7094
به قلم دامنه: بهنامخدا. سلام. از حضرت فاطمه زهرا _سلامالله علیها_ روایت شده که رسول خدا (ص) فرمودند:
"امام همچون کعبه است که باید به سویش روند، نه آنکه (منتظر باشند تا) او به سوی آنها بیاید." (منبع)
حضرت فاطمه زهرا _سلامالله علیها_ فرمودند: «خداوند ایمان را براى پاکى از شرک... و عدل و داد را براى آرامش دل ها واجب نمود.» (من لایحضره الفقیه، ج ۳، ص ۵۶۸) (منبع)
حضرت فاطمه زهرا _سلامالله علیها_ از قول رسول خدا _صلّى الله علیه و آله و سلّم_ فرمودند:
«کسی
که همسایهاش از بدی و رفتار ناگوار او در امان نباشد، مؤمن نیست. هر کس
به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد، همسایه اش را نمی آزارد. مؤمن یا
کلام خیر میگوید، یا سکوت اختیار میکند. خداوند افراد نیکوکار و بردبار و
عفیف و باحَیا را دوست دارد و افراد ناسزاگو و بخیل و اصرارکننده را دشمن
دارد. حیا از ایمان است و ایمان در بهشت.» (منبع)
حضرت فاطمه زهرا _سلامالله علیها_ دربارهی امام على مولای متّقیان _علیه السلام_ فرمودند:
"او
پیشوایى الهى و ربّانىست، تجسّم نور و روشنایىست، مرکز توجّه تمامى
موجودات و عارفان است، فرزندى پاک از خانواده پاکان مىباشد، گویندهاى
حقّگو و هدایتگر است، او مرکز و محور امامت و رهبریت است." (منبع)
حضرت فاطمه زهرا _سلامالله علیها_ خطاب به همسرش امیر مؤمنان علی _علیهالسلام_ بیان داشتند:
فاطیمۀ اول تسلیت باد
"من از خداى خود شرم دارم که از تو چیزى را درخواست نمایم و تو توانِ تهیهی آنرا نداشته باشى." (منبع)
سرَک کشیدن به زندگی دیگران
آفتِ زشت تجسُّس
7095
به قلم دامنه: بهنامخدا. سلام. بحث ۱۰۰ مدرسۀ فکرت: این پرسش جناب شیخعسکر رمضانی دارابیست که برای بحثونظر در پیشخوان مدرسه، سنجاق میشود: «سرَک کشیدن به زندگی دیگران از نظر شما چیست و چه بدی هایی دارد؟»
سرَک کشیدن
پاسخم به بحث ۱۰۰
قسمت اول. سلام. سپاس از جناب شیخعسکر که این بحث را برای مباحثه به مدرسهی فکرت آوردند. سرَککشیدن، آفت بزرگ جوامع بوده و هست. در مجالس _خصوصاً در عزاداریها_ اساساً اهل سکوت هستم، نه حرف و گپ با بغلدستیها. شبی از شبها، در تکیهی بالا ،منتظر ماندیم تا دستهها از مزار بازگردند. یکی، کنارم نشست و شروع کرد به گپزدن از اختلافاتی که با یکی از فامیلهایش داشت... درجا با حالت کمیتند و نیمهخشم، گفتم:
"آقا... من اساساً اهل گوشکردنِ اخبار خانوادگی نیستم. نگید، گوش نمیدم."
بلی؛
یک راه مبارزه با سرَککشیدن، مقابله با سرَککِش است. رُک بگوییم: گوش
نمیدم. ذهن، نباید تَلنبار اخبار خصوصی افراد و حرفهای بیپایه و اساس
شود. مگر کسی خود بخواهد ذهنش، مغازهی سِمساری باشد!
