به خیرالنساء مادر جبهه‌ها به هرات و خواف می‌پردازم و آن بیهوده‌گوی عجیب! "رجب"! که روزگاری پیرو خط امام بود و اندیشه‌های امام خمینی را می‌خواند و پیرو بود.



هنوز هم در ایران فامیلی هِرَوی داریم. یعنی هراتی. پیر هرات خواجه عبدالله انصاری که در سرای ایرانی‌ها و سراچه‌ی فارسی‌زبان‌ها هنوز هم نغمه می‌خواند. هرات شهر مناره‌ها است، از بس مسجد و بنا و آثار دارد. هرات یعنی شتابان، به علت رود هریرودِ خروشان.



خواستم بگویم انگلیس حدود ۱۳۰ سال پیش هرات را از  ایران به‌نیرنگ گرفت. الحق درست فرمود رهبری: «انگلیس خبیث». خدا را شکر که خوافِ خراسان رضوی ایران را از مام وطن نگرفتند. گرچه خواف در فقر و تنگدستی‌ست با آن‌که سنگِ سنگان دارد، اما این شهر به موسیقی‌ مقامی‌اش زنده است. خوب شد جدایی هرات به دست غارتگری انگلیس،  موجب نشد خواف را هم از مرز پرگهر جدا کنند که حالا افتتاح راه‌آهن خواف به هرات نوید است، نوید پیوند و باشندگی و آبادانی که تا کاشغر چین امتداد خواهد یافت. نام‌ها و شهرها و جاهایی که با درس تاریخ ادبیات ایران در جان‌ها می‌نشست.



اما آخر بروم به رود ارَس که «رجب طیّب» اُرد داد و اُردنگی خواهد خورد. در همین صحن و درگاه مدرسه متنی با عنوان «کمربند مهار» انتشار یافته بود که در آن خطرهایی ماجراجویانه در مرزهای شمال غرب ایران تا سرخس و مرز ترکمنستان بیان شده بود. که بگذرم.

 

نقشه‌ی ایران؛ مرز پرگهر


آن روز که الهام علی‌اف در جنگ اخیر قره‌باغ وقتی نزدیک پل "خداآفرین" ایران با خانمش داشت عکسی می‌انداخت که از دیدِ دوربین تک‌تیراندازان مرزبان هوشمند ایران مخفی نماند، در جایی که باید می‌گفتم، گفته بودم این فقط عکس یادگاری نیست. پشت صحنه کابوس‌هایی می‌بینند که البته تعبیر نخواهد شد؛ چه رجب، با اراز اراز بر وزن ارَس ارَس خواندن‌هایش و چه الهام، زیر پل خداآفرین با عکس‌انداختن‌هایش. بگذرم، سربسته رد می‌شوم. شعری که اردوغان بلغور کرد این بود:

 

ارس را جدا کردند و آن را با میله و سنگ پر کردند

من از تو جدا نمی شوم، به زور جدایمان کردند

 

 

فقط شگفتی ندارم که چرا هنوز هم در نقطه‌نقطه‌ی ایران کسانی -البته اغلب غافل، نه دارای غرَض و مرَض-‌ هستند که:



۱. نمی‌دانند یک ایران «قوی» (البته در سه بعد همزمان: بازدارندگی، اقتصادی، معنوی) تا چه حد برای این عربده‌کشان اطراف و اکناف کارساز است و هراس‌افکن. ایران «قوی» هجوم‌برنده به هیچ مرزی نیست، ولی هر غلطی را در نطفه ویران می‌کند.



۲. هنور هم می‌بینم دلباختگانِ غرب‌اند حتی ستایندگان آنان و به قول زنده‌یاد علی حاتمی، "دلشدگان" فرنگ. نمی‌توانم نگویم و متنم را بی‌آن خاتمه دهم که غربِ غارتگر چقدر وکیل‌های تسخیری! دارد در شرق‌نشینان که مفت و مجانی از آنان دفاع و وکالت می‌کنند! یعنی تا این مقدار سرسپردگی؟!

 

متن شعر و قضیه‌ی شعر ارس در ادامه مطلب درج شده است:

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۹ ، ۱۰:۰۳
ابراهیم طالبی دارابی
 
ای راهب کلیسا دیگر مَزن به ناقوس
خاموش کن صدا را، نقاره می‌زند طوس
 
آیا مسیح ایران کم داده مُرده را جان
جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس
 
آنجا که خادمینش از روی زائرینش
گردِ سفر بگیرند با بال ناز طاووس
 
خورشید آسمان‌ها در پیش گنبد او
رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس
 
رؤیای ناتمامم ساعات در حرم بود
باقی عمر اما افسوس بود و کابوس
 
وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا
زانو بزن به پای بیدار خُفته در طوس
 
 
 
بارش برف در حرم امام رئوف حضرت رضا (ع) چه شوقی برمی‌انگیزاند
 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۹ ، ۱۱:۱۹
ابراهیم طالبی دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. پیروی و داوری. کمی درباره‌ی مرحوم آیت‌الله شیخ محمد یزدی. علمای دینی پیروی و داوری می‌شوند؛ یا پیروی محض، یا پیروی مشروط، یا داوری محض یا داوری مشروط. داوری مشروط در اینجا به معنای تیره‌وتار ندیدن است.


می‌شناسیم شهروندانی را که نسبت به این عالم مبارز داوری مشروط داشتند، چون افکار و رفتار ایشان در آنان نه جذَبه‌ای آفرید و نه اقناعی. البته داورِ کل فقط خداوند یکتاست، اما نمی‌توان مردم را نیز از داوری‌های ضرور پرهیز داد. خصوص نسبت به کسانی که امورشان در دست آنان به امانت سپرده شده است.
 

پیروان ایشان لابد دلایلی موجّه داشتند که به دورش حلقه می‌زدند و اینک نیز در فقدانش دست به ستودن خوبی‌های وی می‌زنند. این متن منکر وجه مثبت ایشان نیست، و برایش از درگاه ربوبیت، رحمت و آمرزش و بخشش می‌طلبد. اما نگاه یا نگاه‌های دیگری هم نسبت به وی وجود داشت که بی‌آنکه شائبه‌ای در آن باشد، می‌توان در زیر به آن پرداخت:

او عالم دعوایی بود. چون شخصیت عصبانی و تندخویی داشت زود با دیگران درگیر می‌شد. اگر شماره شود، زیاد وقت می‌برَد: دعواهایش با مراجع مثل:  مرحوم منتظری، مرحوم صانعی، شبیری زنجانی. با روحانیان مثل:  مرحوم رفسنجانی، حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی. ادبیات این دعواها در نامه‌ها و سخنان وی کاملاً محرز است و موج می‌زند.


پاسخگو نبود. با آن‌که در نظام و حوزه‌ی علمیه پست‌های انتخابی و انتصابی داشت، خود را پاسخگو به مردم نمی‌دید. معمولاً تحکُّمی حرف می‌زد. مثلاً در خطبه‌ی نمازجمعه‌ی تهران روزنامه‌نگاران را از روی تصغیر روزنامه‌چی‌ها ! خطاب می‌کرد، بر وزن مثلاً ارّابه‌چی. البته با پوزش از ارّابه‌داران محترم.


رواداری نداشت. برخورد مشمئزکننده با آن زرتشتی یزد که با رأی مسلمانان و سایر مردم آنجا به شورای شهر راه یافت، فضای مناسبی برای نظام نیافرید. ساسانیان هم نمی‌گذاشتند سایر مردم حتی در کسب دانش تساوی داشته باشند با موبدان. اینک ایشان همان فکر را علیه‌ی یک زرتشتی هم‌وطن به‌کار گرفت که بازخورد منفی شدیدی آفرید.


در دوره‌ی ریاستش بر قوه‌ی قضاییه ناگواریی‌های فراوانی رخ داد که حتی کار به تظلّم هم نکشید. و او هرگز بابت آن‌همه قصور و تقصیرها که قوه را «ویرانه» تحویل داد، از ملت پوزش نخواست و در هیچ جایی بازخواست نشد، به‌جز در افکار عمومی. مگر می‌شود انسان ممکن‌الخطایی در رأس یک قوه باشد اما هرگز خطایی نکند! ایشان حتی پیش‌داوری‌ها هم داشت.


تاب سیاست‌ورزی را نداشت. زود گرم می‌افتاد که در چنین حالتی منطق به درگیری با الفاظ معاوضه می‌شود. سیاست، مانند قبله‌ی نماز نیست که وقتی صلات را بستی دیگر نتوانی سر بجُنبانی و و رُخ از جهت کج کنی. قبله‌ی سیاست با قبله‌ی نماز فرقش از فرش است تا عرش. داستانِ سیاست به راستانی چونان راست‌قامتِ شیفته‌ی خدمتی همچون شهید مظلوم بهشتی نیاز دارد که تابِ جنبش و جَست‌وخیز و جُنب‌وجوش و پرّش و پویندگی نسل هم‌عصر خود را داشته باشند و مردم را به خفقان فرا نخوانند. مرحوم شیخ محمد یزدی درین عرصه، فردی کم‌طاقت بود و حتی آنجا که بر حسب قانون می‌بایست جانبداری‌های خود به نفع جریان‌ها را پنهان نگه می‌داشت، عملاً و علناّ آشکار می‌ساخت. جرئت همه جا به نفع نمی‌انجامد؛ خصوصاً جرئت آدم کم‌طاقت!
 

خداوند تولد و وفات هر یک از ما را مساوی قرار داد، همه یکسان از رحِم مادریم و همه برابر در معرض موت. خدا بیامرزاد. آنچه تفاوت دارد میانِ تولد تا موت است، که می‌شود پرونده‌ی ویژه‌ی هر کس، تا هنگام گردآمدن در رستاخیز. پس؛ آنان که در قدرت سیاسی شرکت کردند تا خدمت به مردم برسانند و مدیریت مردم را آسان نمایند، هم مسئولیت پاسخ به مردم را دارند و هم تکلیف پاسخ نزد خدا را. جناب شیخ محمد یزدی درین‌باره خدمت خود را به پاسخگویی سنجاق نکرد. ممکن است نیاز نمی‌دیده است. بگذرم. همه‌ی ما باید به‌تنهایی و وحید، پاسخگوی پرونده‌ی خویش پیشِ باری‌تعالی باشیم؛ به این آیات شگفت‌انگیز، ژرف بیندیشیم، (٩٣ تا ۹۶ مریم)
 

اِنْ کُلُّ مَن فی السماواتِ والْارضِ إِلَّا آتی الرَّحمنِ عَبدًا. لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وعَدَّهُم عَدًّا. وکُلُّهُم آتِیهِ یَومَ الْقِیامَةِ فَردًا. اِنَّ الَّذینَ امَنوا وعَمِلوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.

تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند، بنده‌ی خداوند مهربان می‌باشند. او همه‌ی آنان را سرشماری کرده است، و دقیقاً تعدادشان را می‌داند. و همه‌ی آنان روز رستاخیز تک و تنها (بدون یار و یاور و اموال و اولاد و محافظ و مراقب) در محضر او حاضر می‌شوند. بی‌گمان کسانی که ایمان می‌آورند و کارهای شایسته و پسندیده انجام می‌دهند، خداوند مهربان آنان را دوست می‌دارد و حجّت ایشان را به دلها می‌افکند.
 

در پایان این درگذشت را به همه‌ی شاگردانش و دوستدارانش تسلیت می‌دهم. ان‌شاءالله بر علاقمندان آن عالم مبارز، فقدان ایشان تحمل شود. خدا بیامرزاد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۹ ، ۱۰:۴۰
ابراهیم طالبی دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. وقتی به تاریخ چهل‌ساله‌ی انقلاب اسلامی ایران ژرف‌تر فکر می‌کنم بیشتر به این نتیجه می‌رسم نظام سیاسیِ انقلاب اسلامی ایران باید نخست‌وزیر داشته باشد، نه رئیس‌جمهور. چرا؟ من دیدگاهم این است:

 

پیش‌درآمد: نمی‌خواهم از زاویه‌ی مبانی علم سیاست به این مسئله بپردازم و نظام‌های ریاستی، نیمه‌ریاستی، پارلمانی، نیمه‌پارلمانی را توصیف و تفسیر کنم، این‌گونه نگاه ممکن است بحث را خشک و زمُخت کند؛ پس ورودم به این موضوع را به نگاهی از رویِ واقعیت‌های جامعه‌ی ایرانی می‌دوزم.

 

نقشه‌ی استان‌های ایران

 

درآمد: با رحلت امام، فرصت برای مرحوم رفسنجانی فراهم شد تا پست دوم نظام را از آنِ خود کند. از آنجا که او فردی فعّال مایشائی بود، نمی‌توانست پست تشریفاتی ریاست‌جمهوری را بپذیرد؛ پس بازنگری آن زمان، موجب شد قانون اساسی به نفع تمرکز قدرت در رئیس‌جمهور و حذف نخست‌وزیری تغییر کند. اینک؛ رفسنجانی در قامت رئیس‌جمهور، خود را به مدد مدیحه‌گویانش «سردار سازندگی» می‌بیند و ستایشگرانش آن‌چنان شیفتگی از خود بروز می‌دهند که او خیالمندانه، این قوه را تقریباً در برابر رهبری قرار می‌دهد و چنان غرّه می‌شود که سید عطاءالله مهاجرانی در ستون "نقد حال" روزنامه‌ی اطلاعات، پیشنهاد اصلاح مجدد قانون اساسی را می‌دهد تا راه برای ریاست‌جمهوری مادام‌العمری رفسنجانی هموار شود، که البته سر، به سنگ خورد. بازخورد ناهموار و منفی‌یی در جامعه‌ی آن روز بروز کرد؛ آنان از سوی دیگر در برابر ستایشگران رفسنجانی که او را با واژه‌ی نظامی «سردار» اسکورت می‌کردند و جامه‌ی «امیر کبیر» بر تن او می‌پوشاندند، لفظ «اکبرشاه» را وارد ادبیات سیاسی ایران کردند. به‌گونه‌ای که او دیگر جرأت نکرد پا پیش بگذارد. فضای کشور دو قطبی‌یی بسیارشکننده و در عین حال شورانگیز شده‌بود، آنچنان فراوان، که تمام سرزمین ایران از چالدران تا سیستان و از کازرون تا کاشمر را موجی از دو قطبی خاتمی/ناطق فرا گرفت. سرانجام، خاتمی برد.

 

بعد از ۸ سال باز مرحوم رفسنجانی وارد بازی نادرستش شد که با ورودش به انتخابات ۱۳۸۴ و شکسته‌شدن رأی‌های جناح چپ و سرشکن‌شدن آن در سه سبد مصطفی معین، مهدی کروبی و اکبر هاشمی رفسنجانی، کارزار رأی، به دور دوم میان او و نفر مقابل کشید که لج ارادی و نفرت شدید مردم از او، موجب شد قدرت به رقیبش واگذار شود و سپس با آفریدنِ بحران ۸۸ ، «رئیس‌جمهور‌ پلاسِ» ایران شد که در ادبیات سیاسی «دولتِ تقلب» نام گرفت. این‌بار بازهم آقای رفسنجانی سال ۱۳۹۲ به میدان آمد تا افتضاح و پارگی لباس سیاستِ سال ۸۴ خود را رفو کند و بر دامن قدرت وصله‌‌پینه‌ای دیگر بزند، اما این‌بار شورای نگهبان به دلیل مواضع صریح رفسنجانی در برابر رهبری و حمایت غیرشفافش از اعتراضات ۸۸ (می‌شود خواند: انقلاب ناتمام ۸۸) اساساً رد صلاحیتش کرد و پرونده‌اش برای همیشه بست. ولی او کوشید با سردادنِ شعار مخصوصش «عشق من خامنه‌ای است» در دل صاحبان قدرت جا واز کند، که نتوانست. اندکی بعد بود که در استخر کاخ برای همیشه درگذشت. خدا رحمتش کناد. بگذرم.

 

سرآمد: از نظر من تلاش آقای رفسنجانی در دوختنِ جامه‌ای فاخر و قدَرقدرت برای پوشاندن صور صورکی! بر تنِ پست ریاست‌جمهوری -البته به سایز انحصاری ‌وی- بیهوده بود و بیهوده و به بهبودی هم نینجامید که هیچ، بدتر هم شد. کشور را میان خلاء قدرت و یا به تعبیر تندرَوانه‌ی تندرُوان: "حاکمیت دوگانه" دچار انواع تضادهای بی‌حاصل و شکاف‌های بی‌ثمر نمود. ازین‌رو برین نظرم انقلاب اسلامی ایران مانند ابتدای انقلاب که با نخست‌وزیری مرحوم مهندس بازرگان آغاز شد، به سیستم نخست‌وزیری نیازمند است، نه سیستم ریاست‌جمهوری. برای این فکرم شاید بیش از ۹۹ علت و حتی دلیل داشته باشم که اگر شد شاید قسمت دیگری بر این متنم بچسبانم.

 

کمترین اثر بازگشت نخست‌وزیری به سیستم سیاسی، پایمال‌نشدن اندیشه‌ی خدمت است و کارآمدی که مقام غرورانه‌ی «ریاست‌جمهوری» آن را عمیقاً خدشه‌دار و لکه‌دار کرد. با احیای نخست‌وزیری، همان فکری پا می‌گیرد که در مکتب شهید سلیمانی جرقه می‌زند: یعنی باید گفت: بیایید کار کنیم، نه این که گفت: بروید کار کنید. نخست‌وزیری، پستی این حالتی است: لباسِ "کاری" بر تن دارد، نه لباس "کارفرمایی". نخست‌وزیری سیستمی‌ست پاسخگو، نه مجامله‌گو. پستی‌ست در تحتِ سازمان برنامه و بودجه، نه پستی بر صدر سازمان برنامه و بودجه. در سیستم نخست‌وزیری، حتی رهبری هم نخواهدگفت: چنین و چنان کنید! بلکه خواهدگفت: چنین و‌ چنان کنیم. نمی‌گوید: من گفتم اما عمل نکردند. بلکه می‌گوید: من گفتم، اما عمل نکردیم. بازخواست‌ها در سیستم نخست‌وزیری، آسوده از سوی مجلسِ منتخب انتخابات رقابتی، میسٌر است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۹ ، ۱۹:۱۷
ابراهیم طالبی دارابی

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۶ آذر ۱۳۹۹ . قسمت یک و دو . با یاد و نام خدا. امروز ۱۶ آذر است. گویا می‌گویند روز «دانشجو»ست. ولی من چون سواد اکابِری ! دارم جرئت ورود به روزِ آنان را ندارم! پس؛ یکراست رفتم سراغ آقا رحیمُ‌الله.

 

او گالش است. گالشی از تالش یا طالش. کسی که گلّه دارد؛ گله‌ی گاو. ولی مثل دانشجوها! گلِه ندارد. مانند اسمش، رحیم است. حالا می‌گویم چگونه. من تمام گیلان را گشتم؛ هشتپرِ طوالش و اسالم و‌ آستارا  و آستانه‌ی اشرفیه را هم. می‌گویند گیلان یعنی جایی که به علت وارش زیاد، زیاد گِل می‌شود. اما آقا رحیمُ‌الله نه فقط گلِه ندارد، گِل هم نمی‌شود، چون در جلگه نیست که همیشه تیل هست. در دامنه‌ها و حتی قله‌های نواحی مرتفع تالش، مرتَع دارد و دام می‌چرانَد و کَلوشش تیل نمی‌گردد. چوپان هست! ولی چونان عین اون‌جور دانشجو ! در دامِ کسی نمی‌افتد.

 

نقشه‌ی استان گیلان

 

فقط توانستم این عکس را پیدا کنم. از ذخیره‌های تمشا. از چپ:

رحیم‌الله گالش محترم تالش. جواد قارایی متخصص گردشگری و بومگردی.

«اندام‌خانم» همسر محترم رحیم‌الله

 

سمت چپ رحیم الله. عکس از دامنه

 

آقا رحیمُ‌الله من دیدم دارکوب‌ها (=دارتوکِن‌ها) چنان با او جورند که بر کلاه و کول و کوپال و کپّلش می‌نشینند و پشه‌ها را می‌خورند که کنِه بر تنه‌ی این گالش مصفّا نیفتند. نه اون کنِه‌های خون‌آشامی که با کدورت و کینه، بر تن آن دانشجوهای صاف و ساده و سالم می‌خواهند بنشینند و خونشان را به نفع مربع استثمار و استعمار و استکبار و استبداد بمَکند. از همین رو، آقا رحیمُ‌الله در آن مستند «ایرانگرد» حتی تیرنگ را دستی کرد و بر دستان خود نشاند و تیرنگ، این قرقاول رنگارنگ هم، جیک نزد، جیغ نکشید، پر نزد، داد و فریاد نکرد مثل اون‌جور دانشجوها!

 

آقا رحیمُ‌الله حتی یگ گُراز هیولا را اهلی کرد. بر پشت آن هیمه و هیزم بار می‌کرد به گالش‌منزل می‌آوُرد. حتی گراز، باغچه‌اش را ورز می‌کرد. و او عین دو جوندِکا بر پشتش خیش می‌بست و زمین را شخم می‌زد تا شیار کند و بذر بکارد. فقط چون یک روز گراز گوسفندانش را بِل (=شاخ) زد او از دستش عصبانی شد. ولی باز هم، آقا رحیمُ‌الله، رحیم باقی ماند، چون‌که گراز را تنبیه و کتک‌کاری نکرد، به دار نیاویخت و مانند آن قاضی شهیر ! عصرِ دولتِ ۹+ ۱۰ ، به کهریزک نبُرد، بلکه در جنگل هیرکانی تالش رها کرد؛ یعنی آزاد؛ آزاد؛ آزاد. درود بر هر آزاد؛ البته آزادِ بی‌آزار.

