دامنه دارابکلا

اعتقاد، جهان را آباد می کند، انسان را آزاد ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

دامنه دارابکلا

اعتقاد، جهان را آباد می کند، انسان را آزاد ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

مطالب آذر 1392 دامنه

فرهنگ لغات دارابکلا (2)


به نام خدا. قارت خیل : حالا به سمت اوسا بریم. از رودخانه پر آبی باید رد شیم. که در دوره جوانی ماها بهترین تفریح گاه و تفرُج گاه شنا (اوه لی) بوده. با آبشار جهنده و خُنکایی دهانده. همین رودخانه را بیایین پایین و داخل شوین. (از جانب میمنه! یعنی راست) زیر (همان رَف بِن ) باغ شهید محمد جواد طالبی که هم اینک به ارث رفیق قدیمی و خوش لُغُز گوی مان حسن آقا طالبی (عمو زاده من) رسیده که سالها کنار هم بودیم و چه خاطراتی هم  داریم. و حسن بعد از شهادت تنها برادرش که بسی با هم رفیق و جون و جونی بودند، خیلی انزوا پیشه کرده و در غم برادرش کمرش شکسته. از همین جا به تو حسن رفیق ایام ماضی درود می گم. و رفیق ایام مستقبل سلامت می کنم.. و این ارث پدر که عموی ما بوده، نوش جان تان! مزاح بوده علی اکبر با پدرت! (پوزش). اینجا را می گن قارت خیل. حالا این چیه؟ خَیل دو معنی داره. یا به معنی اسب است (سوره مبارکه  نحل را ببینید) و یا به معنی محلّه و کوی است. قارت هم یعنی بر آمده ، بالا آمده، برجسته. نمونه بگم؟ خوب، می گم و تطبیق بدید : اگه یه نفر چشمانش بیرون بزنه به او چی می گن دارابکلایی ها؟ ها!؟ میگ ن قارت بکارده چِش! و نیز اگه یکی خدای ناکرده یه مشت بخوابانه به چشم کسی (که در دارابکلا از این غلط غلوط! ها کسی نمی کنه! ها!) اگه چشم مضروب مظلوم! باد کنه بهش می گن چش قارت بکارده. پس قارت همان قورته و این یعنی کوهی که در دل این رودخانه بالا و بالا آمده. که به آن جفت کوه هم می گویند. یه کوه بوده قدرت آب آن را شکافته و تونل  کرده شده دو تا که کنار هم زندگی می کنن مثل زن و شوهر! منتها در فِراق! هم اند نه جفت هم. و پُر از اشک و ماتم اند. بدانید قارت خیل  یکی از مظاهر زیبای دارابکلاست. حالا را نبینید که هر که اسب پالون زیاد آورده می بره می ذاره اونجا! زمان ما بهشت بوده آبشارش. اگه کسی این روزها بره از آن و از بالا و درون تونل و کناره هاش (که لانه پرنده خوش رنگ کِرکرا ست) و همه زوایه هاش عکس و فیلم بگیره میشه سوژه روز وبلاگش. (قابل توجه آقا کاظم آهنگر. راستی عکس تئاتر پدرته گذاشتم همین دامنه. ببینش). غُورزم : حالا که بحث قارت خیل شده به غُور زم هم بپردازم. همین قارت خیل بهترین غورزم را داشته که اوج زیبایی محل ما بوده. و غور زم ازترکیب دو  واژه روستای ما شکل گرفته است: غور یعنی قعر؛ گودی، فرورفتگی به قول محلی جُول! و نیز تَهِ چیزی. مثل تَهِ چاه که عمق داره. و نیز کلمه زم که با هم میشه غور زم.زم نیز مخفف زمین است. پس غور زم قارت خیل یعنی جایی که آب، درش عمق زیادی داشته. و همه به یاد دارند شیرجه خیلی ها را آنجا. خصوصا شیرجه و مَلّق زنی رفیق قدیمی ام آق حسین دارابی را. که خونه پدرش بوده بازیگاه ماها! ( همین جا به روح مرحوم پدرش حجت الاسلام والمسلمین آسید مهدی دارابی صلوات میفرستم).

