توضیح دامنه: به
نام خدا. علی مطهری فرزند شجاع و آگاه، شهید آیت الله مرتضی مطهری در
مصاحبه ای با خبرآنلاین، به مسائل کنونی نظام و نهادهای آن پرداخت. گفته
هایش بسیارمهم و مفصّل است که من سعی کرده ام بادقت آن را در سایت جماران
بخوانم و عصاره اش را عیناً بیاورم.
تحلیل من این است
ممکن است همان ها که خود را مالک و صاحب این نظام می پندارند! و بر مردم به
جای خدمت و نوکری، حکومت و ریاست می کنند، بر او هم سخت تر یگیرند و او را
هم به حصر ببرند. من به این فرزند برومند استاد
مطهری افتخار می کنم که یک تنه برای آرمان های فراموش شده انقلاب و اندیشه
های مترقی شهید مطهری، شجاعانه درصحنه است و هراسی از هیچ کس ندارد. نکته
های مهم او چنین است:
با توجه به نظارت استصوابی شورای نگهبان، مجلس را به گونهای میچینند که از قبل رئیسجمهور هم مشخص باشد. در واقع سرنوشت کشور به دست آقای جنتی میافتد...
بقیه ادامه
قانون اساسی خوبی داریم ولی دائما آن را
دور می زنیم. درواقع همه حرفهای خوب را در قانون اساسی آوردهایم ولی
نهادهایی مثل شورای عالی امنیت ملی، شورای عالی انقلاب فرهنگی، دادگاه ویژه
روحانیت و... درست کرده ایم تا کارهایی که دوست داریم را انجام دهیم...
ولی به طور کلی توزیع تریبونهای حکومتی ما درست نیست. نگاهشان به شکلی است که اگر کسی در جایی انتقادی به نظام کرده باشد، باید در لیست سیاه قرار بگیرد و فقط کسانی باید از تریبونهای عمومی حرف بزنند که هیچ انتقادی نداشته و صرفا از نظام تعریف و تمجید کرده باشند...
شورای نگهبان احمدینژاد را برای ریاست
جمهوری صالح نمی داند ولی رهبری ایشان را برای مجمع صالح می دانند... رهبری
از قدیم یک علاقه خاصی به آقای احمدینژاد
داشتند و ظاهرا همچنان هم این علاقه باقی مانده است... مثلا میگویند به
خاطر تجربیاتی که در دوره ریاست جمهوری داشته از نظرات ایشان استفاده شود.
بدون اینکه اتهاماتی که در مورد ایشان است، مورد توجه باشد. ممکن است
مقداری سؤال برانگیز باشد... محبت و علاقه را کاری نمیتوان کرد و یک امر
درونی است. همان طور که علاقه ایشان به آقای حسین شریعتمداری باعث شده است که کیهان سبک ویژه خود را ادامه بدهد...
نماز جمعههای ما نباید شبیه
نمازجمعههای دوره بنی امیه و بنی عباس باشد که دستور و متنی را می دادند و
همه باید همان را میگفتند! نمازجمعه شیعه نباید به این صورت باشد. امام
جمعهها باید نظرات خودشان را بدهند... ائمه جمعه حرفهای کلیشهای شبیه به هم میزنند.
در حال حاضر روشن است که همه از یک مرکز دستور میگیرند که این هفته باید
علیه فلان شخص صحبت شود یا راجع به فلان موضوع. این امر استقلال ائمه جمعه
را از بین میبرد... باید از حالت مصنوعی خارج شویم...
اصلا شورای عالی امنیت ملی کارش این نیست که برای افراد مجازات تعیین کند و بگوید که کسی باید حصر خانگی شود...
این ایراد به قوه قضائیه وارد است که در
مواردی استقلال کافی ندارد و این مشکل هست. مثلا وقتی میخواهند یکی از
نزدیکان آقای احمدی نژاد را بازداشت کنند، به دنبال ایجاد تعادل میروند و
همزمان فرد دیگری از طرف مقابل را هم بازداشت میکنند! برای همین، مردم
احساس میکنند که این کارها خیلی واقعی نیست و نوعی بده بستان است، نه اجرای حق و عدالت...
نظر من به تبع نظر شهید مطهری این است که روحانیون
تا آنجا که ممکن است پستهای اجرایی دولتی را اشغال نکنند مگر اضطراراً،
یعنی در جایی که شخص غیر روحانی صالح برای آن وجود نداشته باشد...
اصولگرایان... در مورد دستگاه های
نهادهای زیرمجموعه رهبری به هیچ وجه انتقاد نمیکنند و اصلا این را جایز
نمی دانند. یعنی فکر می کنند که اگر یک انتقادی از دستگاه های زیرمجموعه
ایشان داشته باشند، یا حتی از خود ایشان، خلاف اصل ولایت فقیه است. در
صورتی که این طور نیست و هرجا انتقادی دیدیم و نظر مخالفی داشتیم باید بتوانیم بیان کنیم،...
همین حالت دُگم بودن و بسته بودن اینها نسبت به اصل ولایت فقیه و
زیرمجموعه ولی فقیه باعث شده که گروه زیادی از مردم از اینها گریزان
باشند... برای حفظ نظام هر کاری میتوانیم بکنیم و دست به هر کار خلافی
میتوانیم بزنیم، دروغ میتوانیم بگوییم و از هر وسیلهای میتوانیم
استفاده کنیم. این موارد دست و بال اینها را بسته و اینها را تبدیل به یک
گروه جامد کرده است...
اصولگرایان...از
دستگاههای زیرمجموعه رهبری آیا میتوان انتقاد کرد و ایراد گرفت، میشود
تحقیق و تفحص کرد؟ اصولگرایان باید در مورد این مسائل بنشینند و بحث کنند.
آیا تا به حال شده که اصولگرایان نسبت به بعضی نهادهای امنیتی انتقاد کنند که چرا برخی کارها را میکنند؟
سیره پیغمبر و حضرت امیر هم چنین چیزی
نبوده که از هر وسیلهای برای پیشبرد اهدافمان استفاده کنیم. آیا تاکنون
شده که یکی از اصولگرایان از این کارها انتقاد کند؟! اینها میگویند هر
کاری در نظام انجام میشود، درست است. هر کاری
در دستگاههای ذیل ولایت فقیه انجام میشود، همه درست است و همان کاری است
که باید می شده و هر کاری هم که انجام نمی شود همان کاری است که نباید
میشده!...
تغییر نظام ریاستی به پارلمانی را به
صلاح نمیدانم و در واقع موجب کاهش نقش مردم در سرنوشتشان خواهد شد. با
توجه به نظارت استصوابی شورای نگهبان، مجلس را به گونهای میچینند که از
قبل رئیسجمهور هم مشخص باشد . در واقع سرنوشت کشور به دست آقای جنتی میافتد. (منبع)
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی دیگر از روحانیون قدیم روستای دارابکلا مرحوم میرزاحسن صالحی فرزند مرحوم آق سیدعلی صالحی دارابی و از نواده های مرحوم آیت الله آق میرصالح صالحی بود. پدرش را قبلاً در اینجا و اینجا معرفی کرده بودم.
او دائی زادۀ مرحوم مادرم است که رابطۀ بسیارگرمی با بیت مان داشت و از او خاطرات، داستان ها و نکته های پندآموز زیادی به یاد دارم.
آن
مرحوم، لباس روحانیت بر تن نداشت، اما بسیاردانا، تاریخ دان، مسلّط به
مسائل دینی، آشنا با قرآن و سخنوری دانشمند و شخصیتی زیرک و هوشمند بود.
اطلاعات عمومی اش کم نظیر بود. مطالعه از کارهای مهمش بود. چهره ای خندان و
صوتی بسیار زیبا داشت. از قدی بلند و لاغر برخوردار بود. خوش سخن و اهل
حشر و نشر بود.
مرحوم میرزا حسن صالحی _که در تلفّظ عامیانه «میرزحسن» خوانده می شود_ در ماه محرم در روستاهای
سرتا، موسی کلا، جناسم و برخی دیگر از روستاهای ییلاقی بالادستِ دارابکلا
منبر می رفت و روضه و خطابه می خواند. اما در تکیه و مسجد دارابکلا منبر
نمی رفت. شاید هم توقّع داشت دعوت شود، که شاید دعوت نمی شد.
تکیه پیش دارابکلا.خرداد1395. عکاس:جناب یک دوست
اما او هر چندوقت، به دعوت مرحوم پدرم شیخ علی اکبر طالبی و مرحوم حجت الاسلام والمسلمین شیخ روح الله حبیبی _که هر سه با هم رفیق بسیارصمیمی و دیرین بودند_ در برخی از شب های خاص ماه محرّم، در مُرسم و اوسا «تک منبر» می رفت و دَینِ خود به امام حسین (ع) و شهیدان دشت نینوا را اِداء می نمود.
آن
مرحوم در دهۀ 50 از مسئولان و دست اندرکاران محل بود و برای محل کوشش های
فراوانی نمود. روحش شاد، نامش برقرار و بر خاندان ساداتش سلام و درود.
ثبت و نشر همزمان در وبلاگ «روحانیت دارابکلا»، اینجا
سلسله مباحث لیف روح
چهار
صفت است که ارکان دین را منهدم می کند و به همین خاطر دارندگان آن دوزخی
اند: 1- ترک نماز 2- ترک اِنفاق 3- فرورفتگی در بازیچۀ دنیا 4- تکذیب روز
حساب. (المیزان، ج ،1 ص 257)
***
امروز 25 محرّم (24 مهر 1396) به روایتی، شهادت امام سجّاد (ع) است، ضمن تجلیل و تسلیت، یک سخن از حضرت زین العابدین (ع) هدیه می شود:
هر کس خود را گرامی دانَد، دنیا نزد او خوار است
سلسله مباحث قرآن در صحنه: إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحًا صَرْصَرًا فِی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ.
ما بر آنان در روزی شُوم که شُومی اش استمرار داشت، تندبادی سخت و بسیار
سرد [به عنوان عذاب] فرستادیم. (سوره ۵۴: القمر - جزء ۲۷ - آیۀ 19. ترجمۀ شیخ حسین انصاریان)
تفسیر علامه طباطبایی
«کلمه صَرْصَر به طورى که در مجمع
البیان آمده بـه مـعـنـاى بـاد سخت و تند است، و کلمه نَحس مانند کـلمه
نحوست مصدر و به معناى شُوم است، و کلمه مُسْتَمِرٍّ صفتى است براى نحس، و
مـعـنـاى فـرسـتادن باد در روزى نحس مستمر این است که خداى تعالى آن باد را
در روزى فـرسـتـاد نـسـبـت ایـشـان نـحـس و شـوم بود، و نحوسَتش مستمر
بود، چون دیگر امید خیر و نجاتى برایشان نبود.
و مراد از کلمه یَوْم قطعه اى از زمان است، نه روز لغوى که یک هفتم هفته است... بعضى هم کلمه نحس را به سرد معنا کرده اند.
نحوست روز و یا مقدارى از زمان به معنا
است که در آن زمـان بـغـیـر از شـرّ و بـدى حـادثـه اى رخ نـدهـد، و
اعـمـال آدمـى و یـا حـداقـل نـوع مـخـصـوصـى از اعـمـال بـراى صـاحـب عمل
برکت و نتیجه خوبى نداشته باشد، و سعادت روز درست بر خلاف این است. و مـا بـه هـیـچ وجـه نـمـى تـوانـیـم بـر سعادت روزى از روزها، و یا زمانى از ازمنه و یا نـحـوسـت آن اقـامـه بـرهـان کـنـیـم،
چـون طـبیعت زمان از نظر مقدار، طبیعتى است که اجزا و ابعاضش مثل هم
هستند، و خـلاصـه یـک چیزند، پس از نظر خود زمان فرقى میان این روز و آن
روز نیست، تا یکى را سَـعـد و دیگرى را نحس بدانیم،
و اما عوامل و عللى که در حدوث حوادث
موثرند، و نیز در به ثمر رساندن اعمال تاثیر دارند، از حیطه علم و اطلاع ما
بیرونند، ما نمى توانیم تـکـه تـکـه زمـان را بـا عـوامـلى کـه در آن
زمـان دسـت در کـارنـد بـسنجیم، تا بفهمیم آن عـوامل در این تکه از زمان چه
عملکردى دارند، و آیا عملکرد آنها طورى است که این قسمت از زمان را سعد مى
کند یا نحس، و به همین جهت است که تجربه هم بقدر کافى نمى تواند راه گـشـا
بـاشـد...