 

آقا رحیم‌الله‌ ( ۲ )

 

آقا رحیم‌الله تنها به طبیعت دلبسته نیست، نسبت به همسرش -که نامش «اندام» است- دیوانه‌وار "دلداده" هست. به این پرسش که چرا نامش اندام است؟ با ولعِ تمام و به پیوست ژرف‌ترین‌لبخند و بی هیچ‌مکث و درنگ پاسخ می‌دهد پدرومادرش چون می‌دانستند خوش‌سیما می‌شود اسمشو گذاشتند «اندام‌خانم». درس این گالش وطن‌خواه و بانمازوایمان‎ فقط حفظ قوم طالش نیست، سروجان‌دادن پای همدمش هم، هست. همسری که نه فقط رمضان را روزه است، شعبان را تماماً به روزه سر می‌کند و در طول سال نیز بعضی روزها روزه می‌گیرد.
 

آقا رحیم‌الله یک تالشی‌ست. تالش هویتش را می‌خواهد. جنگلش را هم. خُب او گرچه درس‌ناخوانده است، اما ساز تالش، نوای تالش، لَلِه‌‌وای تالش، غیرت تالش، عفت تالش را می‌شناسد. و شاید نداند که روزگاری نام استان آنان «استان گیلان و تالش» بود؛ حتی تالشان. این رضاخان میرپنج بود که برای محو اسم قومیت‌ها در ایران و مثلاً یکپارچه‌سازی «پهلوی» نام استان‌های ایران را از اسامی و عناوین انداخت و به جای آن شماره‌گذاری کرد از استان ۱ تا استان ۱۰ . که «استان گیلان و تالش» شده بود استان ۱. آن شاه انگلیسی علاوه بر تخته‌قاپو کردن عشایر کوچ‌رو، اقوام یکجانشین را نیز این‌گونه بی‌نام‌ونشان و آواره ساخت که البته خود ابتر و دم‌بریده شد.

آقا رحیم‌الله اگر نداند، دست‌کم تالشی‌های تحصیل‌کرده می‌دانند که بخشی از تالش و تالشی‌های ایران در آن جنگ به روس واگذار شدند. حال آن‌که شکست در سمت تالشی‌های چابک نبود، تالشی‌ها تا عمق دشمن روسی نفوذ کرده بودند اما هزیمت در جبهه‌های مجاور تالش، باعث شده بود آنان طعم شکست و انهدام را بچشند و تا امروز هم در حسرت آن شکست تحمیلی‌ خود را شماتت کنند که وقتی حتی یادش می‌آورند انگشت افسوس بر دهان و سنان می‌زنند. بگذرم.


آقا رحیم‌الله که یک گالش خالصِ بااخلاص و کاریِ سخاوتمند است و سرش به دام و گاو و چراگاه و بنِه‌سرش هست، حق دارد که نداند چرا جنگل هیرکانی ما از آستارا گرفته تا سی‌سنگان و از آنجا تا شرق جنگل گلستان، هنوز که هنوزه به ثبت جهانی نرسیده و در یونسکو بر سر آن چالش است. اسف‌بار آن است که بیشتر ساکنین خطه‌ی شمال هم ندانند چرا ثبت نشد تا از حمایت همه‌جانبه‌ی جهانی و بودجه‌ی جهانی برخوردار گردیم. یک علت اصلی‌اش این است طبق مقررات کاذب یونسکو اگر جایی را از جمله جنگل را، دو کشور صاحب‌اند، ثبت اثر جهانی به ترتیب حروف الفبا ممکن است. یعنی اول آذربایجان سپس نام ایران در سند ثبت می‌شود. ایران مخالف این نوع ثبت است. دلیل درستی هم دارد. از چندین میلیون هکتار جنگل هیرکانی شمال ایران، فقط بخش ناچیزی در خاک کشور آذربایجان است، آن هم روزگاری مال ما بوده‌است، اما این کشور کوچک که با آن‌که خون ایرانی در رگ و ریشه‌ی مردم و خاک و دیار آن جاری است، چموشانه می‌کوشد سند آن‌گونه بخورد به حروف الفبا و حقیقتاً سخت‌مان می‌آید. نمی‌آید؟ اول آذربایجان و در پسِ آن ایران؟! جنگلی که نزدیک ۵۰ یا ۴۰ میلیون سال پیش متعلق به ایران بوده و همچنان هست، فقط به خاطر یک بخش ناچیزش که در قلمرو آن کشور افتاده است، بدین‌گونه اجحاف‌ و غلط، سند بخورَد؟ ترک‌های ترکیه مولوی بلخی ایرانی را قونیه‌ای کرده‌اند و اینان حکیم‌نظامی گنجوی را، به گنجه‌ای از ما گرفته‌اند، هیرکانی را هم بگیرند؟! حاشا و کلّا . ابَدا و هرگز. الّا و لابُد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۹ ، ۰۹:۵۸
ابراهیم طالبی دارابی

 

حبیب چلویی؛ او هرگز دست از کار و کشاورزی برنمی‌دارد

 

 

حبیب چلویی ببخیل. آذر 1399 . عکاس: ابراهیم دارابکلایی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۹ ، ۱۳:۳۳
ابراهیم طالبی دارابی

 

به قلم حجت‌الاسلام شاکر (طاهر خوش)

بیوگرافی آقای طاهر خوش

 

 

دو خاطره از کتاب «قاسم سلیمانی از ولادت تا شهادت»

نوشته‌ی حجت‌الاسلام شاکر (طاهر خوش)

 

 

چگونه حاج قاسم سلیمانی عصای پدر شد؟

 

 

دعای حضرت فاطمه (س)  :

خدایا قرآن را از ما ناراضی و شاکی قرار مده

صراط را بر ما لرزان نگردان

 

مرکز نشر کتاب: قم، نشر ارمغان کوثر

09192522326

 

 

رادمردان مؤمن خدا. شهیدان: حاج قاسم. ابومهدی. فخری‌زاده. بازنشر دامنه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۹ ، ۱۰:۱۲
ابراهیم طالبی دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. محصول ۲۰۱۷ کاناداست. چندین قسمت است. داستان آموزنده‌ی یک بچه‌‌یتیم زِبر و زرنگ. یک روز "آن" مجبور می‌شود موی سرش را کوتاه کند، آنقدر کوتاه که دیگر گویی شبیه یک پسرک شده بود. نماد دخترک موی بلندش است. هم‌مدرسه‌ای‌های بی‌دردی هم دارد که او را با نیش و کنایه می‌آزارند. حال که موی سرش از ته زده شد، تمسخرش می‌کنند پسرک شده! سرش شپش افتاده! بچه سرِ راهیه! گدازاده و فقیره! اما همه‌ی اینها دروغ و کینه‌توزیه. چون آن شرلی، هوش و توان و خلاقیت و مقاومت و جذَبه‌هایش از همه‌شون پیشی گرفته و حتی اِعجاب معلمش را هم برانگیخته که مثل سایر شاگردان حسود، چشم دیدنِ آن شرلی را ندارد.

 

رُمان آن شرلی. اثر لوسی ماد مونتگمری

 

آن شرلی


"آن" -که حالا موی سرش مثل پسرک‌ها کوتاه است- تصمیم می‌گیرد یک روز نقش واقعی یک پسرک را درآورَد و برای خرید مایحتاجِ منزل -که دو نفر برادر و خواهر مُسن و متمکّن و مهربان‌اند و سرپرستی شرلی را پذیرفتند- به بازار می‌رود. می‌بیند همه از او توقع کمکِ یَدی دارند که به زور بازو نیاز دارد نه به فکرِ بِکر. یکی می‌گوید آی پسر! بیا مرا کمک کن این صندوق جواهراتم را بذاریم روی دُرشکه. یکی می‌گوید آی پسر اگه این بشکه‌ها را بذاری پایین یک سکه‌ی چند سِنتی می‌گیری. خلاصه؛ همه او را به چشم یک پسرک می‌بینند و هر چه از او می‌خواهند، نه کاری ظریف و لطیف و فکورانه و هنرورزانه که اقدامی است نیازمند به قدرت، زور بازو، زمُخت و زورمندانه. مثل تار و مار کردنِ افرادی که گوشه‌ی کوچه سدّ راه یک دخترک دیگر شده بودند.

بلاخره "آن" به‌تجربه فهمید دخترک‌بودن تا چه حد زیباتر است. و دنیای اطراف او چه بینش سخت و زِبری به پسرک‌ها و چه گرایش نرم و زیبایی به دخترک‌ها دارند. از دخترک‌بودنِ خود این‌بار لذت وافرتری می‌برَد. چون او اساساً درین رُمان قشنگ -که ارزش فیلم‌شدن را هم داشت- ویژگی‌های قشنگ دارد:

آن شرلی هر چه و هر که قدرتِ تخیّل او را از بین ببرد، سخت و به سَبک منطق و نُطق می‌ستیزد. چون قدرت تخیّل، قوّه‌ی بی‌همتایی‌ست که جای نداشته‌های انسان را پر می‌کند. او به کتاب بسیار بهاء می‌دهد؛ حتی به جلد و عنوان و شکل و شمایل کتاب عشق می‌ورزد. با کلمات ارتباط راحتی دارد و خود را در اقیانوس واژگان گم نمی‌کند. "آن" می‌گوید عشق در حیات تعریف مشخصی ندارد، زیرا در نگاه این دخترک باهوش و جَستا، عشق در هر کسی آثار متفاوتی برمی‌انگیزاند. گویا می‌خواهد بگوید در مسیری برو که عشق هدایتت می‌کند. "آن شرلی" خیلی دوست دارد نویسنده هم باشد، آنچنان شورانگیز که اسم مداد خود را "مدادِ امکان" می‌گذارد. یعنی امکانِ خلق هر اثرِ بکر و نُوِی با مداد ممکن است.

بگذرم! چرا اساساً آتاوا، کانادا بپردازم، ایران که دیرینه‌تر از هر سرزمینی‌ست و داراتر و پابرجاتر از هر جا.

دریا داریم.

دیبا داریم.

دنیا داریم.

دانا داریم.

دیانا داریم.

دعا داریم.

دادا داریم.

دنا داریم.

دیرپا داریم.

دوشا داریم.

درنا داریم.

دفاع داریم.

دعوا داریم.

دَما داریم.

دَوا داریم.

دل‌آرا داریم.

دلربا داریم.

دادسرا داریم.

دل‌آسا داریم.

دلبخواه داریم.

دل‌آسا داریم.

دوآب زیراب داریم.

درداد دریغا داریم.

دلواپس‌ها ! داریم.