قسمت دوم
سرَککِشها بیشتر از اینگونه جستوجوگرییها (=به زبان دارابکلاییها چِکپِرسیها) آغاز میکنند: چقدر
حقوق میگیری؟ کجا کار میکنی؟ چهکار میکنی؟ آدرس محلکار شما کجاست؟
پسانداز هم برات میماند؟ از کدام مغازه خرید میکنی؟ چک بانکی هم داری؟
کدام بانک؟ چندتا خونه داری؟ بچههات چهکار میکنند؟ شنیدم باغ خریدی؟
شنیدی فلانی برای پسرش ماشین خرید؟ فهمیدم رفتی خواستگاری، ولی اَرِه
(=بلی) ندادند؟ اصلاً دیار (=معلوم) نیستی، فکر کنم رفته بودی خارج. تِه
فشار روی چنده؟ بالا یا کم؟ قند هم داری؟ چرا دستت شُونِش میزند؟ آزمایش
دادی؟ جواب چی بود؟ چربی داری؟ چی شده اون روز جلوی بیمارستان بودی؟ بازار
چی خرید کردی؟ راستی یک شام منو دعوت نمیکنی؟ دیشب خونهتون چندتا ماشین
پارک بود؟ کی بودند؟ رفتند؟
قسمت سوم
اگر با سرَککِشها مواجه شدید این داستان واقعیام را مینمایانم:
نوجوان که بودم، تیمجار توتون را با آبپاش حلبی، آب میدادم تا نوج زنَد
و برای نشاء آماده گردد. روزهای زیادی دیدم دو لِسک (=حلزون) شاخبهشاخِ
هم، همآورد میطلبند. خوب و کنجکاوانه نگاهشان میکردم، بیآنکه چوبسیخ
را بر تنشان فرو کنم، که همیشه توتونکاران از اینکارها میکردند.
میدیدم یکی از لسکها _که زیرکتر و آیندهاندیشتر بود_ راهش را زیرکانه
کج میکرد، میانبُر میزد و به خود را با ولع به نوج بوتهی (=پیزا)
توتون میرساند و شروع میکرد به جویدن و زندگی خود را استمرار بخشیدن،
بدون جنگ و درآویختن و شاخبهشاخ شدن.
نکته
آن است، سرَککِش را اگر در دیدارها دیدید، راهتان را کج کنید و به
چِکپِرسیهای او اعتنایی نکنید. اینگونه اگر کنید، راه نفوذ او را سدّ
میکنید مگر آنکه خود فرد هم از سرَککشیدن دیگران خوش میشود.
قسمت چهارم
سرَککِشها
به یک انقسام گویا دو دستهاند: ۱. عادت به این رفتار دارند. ۲. مأمور به
این کارند. هر دو عیب و آفت است. حریم خصوصی افراد، مرز اخلاقیست که نباید
از طریق چِکپِرسیها درنوردیده شود. اینگونه آدمها اغلب، با همین شیوه،
یککلاغ صدکلاغ هم میکنند. اگر اطلاعاتی که گرفتهاند، هیجان نداشت، آن
را با چسباندن شایعهها و رنگولعاب دادنها و حتی وَهم و خیالات و فرضهای
پوچ، شنیدنیتر میسازند تا در شنونده، اشتیاق و بلوای ذهنی بیافرینند. حتی اگر شده با اسکورت دروغ.
اساساً این تیپ افراد از اطلاعات نداشتن از دیگران، خود را بشدّت و حدّت در رنج و عذاب میبینند،
بقیه ادامه
راه ما، راه علی
7089
متن نقلی: مرحوم دکتر علی شریعتی در کتاب "کویر" از خطبۀ شقشقیۀ امام علی (ع) چنین می گوید:
«شقشقه چیزی است شبیه بادکنک که، هنگامیکه شتر عشق و شور، یا خشم و خروش می گیرد، در اوج غلیان، از دهانش بیرون می زند و ساعتی بعد فرو می نشیند.