و بـه عـیـن هـمین علت است که راهى به انکار سعادت و نحوست هم نداریم،
و نمى توانیم بـر نـبـودن چـنـیـن چـیزى اقامه برهان کنیم، همان طور نمى
توانستیم بر اثبات آن اقامه بـرهـان کـنـیـم، هـر چـنـد کـه وجـود چـنـیـن
چـیـزى بـعـیـد اسـت، ولى بـعید بودن، غیر از محال بودن است، این از نظر
عقل.
امـا از نـظر شرع در کتاب خداى تعالى
نامى از نحوست ایام آمده... نحوست و شئامت مربوط به خود آن زمانى است که در
آن زمان باد به عنوان عذاب بر قوم عـاد وزیـد، و آن زمـان هـفـت شـب و هشت
روز پشت سر هم بوده، که عذاب به طور مستمر بر آنـان نـازل مـى شـده اما بر
نمى آید که این تاثیر و دخالت زمان به نحوى بوده که با گـردش هـفـتـه هـا
دوبـاره آن زمـان نـحس برگردد.
در مـقـابـل زمـان نـحـس، نامى هم از
زمان سَعد در قرآن آمده...شب قدر... و ایـن پـر واضـح اسـت کـه مـبارک بودن
آن شب و سعادتش از این جهت بوده که آن شب به نـوعى
مقارن بوده با امورى بزرگ و مهم از سنخ افاضات باطنى و الهى، و تاثیرهاى
مـعنوى، از قبیل حتمى کردن قضاء و نزول ملائکه و روح و سلام بودن آن شب،...
مـعـنـاى مـبـارک بودن آن شب و سعادتش
به این است که عبادت در آن شب داراى فـضـیـلت است، و ثواب عبادت در آن شب
قابل قیاس با عبادت در سایر شبها نیست، و در آن شب عنایت الهى به بندگانى
متوجه ساحت عزّت و کبریایى شده اند، نزدیک است.» المیزان.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی دیگر از روحانیون قدیم روستای دارابکلا مرحوم آق سیدعلی صالحی دارابی ست. پدرِ مرحوم میرزحسن صالحی. آن روحانی سادات و جلیل القدر، دائی مرحوم مادرم بانو مُلّا زهرا آفاقی ست.
نمای دور روستای دارابکلا. عکاس: جناب یک دوست
آق سیدعلی صالحی مشهور به «آق علی»
شخصیتی مورد احترام مردم، مردی هوشیار و فردی زیرک و دانا و مردم پناه
بود. این روحانی در میان خاندان خود محبوبیت و محوریت ویژه ای داشت. چون از
نوادۀ مرحوم آیت الله آق میرصالح صالحی بود. در معرفی آیت الله آق میرصالح _جدّ مادریِ مادرم_ که بزودی خواهم نگاشت_ بیشتر شرح می کنم. روح شان شاد.
ثبت و نشر همزمان در وبلاگ «روحانیت دارابکلا»، اینجا
به قلم دامنه.
به نام خدا. این خبر را وقتی خواندم، بر خود واجب دانستم دو سه نکته ای
پست کنم. خبر این بود: «مجید فراهانی، عضو کمیسیون برنامه و بودجه شورای
شهر تهران در گفتوگو با ایلنا گفت: براساس آمار بیش از 130 هزار نفر از
شهرداری تهران حقوق میگیرند، در حالی که به صورت رسمی اعلام شده که
شهرداری 68 هزار نیرو دارد.» (منبع)
واقعاً چگونه ممکن است 62 هزار نفر
اضافه بر لیست رسمی، بی آن که نیروی شهرداری باشند، از آن سازمان _که از
پول بیت المال تغذیه می شود_ حقوق دریافت کنند؟ شهرداری تهران هر ماه نزدیک
به 550 میلیارد تومان به عنوان حقوق پرداخت میکند آیا این مدت آن شهردار قبل از این موضوع باخبر نبود!
یادمان هست وقتی هلموت کهل صدراعظم
پیشین آلمان در یک مورد بی نوبت، وامی خارج از روال از یک بانکی گرفته بود،
نه فقط محاکمه و محکومش کردند، بلکه امانت را به سیستم بازگرداندند. آری؛
آنان دموکرات مسیحی اند، ما مسلمان! آن هم شیعۀ اثنی عشری.
تا وقتی که خون شهیدان
دستاویز تسویه حساب های جناحی و باندی می شود، تصفیۀ نظام از فساد و
فسادگران محال است، محال. پالایش سیستم از این گونه میراثخواری های سهل و
آسان، ناممکن است و قدغن یا غدقن. به نظرم تا پالایشگاه فساد تأسیس نشود، همین است و همان.
عکس و حرف
نکته های کوتاه دامنه
در ادامۀ مطلب >>
به قلم دامنه.
به نام خدا. مارکس در بحث مشهورش شیوۀ تولید آسیایی، به این نظریه رسیده
بود که کمبود آب در شرق نسبت به غرب، موجب استبداد شرقی شده است. زیرا باید
برای آب، قنات حفر می شد و تلاش و زور و اجبار به کار می بُرد. همین موجب
می شد اَشراف و تیول داران به شیوۀ استبدادی عمل کنند؛ بر کارگر و زارع و
نیروی کار و نیز بر رقیبان خود سخت بگیرند و دیکتاتوری پیشه کنند.
همین کمیابی ها و کم آبی ها باعث می شد
خانواده های شرقی بیشتر آرزو کنند فرزند پسر بیاورند تا دختر. زیرا زندگی
استبدادزدۀ شرقی _ارباب رعیتی_ اقتضاء داشت نیروی کار داشته باشند تا معاش و
امنیت خود را تأمین نمایند.
بگذرم. وقتی
عکس تریک کردن گردو (=پوست کَن کردن گردو) برگرفته از مهندس محمد عبدی سنه
کوهی را پری روز دیدم، این را در ذهنم پروریدم که پستی بنویسم.
با این دستان آغوز تَلپاسی این زنِ
زحمتکش روستایی، حالا متوجه می شویم کارل مارکس، کامل غافل بوده است که
روزی فرامی رسد، استبداد شرقی رنگ و ماهیت عوض می کند و زن را به بیگاری می
کشاند نه مرد را.
مرد، در خانه می نشیند و پُفّه پُفّه
قلیون دود می کند و یا با رخف هایش (=رفیق) زمین و زمان را به هم می دوزد!
و صبح تا شب شصت و شش تا چایی و نسکافه و قهوه و دَم نوش می نوشد.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. مرحوم شیخ علی رمضانی دارابی. دو فرزندش روحانی اند که قبلاً معرفی کردم: حُجج اسلام شیخ باقر و شیخ محمود رمضانی.
مرحوم شیخ علی جثّه ای کوچک داشت. مردی آرام، ساکت، مسجدی و تکیه ای بود.. مکتبخانه داشت. در داخل خانۀ قدیمی اش در بالامحلۀ دارابکلا. شاگردان زیادی را قرآن آموخت.
حجت الاسلام شیخ باقر رمضانی نفر وسط
حجت الاسلام شیخ محمود رمضانی سمت راست
من روزی در قدیم به همراه یکی از دوستان
بالامحله ای ام به مکتبخانه اش رفته بودم که ببینم چگونه درس می دهد، دیده
بودم چگونه درس می داد. روح آن مرحوم _که در اَفّواه عمومی شیخ خوانده می
شد_ غریق رحمت باد و نامش در یادها زنده.
ثبت و نشر همزمان در وبلاگ «روحانیت دارابکلا»، اینجا
به قلم دامنه. به نام خدا. فرهنگ لغت دارابکلا. قونجولوک.
وضعیتی ست در آدم که در آن سرش را خم، پُشتش را غوز و حالتش را پَکر می
کند. بنابراین هر گاه فردی در گوشه ای چنین حالی بایستد و پروخ بزند، دارابکلایی ها به چنین فردی می گویند ها چیه! چرا قونجولوک زدی؟ عزا گرفتی!
انسان موجودی ست آکنده
از انواع احساسات، نگرانی ها، خیالات و دارای جسمی آسیب پذیر و روانی
تحریک پذیرتر. نمی توان گفت قونجولوک، افسردگی ست. اغلب نوعی رفتار و عادت
است برای افراد، چه در برابر سرما، چه در موقع انتظار، چه در حین خبرِ بد
شنیدن، چه زمانی که تنهاست، چه موقعی که می خواهد آفتاب بگیرد و چه آن
هنگامی که می خواهد به کسی رو بزند پولی قرض بگیرد، معمولاً قونجولوک می
زند و دو کف دستش را به هم می مالد و از دهنش اصواتی، یا هَعی، یا کفی، یا
بخاری، یا خنده ای، یا غمی و یا چشمانِ تارکرده ای نشان می دهد.
قونجولوک، معمولاً در حالت ایستاده
بیشتر رخ می دهد تا نشسته. گاهی هم ناخواسته خود را به وضع قونجولوک در می
آورد. حالتی که غمگین بودن فرد را نشان می دهد. راستی معادل فارسی قونجولوک
چیست؟
ثبت و انتشار همزمان در «فرهنگ لغت دارابکلا» اینجا
و
21 مهر 96. ارسالی جناب یک دوست
و
و
و
متن نقلی:
سازمان های اطلاعاتی ایران و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در نقش ابزار
سرکوب یک حکومت استبداد دینی عمل می کنند ... آنها در نقش پیشرو یک
امپراتوری مخرب ایفای نقش می کنند که به دنبال بسط قدرت و نفوذ خود در
سراسر خاورمیانه است... حکومت ایران یک استبداد دینی و حکومت پلیسی ست...
در سال های گذشته سپاه در عملیات های
خود بی پرواتر و تحریک آمیز تر عمل کرده و به دنبال بهره برداری از خلاء
قدرت موجود در خاورمیانه برای گسترش نفوذ خود در سرتاسر منطقه بوده است...
وقتی شما به آمار مرگ و ویرانی در
سوریه، یمن و عراق و دیگر نقاط خاورمیانه نگاه می کنید که ناشی از فعالیت
های حکومت ایران و گروه های متحد آن بوده است تهدید ناشی از فعالیت های
ایران واضح است: ایران در مسیر کسب هژمونی در سراسر منطقه است...
حکومت استبدادی حاکم بر ایران نسخه ایرانی گروه تروریستی خلافت خودخوانده داعش است! که به مراتب قدرتمند تر است. (منبع)
دامنه: مایک پمپئو رییس سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (CIA) است.
کویریات دامنه
به قلم دامنه
به نام خدا
رشد آن است که؛
کشوری به همّت مردم و خدمات سیاستمداران
از راه، فرودگاه، درمانگاه، کارخانه، مدرسه، دانشگاه،
بیمارستان، مسکن، پوشاک، رفاه، آسایش
و از این قبیل دارایی ها و تمدّن سازی ها
برخوردار باشد.