دَدا (=بدان) داریم.

دِواج (=لحاف) داریم.

وَه دار‌کلا هم داریم.

دِماء (=خون‌بهاء) داریم.

دغَا (=متقلِّب‌ها) داریم.

دَرا (=داد و جرَس) داریم.

دوام (=پایداری‌ها !) داریم.

دوات (=جوهر مرکّب) داریم

درداء (=بی‌دندان‌ها) داریم.

دست‌پا (=حریص‌ها) داریم.

دوتار، دِتار (=ساز سیمی) داریم.

دودزا (=اُتول‌های آلوده‌کننده) داریم.

دوشاب! (=نه آن چیز نجسّی) داریم.

حتی زی‌زی گولو آسی‌پاسی دراکولا تابه‌تا داریم!

دِه‌کیا (=کدخدا) داریم؛ کدخدایی چونان آمریکا! که دَمش را باید دید!

ولی، ولی در برابر، دَهاء هم داریم. باهوش‌ترین‌ها. زیرک‌ترین‌ها. خردمندترین‌ها.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۹ ، ۰۸:۳۸
ابراهیم طالبی دارابی

 

 

مسجدجامع شهر «القصرین» تونس

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۹ ، ۰۸:۳۳
ابراهیم طالبی دارابی

به قلم دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا. ( لغت‌های ۳۴۹ تا ۳۸۱ )

 

مَچول: اشاره‌ی کنایی است به کسی که عقل و خردش ناچیز دیده شود. ریشه‌ی واژه را نمی‌دانم، اما حدس می‌زنم از چِل چو اخذ شده که معنی کم‌ارزشی را برساند. شاید هم مجهول بود. بعدش شد مجول. بعدش هم مچول

 

ریه: ریه در گویش محلی بمعنای روده است. مثل گو ریه (=روده‌ی گاو) گوسپن ریه (=روده‌ی گوسفند) . مخفّف بَریه هم ممکن است باشد. یعنی رید. از مصدر ریدن. جالب این‌که کوچک بودم خودم ریه را روده تصور می‌کردم، بعد فهمیدم ریه، شُش است.

 

کاته: وچه. تولّه. البته با مول وقتی ترکیب شود می‌گن مول‌کاته، که اشاره به حرام‌زادگی دارد. کاته بیشتر برای بچه حیوان اهلی یا خانگی است. در گفتگوی دوستانه و شوخی می‌توان گفت ته کاته هسه؟ یا وِه مه کاته هسه. خلاصه کاته هر دو کاربرد را دارد ولی کوله فقط معنی بچه وحشی یا درنده یا تربیت‌نشده دارد.

 

کوله: کوله برای بچه‌ی حیوان وحشی است. وجه‌ی بد. برای بچه و وچه است. البته کوله‌پشتی هم هست.

 

وَردست: کناردست. شاگرد. فرمان‌رو. کمک‌کار. معادل وردستی هم بکار می‌بریم و به معنای بشقاب پلو است. در مقابل، پیش‌دستی ، کوچک‌تر است و برای میوه. در  مجالس به طور فراوان کاربرد این دوتا را دیده و شنیده می‌شود.

 

سِرسریک: جرقّه‌های برخاسته از شعله‌ی آتش هیمه که وقتی زبانه می‌کشد بیشتر می‌شود. یا وقتی بخاری و کِله را با چچکل و تشکَل به‌ هم می‌زنند، سرسریک بلند می‌شود. ذرّات آتش و تش‌کله.

 

عکس سرسریک (=ذرات) زبانه‌ی آتش

 

دودوک: فعال و دونده و حاضر‌بودن. هر جا حضور داشتن. فِرز و زرنگ. مثلاً فلانی دو دوک کَشنه را شوونه.

 

پرتّوک: پرتاب. پرت‌کردن. تقریباً همیشه برای پرتاب ادرار بکار می‌رود. در باقی موارد اگر هم به کار رود، آنرا تداعی می‌کند و خنده به دنبالش. مثلاً خیار شور را فشار داد آبش پرتوک زد.

 

خالخانده: خالکانده. خیال کنی. انگاری. مِثلینکه.

 

دَزه: پِر. پرس‌شده، حجمی از ظرف یا کیسه بدون منفذ.

 

رَج: ردیف ،میزان، دقیق. مثلاً این درختان رج هستند. یا وِن دست در شکار رج است.

 

دَخِسّه: مترادف دزه است ولی دزه معمولاً با دست انسان است ولی دخسه هم با دست انسان یا به طور طبیعی را در بر دارد. مثلاً بدن کشتی‌گیرها دخسه است. یا انده غذا ون داهون دله نخِه. گندم کیسه دزه هسه. یعنی پر و بدون هیچ فضای خالی. فلانی آنقدر خورد دخسّه هسسه.

 

تا: دست‌کم دو معنای مستقل جدای از حرف اضافه دارد: خم شدن، مه کمر تا بیّه. رشدکردن و کِش‌آمدن. مثلاً کهی‌لم تا بَکشیه.

 

اِلا یا الاح: الا، الاح، الاه، الاء، یعنی باز و وا‌بودن به طور آشکار یا به مدت زیاد. یک مثال خنده‌دار: ون داهون یک زرع نیم الا هسِه برا پِلا تیم! برا افراد دلیک.

 

گاله: بوی بسیار بد توسط انسان از مقعد. مثل یک گلوله‌ی باد که گندش فضا را اشغال کند.

 

گالِه: بوته‌ی خشک ساقه‌ی نی که برای ساختمان به جای حلب به کار می‌رفت. مثلاً خانه گاله به سر است.

 

بِلغاشته: ترَگ‌گرفته. میوه‌های ترکیده. زخم عمیق که دردناکه. مثلاً انارِ دهن‌واز، زیادرسیده. یا زخم شدید.

 

تیناری: تنهایی. یکّه.

 

سقلامه: سفت. خاشک. ترکیده، میوه‌های ترک‌دار ناشی از رسیدن زیاد. لقمه‌ی سفت دندان‌شکن را هم می‌گن. مّشت بسته که معمولاً به پهلو و بدن سیخکی زده می‌شود.

 

سوته: سوختن. لمپاسوته. بخاری‌لوله سوته. نمد یا پشم سوخته که برای تسکین درد، که به صورت موضعی به کار می‌رفت.

 

قنبر وار ! : محکم، بلند. برای گفتن صلوات پیش از منبر. مثلاً، یک صلوات قنبروار بفرس. یعنی غَرّا و بلند.

 

قمبر : همان قنبر است که در تلفظ قلبِ به میم می‌شود. مثل شنبه: شمبه. پنبه: پمبه.

 

بازاری: بازاردَکته. بازار دینگونه وِره. اِسا بازار نکِف تِه. خیلی محلی‌تر می‌گن وه شک دکته. شیرشده، پُمپ‌شده، جَوگیر. مثلاً: شادی واری بازار دکته.

 

یدتِره‌فرامُش: مرا یاد، تو را فراموش. با استخوان «جناقِ» مرغ شرط می‌بستند. مرا یاد است ولی تو فراموش کرده بودی جمله‌ای بود که از طرفِ پیروز پس از بردن شرط  مسابقه‌ی حافظه و هوش گفته می‌شد.

 

ساق: قدیمی‌ترهای محل زانو را می‌گویند ساق. حال آن‌که ساق مابین زانو و پا است. مانند ساقه‌ی درخت که مابین تنه با برگ‌هاست. حتی خودِ ما هم برای زانو، ساق به کار می‌بریم. مثلاً : مگه تِه ساق درد کانده پله ره بالا نینی. حتی در تلفظ هم ساق را ساخ می‌گن.

 

تَپچه: تَسکه، کوتاه‌قد. خپِل. تسکه‌ی خیلی چاق

 

تپچو: به باد کتک گرفتن. کتک‌کاری. مثلا فلانی ره تپ‌چو دَوسه. مصداقش مثلاً فلانی بی‌رحمانه خاش زن و وچه ره تپچو وندسّه.

 

شِرنه: شیهه‌ی اسب. که کنایه است به کسی که در صحبت داد می‌کشد و قِر می‌دهد و یا خنده‌ی بی‌مزه سر می‌دهد. مرسوم‌ترش اینه که می‌گن: شِل اَس‌کاره واری شرنه کشنِه. شرنه، اشاره هم دارد به خنده‌های بی‌مزه و قهقهه‌ی افراد وشیل. وشیل هم که قبلاً بحث شد.

 

نواجِش: نوازش در ماتم مردگان با کلمات آهنگین. نواجش که در برخی نقاط و در متون نواچش گفته می‌شود. نواها و اشعار سوزناک در عزای عزیزان است که ریتم و آهنگ داشت ولی تابع وزن و قافیه‌ی دقیق نبود؛ بیشتر توسط اُناث است و به‌ندرت از سوی مردان. کمیّت و کیفیّت آن گاهی نشانه‌ی جایگاه و احترام متوفّی هم بود. گاهی آن‌چنان سوزناک و دردناک خوانده می‌شد که مردان مغرور را هم به زانوی غم می‌نشاند. شاید از نوازش آمده باشد و یا ترکیب نوا + زش یا جش یا چش.

 

رِفت: کلمه‌اش از مصدر رفتن است و ردشدن. رِفت که رد پا است و گذر حیوان. و عموماً برای حیوانات و بسیار کمتر برای انسان کاربرد دارد. مثل بِزرفت که کنایه‌ی ناجور هم هست.

 

بِنه: پایین. زمین. همِن. هنیشته‌جا. جای تخت و هموار. جای صاف و صوف. مثلاً آغوشی بنه‌سر. اومونی بنه‌سر در تشی‌لت. حمزه‌ای بنه‌سر.

 

از آقای دکتر‌ عارف‌زاده متشکرم که مرا درین این قسمت یاری رساند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۹ ، ۱۱:۳۳
ابراهیم طالبی دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. پنج خبر پنج نظر

یکم : چندی پیش نوشتم دو کتابچه‌ی چارلز داروین در کتابخانه کمبریج گم شد یا به سرقت رفت.

نظر : آن روز یادم نبود دو نکته را یادآوری کنم. یکی این‌که شهید  باقری (=افشردی) با استادش در کلاس دانشگاه که اصرار داشت ما از نسل میمونیم به چالش برخاست و زیر حرف زور استاد نمی‌رفت، سرانجام گفت: شما می‌خواهی از میمون باشی باش ولی ما از نسل آدم و حوّاییم. دوم این‌که داروین لابد خبر نداشت مغولان معتقد بودند نیایشان نه میمون! بلکه "گرگی خاکستری" بود  (منبع) که "از ازدواج او با یک گوزن زرد" پدید آمد!