روزی در یکی از خطابه های خود در کوفه، علی _که از شمشیرش مرگ می بارد و از زبانش شعر! بازویی از پولاد داشت و دلی از آتش_ ناگهان، در اثنای سخن، کلماتش آتش می گیرند و آنچه در آن بیست و پنج سال رنج، فرو خورده بود، با جرقه ی خاطره ای، یکباره در درونش منفجر می شوند و او را که هیچ گاه _جز در خلوت میان خدا و خویش_ ننالیده بود، بر می افروزند و چنان بی تاب می کنند که _بی آنکه بخواهد_ با خلق، از خویش سخن می گوید و از سرگذشت دردناک خویش و آن حق کُشی ها و نامردمی ها که از دوست دید و آن نقاب ها و نفاق ها و آن دستها! دست های اصحاب کبار مهاجر و انصار که به خون حقیقت آغشته بود و آن خنجر ها که از پشت زدند و آن شکنجه ها که بر جانش ریختند و آن خاطره ها! مرگ دردناک پیامبر، سرگذشت فاطمه، ابوذر تنها ... سقیفه و شورا و عثمان و معاویه و مروان! و ... سکوت بیست و پنج سال تمام، و صبر «خار در چشم و استخوان در حلقوم»!
جان گرفتن دردها و اشتعال خاطره ها، او را چنان بیتاب کرده بود که به خشم و خروش سخن می گفت و کلماتش دردناک و آتشین شده بود و گویی بر سر منبر کوفه، در پیش چشم های به اشک نشسته ی خلق، آتش گرفته و می سوزد!
خانه موزۀ دکتر علی شریعتی در تهران
ناگهان، یکی از آن آدمهای پَرت که هیچگاه تحت تاثیر هیچ احساسی قرار نمی گیرند و جز همان که در حافظه شان راه یافته، هیچ جاذبه ای و حادثه ای تکان شان نمی دهد، و گویی هرگز معنایی یا احساسی بر آنها نمی گذرد و جنساً آمپر مآبل اند!_بی آنکه احساس کند که چه جوی در این جمع پدید آمده است و علی در چه حال و حالتی است_ با خاطر جمعی مطلق، یک سوال خیلی شرعی! مطرح می کند که مثلاً : «یا امیر المومنین! اگر در وسط یک بیابانی قرار گرفته باشیم چهار فرسخ در چهار فرسخ در چهار فرسخ در چهار فرسخ از مس! و از نظر زمانی هم فقط چهار رکعت داریم به غروب آفتاب، تکلیف نماز ما چیست؟ چون فرصت نیست، از طرفی هم زمین از مس است یعنی نه آب هست که وضو بگیریم و نه خاک که تیمم کنیم!»
و علی را ببین! که ناگهان از این آب سرد که مرد خنک بر جان آتش گرفته اش می ریزد، سرد می شود و بی درنگ، به حرمت مَرد، سوالش را به آرامی و ادب جواب می گوید.
مردم، که از این شیعه ی عوضی و سوال بی ربطش عصبانی شده بودند، با التهاب از علی خواستند که سخنش را دنبال کند و داستان غم انگیز و عبرت آموز زندگیش را ادامه دهد و باز هم از خودش و از رنجهایش بگوید.
و علی، که اکنون آرام گرفته بود و پس از لحظاتی که دردها در او زبانه کشیده بود، سبُک دردتر شده بود ، باز سرپوش نیرومند کظم و کتمان را بر سر انبوه رنج ها و ناگواری ها و حریق کلمات ملتهبی که برای گفتن بی قراری می کنند و نباید گفت و سوزش آن همه اسراری که روح را از درون به آتش می کشند و باید در درون دفن کرد... کشید و سکوت سنگینی را که از مرگ پیامبر تا حال، بر سینه ی پر از سخنش ، حمل کرده بود، دوباره برگرفت، تا مرگ خویش!
و مردم علی شناس باید بدانند که سکوت علی، همچون سخنش، جلوه ای از رسالت او است و این سکوت سی سال، پیام صامت او، نهج البلاغه ی سپید او!
و این است «حرفهایی که علی، برای نگفتن، دارد».
و این است که در پاسخ شیفتگانش، که تشنه ی نوشیدن جرعه هایی از کوثر رنج های او بودند، سکوت کرد و برای توجیه آن لحظات بی قراری که از چنگش گریختند و به فریادش آوردند، تعبیری دارد که در صمیمیت، سادگی، زیبایی و بلاغت درد، تعبیری از «احساس علی» است، که:
«هذه شقشقه هدرت»
این «شقشقه» ای بود که بیرون پرید،
«ثم قرت»
سپس فرو نشست. و همین خطبه است که آنرا «شقشقیه» نامیده اند»