اما
توسعه آن است که،
میان قدرتمندان و ملت شکافی نباشد
آزادی فقط برای حکومت و رهبران سیاسی نباشد
احزاب با آزادی کامل بتوانند با رأی مردم در سیکل قدرت جای گیرند
مردم از بیان عقاید و انتقادات خود از هیچ کسی نترسند
جابجایی قدرت با امانت داری و با رأی آزادانۀ مردمی صورت گیرد
نهادهای انتخاباتی بیشتر از نهادهای انتصاباتی باشد
دموکراسی به معنای واقعی نه صوری و هدایت شده برقرار باشد
هیچ احدی به هیچ کسی چیزی را بزور دیکته و الزام نکند
قانون اساسی بر ملت حاکمیت کند نه فرد و سلیقه و نهاد خاص
روزنامه ها و کتاب ها و نوشته ها در آن رونق داشته باشد
سانسور و کنترل و شاغول افکار نباشد
رسانه ها صرفاً حکومتی و در یدِ قدرت کسی نباشد
دانشمندان و روشنفکران در آن تنفّس آزاد داشته باشند
عُلمای مذهبی و لیدرهای سیاسی در آن کنترل نشودند
توصیه پذیری و رانت و انحصار از آن رخت بربندَد
و در یک کلام مردم همه کاره باشند نه هیچ کس خاص
چرا که سرنوشت هر قوم و ملتی در دست همان قوم و مردم است
به قلم دامنه.
به نام خدا. می دانم او را که بر دوش قنبر و حجّت رمضانی نوه های حاج اکبر
رمضانی ست، می شناسید. آری، او آزادۀ دفاع مقدس است، مرحوم محمدحسین آهنگر
طالب رجب. نوجوان بود به جبهه رفته بود. اسیر شده بود. نیز شیمیایی.
پس از آزادی از اسارت در سال 1368، مدتی
میان مان بود. اما تلخی های رنج آور مجروحیت شیمیایی و میکروبی امانش برید
و از میان مان به دیار بقا بُرد. روحش همیشه شادمان. یادش همیشه برقرار.
نکته
آن که غرب و شرق خصوصاً روس و آمریکا، صدام را به همه گونه سلاح های
کُشنده تجهیز و حتی هدیه می کردند، که ایران از نقشۀ منطقه محو و ضمیمۀ
عراق و در تیول شیوخ عرب شود، اما محمدحسین هایی برخاستند و نگذاشتند.
حالا این ایران و این امانتِ حراست شده
از چنگِ جنگ 8 سالۀ امپریالسیم علیۀ انقلاب اسلامی ایران در دست مسئولان.
آیا آن را می سازند یا می سوزاند! آیا وحدت و آزادی را پاس می دارند یا بر
انحصار و افراط می دمند!
ان شاء الله پیام خون شهیدان
و زجرهایی که اسیران در اسارتگاه های خشم کشیده اند را و نیز صبر و نجابت
ملت شریف ایران _این ولی نعمتان_ را از یادها نبرند که خدای ناکرده گرفتار
خشم خدا شوند.
ممنونم از رنگین کمان که عکس محمدحسین
با لبانی شادمان را فرستاد. بر پدرش حاج رجب و مادر مهربانش حاجیه لیلا
طالبی _دائی زادۀ مرحوم پدرم_ و نیز به همۀ بازماندگانش و رفقایش سلامی
وافر می فرستم.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. مرحوم اُسّامراد
یکی از تأثیرگذارترین روحانیون دارابکلا بود. او مکتبخانه داشت؛ در داخل
تکیۀ قدیمی دارابکلا. تابستان ها در زیر درخت نارنج داخل حیاط مسجدجامع محل
تدریس می کرد. شاگردان زیادی داشت. قرآن آموزی و سوادآموزی جوانان دهۀ 30
دارابکلا، مدیون تلاش های ایشان بود.
خانۀ اُسّا مراد کنارِ خانۀ حسین دائی؛
دائی پدرم مرحوم حسین خال طالبی _نزدیک درمانگاه پایین محله_ بود. همین
خانه سرای درازی که چفتِ مغازۀ مرحوم فتح الله اعتمادیان است.
شاگردانِ
اُسّا مراد وی را خیلی دوست می داشتند. جذبه ای داشت. نیز صدایی گیرا.
گلویش بعدها دچار آسیب شد. یک شیوۀ او این بود که همه هفته پنجشنبه ها یا
جمعه ها، شاگردانش (البته بزرگترهای شان) را به جنگل می فرستاد، تا هر یک
برای او یک «رُوشا» می بیاورند؛ چوبی بلند برگفته از تنه های درختان، که در
وسط حیاط منزلش به صورت عمودی دِپو (=کوفا و کوپا) می کردند تا او زمستان
ها برای «تَش کِله» (=بخاری هیمه ای هیزمی) بسوزاند.
از جمله شاگردان او شیخ
وحدت، سیداسحاق حاتمی، سیدحسن شفیعی (سیدمیرمیر)، مرحوم سیدهادی صباغ (پدر
سیدادریس) و ... بودند. بین آنها رفاقت و دوستی عمیق برقرار بود. اینان به
جنگلِ میان شورش می رفتند؛ کمی بالاتر از آغوزگاله. آن سال ها جنگل به باغات روستا متّصل بود، با جنگل تراشی ها جنگل اندک اندک از محل دور شد!
دارابکلا از زاویۀ خونۀ رجب عیسی. عکاس:جناب یک دوست. 9 فروردین 1396. آن یالِ دور، روزی همه اش
جنگل میان شورش بود
آنها باید درخت هایی را
برمی گزیدند و آن را به اصطلاح «بِن شیری» می نمودند؛ یعنی موقع بریدن، روی
آن را سوار می شدند، هنگام افتادن درخت سواری می خوردند. گویا یک بار هم
در همین بن شیری کردن شیخ وحدت و دوستانش، حادثه ایی رخ داد و دست
سیدمیرمیر حسن کلاً شکست.. بگذرم که داستانی مفصّل دارد و پدرم می شنَود و
بر شیخ، بابت این رویداد، سخت می گیرد و به او گیر می دهد که چرا دست فلانی
را شکستی. بگذرم.
خدا اُسّا مراد را
بیامرزد و مقامش را منیع بدارد. ان شاء الله شأن معلمی اش را روزی برسد که
در مراسمی گرامی بداریم؛ انسان ها و فضیلت های فراموش شده ای که در ظلمات و
فقر و تنگدستی ها با جهد و نگرش های دینی شان، نگذاشتند جوان های دهۀ 30
بی سواد و به دور از مکتب و قرآن بمانند.
ثبت و نشر همزمان در وبلاگ «روحانیت دارابکلا»، اینجا
به قلم دامنه. به نام خدا. عصر امروز در وبلاگ جناب (رنگین کمان)
خواندم و دیدم که دوست خوب و زحمتکش مان جناب حاج علی میرزا مورد تقدیر
بخشدار مرکزی میاندورود و دهیار خَدوم دارابکلا جناب محمد دباغیان قرار
گرفت.
من هم به عنوان عادی ترین فرد روستای
دارابکلا، این پست را هم به جهت قدردانی از دو مقام مسئول اجرایی شهرستان
میاندورود و دهیاری دارابکلا، و هم برای سپاس و آرزوی سلامتی حاج علی میرزا
چلویی و بقای عمر همۀ اعضای خانواده اش می گذارم.
درختکاری دو سال قبل جناب علی میرزا در
بخش های وسیعی از روستای دارابکلا، شایستۀ این ارزشگذاری بود. کاری که
همیشه مرضیِّ خدا و مورد تأکید رسول خدا (ص) و ائمۀ هُدی (ع) بوده و هست.
تقدیر بخشدار میاندورود و دهیار دارابکلا از حاج علی میرزا
اهتمام وی ستودنی ست، هم در کارگاه اش
که فردی مُنصف و بااخلاق است؛ هم در پایین تکیه و پایین مسجد که خادم
الحسین بی ریا و پرتلاشی ست؛ و هم در ایجاد فضای سبز و پاسداری از بوم زیست
و طبیعت زیبا و دیدنی روستا که با هزینه هایی شخصی اش آن را به پیش بُرده
است و همچنان دغدغۀ مراقبت و حراست و هرَس آن را دارد.
در همین جا حمایت همیشگی ام را از حرکت های راهبُردی دوست گرامی ام جناب محمد دباغیان ابراز می دارم. دهیاری که به نظرم؛
خدمت به مردم را بخوبی معنا،
همّت برای رشد محل را بدرستی اَدا،
نآرمیدنِ خود برای آرمیدن مردم را بشاستگی وفا
نآسودنش را برای آسودن مردم بآسانی اِهداء کرد
من حقیقتاً از داشتنِ چنین دهیاری دلسوز و خوش نگرش و ناخسته، بر خویشتنِ خویش می بالم. برای همگان توفیقات الهی می طلبم. از جناب آقای رنگین کمان بابت این خبررسانی شایسته در وبلاگش، نیز ممنونم.
توضیح ضروری دامنه:
به نام خدا. در فضای مطبوعاتی، مجازی و
سیاسی کشور پاسخ دکتر علی مطهری به حجت الاسلام محمدجعفر منتظری دادستان کل
کشور بازتاب داشته است. مهم این است که مطهری او را به خواندن کتاب «آینده
انقلاب اسلامی ایران» _اثر مهم استاد شهید آیتالله مرتضی مطهری_
فراخوانده است. من ضمن انعکاس بخشی از پاسخ مطهری، کوشیدم، برای خوانندگان
شریف بخش مهم کتاب مذکور را یادآور گردم.
خدا را می خوانیم این
حکومت و نظام را نوکرِ مردم نگه دارد تا نعمتِ ملتِ نجیب، باتحمل و آگاه را
پاس بدارد. باهم این پست را می خوانیم خصوصاً نکتۀ مهم استاد شهید مرتضی
مطهری ایدئولوگ برجسته انقلاب را؛ که مظلومانه به دست جریان مشکوک فرقان به
شهادت رسید و این نظام از نعمت وجودش محروم گردید، عالِم متفکر کم نظیری
که اگر بود شاید این مشکلات و بحران ها و انحصارگری ها و بی طاقتی ها و
فسادهای گسترده را نداشتیم که همچون خوره به جان انقلاب افتاده:
پاسخ علی مطهری به محمدجعفر منتظری
«...اگر جنابعالی از آن بُرج عاج پایین
بیایید و خانوادههای بازداشتشدگان پیدرپی به محضر شما شرفیاب شوند و
نحوه بازداشت فرزندشان در محل کار یا منزل را توضیح دهند که چگونه آنها را
تحقیر کرده و آبرویشان را بردهاند یا از رفتار بازجویان و بازداشتهای
طولانیمدت انفرادی غیرقانونی و یا از محرومیت آنها از گرفتن وکیل بگویند و
اینکه به بهانه امنیتی بودن اتهام صرفا باید وکیل مورد قبول قوه قضائیه
معرفی شود و از آنسو اصلا فهرستی از چنین وکلایی وجود ندارد، آری! اگر شما
هم در جریان این امر قرار بگیرید متوجه میشوید که سخن من دروغ نبوده است.
از لزوم حفظ اقتدار قوه قضائیه
گفتهاید. سخن درستی است، ولی اقتدار قوه قضائیه با اصلاح آن حفظ میشود نه
با کمطاقتی در مقابل انتقادها. نگاه خود را نسبت به مقوله حفظ نظام اصلاح
کنید. نظام جمهوری اسلامی آنچنانکه شما خیال میکنید یک نهال لرزانی که
با هر بادی اینسو و آنسو میرود، نیست. بلکه درخت تنومندی است که ریشه
در ایمان اسلامی مردم دارد. راه حفظ آن محدود کردن آزادی بیان نیست،
بلکه آزادی بیان ضامن بقای آن است. پیشنهاد میکنم کتاب آینده انقلاب
اسلامی ایران شهید آیتا... مطهری را مطالعه بفرمایید. قطعا در اصلاح نگاه
جنابعالی و اصلاح امور قوه قضائیه موثر خواهد بود. کتاب را برای شما ارسال
خواهم کرد.» (منبع)
کتاب «آینده انقلاب اسلامی ایران» اثر مهم شهید مطهری
دیدگاه استاد شهید مرتضی مطهری
«شرط بقا و تداوم این انقلاب در چیست؟
اگر ما واقعا اذعان کردیم به اینکه انقلاب ما یک انقلاب ماهیتا اسلامی بوده
یعنی عدالت خواهانه بوده ولی عدالت اسلامی ، آزادی خواهانه بوده ولی ازادی
اسلامی، استقلال خواهانه بوده ولی استقلال اسلامی، یعنی همه اینها را
جامعه ما در ضمن اسلام میخواست، تمام ارزشهای عالی را جامعه ما در سایه و
ظل اسلام و توام با معنویت اسلامی خواسته، آینده این انقلاب آنوقت محفوظ
خواهد بود و این انقلاب آنوقت تداوم پیدا خواهد کرد که
اولاً مسیر عدالت خواهی را برای همیشه
ادامه بدهد یعنی دولتهای اینده واقعا و عملا در مسیر عدالت اسلامی گام
بردارند، برای پُر کردن شکافهای طبقاتی اقدام کنند، تبعیضها را واقعا از
میان ببرند، جامعه توحیدی به مفهوم اسلامی، جامعه بی طبقه به مفهوم اسلامی،
نه جامعه بی طبقه به مفهومی که دیگران میگویند که میان اینها از زمین تا
اسمان تفاوت است، ایجاد کنند دولت حال و اینده برای برقراری جامعه بی طبقه
اسلامی کوشش کنند، و الا اگر عدالت فراموش شود انقلاب شکست میخورد چون اصلا ماهیت این انقلاب ماهیت عدالتخواهانه بود ..