 

شهید عزیز غلامحسین افشردی

معروف به حسن باقری مُخ اطلاعات عملیات

 

دوم : «جان پری» در کتابش «کریم‌خان زند» (که بر خود وکیل نام نهاد نه شاه و سلطان) به مبارزه با فساد توسط ایشان می‌پردازد که روزی حاکم مازندران از یک بازرگان "مبلغ ناقابل دو عباسی" به زور گرفت. بازرگان به شیراز، مرکز کریم‌خان شکایت بُرد. کریم‌خان، حاکم مازندران را به دربار فراخواند و از حکومت معزولش ساخت. و طی ۶ هفته، به مرد بازرگان که دادخواهی کرد در قصر جا و غذا داد و هنگام بازگشتش به مازندران، نه تنها خرجی راهش را پرداخت کرد "بلکه مبلغی به‌عنوان خسارت ناشی از فقدان درآمد به علت غیبت از محل کسبش" به او داد و خسارت این مخارج را هم از حاکم معزول مازندران گرفت.

نظر : من فکر می‌کنم این را باید کتیبه کنند و در درگاه‌های دادگاه، نه بالای سر قاضی و دادگر! که درست روبرویِ چشمان آنان نصب کنند تا هنگام داوری و تحکّم‌کردن، نلغزند. بگذرم !


 

سوم : مرحوم رفسنجانی گویا بیکار بوده! (=کشکولی) که چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۳۷۶ -یعنی درست امروز روزی- توی خاطراتش نوشته (منبعهمسرش "عفت از قم برگشته و گفت، اخوان مرعشی معتقدند که کیفیت برخورد حکومت با مسئله آیت‌الله منتظری به نفع آیت‌الله منتظری تمام‌ شده است."

نظر : ایشان گویا هر کجا نفع‌اش بود زبانش لکنت داشت و قادر نبود قدرت را نقد کند پس بهتر می‌دید نیمه‌شب همه خوابند او از زبان دیگران! حرفش را در قالب ثبت خاطرات حکّ کند! لابد الآن می‌داند که حرف وقتی از زمانش بگذرد -به قول محلی‌ها- دیگر بَخِر ندارد! بخر هم دو معنی دم‌دستی دارد: ۱. خریدار ندارد. ۲. بُخار ندارد. (به‌عبارتی بی‌بخار است) . از خیرِ پنج خبر و پنج نظر گذشتم، همین سه خبر و سه نظر بس ! است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۹ ، ۱۳:۵۵
ابراهیم طالبی دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. برایم جالب بود که یک خبرِ مسرّت‌بخشِ خبرگزاری میزان از روزنامه‌ی همشهری، ستون امروزم شود. گزارش این خبر خیلی‌طولانی است (منبع) پس برداشت و مفاد آن را به‌فشردگی می‌نویسم. خبر تقریباً این است که ۲۴۰۰ جنگلبان و یگانِ حفاظت با بودجه‌ای در حدود ۱۵۰ میلیارد تومان به‌زودی تا اوایل سال ۱۴۰۰ در جنگل‌های کشور مستقر می‌مانند. هدف اصلی آنان نیز معلوم است. آنچه من دریافت کردم دست‌کم برای این سه کار: حفاظت از اراضی جنگلی، حراست از درختان و نیز ممانعت از هر گونه دست‌اندازی‌های افزون‌تر به جنگل.

 

عکس صرفاً انعکاس جنبه‌ی حمل چوب جنگل است

مویه‌ی من برای غارت چوب

کجا می‌برنِت ای شاخه‌های تَرِ ما،

ای تنه‌های تنومند جنگل دیبا،

ای طلای بی‌همتای رشته‌کوه البرز تبری‌ها

لغت: (تَر= شیرِ چو، شیرچلّه)

 

گویا سازمان جنگل‌ها با این طرح بنا دارد اساساً قاچاق چوب از جنگل‌های شمال را «ریشه‌کن» ! کند. نمی‌دانم آیا می‌تواند یا نه! آرزو دارم بتوانند. آرزو هم که عیب نیست. آن هم قاچاق با آن‌همه گستردگی و شبکه‌های پنهانی را و حتی قاچاق‌هایی با شگرد مزوّرانه را یعنی به بهانه‌ی برداشت و پاکسازی بسترِ جنگل از «چوب‌های شکسته و افتاده» و پوسیده. که آمارها نشان می‌دهد این حیله از قاچاق چوب «به بالاترین میزان رسیده.» بگذرم. ولی فقط بگویم آیا می‌دانستیم بیش از «۸۰۰۰ راه فرعی جنگلی» شناسایی شده است و برخی از این جاده‌ها حتی به هیچ روستا‌ و آبادی‌یی ختم نمی‌شود؟! آیا برای از ریشه‌درآوردن فسادِ  قاچاق چوب چنین جاده‌هایی مسدود و یا لااقل دارای وضع مقرراتِ ویژه می‌شود ! نمی‌دانم! اما خرسندم که می‌خواهند با نصب دوربین‌ها در این مسیرها، کشفیات قاچاق چوب را میسُرتر کنند. و نیز خوشحال‌ترم که «شماره تماس ۱۳۹» نیز برای صیانت جنگل تعبیه شده که به نظرم این «۱۳۹» برای حفظ سرمایه‌ی خدادادی جنگل از دستِ جنگل‌خواران و چوب‌خواران از شماره تماس «۱۱۳» !! کمتر نیست. زیرا قاچاق همچنان جریان دارد. همین ۶‌ ماه قبل، حدود «۱۱۴۲ مترمکعب چوب قاچاق از جنگل‌ها کشف» گردید که نقل رسمی‌ست محدوده‌ی شهرستان آمل، «بیشترین میزان قاچاق چوب» را دارد.

 

به نظرم باید کاری کنند که نه فقط جنگل، بلکه «رویش‌گاه‌های جنگلی» هم از قاچاق در امان بماند. کَی می‌شود روزگاری فرارسد که دیگر زوزه‌ی موتورارّه‌ها و غُرّش ارّه‌‌برقی‌ها را نشنویم و با پویایی بر پاک‌داشتنِ زمین، پاسداری کنیم. و برخی‌ها ما را یاد آن حکایت نیندازند که شکل و شمایل داستان این‌گونه بود که حکیمی یک جعبه‌ای دربسته به کسی داد و گفت درش را باز نکن و ببر بده به فلان کس. توراه هی وسوسه شد وسوسه شد و کنجکاو که این چیه نباید بازش کند. بالاخره بازش کرد. دید یک موش نحیف! حیف که امانت را رعایت نکرد. حکیم خواست او را بیآزماید. به فرموده‌ی امام علی -علیه‌السلام- انسان حریص می‌شود به آنچه از آن منع شده.

 

آری؛ امروزه بر برخی چنان روزگاری شده که حتی اگر به کسی بگی تو رئیس مثلاً دوشیدنِ گاوهای دوشا هستی، سه روز که گذشت اول خود پستانِ شیر گاوها را می‌لیسد. اولین نگهبان جنگل خود جنگلبان و یگانِ حفاظت است. سپس سایر ملت. بگذرم. بلی؛ در این قضیه‌ی قاچاق چوب هم، همه که نه، اما تک و توک هستند کسانی که به جای حراست درخت و جنگل و ریشه‌کنی قاچاق، خود اون‌جوری‌ شدند! یعنی: غارتگر!


یک کشکولی هم بنگارم:

 

چون «چوب‌خوار» را در بالا به کار بردم، یادم افتاد به گواتمالا در قاره‌ی آمریکای مرکزی زیر کشور مکزیک که این روزها انقلاب شده و حاکمان فاسدشان، آنان را با لفظ «لوبیاخوار» تحقیر کردند و می‌گویند اینان یک مشت لوبیاخوارند! به همین‌خاطر، مردم اسم انقلاب خود را با افتخار گذاشتند: «انقلاب لوبیا». ببینیم این انقلاب لوبیایی مردم فقرچشیده‌ی آن دیار در عصر مدرن آن هم زیر بیخ آمریکا تا کجا «تا» می‌کِشد. خوب شد رئیس گواتمالا نگفت «حالا ۴ تا خس و خاشاک» و بدتر از آن «یک مشت بزغاله گوساله» وگرنه "گواتمالا"یی‌ها... . بگذرم سیاسی‌میاسی بلد نیستم!.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۹ ، ۱۶:۱۰
ابراهیم طالبی دارابی

به قلم دامنه : رخنه یا خرید یا ترکیب؟ پست ( ۹ / ۹ / ۹۹ ) به نام خدا. بی‌گمان عملیات ترور، رخنه بود. حالا آیا خرید یا ترکیب هم بود تا اینجا نامعلوم است. یعنی نه می‌توان با قطع و یقین گفت: آری، و نه می‌توان به‌حتم گفت: نه. چون نمی‌توان به‌آسانی به این علم و قطعیت رسید که چه کسانی در داخل خریده شدند و می‌خواهند در ازای دریافت و مابازاء ، و یا هر معامله‌ی پشت پرده‌ی دیگری، کارپرداز سرویس‌های بیرون باشند. و نیز نمی‌توان منکر یا مدعی ترکیب رخنه و خرید شد. خاصیت اطلاعات و ضداطلاعات، جاسوسی و ضدجاسوسی همین کدِربودن آن است. اما چون رخنه کاملاً عیان و برملا است روی آن بحث را به‌کوتاهی متمرکز می‌کنم.

 

رخنه یعنی بر دیوار تنومند اطلاعات یک کشورِ هدف، شکاف و سوراخ ایجاد و در آن رسوخ کنی و پابرجا و با دستِ باز یا نیمه‌باز، در زمین او دست به فعالیت بزنی و تا می‌توانی هم، دیده نشوی از جمع‌آوری اطلاعات گرفته تا در اوج آن عملیات و ترور و تخریب.

 

عملیات ترور در آبسرد آن‌هم در مجاورت جاده‌ی پررفت و آمد دماوند-فیروزکوه و در منطقه‌ی کاملاً باز و مسطح و با میدان دیدِ وسیع، مصداق بارز رخنه بود. رخنه‌ای شگفت‌آور. بنابراین، این عملیات چه از هوا با «پهپاد» هدایت شده باشد و چه از روی زمین توسط عناصرِ هادی، بارزترین رخنه بود. فعلاً بگذرم که هنوز حتی یکی از مهاجمین هم شناسایی و دستگیر نشد و چنان حرفه‌ایی و خیال‌تخت دست به جنایت شناعت‌بار زدند که توانستند به‌آسانی غیب شوند!