بَب خَیل : اما جان من و عشق من و نوستالژی (یعنی حس خوش از خاطره خوش و ناخوش قدیمی زندگی ) من بب خیل! بب خیل بب خیل. آری؛ بب خیل سه زیر محله داره و قبلا" در کوچه های دارابکلا پر از شهیده گفتم 8 شهیدداره و از همه محلات هفت گانه دارابکلا پیشه در شهادت پروری و شهادت طلبی.

سه زیر محله ی آن:  یکی حموم پیش اطراف خونه پدری منه (خدا رحمتش کنه) تا پُل یور محله. دیگری المه جار و سومین اش خود محله بب خیل است با آدم های بسی خوب و نمونه و مهربان و کاری و متدین. خاصه که دوست بسی عزیزم آقا موسی بابویه و احمد بابویه آنجان و بقیه که نامشان آوردنی نیست همه. حموم پیش چون حمام زنانه و مردانه مشترک.هول نشین مختلط! نه ؛ گفتم مشترک! که صبح ها زنان میرفتن و عصرها مردان. ای خوش انصاف ها زنان؛ کُل آب گرم را خشک و خشک میکردن و عصرها به ما فقط آب سرد و جوی پر از مو  و کَف! می رسید اینم عُقده گشایی ما مردان علیه زنان این مُعزّان آسمان و مغضوبین زمین و زمان.  آری داشتم می گفتم چون حمام بزرگ مشترک داشته ،اینجای بب خیل را حموم پیش نامیدند. فقط بگم این حمام یه پله ( L ) مانند انگلیسی داشته با 30 و 40 پله (مبالغه اینجا ممدوحه ) که خدای ناکرده کسی (چشمش کور!دَندش نرم! و پُشتش غوز و غوز! داخل رَختکن حمام را نبینه و سرَک! نکشه به ساخت و ساحت ملکوتی زنان!! که همه ی ایمان و امنیت مانن اینان . و راستی نیز سَکینت و  "لیست روز" دِه مان. ( آن لیس لیسَک!!!  نه. لیست گفتم!!! نه لیس! یعنی اینو بخر و اونو بیار و اینو نبر!!). و زیر محله دیگر بب خیل اَلمَه جار است که "داراب بوی"!! ؛ در آن محله زیبا وبلاگشه هدایت می کنه که ماها منحرف نشیم! و خیال میکنه مثلا ما نمیدانم ازکجا خط و نشان می کشه! ( راستی راستی وبلاگ خوبی داری علی آقا ابن قاسم بن محمد حسن بن شیخ محمود یا کل محمد ( دیدی از تبار شیخی علی آقا؟؟ ). داشتم عرض می کردم که محله المه جار بب خیل ،در انتهای بب خیل است و این نام جمع دو واژه است: الم  و جار. الم یعنی آلم که ساقه بجا مانده نی یا گندم و جو و ذرت است. جار یعنی جایی که چیزی را در آنجا دِپو و جمع میک نن. البته جار یعنی همسایه. لذا دو عروس یه خانواده با هم جاری میشن. یعنی خیلی به هم نزدیکن! و سایه هم اند و اصلا با هم بد نیستن! آری باور شده!  هیچ علیه هم نقشه نیمکشن. بگذرم جای خطرناکی ورودکردم. جَرّ هم میگن مثل بالا محله که بالا دست خونه فرزندان حاج اکبر را که باغ بزرگ و محل دام گسترده قدیمشان بوده را میگن: حاج اکبر جَر. پس المه جار یعنی جایی که اینجا گندم و جو و آلم آن را جمع آوری میکردن و نیز یعنی این منطقه آنقدر آلم داشته که به آن آلام جار گفتن. مثل مثلا پیاز جار. گندم جار. تیم جار و اسفناخ! جار. راستی برین اینجا را ببینن به نظرم خوش منظره ترین جای دارابکلاست. (راستی جوانا شما چرا این همه تنبل اید؟ برید همه محله های دارابلکلا را بگردید و حَظ کنید. شاید هم  یکی را (معلومه دیگه نرید حاشیه! ) دیدید و عاشقش شدید!. آخه هممین جوری خونه نشستید و سن ازدواج ها هی رفته بالا و بالا و به سی سالگی بندشده!! نوزاد و طفل همان جوانی خوش و قشنگ بار میآد عجله کنین بعد پیر میشین و ای نیز!! بی رمق! دارید دهنم را لخت و عور میک نید ها!!!). آری آن وقت ها وقتی که خصوصا ما وقتی از المه جار می رفتیم مُصیب رَف بِن اوه لی کنیم. اوه لی یعنی آب تنی (زیر آب رفتن) از این منطقه پر از میوه جات عبور می کردیم. آی میخوردیم. آی می خوردیم. مثل الان  نیست دیگه که   طرف حتی انجیرش  را هم نمی ذاره کسی بخوره و می چینه و می کَنه و می بره دوشنبه بازار یور محله می فروشه. (که زمینش را مرحوم پدرم آشیخ علی اکبر طالبی هدیه و وقف کرده به شورای محل که پارک بازی وتفریح درست کنن برای مردم. و هدیه نامه اش الان در صندوق یادگاری اش هنوز باقیه.). آی مردم بب خیل و المَه جار؛ راضی باشین راضی که  ماها باغ دزدی زیاد کردیم آنجا و یور محله و آغوز گاله!!! هنوز هم می کنیم چون می گیم مردم باسخاوت ما راضی اند و چه کیفی میداد آن دوره های اسبق!! و این دوره لاحق. اما  خود بب خیل هم یه دو معنا ست: اول آنکه باب خیل است و دوم اینکه ببر خیل است. خیل که معلومه دو معنی داره  یعنی منطقه، کوی، محله ،مکان خاص شده. و نیز یعنی اسب . اگه باب بگیرم میشه باب خیل یعنی محل ورودی اسب و بستن اسب. و اگه ببر بگیریم یعنی محله ببرخیل، محل آمد و شد ببر هم بوده و پس دارابکلا ببر هم داشته در زمان های دور.