ثانیاً باید ما به آزادیها به معنی واقعی احترام بگذاریم ....
ثالثاً انقلاب ما وقتی پیروز خواهد شد که ما مکتب و ایدئولوژی خودمان (اسلام ناب) را به دنیا معرفی کنیم... .» (منبع: (اینجا) و (اینجا)
سلسله مباحث لیف روح
پروردگارا هر که را عقل دادی، چه ندادی و هر که را عقل ندادی، چه دادی. (پیر هرات خواجه عبدالله انصاری)
به قلم دامنه.
به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. مرحوم مِلّا سحرخیز _پدر مرحوم
شیرمحمد، اسماعیل، علی و مهدی_ از جمله کسانی بود که مردم دارابکلا وی را «مِلّا» صدا می کردند. من او را ندیدم. با آن که در نوجوانی با علی سحرخیز رفیق بودم و به خانه ی شان رفت و آمد داشتم، اما مِلّا را ندیدم. ایشان زود دارِ فانی را وداع گفتند. به گمانم پیش از انقلاب، مرحوم شدند.
از یک بزرگتر محل پرسیدم چرا وی را «مِلّا» خطاب می کردند؟ گفت: چون نوحه و مدح و مرثیه می خواند و نیز اذان می گفت.
به هر حال شناخت من از
مرحوم ملا سحرخیز همین قدر بود. نمی دانم آیا در قدیم در تعزیه محل هم نقش
داشت. به محل هم دسترسی ندارم تا اطلاعاتم را تکمیل کنم.
روح آن مرحوم و همسر
گرانقدرش و مرحوم حاج شیرمحمد _که اخیراً درگذشت_ شاد و غریق رحمت باد. این
خاندان را از نزدیک می شناسم و همیشه آنان را بسیارمهربان، خندان، آرام،
خوب، بی آزار، متدیّن و مذهبی یافته ام.
ملاک من در سلسله
مباحث روحانیت دارابکلا بیشتر آن است که این سلسله و افرادِ روحانی و شیخ و
مُلّای محل را _چه آنان که در قید حیات اند و چه به رحمت خدا رفتند_ برای
نسل جدید و تاریخ روستای مان روشن سازم و نامشان و قسمتی از زندگی شان را
ثبت و ضبط گردانم.
این یک رسم دیرباز است که باید به مفاخر
خود افتخار داشت تا ماندگار شد. انقطاع نسلی، خطر بزرگی ست که جوامع مدرن
را نابود ساخته است و آنان را از درون پوک و بی ریشه نموده است. دارابکلا
یا آن همه عالم و روحانی و شیخ و ملا و قرآن خوان، باید سرآمدِ منطقه ی خود
باشد. بعون الله تعالی. عکس بالا: خونه سرای مرحوم مِلّا سحرخیز؛ که هم اینک منزل فرزندش مهدی ست. 21 مهر 1396. ارسالی جناب یک دوست.
ثبت و نشر همزمان در وبلاگ «روحانیت دارابکلا»، اینجا
زندگینامۀ من.
به نام خدای آفرینندۀ آدمی. کوشیدم رضایتنامۀ پدرم را برای اعزام به جبهه
جلب کنم. فرم اعزام را از سپاه گرفتم، اما پدرم زیر بار امضاء و اثر انگشت
نمی رفت، می گفت: «خاش درس رِه بَخون».
فکری به سرم رسیده بود. جعلِ امضایش.
نمونه امضاهایش را داشتم و خیلی هم عالی عین آن را بلد بودم. امضایش در
خانه تمرین می کردیم. امضای ساده ای داشت. یک خط مورّب از چپ به راست با یک
شکلکی در انتهای چپِ همین خط، شبیه یکی از نُت های موسیقی.
غروب پس از نمازجماعت، محمدحسین آهنگر (شهید در زمستان 1364)
مرا دید و گفت: «هِه آق ابراهیم، اجازۀ پدرت را گرفتی؟» گقتم نه هنوز.
فکرم را به او گفتم. گفت نه، حتماً رضایت پدر شرطه و اثر انگشتش لازم.
تاریخ اعزام هم خیلی نزدیک بود یعنی سه روز وقت داشتم فرم را تکمیل کنم و در لیست اعزام قرار گیریم.
در دَم جعلِ امضای پدر را کنار
گذاشتم، برای عقب نماندن از قافله، به پلاژ مسکونی دانشسرای تربیت معلم
دکتر شریعتی خزرآباد ساری رفتم. اخوی ام شیخ وحدت آن سال آنجا تدریس می
کرد. مادرم آنجا بود؛ چند روزی مهمانشان شده بود. مرا دید تعجّب کرد، لو
ندادم. اگر می گفتم برای چه کاری آمدم، حدسم این بود، نمی ذاره جبهه برم.
روانشاد یوسف. دامنه. حسن صادقی. 1361. عکاس: جعفر رجبی
شیخ کلاس بود. منتظر ماندم تا عصر
برسد. رسید. مرا که دید گرم گرفت. کمی «این لینگ اون لینگ» کردم و بلاخره
موضوع را با ایشان در میان گذاشتم. پذیرفت فرم را امضاء بزند اما با یک
شرط؛ درسم را که برگشتم حسابی جبران کنم.
صبح روز بعد با وَجدی _که الان از
توصیف آن حالم عاجزم_ به خانه برگشتم. فرم های پُرشده ام را _که به امضای
رضایت شیخ وحدت ممهور شده بود_ به سپاه ساری دادم. دو روز بعد در اوائل
اسفندماه 1360 به همراه همرزمانم راهی پادگان شهید رجایی چالوس و مرکز
آموزش نظامی المهدی آن شهر شدیم.
پادگان شهید رجایی مقرّ و خوابگاه ما بود؛ گویا یک کارخانۀ
مدرن مصادره شدۀ پارچه بافی بود. المهدی هم کاخ شمس پهلوی بود؛ آن هم
مصادره شده بود، که بر بالای تپه ای مُشرف بر شهر چالوس با معماری بسیار
دیدنی، در ضلع جنوبی شهر، (ابتدای جادۀ چالوس_مرزن آباد_تهران) با وسعتی خیره کننده و با کاخ ها و آلاچیق های متعدد و ساختمان ها و تفرُّجگاه های متنوع بنا شده بود.
خواهم گفت چه گذشت بر من در اینجا. ثبت همزمان در «آنچه بر من گذشت»، اینجا
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث ایران شناسی.
رژیم های استبدادی معمولاً از آگاهی اجتماعی وحشت دارند، ولی گاه مجبورند
به اقتضائاتی ولو به اِکراه تن دهند. شاه (پهلوی دوم) برای حفظ دیکتاتوری و
سلطنت موروثی خود، در دهۀ 40 تن به رفرُم دیکته شدۀ آمریکا داد و سپاه
دانش را ایجاد کرد. نهادی آموزشی برآمده از انقلاب سفید مشهور به «انقلاب
شاه و مردم» با هدف تغییر و تحول در جامعه سنتی ایران. یعنی برنامۀ
سوادآموزی روستائیان و ساکنان مناطق دورافتاده کشور.
سپاه دانش _که در سال 1341 به تصویب
مجلس رسید و در سال 1342 آغاز شد_ متشّکل از جوانان دیپلم و بالاتر بود
_که بعد از سپری کردن یک دوره 4 ماهه در پادگان های آموزشی ارتش و گرفتنِ
درجه گروهبانی_ به روستاهای ایران (با 70% بی سواد) می رفتند و به جای خدمت
در ارتش و مرزبانی، به شغل معلمی مشغول می شدند. آنان «موظف بودند به
افراد بی سواد به ویژه کودکان 7 تا 17 ساله سواد بیاموزند». در منابع آمده
است:
«28 دوره از پسران و 18دوره از دختران
در این سپاه خدمت کردند که شماره آنها به بیش از 100 هزار تن میرسید که
بسیاری از آنها پس از پایان دوره خدمت به استخدام وزارت آموزش و پرورش در
آمدند.»
تصاویر زیر _با عکاسی دیمتری کیسل_ سپاهیان دانش در سال 1343 در مناطق روستایی شیراز است:
و
(منبع)
به قلم دامنه.
به نام خدا. وقتی تیتر داغِ روزنامۀ همدلی (چاپ چهارشنبه 19 مهر 1396) را
خواندم که «باغدار اردبیلی در اعتراض به پایین
بودن شدید قیمت و عدم فروش محصول سیب
خود، در اقدامی بیسابقه تمام درختان
باغش را قطع کرد» (اینجا)، یاد ریشه کنی فاجعه آمیز سال های گذشتۀ درختان تنومند و دیرینِ گردوهای روستای دارابکلا افتادم.
یک دلّال چوب _که
سورکی بود_ قدم به محل می گذاشت، دَم این و آن را می دید و با چندده شاهی
پول بی ارزش درختان سر به فلک کشیده و سایه سار گردوی زمین های زراعی را از
تَه با ارّه موتوری قطع می کرد، می بُرد به چوب بُری ها می فروخت.
یا شاید هم کُنده های
قَطور آن را به مُنبّت کارها (= کَنده کارها) می داد تا مثلاً تاج مُبل
درآورند و دستۀ راحتی بسازند و نیز زرق و برق تختخوابش نمایند. که چی؟ که
بنشینند و بگویند و بخندند و پُز دهند و غیبت این و آن را کنند و چشم و
همچشمی را بگسترانند!
چه فاجعه ایی بود آن
سالهای سال. یاد آن درختان یاد باد؛ که زیر سایۀ خُنکش خاطرات زیبا بود و
دَم زدنِ زارع خسته و قیل ناهار (=صبحانه و ناهار) کشاورزان و شیردادنِ
مادران به فرزندان.
خوب شد که حالا درکی بهتر
در جامعۀ ایرانیان حاصل شد، ارزش ثمرات درخت، سایه سارش، اکسیژن سازی هایش
و حتی نقش محوری آن در اکوسیستم فهمیده شد.
نه این که دیگر کسی درخت
باغ هایش را از ریشه درنمی آورد و نمی فروشد؛ بلکه خود پیش می افتد درخت هم
می کارد. چه صنعتی، چه مُثمری و چه حتی چه تجمّلی و سایه ساری. به قول
دارابکلایی ها خدا را صدها هزار مرتبه شوکر (=شُکر).