 

به نظر من بنای کج را مرحوم رفسنجانی گذاشت و آن زمانی بود که گفت من به اندازه‌ی همه‌ی کابینه‌ام، سیاسی‌ام، پس دولتِ کار می‌خواهم. سپس شمایل واجا را در قالب حجت الاسلام علی فلاحیان دوخت و در مجلس موقع رأی اعتماد وزیر واجا، جرئت را از چشمان ناظر مجلس سِتاند و گفت دیگر می‌ترسید به فلاحیان گیر بدهید و همان خشتِ کج شد. منظورم این نیست واجا، اشراف نداشته باشد، نه، منظورم این است حق اشراف با واجا است، اما اگر رخنه رخ داد، چشم ناظر قانونی باید آنان را ملزم به پاسخگویی کند. وقتی رخنه صورت می‌گیرد، یعنی یک سرویس دیگر اطلاعاتی در خاک ما لنگر انداخته و چشم بینای اطلاعات نمی‌تواند آنان را ببیند. کوردیدی در اطلاعات، بدترین کوری است. این پاسخ می‌خواهد. ملت نمی‌خواهد اسرار کلان فاش شود، اما می‌خواهد علت رخنه‌پذیری مشخص شود.

 

در بعد دیگر باید بگویم سیاست در بعد خارجی دو بال دارد: عناصر قدرت و فن دیپلماسی. هر کس این دو بال را بزند و یا حتی یک بال را لنگ گذارد در حقیقت امکان پیشبرد سیاست -که شرکت در اقتصاد جهانی بالاترین هدف آن است- و نیز چانه‌زنی و تأمین منافع ملی و امنیت پایدار را ناممکن می‌سازد. دشمنان (خارجی و داخلی) هر «دو بال» را لنگان می‌خواهند، ولی غافلان و یا ساده‌اندیشان و یا دلبستگان فرهنگ بیرونی، یکی از دو بال را زخمی می‌کنند. افراطی‌های جناح راست پرهای بال فن دپیلماسی را می‌کَنند و تندروهای جناح چپ بال عناصر قدرت ازجمله در رأس آن موشک سپاه و ارتش را بی‌پَر و بَر می‌خواهند، دلبستگان هم این دیگ را می‌خواهند برای سگ بجوشد.

 

شهید قاسم سلیمانی هوشیارانه این دو بال را مد نظر داشت و بر بالانس و میزانِ آن تأکید می‌ورزید تا در جاده‌ی سیاست فرمان چرخ قدرت و دیپلماسی نزند. ترور اخیر که جان باارزشِ قدَرترین دانشمند هسته‌ای و دفاعی ما را گرفت، هر هدفی که داشت دست‌کم یک اثرش این است که میان مردم بر سر تقدّم کدام بال، یا تردید در یکی از آن دو، خُلَل و فُرَج ایجاد کند. که البته هرگز نمی‌تواند؛ زیرا رهبری -که یک استراتژیست سیاسی و نظامی است- روشن‌تر و ذکاءتر از آن است که دوست و دشمن تخیّل و پندار می‌کند.

 

 

یادهست، نه یادبود !
برای چهره‌ی والای بالا

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۹ آذر ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. خدای شاهد و شهداء. از غروب جمعه ۷ آذر ۹۹ وقتی خبردار شدم دانشمند غیور و قدَر ما را زدند، حتی آب از گلویم فرو نمی‌رفت. فروپاشیده بودم. گلویم خشک شده بود و تا پاسی از شب در ولوله بودم و ویلان و ویران و حیران. چهره‌ای که ۵۰ سال بعد -آن وقتی که اسناد از مُهر طبقه‌بندی‌ها افتاد- خواهند فهمید او چه کارهای بزرگی کرد و چه دسیسه‌چینی‌هایی را با علم و عملش خنثی نمود.

 

 کاش "یادهست"ها جای "یادبود"ها بنشیند. یادهست، تجلیلی است که وقتی هستیم به یاد همیم. اما یادبود، گرامی‌داشتی است که وقتی رفتند به یاد آنان می‌افتیم. برادر محسن  فخری‌زاده خاکیِ پرهیزگار اندیشه‌پرداز از آن نوع انسانی بود که تا آستانه‌ی علم نمی‌رفت و متوقف نمی‌شد، از آن هم عبور می‌کرد و دروازه‌های دیگر آن دانش را بر روی خود و شاگردان و کارگزاران خود می‌گشود و به عمل پیوند می‌زد. او یک مثال تمام‌نشدنی برای علم و عملِ توأم است؛ او بر تنِ تئوری، جامه‌ی طراحی می‌پوشاند. شخصیتی گمنام که عقل خود را از منبع وحی بی‌مدد نمی‌کرد و چنین بود که سلیم بود. آفرین‌ها باد برین عقلِ شهید و شهیدِ عقل.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۹ ، ۰۹:۴۶
ابراهیم طالبی دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. به چند علت از طلبگی خواهران در حوزه‌های علمیه خرسندم و با روند آن موافق؛ گامی که می‌تواند مسیر زندگی، سبک زندگی و آینده‌ی ایران را درخشنده‌تر نگه دارد.

 

۱. از دیرباز زنان از تحصیل بازمانده بودند، دست‌کم به سه دلیل: محیط نامناسب آموزشی، فکر بسته‌ی خانواده‌ها و نیز تمایل نداشتنِ زنان به درس و علم زیر سایه‌ی مردان. بنابرین گام بلند حوزه برای حضور مؤثر زنان مؤمن برای کسب علم دین و دانش‌های هم‌پیوند حرکتی خردمندانه و آینده‌نگرانه است.

 

حوزه‌ی علمیه‌ی خواهران الزهرای بندرعباس

 

۲. از آنجا که استعداد و هوش زنان نه فقط از مردان کاستی ندارد، حتی پیشی هم دارد، و علاوه بر آن روح لطافت در زنان دائمی‌تر است، ازین‌رو آموختن علم دین و معارف در سطح تخصصی و کارشناسی توسط آنان، می‌تواند مسیر اندیشه‌ورزی دینی را قوی‌تر و لطیف‌تر کند و روح و روند جامعه را از کانون خانواده تا کانون سیاست، اصلاح کند و به صلاح و فلاح برساند.

 

۳. همیشه جامعه‌ی انسانی -ازجمله جامعه‌ی مذهبی- از ترکیب جمعیتی تقریباً نصف-نصف میان زن و مرد برخوردار بوده است. پس نمی‌توان نیمی از نفوس را از درس و بحث خصوصاً علم دین محروم ساخت و آنان را به حساب نیاورد. حرکت حوزه درین‌باره یک حرکت ایده‌آل و مطلوب بود و زنان علاقه‌مند به طلبگی را از فقدِ آموزشی رهاند.

 

۴. خواهران طلبه با کسب این علم و رسیدن به درجه‌ی فضیلت و اجتهاد و حتی کمتر از اجتهاد، قادر خواهند بود تربیت جامعه را به سمت کمالات و افزایش پاک‌زیستی و پاک‌دستی هدایت کنند، زیرا تسلط آنان به دانش کار تعلیم و تعلم را عالمانه می‌کند که علم در کنار تزکیه به سرانجام نیکو می‌انجامد.

۵. این نگاه در حوزه موجب می‌شود انگِ غلط "تبعیض جنسیتی" از دامن آن جایگاه مذهبی پاک شود و نیز آن دسته از خشکه‌مقدسان که قائل بوده یا هستند "زن حق ورود به اجتماع را ندارد" در اقلیتِ محض قرار گیرند. و بدتر از همه، تز منحط زن "جنس دوم" ! است و نیز باور تقریباً رایج "زن از پهلوی مرد آفریده شده" را خنثی می‌کند.

 

۶. یک خطر دنیای طلبگی خواهران را تهدید می‌کند و آن خطر مُهلک خرافه است. از آنجا که انسان به افسانه و خرافه‌ و داستان‌های خیالبافی‌شده، زود اُنس می‌گیرد و زنان به علت روحیات عاطفه و احساس ازین آسیب و آفت، بیشتر سهم می‌برند، پس طلاب خواهر باید به‌شدت و بیش از سایر شهروندان مراقبت کنند در دام خرافه نیفتند که مسیر وحی و عقل و عترت با خرافه و داستان‌بافی‌ها مرزبندی جدّی دارد. به نظر من، فقط با تسلط در فهم قرآن و پرهیز از روایت‌زدگیِ اخباریگرایانه، می‌توان این دام و آسیب را از پیش رو به‌کلی برداشت و یا لااقل خنثی کرد. بی‌شک قرآن و عترت با هم‌اند، اما باید محکم به آن چنگ زد، نه سست و لغزان. / ۸ آذر ۱۳۹۹.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۹ ، ۱۱:۲۱
ابراهیم طالبی دارابی

به قلم دامنه. با یاد و نام خدا. در متنی عاجل و بدون ورود به زوایای ماجرای ترور دانشمند قدَر هسته‌ای شهید محسن فخری‌زاده، ذهنم مرا فرا می‌خواند که این اقدام را نه فقط صرفاً ترور یک دانشمند و مدیر درجه‌ی یکِ امور هسته‌ای، که ترور صبرِ استراتژیک نظام بدانم و قصدشان را رخنه در عقلانیت و خویشتنداریِ هدفمند ایران حدس بزنم. در واقع، یکی از اهداف ترور ممکن است -تأکید می‌کنم ممکن است- برای به‌هم زدن صبرِ نظام تا آمدنِ جو بایدن باشد. پس؛ بهترین پاتک و حفظ منافع ملی، بردباری و بیدارباشی سران و مدیران امنیتی و اطلاعاتی تا آن روز است.

 

 

...

چهره‌ی راسخ هسته‌ای و دفاعی شهید دانشمند دکتر محسن فخری‌زاده

 

این واقعه را یک گرانیگاه تازه می‌دانم و خردمندی را بر هر احساسی مقدم می‌بینم. شهادت این دانشمند نوآور، برایم دردآور و تلخ بود و وضع نشاطم را درهم کوبید. روحش با پاکان و پاکیزگان محشور باد. ما همه با "اِنّا لله" زندگی می‌کنیم و سرانجامِ همه‌ی ما هم "انّا اِلیه راجعون" است.

 

من دردمندانه و اندوهگین، تلخی ترور آن شهید عزیز را به وفاداران به انقلاب اسلامی و ملت صبّار و شکور ایران تسلیت می‌گویم و می‌دانم همه‌ی ما سوگوارانه در غم فراق سنگین و جانسوز او نشسته‌ایم و هرگز راه شهیدان را که در صراط مستقیم بودند از یاد نمی‌بریم و با پیام بلند آنان خود را شاغول خواهیم نمود تا عاقبت همه‌ی ما به خیر ختم شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۹ ، ۱۹:۱۹
ابراهیم طالبی دارابی

 

اردوگاه آوارگان جنگی در شهر کابل افغانستان

 

 

مراسم طلبِ باران بومیان آیمارا در لاپاز بولیوی

 

 

پاییز مازندران

 

 

طبیعت پاییزی جنگل مازندران

 

 

به نظرم تابلوی "دروغ ممنوع" را باید در ورودی همه‌ی کشورهای دنیا بزنند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۹ ، ۱۶:۰۳
ابراهیم طالبی دارابی

به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. دیری بود در دیار نگران بودیم آیا بر شاه پیروز می‌شویم؟ محرّم به کمک‌مان آمد؛ با سنت سازنده‌ی دسته‌روی و سینه‌زنی و زنجیززنی و در رأس همه نشستن پای منبر و منبری. پایین‌تکیه داشتیم و بالاتکیه، با دو عالِم دینیِ پارسا و باورَع و وارسته. اما چون عالِم متقی بالاتکیه، پرهیزگار بود و در سیاست دخالت نمی‌کرد؛ لاجرَم به عالِم متقی پایین‌تکیه پناه می‌بردیم که در برابر رژیم شاه، زبانی برای اعتراض و هدایتگری بود و مَلجایی برای انقلابیون و تکیه‌اش پایگاهی برای عزاداری اعتراضی و مذهبی و سیاسی.