لی لم : حالا یه لغت دیگه در این متن؛ دارابکلا چند تا لی لم داره. (بالا محله و یور محله و پایین محله و آهنگر محله و بب خیل همه لی لم دارند) هر کجا به جنگل نزدیکه زمین زراعی اش را می گن لی لم. حالا چرا آباء و اجدادمان به این جور زمین ها می گفتن لی لم؟ می گم جانم: لی یعنی چاله چوله. کالی! (مثل لانه و لی مار و شغال) تپه تپه و زیر. لم  هم یعنی همین لم لوار! بوته تمشک، علف های هرزه بلند. بنابراین به زمین های جنگل تراشیده و تپه ماهور و دارای چاله چوله و لم لوار و ناهموار میگفتن لی لم. که نه تراکتور می رفت. نه تیلر. و نه کامباین. فقط اسب و قاطر می رفت و بیل و کلنگ زارع فعال. خی (خنزیر و خوک) شغال و تشی و ارمنجی! آنجا پُر بوده و هستند باید شوپی (شب نگهبانی) میک ردی تا زراعت را نابود نمی کردن. مَترسک هم میذاشتن برای ترساندن. راستی عکس های تئاتر تاریخی سیاسی دارابکلا را گذاشتم.(التبه چون از رویش دوباره با موبایل عکس گرفتم کمی از شفافیت به دوره؛ ولی مهم تاریخی بودن عکسه و سند سیاسی بدون محل ما) درضمن،شناسایی تصاویر به عهده شماها. فقط کُت آبی و بلوز قرمز (که جمع استقلال و پرسپولیس است!منم. دیدید دوره جوانی هم ،مثل الان، اهل وحدت و توحید بودم؟ هم شعبانعلی شاهمیری و هم یوسفعلی رزاقی را باید راضی نگه میداشتم. یاد یوسف گرامی و نام شعبانعلی باقی و برقرار باد؛ که هنوز هم در جنب و جوش ورزش فوتباله. اسطوره نیست واقعیته) آری کت آبی و بلوز قرمزه منم با موهای مُجعّد و کمی بور بورنگ!! آری این من هستم. هم در جمع تئاتری ها و هم دم در مسجد در تکیه پیش که دارم بلیط می فروشم. راستی آن روز یکی از عزیزترین فرد دنیا که بهش رسیدم به هر حال؛ آن روز خریدار بلیط من بوده و اتفاقا پول هم ازش گرفتم. ها؟ درست حدس زدی. 55 .