سلسله مباحث قرآن در صحنه
أَمَّنْ یُجِیبُ
الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ
الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِیلًا مَا تَذَکَّرُونَ. یا
آنکه وقتی درمانده ای او را بخواند اجابت می کند و آسیب و گرفتاریش را دفع
می نماید، و شما را جانشینان [دیگران در روی] زمین قرار می دهد؟ آیا با خدا
معبودی دیگر هست [که شریک در قدرت و ربوبیت او باشد؟!] اندکی متذکّر و
هوشیار می شوند. (سوره ۲۷: النمل - جزء ۲۰ - آیۀ 62. ترجمۀ شیخ حسین انصاریان)
تفسیر علامه طباطبایی
«دعاى مُضطر چون صادقانه است قطعاً
اجابت مى شود: مراد (از اجابت مضطر وقتى که او را بخواند) این است که خدا
دعاى دعا کنندگان را مستجاب و حوائجشان را بر مى آورَد، و اگر قید اضطرار
را در بین آورد براى این است که در حال اضطرار، دعاى داعى از حقیقت
برخوردار است و دیگر گزاف و بیهوده نیست، چون تا آدمى بیچاره و درمانده
نشود، دعاهایش آن واقعیت و حقیقت را که در حال اضطرار واجد است ندارد، و
این خیلى روشن است.
قید دیگرى براى دعا آورده و آن این است
که فرموده: (اذا دعاه: وقتى او را بخواند)، و این براى آن است که بفهماند
خدا وقتى دعا را مستجاب مى کند که داعى، به راستى او را بخواند، نه اینکه
در دعا رو به خدا کند و دل به اسباب ظاهرى داشته باشد و این وقتى صورت مى
گیرد که امید داعى از همه اسباب ظاهرى قطع شده باشد، یعنى بداند که دیگر
هیچ کس و هیچ چیز نمى تواند گره از کارش بگشاید، آن وقت است که دست و دلش
با هم متوجه خدا مى شود و در غیر این صورت همانطور که گفتیم غیر خدا را مى
خواند.
پس، اگر دعا صادق بود، یعنى خوانده شده
فقط خدا بود و بس، در چنین صورتى خدا اجابتش مى کند و گرفتاریش را که او را
مضطر کرده بر طرف مى سازد...
به خلاف آیه مورد بحث و سایر آیات راجع به اجابت دعا، که در خصوص موردى است که - همانطور که گفتیم - نیرنگ در آن تصور ندارد و دعا در آن مورد دعاى حقیقى است، یعنى تنها و تنها خدا خوانده مى شود...
وَیَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ:
آنچه از سیاق استفاده مى شود این است که: مراد از (خلافت)، خلافت زمینى
باشد که خدا آن را براى انسانها قرار داده، تا با آن خلافت در زمین و هر چه
مخلوق زمینى است به هر طورى که خواستند تصرف کنند همچنان که درباره این
خلافت فرمود: (اذ قال ربک للملائکة انى جاعل فى الارض خلیفة).
خلیفه بودن انسان در زمین مستلزم کشفِ
سوء او و رفع موانع از پیش پاى اوست: توضیح اینکه تصرفاتى که انسان در زمین
و مخلوقات زمین مى کند، امورى است که با زندگى و معاشش ارتباط دارد و گاهى
ناگواریها و عوامل سوء او را از این تصرف باز مى دارد، در نتیجه آن سوء که
وى را مُضطر و بیچاره نموده و از خدا کشف آن سوء را مى خواهد، حتماً چیزى
است که نمى گذارد او تصرفى را که گفتیم بکند، یا تصرفات او را محدود مى
سازد و از بعضى از آنها جلوگیرى مى کند و درب زندگى و بقاء و همچنین سایر
تعلّقات زندگى را به روى او مى بندد، پس اگر خداى تعالى در چنین فرضى به
دعاى آن شخص مضطر، کشف سوء از او بکند، در حقیقت خلافتى را که به او داده
بود تکمیل کرده است...
پس خلیفه قرار دادن انسان مستلزم این اجابت دعا و کشف سوئى است که او را مضطر و بیچاره مى کند...» (المیزان)
1- سرتیپ ابوحمزه فرمانده سپاه ثارالله کرمان
«با اشاره به نامه تذکر نمایندگان به
رئیسجمهور در حمایت از سیدمحمد خاتمی گفت: «آیا این نمایندگان نمیدانند
سید محمد خاتمی جزء سران فتنه است؟ این فرد ممنوع التصویر و ممنوع الخروج
است؟ آیا نمی دانند در این ۸ سال تا الان مقام معظم رهبری یک بار اجازه حضور او را
در حسینیه حضرت امام (ره) ندادند؟ آیا نمی دانند که در این ۸ سال حضرت
آقا نامه تسلیت را نه به ایشان و نه به برادرشان نداده اند؟...
من به صراحت اعلام میکنم که سپاه هر کس
را که بخواهد بر خلاف مردم و نظام حرکت کند، سریع بر علیه اش بلند می شود
ما سراغ تک تکشان می رویم...
وی با طرح این مسئله که چرا در سوریه
میجنگیم، ادامه داد: اسلام خط حد و مرز ندارد و همه ما مسئولیم چرا که در
اسلام مسئول و غیرمسئول نداریم.» (منبع)
نکتۀ دامنه
به نام خدا. اصل آن نامۀ مورد اشاره _در سخنرانی سرتیپ در بردسیر را_ دیروز در سلسله مباحث عکس و حرف (اینجا)
پست کرده بودم. فقط یک جمله جواب به نظرم برای این سخن کافی باشد. ضمن
سلام و احترام و آرزوی عاقبت بخیری برای همۀ انقلابیون از جمله برادر
ابوحمزه، باید بگویم:
گیریم که راست می گویی 8 سال است از 88
تا کنون سیدمحمد خاتمی را به حسینیۀ مورد اشاره ات راه ندادند، خُب این چه
ربطی به این دارد که خاتمی در جاهایی دیگر این مملکت و پایتخت و حتی در
تشییع جنازه ها، روضۀ خوانی های ایام عزای عاشورا و بهشت زهرا و حسینیۀ
جماران و... پا نگذارد؟
کدام دادگاه غیاباً حکمی برای او و
میرحسین و کروبی و رهنورد رانده است؟ برادر؛ کمی هم تاریخ شوم ساواک شاه،
مطالعه شود تا دانسته شود آن نهاد ساختۀ سازمان سیا و دستپخت تیمور بختیار
چه ها که نمی کرده. زیر و بم همه را سرَک می کشیده.
به مهربانی این انقلاب رحم کنید و
نگذارید خط امام بنیانگذار این نظام به تسویه حساب های سیاسی و خط و نشان
کشیدن های جناحی، مخدوش و نیز مغشوش! شود.
در مورد سوریه هم برادرانه و خیرخواهانه
عرض می کنم مگر کسی مانع تان شده است؟ شما حتماً تجربۀ جنگی در دورۀ دفاع
مقدس دارید، پس چرا الان به جای سوریه در بردسیر هستید؟
2- دکتر علی مطهری در یادداشت روزنامه اعتماد
خطاب به آیت الله شیخ صادق لاریجانی: تا کی باید ما
نمایندگان مجلس خصوصاً نمایندگان تهران ملجأ و پناه خانوادههای این
بازداشتشدگان باشیم و پی در پی به ما مراجعه کنند در حالی که کار زیادی هم
از ما برنمیآید. رییس محترم قوه قضاییه که هر چند وقت یک بار درباره
سیاست جهانی و برجام و مسائل خاورمیانه اظهارنظر میکنند و البته این کار
در ذات خود مذموم نیست بلکه مفید است، خوب است که هر چند وقت یک بار نیز
شخصا در جمع خبرنگاران یا دانشجویان حاضر شوند و به سوالات گوناگون آنها
پاسخ دهند و این کار را خلاف شأن خود ندانند. ما از علی علیه السلام بالاتر
نیستیم که در زمان خلافت خود فرمود از من در پنهان و آشکار انتقاد کنید.» (منبع)
به نام خدا. حرفی ندارم. یاد سالهای دهۀ 70 افتادم. آن
روزهای داغ که حجت الاسلام شیخ صادق لاریجانی چگونه و با چه قلمی جواب دکتر
عبدالکریم سروش را در ماهنامۀ کیان می داد. و میان شان بحث آزاد درمی گرفت
و خوانندگان آزادانه به داوری و دانش می رسیدند. حیف که سیاست خصوصاً قدرت
های انتصابی، برای روحانیون گاهی سدّ است و صعب.
از عصری می گویم که حتی مرحوم رفسنجانی هم در مقام ریاست جمهوری، به دادِ
روشنفکران و فریاد کمک شان بی اعتنا بود و فقط و فقط به حزب کارگزاران و
سیاست تعدیل خود چسبیده بود. تاریخ، همین است. سیاست از آسمان نیامده،
محصول همین بشر است که وقتی به قدرت می رسد، دیگر همۀ چیز او را احاطه می
کند. ...وَ تِلکَ الاَیّامُ نُداوِلُها بَینَ النّاس...و ما این روزها [یِ
پیروزی و ناکامی] را [به عنوان امتحان] در میان مردم می گردانیم [تا عبرت
گیرند]... آیۀ 140 آل عمران.
به قلم دامنه.
به نام خدا. این که چرا حاکمان سیاسی از تاریخ و علم سیاست، درس نمی
گیرند، پاسخ های متعدّدی دارد که من به یک نکتۀ آن اشاره می کنم. همۀ
دانشمندان در علوم فیزیک، پزشکی، شیمی و زیست شناسی، حتی علم اقتصاد و ...
از اشتباهات گذشتۀ عالمان علمِ خود درس می آموزند و آن را تکرار نمی کنند.
مثلاً یک پزشک جرّاح عصر ما، هیچ گاه
اشتباهات جرّاح دهه های دور را تکرار نمی کند. چون او به آموزه های علوم
پزشکی احترام و ارزش قائل است و آن را آینۀ عبرت می داند. همینطور است سایر
دانشمندان علوم دیگر.
مرحوم نلسون ماندلا در بازدید از سلّول حبس خود
اما چرا در سیاست چنین نیست؟ چون سیاست،
عرصۀ قدرت است و قدرتی که نظارت نگردد سرمستی و غرور و نِخوت می آورد. چشم
و گوش را می بندد. خیره سر می گردد و حرف کسی را اعتنا نمی کند و حرف و
راه و دستور خود را فرمانی لازم الاجرا می خواند.
همین است که از تاریخ و علم سیاست درس
نمی آموزد. او می خواهد خود را در قدرت نگه دارد. می خواهد همه چیز را یه
همگان دیکته کند. کشور برای قدرتمندان سیاسی، پادگان است نه جامعۀ مدنی.
کجا سراغ دارید حاکم قدرتمندی در جهان
معاصر و قدیم، خود به خود و داوطلبانه کناره گیری کند و عرصه را به نیروهای
دیگر واگذارد؟ اینان شغل خود را مادام العمری می دانند. تا زنده هستند
باید در دایرۀ قدرت باشند و یا خود «مدار قدرت» شوند.
البته که نلسون ماندلا رهبر 30 سال
زندان کشیدۀ آپارتاید آفریقای جنوبی، یک استثناء بود. و به همین خاطر مجسمۀ
آزادی و مردم گرایی و ترک قدرت داوطلبانه شد؛ الگویی که مردم راه انسانی و
لطیفش را خوب می پسندند اما تشنگان قدرت و حکومت، هرگز.
متن نقلی: «به
گزارش خبرگزاری اهلبیت (ع) ـ ابنا ـ در پی سخنان جدید سخنگوی دانشگاه
الازهر مصر علیه شیعیان و متهم کردن آنان به جاهلیت و سَبّ اصحاب پیامبر(ص)،
«سید طاهر الهاشمی» از شخصیت های سرشناس شیعه مصر واکنش نشان داد. وی گفت:
نزدیک به ۲۲ مرجع از مراجع شیعه در عصر حاضر طی فتواهای متعدد اهانت به
مقدسات مسلمین را حرام اعلام کردند؛ در حالی که فتنه انگیزان اصرار دارند
که هیچ نکته مثبتی را از شیعیان امام علی(ع) بازگو نکنند!
الهاشمی
تاکید کرد: در میان شیعه کسی یافت نمی شود که به سبّ صحابه و همسران رسول
اکرم(ص) فتوا بدهد و شیعیان به این فتاوا پایبند هستند. وی از الازهر و
علمای آن که باید مناره اسلام و مسلمین در سر تا سر جهان باشد و مکانی برای
اجتماع و اتحاد مسلمین باشد ابراز نا امیدی کرد و گفت: انتظار می رفت که
الازهر مسائلی که مدتها پیش در مورد آنها بحث شده و به پایان رسیده است را
دوباره برجسته نکند.