 

مرحوم حاج آقا دارابکلایی

 

عالِم عزیز بالاتکیه آنچنان کاریزماتیک (=نافذ در قلوب) بود که اگر بر مشیء آرام و ساکت او انتقادی هم، در دل و گپ‌وگفت‌های خودمونی داشتیم، اما دل نداشتیم -و حتی شاید جرئت- که بر مقام منیع او جسارتی روا داریم. بنابرین شب‌های تار، این عالم پایین‌محله بود که در گِردش حلقه می‌زدیم نورِ انقلاب را درخشنده‌تر می‌یافتیم و عزاداری را به انقلاب علیه‌ی شاه، هویت و فلسفه می‌بخشیدیم و او -یعنی حجت الاسلام حاج شیخ احمد آفاقی- بر انقلابیون نه فقط آسان می‌گرفت که دستِ اتحاد و ابلاغ رسالات می‌فشرد. بر روان هر دو عالِم تآثیرگذار درود که اینک در بستر خاکِ خدا آرمیده‌اند و بخش جدایی‌ناپذیرِ تاریخ فضیلت‌های داراب‌کلا می‌باشند.

 

مرحوم حاج شیخ احمد آفاقی

 

اگر آن دو عالم -حاج‌آقا دارابکلایی و حاج‌شیخ احمد آفاقی- نبودند نسل آن روز محل، ممکن بود در مذهب و معنویت و در انقلاب و سیاست بلغزد و یا دست‌کم سهمش اندک باشد؛ عالمِ بالاتکیه در گرایشات دینی‌مان نقش بی‌بدیل داشت، و عالم پایین‌تکیه در پیوستِ هر دو عنصر مذهب و سیاست، راهبَر و معین‌مان بود.

 

سرانجام در جای‌جای ایران، قیام حسینی به دادِ قیام ایرانی رسید و ملت به رهبری امام و مشارکت روحانیت و روشنفکران متعهد، شاه را از تختِ سلطنتِ جعلی و اِعطایی انگلیسی به زیر کشید و این گفتمانِ اسلام و انقلاب بود که به خلعِ گفتمان شاهنشاهی نیرو بخشید. زیرا هر گفتمان اگر می‌خواهد گفتمانِ غالب و مسلط را از قدرت خلع کند، لزوماً باید مزیت‌های بیشتری بر آن گفتمان داشته باشد و ملت هم به آن میل و تمایل کند. تا کنون نیز هیچ گفتمانی به لحاظ نظری و منطقی نتوانسته از گفتمان انقلاب اسلامی پیشی بگیرد، زیرا گفتمان باید افکار اکثریت مردم را نمایندگی کند تا بر گفتمان رقیب فائق آید.

 

آن روزها -یعنی وقتی تازه انقلاب شعله کشید و زبانه زد- برمی‌آشوبیدیم و فریادمان بلند بود که چرا عالمان و روشنفکران زمانه، برای اقامه‌ی عدل علیه‌ی شاه قیام نمی‌کنند و برای گسترانیدنِ قسط برنمی‌خیزند. حتی عالمانِ ساکت و مراجع منزوی! را مورد مؤاخذه قرار می‌دادیم که چرا برای خیزش مردم، تن به خطر نمی‌دهند،خاموش و سازشکار مانده‌اند و در سیاست دخالت نمی‌کنند و قرآن را فقط برای گورستان‌ها و دین را فقط جهت نماز و ذکر و وِرد می‌خواهند؟ بگذرم که آن ایام سرانجام به خیر گذشت و ملت در سیاست و حکومت، صاحب و «ولی‌نعمت» شد.

 

اینک پس از ۴۰سال، بی‌شمار وفادار به انقلاب و میلیون‌ها انسان متعهد متدین هرگز نادم نیستند که چرا علیه‌ی رژیم تیره‌بخت قیام کردند و چرا گفتمان امام خمینی را با عقلِ سر و عشقِ دل پذیرفته‌اند. پشیمان کسانی‌اند که از نظرم دست‌کم این‌جوری‌اند:

 

۱. یا دچار اِفلاسِ فکری شدند و در نتیجه ملول و فِسُرده و «رنگ‌باخته».

 

۲. یا خیال بر آنان غلبه کرده، خیالاتی-خیالباف شدند و خود را در برابر امواج طوفانیِ تزهای بزک‌کرده و سفارشی! باخته‌اند و دیکته‌ی دستوری را املا و انشاء می‌کنند.

 

۳. یا کسانی‌اند که انتظار دارند جمهوری اسلامی ایران در همین دنیا «بهشت برین» بسازد و غُبار هیچ عیب و ایرادی نباید بر جامه‌ی جمهوری اسلامی بنشیند که به‌شدت، یوتوپیایی (=مدینه‌فاضله گرا) اند.

 

۴. و یا کسانی هستند که حقیقتاً بر اساس بینش و تکلیف الهی خود، فکر می‌کنند فکر تازه‌تری دارند که ناجی ملت‌ است و از امام خمینی عالی‌تر و پیشرفته‌ترند.

 

اما من خود از آن فکر و صف هستم که گفتمان امام خمینی را هنوز هم چتر رستگاری می‌دانند و راهی را که او نشان‌مان داد، صراطی برای مستقیم‌رفتن و استقامت‌ورزیدن می‌خوانند و اگر انتقادی و انتظاری هم می‌اندیشم در درون گفتمان به نقدش می‌پردازم و در داخل آن مطالبات دارم. زیرا ساختمان فکرم این‌گونه چیده شده و چارچوبم این‌طور کلاف شده و چِفت و بست خورده و فردی بی در و پیکر نیستم:

 

اول آن‌که "آدم منهای آخوند" نمی‌شود

دوم این‌که "اسلام منهای روحانیت" غلط است

 

این، به مفهوم تعطیلیِ رسولِ باطنی نیست، بلکه پیوند و چسباندنِ آن به رسول ظاهری -سلام الله علیهم اجمعین- است که روحانیت و پارسایان، نمایندگان و رهنُمایان صدّیق مکتب و رسالت اویند. معتقدم با آنان، طیّ مسیر، چنان اطمینان حاصل است که حتی بر «شناسنده‌ی جاحد» هم می‌توان غالب شد و بر فَرقش کوبید؛ یعنی شیطان، که می‌شناشد اما به‌عمد، جاحِد است؛ منکر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۹ ، ۱۲:۴۲
ابراهیم طالبی دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وششم

 

 

بقیه در ادامه: اینجا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۹ ، ۱۷:۳۴
ابراهیم طالبی دارابی

 

...

 

 

پیام تسلیت دامنه: به نام خدا. درگذشت حجت‌الاسلام شیخ عبدالکریم فردوسی سوچلمایی (داماد مرحوم حاج مرتضی آهنگر دارابی) و فرزند سپاهی‌اش آقای محمدرضا فردوسی (که در حرم رضوی و حفاظت تولیت حرم مطهر اشتغال داشت) موجب اندوه شد. این مصیبت اندوهبار را به بازماندگان گرانقدر هر دو خاندان محترم (آهنگر و فردوسی) به‌ویژه به دوستان گرامی حسن‌آقا و آقامهدی تسلیت می‌گویم و از خدای رحمان، بردباری و شکیبایی برای خانواده‌ها و علوّ درجه و رحمت برای این پدر  و فرزند  طلب می‌کنم. با شیخ فردوسی خاطرات و گاه فرصت پیش می‌آمد دیدار و نشست و برخاست داشتیم: مهربان، خندان، بااخلاص، خوش‌خُلق، دلسوز، متواضع و فروتن.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۹ ، ۱۲:۴۸
ابراهیم طالبی دارابی

به قلم دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا. (لغت ۳۱۲ تا ۳۴۸)

 

کِره. کره‌کَف: گریبان. دعوایی. کره، خره، خرخری، گلو و حلق و حنجره، خفت. کره‌کف: گردن‌کف، آماده‌ی دعوا، فردِ ناسازگار. فارسی غلیظِ کِره، گریبان است. مثلاً فردی که کره‌کف باشد حتی وِن کَت تَن هم کسی دست بَتوسّه بیله! جالب این‌که بتوسه معنی منفی و نفی می‌ده. معنای مثبت و منفی بتوسه فقط با تفاوت فشار روی واک‌هایش، متجلی می‌شود. یعنی باید صوت آن را بشنوی تا بفهمی معنی منفی می‌دهد.

 

دینگن: داخل کن. دِله دینگن. مثال: کلی‌وچه ره دینگن دله.

 

مِجیک: مُژه. ریشه‌اش مو و موی ریز است.

 

پِت: چِش پت شد. شَت، دوبین. کج. تقریبا فقط برای چشم بکار می‌رود. لوچ و کج‌شدن چشم. بی‌حرکت و ناتوان و خسته‌شدن چشم. وقتی با شَت ترکیب می‌شود، شدت می‌گیرد، می‌شود شَت‌وپُت.

 

گال‌گالک: سبُک. گال‌گالک. البته با گال به گال فرق دارد. گال‌گالک مثلاً بعد از حمام می‌گفتند فلانی حسابی خاش تن ره تنمال بَکشیه، گال‌گالک شد. یا مثال دیگر: این بار یا شئ، سنگین نیست و سَوک‌گاله هسّه.

 

لیم: چرکِ بدن در حمام که به کیسه‌کشیدن بیرون می‌ریزد.

 

پِ: پیِ ساختمان. پَلی، پهلو. دنباله. مثلاً: وچه ون پِ نشو، وِل وونی.

 

تِرِه: تاراندن. گوسفند ره تره کرد. راه در آن ریشه است. مثال دیگر! ماهی‌ها ره تره هاکاردمه پایین.

 

تِج: درازکشیده. نعش. تیز، بُرّنده. خادر ره نعش هاکارده؛ تج بِداهه.

 

رسد: به نظر من رسِد با سین درست است. به معنی تقسیم‌کردن. چون از رسیدن یا رساندن ریشه می‌گیرد. مثلاً پیاز را رسد هاکارده. آغوز ره بَروشته رسد هاکرده. یعنی سهم او را به وی رساند. یا او به سهم خود رسید. واقعاً واژه‌ی پرباری است.