پنجشنبه ٢۸ آذر ۱۳٩٢ ، ۸:۳۳ ‎ب.ظ

پست 54 : به نام خدا

و

توضیح دامنه: عکس یادگاری تئاتر سال 1358 در دارابکلا با عنوان «خان باید از بین برود» به کارگردانی سید علی اصغر شفیعی دارابی: نشسته از راست: خلیل آهنگر دارابی (جوشکار). یوسف آهنگر دارابی (مداح). حیدر طالبی دارابی (اخوی من). حسن آهنگر دارابی (مرحوم حاج مرتضی ). علی اسماعیل آهنگر دارابی (مرحوم کاظم). سید کاظم صباغ دارابی. احمد شیردل دارابی. ایستاده از راست: جواد دباغیان. حاج سید تقی شفیعی دارابی. نقی طالبی دارابی (عکاس صحنه). شهید حجة الاسلام سید جواد شفیعی دارابی (برای تقویت و تشویق روحیه گروه تئاتر آمده بود). ابراهیم طالبی دارابی (دامنه). جعفر رجبی دارابی. علی ملایی. موسی رجبی دارابی.  در ضمن، در این عکس دیگر افراد گروه تئاتر آن سال، مانند سید عسکری شفیعی، مرحوم آق علی عمادی، مرحوم اسماعیل رجبی، سید رسول هاشمی دارابی، موسی بابویه دارابی و یوسف رزاقی دیده نمی شود

و

دامنه. سردرگاه مسجد دارابکلا. سال 1358. در حال فروش بلیت تئاتر «خان باید از بین برود. به کارگردانی سید علی اصغر شفیعی دارابی

و

پنجشنبه ٢۸ آذر ۱۳٩٢ ، ۸:۳٠ ‎ب.ظ

 تاریخ سیاسی دارابکلا (2) 

به نام خدا. درست 9 ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یعنی در اواسط پائیز 1358 تئاتری بسیار سیاسی را در تکیه دارابکلا به صحنه بردیم (ما تعدادی از رفقا) با عنوان " خان! باید از بین برود " که با موجی از طرفداران و بینندگان مواجه شد.  نه فقط در تکیه دارابکلا ،که حتی در تکیه اوسا و نیز تکیه سورک و چند جای دیگه به اجرا در آردیم. در تکیه محل مان حتی چندین بار نمایش تکرار شد. حتی سانس ویژه خواهران گذاشتیم. حالا فشرده ی این تاریخ بسی سیاسی و پیام دار را در قالب بیان شفاهی و کمی هم با نمک نقد!! به وضع موجود محل!! و افزودن مایه کنایه و اشاره برایتان شرح می کنم. البته این موضوع از دو هفته پیش در دامنه نوبت خورده بود، که بعد از اربعین شرحش کنم. اما اخیرا یه انجمنی در دارابکلا در یه وبلاگی اطلاعیه ی خبری را برای موضوع تئاتر، پرداخت کرده و لذا من نوبت این پاره ی تاریخ سیاسی را جلو انداختم تا دانسته شود تاریخ سیاسی دارابکلا از این مسئله روز جهان (هنر چندمه تئاتر؟؟ ششمه یا پنجم. هنر هفتم که سینماست.

بقیه ادامه

 

ادامه مطلب ...