این
اندیشمند مصری با انتقاد از مواضع الازهر علیه پیروان اهلبیت(ع) گفت: در
مقابل اقدامات وحدت طلبانه مراجع شیعه، برخی علماء و مبلغین اهل سنت اصرار
دارند که هیچ نکته مثبتی را از شیعیان علی بن ابی طالب(ع) برای مردم بازگو
نکنند. آنان با هدف کنار زدن شیعه، مسلمانان را تحریک می کنند. این افراد،
شیعیان را غیر مسلمان معرفی می کنند و با فتنه انگیزی بین امت، زمینه کشتار
پیروان اهل بیت(ع) را فراهم می آورند. با این سخنان، به جنگ با خود اهل بیت(ع) می پردازید نه شیعیان.
سید
طاهر الهاشمی در ادامه، اشاره ای به بحث های علمی و تاریخی در باب "عدالت و
عصمت صحابه" کرد و گفت: سخن آقای شومان از جنس سخن کسی است که میگفت
"سرور ما معاویه، سرور ما حجر بن عدی را کشت، چون او سرور ما علی بن ابی
طالب را دوست داشت!!".
وی
ادامه داد: این حرفها، >>
ادامۀ مطلب...
به قلم دامنه: به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. ملامرتضی طالبی و ملامصطفی طالبی
(پسر و پدر) دو تن دیگر از روحانیون قدیم روستای دارابکلا بودند. من پیشتر
فرزند ملامرتضی (=نوۀ ملامصطفی) یعنی مرحوم شیخ محمدحسن طالبی دارابی را
در 11 مرداد 1396 (اینجا) معرفی کرده بودم. آن دو هم همسایۀ پدربزرگم کبل آخوند ملاعلی طالبی بودند و هم فامیل.
در اسناد کتابخانۀ منزل
مان نام آنها درج است که هرگاه فرصتی دست داد، از آن تصویر می گیرم و به
این پست می افزایم. پست های معرفی روحانیت دارابکلا از نظر خودم بهترین و
ثواب دارترین پست های ماندگار تاریخ دارابکلاست که با شوق و اعتقاد آن را
می نویسم. باشد تا قدرِ نعمت ها را بدانیم. وقتی با بحران مواجه شویم تازه می فهمیم نعمت را بدجوری ناسپاسی کرده ایم. خدا این سه روحانی این خاندان را غریق رحمت کناد.
ثبت و نشر همزمان در وبلاگ «روحانیت دارابکلا»، اینجا
به قلم حجت الاسلام والمسلمین مالک رجبی دارابی
بسمه نعالی. سلام. «اُمّ» یعنی مادر.
«اَمَّ، یؤُمُّ» به معنای «قَصَدَ، یقْصُدُ» است؛ «اَمَّ» یعنی قصد کرد،
یؤُمُّ یعنی قصد میکند. در عربی مادر را از آن جهت «اُمّ» میگویند که
مقصود و مقصد بچه است؛ یعنی برای یک کودک همه چیزْ مادر است؛ هر جا که باشد
و در هرحالی که باشد باز در نهایت امر به سوی مادر میرود.
با توجه به نکات ادبی و صرفی در کلا م
عرب که خدمت شما مطالعه کنندگان تقدیم کردم خواستم مطلب بسیار مهمی بگویم و
آن مطلب اینستکه چون تفکر و پرورش و رضایت مادر برای فرزندان بسیار مهم
است و از جهتی ایامی که گذشت نام گذاری کودکان قرار داده اند تاریخ ذیل که
در روز عاشورای امام حسین علیه السلام اتفاق افتاد دانستنش و یاد آوری آن
برای همه ی ما مخصوصا مادران جوانان و نوجوانان و کودکان خالی از لطف نیست .
برای معرفی من همین کافی است:
اباعبداللَّه یک وقت می بیند در این صحنه جزء افرادی که آمده اند و از او
اجازه می خواهند، یک بچه ده دوازده ساله است که شمشیر به کمرش بسته است؛
آمد خدمت آقا عرض کرد: اجازه دهید من به میدان جنگ بروم (وَ خَرَج شابٌّ
قُتِلَ ابوهُ فِی الْمَعْرَکة. این طفل کسی است که قبلًا پدرش شهید شده
است.) فرمود: تو کودکی، نرو.
عرض کرد: اجازه دهید، من می خواهم
بروم. فرمود: من می ترسم مادرت راضی نباشد. گفت: «یا اباعبداللَّه! انَّ
امّی امَرَتْنی» مادرم به من فرمان داده و گفته است باید بروی، اگر خودت را
فدای حسین نکنی از تو راضی نیستم.
این طفل آن چنان باادب است، آن چنان
باتربیت است که افتخاری درست کرد که احدی درست نکرده بود. هر کسی که به
میدان می رفت، خودش را معرفی می کرد. در عرب رسم خوبی بود که افراد، خود
را معرفی می کردند و به همین جهت که این طفل خود را معرفی نکرد، در تاریخ
مجهول مانده که پسر کدامیک از اصحاب بوده است.
مقاتل، او را نشناخته اند، فقط نوشته
اند: «وَ خَرَجَ شابٌّ قُتِلَ ابوهُ فِی الْمَعْرَکةِ». چرا؟ آیا رجز
نخواند؟ رجز خواند اما ابتکاری به خرج داد و رجز را طور دیگری خواند؛
ابتکاری که هیچ کس به خرج نداده بود. این طفل وقتی به میدان رفت، شروع کرد
به رجز خواندن. گفت: «امیری حُسَینٌ وَ نِعْمَ الْامیرُ»
ایهاالناس! من آن کسی هستم که آقایش
حسین است و برای معرفی من همین کافی است. امیری حسین و نِعَم الامیر سرورُ
فؤادِ البشیرِ النّذیر. (منبع: شهید مرتضی مطهری آزادی معنوی. هجرت و جهاد)
بررسی شد قم : پردیسان. منزلم. ۱۷ مهر ۹۶ برابر با ۱۸ محرم الحرام ۱۴۳۹ ه ق و ۹ اکتبر ۲۰۱۷ م ساعت ۱۷/٣۵ دقیقه.
پاسخ دامنه : به نام خدا. سلام من هم به شما جناب شیخ مالک. وقتی خواندم
سه حس به من دست داد: یکی رَجزِ امیری یاحُسَین نِعْمَ الْامیر است که مرا به یاد نمآهنگ
کربلا _کار مشترک حامد زمانی و علیرضا هلالی_ انداخت که آذر 1393 در وبلاگم
دامنۀ دارابکلا گذاشته بودم و رفتم نجف کربلا. حس دوّم تخیّلم بود که یک لحظه گفتم کاش ایرانی
ها خبردار می شدند و به یاری امام حسین (ع) می شتافتند. این از برگ های
غامض تاریخ آن دوره است که هنوز کشف نشده چرا ایرانی ها در واقعه کربلا
نبودند تا ضدّ حکومت یزید وارد عمل شوند و مانع آن ستمگری فجیع علیۀ اهلبیت (ع) شوند. حسّ سوم درکِ رشادتی ست که این جوان
گمنام شهید کربلا در آن صحنۀ اجازه گرفتن از حضرت سیدالشّهداء (ع) پدید آورده است.
حَبّذا احسنت جناب شیخ مالک.
به قلم مهندس محمد عبدی سنه کوهی
با سلام به محضر شما رفیق شفیق. برای پست مطلب حجت الاسلام حاج شیخ مهدی مومنی (اینجا) از باب شجره ای به هم وصل اصل نسَبی هستیم. این مطالب را شایسته بیان و افزودن به زندگی نامه ایشان به محضر ارسال می دارم:
شیخ مهدی ابن حسین ابن شابا ابن مومن
اصفهانی تبار ساکن روستای اوسا که هم مادر بزرگش و زن باباش (خوردِ مار)
ایشان سنه کوهی بودند و بعلاوه خود نیز از جهتی با نسل ما (عبدالله دسی سنه
کوه) پسر عمو حساب می شوند و ... .
دامنه: به نام خدا. سلام. از بابت این افزودۀ شجره نامه ایی به زندگی مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی مؤمنی ممنونم. بر شناخت من و روشن سازی اصل و نسَب مدد کردی.
عکس و حرف
نکته های کوتاه دامنه
در ادامۀ مطلب >>
به قلم دامنه.
به نام خدا. فرهنگ لغت دارابکلا. در محاورۀ دارابکلایی ها منقار پرندگان
«چُوکُّولوم» است و دماغِ و بینی حیوانات، فنی. بگذرم از این، که وقتی
دارابکلایی ها مثلاً خشم می کنند، به همدیگر از سرِ عیب و نقص و طعنه و
کنایه و لُغز می گویند: بلا وِن فنی ره بخاره، چُوکُّولومه.
اما من در این پست می خواهم این عبارتِ «وَن دِماغ دِله اِتّ ذرّه فهم دَنیّه»
را کمی شرح کنم؛ به همان سبک همیشگی ام که در سلسله مباحث فرهنگ لغت
دارابکلا می نگارم. پس به تعمُّد از فِنی و چُوکُّولوم می گذرم و به دِماغ
دِله فهم دَنیّه می چسبم:
جای دور نروم، اول از همه بگویم که
مرحوم مادرم وقتی از زبان هر کسی ادبیاتی نامناسب و زشت می دید و می شنید،
از سرِ نصحیت و برائت از آن واژگان زمُخت و بد، می گفت: اینجه ره، وَن
دِماغ دِله اِتّ ذرّه فهم دَنیّه.
حالا با چند مثال این عبارت را جامی اندازم بهتر است بگویم بر یادها می آورم:
1- هر گاه در خانه ای دعوا موَا راست شود، این به اون می گه: خاش دِماغ دِله اِتّ ذرّه فهم دَکون.
2- وقتی شوهره، بد و بیراه می گه. زنه می گیه: کِه خانِه خاشِه اون دِماغ دِله اِتّ ذرّه فهم دَکانی.
3- هنگامی که میانِ زن و شی، هنگامه ای بپا شد و همسایه در سره غوغایی برخاست، اون به اون می گه: از اوَّل هِم دَکّال تِه دِماغ دِله اِتّ پِمبلیک فهم دَنی بیه.
در ضمن بر یادها آورم که:
دَکّال یعنی هیج اصلاً ابداً.
پِمبلیک یعنی خیل خیل خیلی کم.
و دِماغ هم در این عبارت تمسُّخری یعنی مغز و مُخ و عقل. نه بینی و فنی و چُوکُّولوم. تا لغت بعد من بگذرُم.
ثبت و انتشار همزمان در «فرهنگ لغت دارابکلا» اینجا
اینم منقار و فِنی و چُوکُّولوم
به قلم مهندس محمد عبدی سنه کوهی
سلام بر شما کبلاقا ابراهیم عزیز. در
متن مورد اشاره پست معرفی روحانیت دارابکلا اشاره به زندگی نامه مرحوم
شادروان بلند جایگاه ملاولی داربکلایی (اینجا)
پدر حجت الاسلام شیح نصرالله و پدر بزرگ حجت الاسلام حاج شیخ علی اکبر
داربکلایی این افزوده از دفتر شجره خویش تقدیم حضور می نمایم:
عکس شجره نامه ارسالی عبدی
ملاولی ابن حبیب ابن علیجان میراثدار
خادم دو امامزاده جلیل القدر داربکلا و خادم مسجد و تکیه پایین بوده اند و
این خادمی میراث این نسل از قدیم الایام بوده است و هنوز در نسل جدید تداوم
دارد و فرزندان حاج حسین دارابکلایی و پسر حاج صفر دارابکلایی هم اکنون در
خدمتگذاری این جایگاه رفیع هستند. کربلایی ملاولی صاحب سه فرزند پسر و دو دختر در ازدواج با
کربلایی هاجر آهنگری خواهر حاج بابا و... بوده است. پسرانش حاج حسین ، حاج
صفر و حجت الاسلام شیخ نصرالله و دخترانش حاجیه خدیجه همسر حجت الاسلام
حاج سیدمهدی شفیعی و کربلایی آسیه همسر مصیب رمضانی دارابی هستند.