 

صیب: تنگ‌تاش. فشار. مثلاً شاش وه ره سیب یا صیب بیِشته. من املای آن با صاد را بیشتر می‌پسندم.

 

ویاز: کِش‌آمدن: گشادشدن. درازترشدن. بزرگ‌شدن. ترکیبی هم می‌آد: ول‌ویاز. نیز گَت و گت‌ترشدن هم هست.

 

آبچین: البته این فارسی‌ست ولی فارس‌ها گویا بکار نمی‌برند. آبچین چون آب توش نفوذ نمی‌کند یا آب را می‌چیند و در خود جمع می‌کند، گفتند آبچین. لغت جدیدی است بعد از صنعتی‌شدن وارد محاورات محلی شد.

 

نِنگ: پوسته‌ی برنج در شالی‌کوبی. روبروی خونه‌ی کل‌اسمل راستگو و پشت پایین‌تکیه کنار منزل مرحوم حاج فتح‌الله اعتمادیان چه فراوان بود. نمی‌دانم آن شالی‌کوبی‌ها متروکه شد یا نه برقراره. نِنگ را طوری تلفظ می‌کنن که نون دوم در لفظ نیاد. این را با تیل مخلوط می‌کردند و ننگ‌تیل می‌شد و دیوار می‌ساختند که استحکام و چسبندگی داشت. شامل یک بخش تارهای سیخی متعدد  شبیه مژگان جو و گندم  هم  بود که  مال جو  بسیار تیزتر بود و اگر وارد آستین  یا پاچه می‌شد تمایل به بالا‌رفتن داشت و تا بیرون‌آمدن، درد و عذاب و سوزش و خارش زیادی داشت. و اغلب باید لباس را از تن درمی‌آوردی تا از آن خلاص می‌شدی. به آن آز جو و چیچم هم می‌گفتند که تن را کُش می‌آورد.

 

سمت چپ پوسته‌ی رویی بینج در موقع شالی‌کوبی نِنگ می‌شود

 

هاخیشته: لیزخوردن ناغافلی. فروریختن مثلاً دیوار گلی. البته به معنی پاکیزه‌نشستن هم هست. البته من هخیشتن تلفظ می‌کنم و املا.

 

آشی، حاشی، هاشی: هاشی. شاید هم حاشی  و بیشتر نظرم اینه «آشی» درسته؛ یعنی آغشتگی. پس معنی آن یعنی لکه‌کردن. مثلاً لباسم انارآشی شد. شاید هم ریشه در حاشیه دارد که متن چیزی را لکه‌دار می‌کند. مثلاً می‌گویند: اِع تِه هِم واشون جِ هاشی بیهی. قاطی‌شدن. البته مثال غیرمحترمانه هم دارد که این نوع مثال‌ها جهت احیای زبان ناچاریم بیاوریم: مثلاً می‌گن: وَچه شلوار گی هاشی بیّه. یا می‌گن به کنایه، ون عقل گی ‌آشی شد!

 

بِل: کاربرد حقیقی‌اش تقریباً منحصر برای گّراز است. دو دندان نیش خوک رشد زیاد کرده و ب عنوان شاخ حیوان بکار می‌رود. کاربرد مجاز به عنوان توهین و دعوا برای اشخاص هم دارد. بلی؛ بِل: دندان نیش بیرون‌زده. من کشف احتمالی‌ام این است واژه‌ی بل برای دندان آدم‌ها، ریشه در بیل دارد. اِشکِم‌بِل هم می‌گویند. فکر کنم مافور هم بگن. نیش. البته کسانی که دندان‌های ردیف جلوِشان بد چیده باشد و موجب شود لب و لوچه‌ی طرف، کمی بیرون بزند، می‌گن: فلانی بل دانّه.

 

قونجولوک: حالتی از فروبردن سر به سمت گردن و خمیدگی عمدی فرد به حدی که انسان خیال می‌کند خیلی سردش است. پِروخ و پُروخ هم می‌گن. ممکن است ریشه‌ی قونجولوک به واژه‌ی کُنج هم بازگردد که حالت کنج و خمیدگی می‌دهد. مطمئن نیستم. بیشتر، ساختارش به سماعی می‌خورد تا قاعده. مثال خاطره‌آمیز: یک روز یک پیرمردی به مرحوم آقای محمدعلی نبی‌زاده که فارسی گپ می‌زد، در تکیه‌پیش ایستاده بود گفت: چیه آقانبی‌زاده! پروخ زدی، قونجولوک زدی!

 

لب: کج. وَل را با ویلانگ جمع می‌بندند که شدت «ول»ی را برسانند: ول‌ویلانگ. یا اگر کسی بد راه بره متلک می‌گن هع؟ ول‌ولی راه می‌ری؟ لب را با للوج جمع می‌بندند تا شدت بگیرد. این لوِهد‌لاقالی لب‌للوج شد.

 

هلشت: با پسوند حروم هم می‌آورند: حروم هلشت بیّه. یعنی حیف و میل.

 

رنجبرق: در محل قدیمی‌ترها، رنجبر را رنجبرق تلفظ می‌کنند. مثلاً به دوستمان آقای اصغر رنجبر می‌گن: رنجبرق اخصر. (=اصغر)

 

خادش: خادش را برای خود بکار می‌گیرند.. مثلاً: من خادش گاجه‌خوارش هاکادمه.

 

دِوندی: کفش رسمی و مجلسی و به قول معروف پلوخوری. شاید از ریشه بستن باشد یا دو بند داشتن. با کلوش فرق دارد. دِوندی به نظرم یا از مصدر دویدن است یا از مصدر بستن. پس، شاید نیاکان‌مان با این تلفظ خواستند بفهمانند نوعی پاپوش است که با آن می‌دوند. یا بند دارند و می‌بندند.

 

مَل: چرا مَل نمی‌دانم. اما با آن، چیزی را گره و بند می‌زدند، مثل هیمه. یا انگور مل که در فارسی «مو» است و گویش ما شکست و شد مَل. مل محکمتر و استخوانی‌تر از لم است. برای انگور مثلاً. یا همان دیزمل که محکم است. ولی برای بوته‌ی تمشک و خربزه و هندوانه لم بکار می‌رود.

 

مارییم: نوج. مثلاً در دعای نفرینیه می‌گفتند: ون ماریم بسوزی! ریشه از لفظ مادر است. یعنی گَت. سر. مثلاً ماره‌ی آغوزبازی. نوج جوانه است. ماریم به بوته‌های تا کشنده‌ی ریشه‌دار می‌گویند و حتی به عنوان واحد شمارش آنها هم هست. مثلا ۲ تا کهی ماریم. اینم از ریشه‌ی مادر است. معمولاً می‌گفتیم: لم‌ماکّورو. بوته‌ی تمش. کک‌ماریم.

 

ماره: به عضو اصلی از گروه هر خانواده یا مجموعه گفته می‌شود که زایندگی زیاد و مستمر دارد یا درشت‌تر است و وجود سایر اعضا از او یا وابسته به اوست. مثل همان آغوزماره یا دُمل و کورک که تا ماره خارج نشه رفع نمی‌شه. گروه زنبور یا مورچه یا مار و خوک و خرس و... ملکه و یا ماره دارند.

 

للمباز: چرا للمباز گفتند نمی‌دانم. سنجاقک. شاید کوچک است با لل نام برده شد. لل همباز. لل انباز. شریک و شبیه لل. اما بزرگتر از لل.

 

رِخ: لیز دادن. تکون دادن. مثل رِخ دادن چرخ لاستیک در تپه‌ها. رخ با تلفظ بَم به معنی صدا هم هست. رخ صدا کرد.

 

لِر: لر کنایه از لُر است که زبان مارا متوجه نمیشه. لِرچَپّون هم می‌گفتند که توهین به چوپانان حساب می‌آید.

 

لوب: لوب ، له. لِش. گاهی لاب و لوب با هم بکار می‌ره. فلانی کلّه لوب بئیه.

 

لاخ: سوراخ دندان. شکاف دیوار.

 

لِخ: لخ، سست و شل. مثل پایه پرچیم یا پرچین یا همان دندان. هرز شدن.

 

لخِه: لخه، هرزه که تقریبا منحصراً برای جنس مؤنث هرزه بکار می‌رود. فحاشی‌ست. لخه علاوه بر این مورد، یک جمله‌ی خبری هم هست. لخ + ه = لخ هست. ه: یعنی هست. مثلاً این پاها و پایه لخه. یعنی شل است. لرزه دارد. این هم از هنر گویش مازنی است.

 

غِل: قِل دادن یا قل خوردن. سُر دادن اشیاء. من با املای غِل یعنی غلتیدن درست‌تر می‌دانم..

 
کلین: خاکستر به نظر من ریشه در کِله داره. کله‌تَش. یعنی چیزی که در کله باقی می‌ماند.
 
رقِد: یعنی لو دادن. یا باز کردن بی‌اختیار. مثلاً طرف، حرفش را رقد داد. یا پنبه‌جار رقد بورده. از هم پاشیدن و ولو شدن و از اختیار خارج‌شدن به طوری‌که نیاز به ترمیم و بازسازی کامل باشد.
 
از آقای دکتر‌ عارف‌زاده متشکرم که مرا درین لغت‌ها یاری رساند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۹ ، ۱۵:۳۲
ابراهیم طالبی دارابی

پست ۷۷۷۷ : به قلم دامنه. به نام خدا. این مطلبم صرفاً یک بحث دینی‌ست و در واقع برداشت و خلاصه‌نگاری‌ام است از کتاب «سرشت و سرنوشت» گفتار ۹، دین و دینداری» اثر دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی از ص ۱۸۵ تا ۲۰۴.

 

عکس از دامنه

 

دینانی معتقد است دین حتی از نفَس‌کشیدن نیز برای انسان ضروری‌تر است. انسان اگر نفَس نداشته باشد می‌میرد، ولی اگر دین نداشته باشد به آگاهی و کمال نمی‌رسد و وقتی به آگاهی نرسد، همه‌ی هستی‌اش می‌میرد، پس دین از نفَس‌کشیدن برای انسان ضروری‌تر است... زیرا در نگاه ایشان دین ارتباط انسان با خدا و کمال است... کسی که باور نداشته باشد، دین هم نخواهد داشت... غایتِ دین کمال است... اگر کسی دین نداشته باشد تمام لایه‌های انسانی و معنوی‌اش به فعلیت نمی‌رسد... حتی اگر کسی تفسیر دینی‌اش شَبان‌وار باشد باید با او همدلی کرد تا کم‌کم دیدش روشن و بازتر شود... بر «ندارنده‌ی باور» دین وجود ندارد... و کسی که به این مطلب نرسیده باشد "محروم" است. مرحوم علامه طباطبایی استاد آقای دینانی نیز چنین محرومانی را «مستضعف فکری» می‌نامیدند.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۹ ، ۱۰:۰۱
ابراهیم طالبی دارابی