دو محمّد، دو کبل آقا، هر دو شجره نویس: کبل سید محمد شفیعی. کبل محمد عبدی سنه کوهی
این نسل از پاکان دارابکلا و مورد وثوق و
احترام خاص مردم این دیار از قدیم الایام بوده و هستند و افتخار خادمی هم
از همین نظر در این نسل تاکنون تداوم داشته و دارد . صوت و لحن از حنجره
خدادی این نسل بخصوص شرکت فعال و گسترده در تعزیه گونه کاروان روز عاشورای
دارابکلا از قدیم الایام مورد عنایت و توجه این نسل هم می باشد . در این
مورد می توانید از پیران محل بخصوص از حاج کل سید محمد شفیعی شجره نویس
محل بیشتر بشنوید و پیگیر باشید.
پاسخ دامنه:
به
نام خدا. پیش از ادای سلام بگویم بارک الله. احسنت به این حافظه و شجره
نگاری های پژوهشمندانه ی شما. سلام بر مهندس. بسیار افزوده ی پُرباری بود.
خودم بادقت نسبت های این خاندان را یاد گرفتم. نکته ی خوبتر آن که تأکیدت
را برده ای به سابقۀ بلندشان به مُتولّی گری تکایا و امامزاده ها. نیز
عُهده داری کاروان اُسرای عصر عاشورای دارابکلا. در وبلاگ روحانیت دارابکلا
نیز پست شد. اینجا.
به قلم دامنه.
به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی از مُلّایان قدیم روستای
دارابکلا، یک شیخی ست که در محلّۀ آغوزگالۀ یورمله ساکن بود. درست بعد از
پیچ کوچۀ مرحوم میراحمد موسوی، در همسایگی مرحوم محمدعلی. قبل از خونۀ
مرحوم شیرمحمد.
این ملّا _که
نامش را به خاطر ندارم_ به کارِ خویش مشغول بود و در اجتماع ورود چندانی
نداشت. من که اسمش را نمی دانم، به اختیار نامِ «ملّای آغوزگاله» بر آن شیخ
گذاشتم، تا به لحاظ جا و مکان، دانسته شود در کجای محل زندگی می کرده است.
حتی از شیخ وحدت هم نامش را پرسیدم،
ایشان اسمی ازو در ذهن نداشت، ولی یک قضیه ایی را بر من تعریف کرد که جالب
است؛ خلاصۀ آن حکایت را می نویسم:
مرحوم مادرمان برای شیخ تعریف می کرد در
حومۀ آغوزگالۀ یورمله، در زمانۀ دور شیخی زندگی می کرد که مردم، کمتر یا
به نُدرت وی را به عنوان روضه خوان دعوت می کردند. سرش به امورش بود. گویا
کشاورزی و باغداری هم می کرد.
نقل است یک روزی یکی از اهالی محل، آن
مُلا را برای روضه خوانی منزلش دعوت کرد. غروب وقتی مُلا سراغ عمّامه اش
می رود که بر سر گذارد و راهی دعوت شود تا بعد از مدت مدیدی به یک منبری
دلخوش شود، دید مرغ کُرچی داخل عمامه اش تخمگذاری کرده است. چون از بس
عمامه را استفاده نکرده بود و روی طاقچه اتاقش گذاشته بود، مرغ هم گودی آن
را محلی امن برای جوجه کِشی یافته بود.
خدا این ملای غریب و
ناآشنای روستای ما را غریق رحمت کناد. خدا را چه دیده ای! شاید این پست _که
به یاد و ارزشگذاری اش نوشته ام_ موجب شود، کسی پیدا شود اطلاعاتی از او
بیابد و به دامنه ارسال نماید و موجب ثواب و ماندگاری گردد.
ثبت و نشر همزمان در وبلاگ «روحانیت دارابکلا»، اینجا
به قلم حجت الاسلام والمسلمین مالک رجبی دارابی
بسمه تعالی. سلام. شاید سوالات زیر را
با یک نوشته ی دیگر بیش از یک سال قبل نوشتم ولی این نوشته با آن نوشته
قبلی فرق دارد . و اما آن سوالات را جواب جدید تقدیم میکنم . چرا نماز صبح
ما قضا میشود؟ راه درمان آن چیست؟
قضا شدن نماز صبح ، معلول علت های
مختلفی می باشد مهمترین عامل آن این است که انسان فراموش کرده است هدف خلقت
او چیست و دین و عبادت چه نقشی در رسیدن به این هدف دارد. آیا در مواقعی
که قرار است صبح زود از خواب بلند شوید نیز نمی توانید از خواب بلند شوید؟
مانند مواقعی که برای رفتن به کوه و گردش با دوستان خود صبح زود برنامه
ریزی نموده اید ؟ یا مثلا امتحان دارید!؟
آیا تاکنون فکر کرده اید چرا وقتی با
دوستتان قرار دارید، فوراً بیدار می شوید و چه بسا بدون کوک کردن ساعت و از
مدتها قبل از ساعت قرار، خود به خود بیدار می شوید و هیچ چیزی مانع بیدار
شدن شما نمی شود، اما هنگامی که می خواهید نماز بخوانید و با خدا صحبت کنید
و قرار ملاقات با خدا دارید، اینطور نیست و هر کاری می کنید بیدار نمی
شوید و اگر بیدار شوید، دوباره می خوابید؟
اما مشکل چیست؟ مشکل این است که به
قراری که با دوستمان داریم بیشتر معرفت و ایمان داریم و رابطه با دوستان را
بیشتر دوست داریم تا نسبت به خداوند. مشکل در ضعف ایمان است. نمی دانیم
خدا چیست و چه خاصیتی برای ما دارد. وقتی یاد دوست را در ذهن خود کوک می
کنیم، بدون ساعت بیدار می شویم، ولی وقتی یاد خدا را در خود کوک می کنیم،
نمی توانیم بیدار شویم. این یک مشکل فنی ایمانی است.
تمام کسانی که صبح بیدار می شوند تنها
به وسیله ی ساعت بیدار نمی شوند. ساعت کمک می کند، ولی ساعت به انسان
انگیزه نمی دهد. اگر می خواهید صبح بیدار شوید، اول باید عشق خدا را در
خودتان کوک کنید. ۱۶ مهر ۹۶ برابر با ۱۷ محرم ۱۴۳۹ ه ق و ۸ اکتبر ۲۰۱۷.
پاسخ دامنه:
به نام خدا. سلام
من هم به شما. طرحِ این بحث را بسیارجالب و ضروری می دانم. از نظر من
ستایش و نیایش و پرستشِ خدای متعال، روحی پَرستنده و جانی پُرسنده می طلبد.
هر کس در خود این دو را غایب ببیند، نمازِ صبح که سهله، در بیداری ظهر و
عصر و مغرب و شام هم به حالِ کُسالی و به خیالِ بی خیالی طی می کند. عبادت،
عبودیت می خواهد و نماز هم، عشقِ عبدالله به الله.
زندگینامۀ من.
به نام خدای آفرینندۀ آدمی. با آن که خود به رشتۀ ادبیات علاقۀ بی حدی
داشتم، اما مهندس سیدعلی اندیک و مهدی مقتدایی به من قبولاندند رشتۀ علوم
تجربی بروم. آن دو خود به ترتیب در علم و صنعت تهران و دانشگاه شریف،
مهندسی ریخته گری و علوم ریاضی خواندند. از این رو، فکر می کردند من هم به
ریاضی و یا تجربی بروم، مفیدترم. رفتم.
حرف شان را گوش کردم تجربی رفتم. سه درس
پایه ای این رشته فیزیک، شیمی و زیست را خوب نمره می آوردم. خود نیز کم کم
واقف شده بودم تجربی بهتره. آن زمان این رشته به قول معروف پرستیژ و کلاس
داشت! اما من در جیبم همیشه کتاب های دکتر شریعتی و استاد شهید مرتضی مطهری
را حمل می کردم و بکوب می خواندم، گاه و بی گاه. حتی سرِ جلسه، کُنج مدرسه
و زاویۀ کلاس حینِ درس دادنِ معلم. چه لذّت و شوق و عشقی داشت مباحث دکتر و
استاد.
دامنه و رفقا. دهۀ 60. مزار و میان شورش دارابکلا
ناگهان مسیر اصلی زندگی ام زاویه ای
دیگر به خود گرفت: جنگ، تجزیه طلبی، خودمختاری، شورش ها و تنازعات داخلی
میان گروه ها، گروهک ها، جریان ها، سلطنت طلب ها با انقلابیون _که عُمدۀ
آنان در آن زمان «خط امام» خوانده می شدند_
فضای کشور را دگرگون کرده بود. ما هم دگرگون می شدیم وقتی این همه جفا را
می شنیدیم، نمی شد بچه انقلابی باشی و این ها را ببینی و ساکت و سیب زمینی
بی رگ بمانی. خصوصاً وقتی رهبری نظام _که بسیار در قلوب جای داشت و یک کلمه
اش طوفان بپا می کرد_ از جوان ها و دانشجوها و حتی دانش آموزها می خواستند
که به کمک جبهه ها بشتابند.
من هم که چندین مرحله به آموزش های نظامی کوتاه مدت _که اغلب شهید پاسدار علی اکبر درویشی ولشکلایی مربّی نظامی و تاکتیکی ما بود_ رفته بودم، روحیه ایی یافته بودم که به جبهه بروم.
جوان هایی مثل ما، هم در درون خود را
ندا می دادیم به فرمان امام لبیک بگوییم در جنگ حاضر شویم و هم رفقا همدیگر
را فرا می خواندیم به این راه. به هر حال، برای نخستین بار در سال 60 راهی
جبهه شدم؛ درس و کلاس و مدرسه را در امان خدا گذاشته به زعم خود به عقیده
ام عمل و به اَهمّ (=دفاع مقدّس) در برابر مهم (=درس)، اقتداء نمودم. می
گویم چگونه و کجا... . تا بعد.
ثبت و انتشار همزمان در «آنچه بر من گذشت»، اینجا
سی و پنجمین سالگرد شهادت سیروس
شیراز
نکتۀ کوتاه دامنه:
به نام خدای شهیدان. 15 مهر 1396 سی و پنجمین سالگرد شهید سیروس اسماعیل زاده یکی از 19 شهید
روستای دارابکلاست. او و تمامی رزمندگان 8 سال دفاع مقدس _که همگی
پابرهنگان و مستضعفان گیتی بودند_ به امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی
لبیک گفتند تا نظامِ اسلامیِ جایگزینِ سلطنت دیکتاتوری شاهنشاهی، در ایجاد
عدالت و از بین بردن هر گونه فساد، آقازادگی، رانت پروری، پول اندوزی،
چپاول گری و نیز در رأس همۀ پلیدی ها میراثخواری و زر و زور و تزویرگری، نمونه و الگوی حکومت های جهان گردد... .
نشریۀ «خط حزب الله» این را نوشت
متن نقلی:
«بعد از مراسم شام غریبان بیت رهبرى، آقا خطاب به میثم مطیعى نکات مهمى
فرمودند که بیش از آنکه شخصی باشد بیانگر شاخصهای مداحی انقلابی است. آقا
فرمودند: میدانم بعد از عید فطر خیلی شما را اذیت کردند و فشار آوردند،
هم به شما و هم به شعرا؛ اما مطلقا اعتنا نکنید. شما یک حرف کاملا درست و
محکمی زدید. تردید نکنید. من نظرم را همان موقع به اطرافیان هم گفتم. کار
شما کاملا درست بود. اصلا محل نگذارید به این حملهها و بدانید کار شما
مؤثر است. شما روی این جوانها تاثیر دارید. این جمعیتی که امشب آمده بود
تاثیر میپذیرد از شما.
در آن شعر هم هیچ اهانت نبود.
مسؤولان رده بالای دولتی آمدند پیش من و گفتند توهین شده؛ من گفتم خیر،
هیچ اهانتی نبوده. خود بنده هم صف اوّلی هستم. صف اوّل یک نفر نیست که؛ ما
هم مدعى بودیم و هم صف اوّلى. در آن شعر هم هست: "ما مدعیان صف اول بودیم"،
ولی معلوم شد خبرها جای دیگری است؛ دیگرانی را بردند و ماها جا ماندیم.
هیچ خسته نشوید. اگر بنای بر خستهشدن بود آنهایی که قبل از انقلاب زندان
رفتند و کتک خوردند و تبعید شدند باید خسته میشدند. سفت بایستید و خسته نشوید. اگر خسته نشوید خداوند به کارتان برکت میدهد، و برکت داده است. راه درست همین است که شما دارید میروید.
من همیشه شما را دعا میکنم، اما سر قضیه عید فطر فقط دعا نبود؛ هم دعا
میکردم، هم حمایت کردم و نکاتی را به آنهایی که باید میگفتم گفتم.
حمایت قاطع رهبر انقلاب از شعر
عید فطر میثم مطیعی نشان داد خیلی از مدعیان ولایتمداری، از فهم ولیّ زمان
خویش فرسنگها فاصله دارند. از دیوار سفارت بالا رفتن را انقلابیگری
دانستند، آقا آن را محکوم کردند. شعر عید فطر را افراطیگری خواندند، آقا
از آن حمایت کردند.» (منبع)
توضیح ضروری دامنه
به نام خدا. در نماز عید فطر
امسال (5 تیر 1396) در تهران، میثم مطیعی شعری قرائت کرد که موجب اعتراض
حامیان دکتر حسن روحانی شد. شعری بشدّت سیاسی و کنایه ای. که می گویند
سُرودۀ یک شخص خاصی! ست و او آن را در آن نماز عیدفطر خواند . در میانۀ آن
شعر بلند، این دو بیت سروصدا زیادی کرده بود. چون آن روز که هنوز نماز آغاز
نشده بود، حسن روحانی در ردیف اول نشسته بود. فردی که در یک انتخابات
رقابتی شدید با حمایت مصلحتی جناح چپ _که در ادبیات سیاسی «اصلاح طلبان»
نامیده می شوند_ با آرای 24 میلیون ایرانی برای بار دوم انتخاب شده بود:
ای نشسته صف اول! نکنی خود را گُم
پی اقدام تو هستند هنوز این مردم
چند روزی تو مقامی به امانت داری
مَنصبت را نکند طعمه خود پنداری
....
(متن کامل شعر در خبرگزاری مهر: اینجا)
بسمه تعالی.
سلام علیکم. بنده هم بر حسب وظیفه می نویسم هرچند با تاخیر پیا م دادم
ببخشید . البته برای برادر بزرگوار حاج شیخ احمد آهنگری همان روز اول فوت
ابویشان جهت عرض تسلیت تلفن زدم و شماره تلفن حجةالاسلام حاج آ قا رضای را
نداشتم تا بیشتر در خدمتشان باشم.
در هر صورت اخیرا سه مومن معروف و مشهور
(سید مظلوم مرحوم حاجی آقا رضایی و مرحوم حاج محمد آهنگری و مرحوم حاج
غلامحسین حکیمی) از اهالی محلمان را از دست دادیم خدا رحمتشان بفرماید و به
بازماندگانشان (فرزندان و اقوام و خویشان دور و نزدیک) تسلیت گفته و بقاء
عمرشان را از خداوند متعال مسئلت داریم. ارادتمند مالک رجبی دارابی.
پاسخ دامنه:
به نام خدا. کار شایسته ای کرده ای.
مردم از پیام تسلیت روحانیون دلشاد می شوند، این فرهنگی زیباست میان ما.
ممنونم. خدا این سه تن و مادر مهربانت را _که خیلی زود به علت حادثۀ دلخراش
تصادف، دارِ فانی را وداع گفت_ رحمت کند.
در ضمن همانطوری که خود دیده اید، من در
بارۀ مرحومان حاج محمد آهنگر و حاجی حکیمی پست گذاشتم. ولی در مورد مرحوم
آق رضایی کسی به من اطلاعی نداد و چند روز بعد خبردار شدم که درگذشت. اما
به احترامش عکسش را در اینجا پست کرده بودم. به کامنت شما هم پاسخ توضیحی دادم.
به قلم دامنه.
به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. از دیگر روحانیون روستای اوسا و
دارابکلا، مرحوم حجة الاسلام والمسلمین شیخ مهدی مؤمنی دارابی ست؛ عموی
حُجت الاسلام والمسلمین شیخ علی مؤمنی دارابی. به عبارتی دیگر داماد مرحوم
حاج اسدالله طالبی محلّۀ ببخیل. نیز پدرهسرِ مرحوم مهندس اکبر مؤمنی دارابی
همکلاسی و دوست نابغۀ من که در امور برق و مخابرات
خُبره و مُبتکر بود. قبر آن مرحوم و مهندس هر دو در جوار هم، در امامزاده
علی اکبر اوساست. (عکس زیر)
قبر مرحومان شیخ مهدی مؤمنی و مهندس اکبر مؤمنی. امامزاده علی اکبر. تاسوعا. 8مهر1396. عکاس: جناب یک دوست
مرحوم شیخ مهدی مؤمنی در مشهد تحصیل کرد
و از دوستان بسیارنزدیک شیخ وحدت بود که من در سرگذشت شیخ وحدت در بخش
قضایای مشهد به داستان های او و شیخ وحدت پرداخته بودم، از جمله در این
قسمت: اینجا. و نیز در بخش های دیگر سرگذشت. آن دو، رفاقت شان تا آخرین روزهای حیات مرحوم مؤمنی ادامه داشت و به هم بسیار دلبستگی داشتند.
روح مرحومان (شیخ مهدی و مهندس) شاد و بر همۀ مؤمنی های اوسا _که خاندانی مذهبی و متدیّن و مشهوری اند_ درود و سلام باد.
افزودۀ مهندس محمد عبدی سنه کوهی
به قلم مهندس محمد عبدی سنه کوهی.
با سلام به محضر شما رفیق شفیق. برای پست مطلب حجت الاسلام حاج شیخ مهدی
مومنی (اینجا) از باب شجره ای به هم وصل اصل نسَبی هستیم. این مطالب را
شایسته بیان و افزودن به زندگی نامه ایشان به محضر ارسال می دارم:
شیخ مهدی ابن حسین ابن شابا ابن مومن
اصفهانی تبار ساکن روستای اوسا که هم مادر بزرگش و زن باباش (خوردِ مار)
ایشان سنه کوهی بودند و بعلاوه خود نیز از جهتی با نسل ما (عبدالله دسی سنه
کوه) پسر عمو حساب می شوند و ... .
دامنه: به
نام خدا. سلام. از بابت این افزودۀ شجره نامه ایی به زندگی مرحوم حجت
الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی مؤمنی ممنونم. بر شناخت من و روشن سازی اصل
و نسَب مدد کردی.
ثبت و نشر همزمان در وبلاگ «روحانیت دارابکلا»، اینجا
هشدار تکان دهندۀ شهید آیت الله مرتضی مطهری
سلسله مباحث شهید مطهری
«هر وقت و هر زمان که پیشوایان مذهبى مردم -که مردم در هر حال آن ها را نماینده واقعى مذهب تصوّر مىکنند- پوست پلنگ مى پوشند و دندان ببر
نشان مى دهند و متوسّل به تکفیر و تفسیق مى شوند، مخصوصاً هنگامى که
اَغراض خصوصى به این صورت در مى آید، بزرگترین ضربت بر پیکر دین و مذهب به
سود مادّیگرى وارد مى شود.»
(از کتاب علل گرایش به مادیگری اثر شهید مطهری. منبع اینجا)
علی مطهری نوشته است
«محدودیتهای جدید برای جناب آقای
سیدمحمد خاتمی که گفته میشود از سوی دادگاه ویژه روحانیت به ایشان اعلام
شده و این خبر توسط نزدیکان وی تایید شده است، گذشته از غیر قانونی بودن آن
که یک دادگاه بدون حضور متهم و شنیدن دفاعیات او و احیانا وکیلش و استفاده
او از حق اعتراض و تجدید نظر چگونه چنین حکمی را صادر کرده است، انسان را
به فکر وا می دارد...
در حالی که افکار عمومی جامعه پی در پی علامت میدهد که مخالف ادامه حصر خانگی است، آنها یک حصر دیگر اضافه میکنند و شخصیتی را بدون مستند قانونی از حقوق اجتماعی و شهروندیاش محروم مینمایند...
برخی شوراها و نهادهایی مثل دادگاه ویژه روحانیت، قانون اساسی و مجلس را دور می زنند و کشور را به سوی خودکامگی
سوق میدهند، همان چیزی که برای نابودی آن انقلاب کردیم. علاوه بر این
آیا اینها فکر نمیکنند که با این محدودیتها بر محبوبیت آن سید
میافزایند؟ اگر ایشان و دو نفری که در حصر خانگی به سر میبرند خطایی
کردهاند باید روال قانونی خود را طی کند و تکلیف آن همراه خطاهایی که بخشی از نظام در آن وقایع مرتکب شد در دادگاه علنی صالح روشن شود.
اگر این ها در طولانی کردن اعتراضات و در نتیجه بهره برداری دشمن خطا کردهاند، در مقابل مثلا برخی اعضای شورای نگهبان و رئیسجمهور سابق خطاهای فاحش مرتکب شدند.
این نمیشود که مردم را برده خود
بدانیم و برای آنها دستور حصر و محدودیت صادر کنیم. مجلس در این جا وظیفه
سنگینی دارد و باید از حقوق ملت دفاع کند و اساسا فلسفه وجود مجلس
جلوگیری از خودکامگیها و دفاع از حقوق ملت است. (منبع)
نوشتۀ جناب رهگذر:
«سلام دوست عزیز. از مروت به دور است که چون ما از کسی خوشمان نمی آید
بجای نقد سخنان او به ترور شخصیتی بپردازیم و مثلا دلمان را به اینصورت خنک
کنیم. اما در خصوص سخنان آقای ملکیان. [پست «مصباح از نظر مصطفی ملکیان» اینجا]
1- خوب ممکن است آقای
ملکیان از خیلی افراد خوششان بیاید و یا از خیلی ها بدش بیاید؛ خوب این چه
دخلی به بنده مخاطب دارد؟! مگر ملکیان کیست؟ مگر او محور حق و باطل است که
حالا مثلا از فلانی بدش بیاید پس او آدم بدی است؟!
2-اگر فرض بگیریم آقای
ملکیان کینه ای از آیت الله مصباح ندارد و این سخنان رو هم بی طرفانه و
بدون تعصب گفته باشد (که البته از ظواهر امر معلوم است که کاملا جهت دار و
غیر منصفانه است) در نهایت امر میتوان گفت که این برداشتی شخصی است و ربطی
به دیگران ندارد کما اینکه افراد دیگری وجود دارند که خلاف نظرات آقای
ملکیان رو دارند.
3- از همه این حرفها که
بگذریم همین چند خطی هم که مصاحبه کرده اند دارای تناقضات خنده داری است.
مثلا ایشون یک جا می گویند: "دلایلی داشت که من مرید ایشان نشدم و از جرگه
مصباحیّون دور شدم: اول این که آقای مصباح خیلی دستخوش تعصب و بیمدارایی
نسبت به هرگونه دگراندیشی بود" اما مثل اینکه یادشان رفته که چند پاراگراف
قبل گفته بودند: "آقای مصباح تا جایی که من اطلاع داشتم، یگانه روحانیای
بود که در دهه ۵۰، به ضرورت یادگیری علوم و معارف غربی توجه داشت و تاکید
داشت طلاب باید علوم و معارف غربی را یاد بگیرند." بیایم بجای برچسب زدن به
دیگران و بجای پیش داوری ها، اگر نقدی به اندیشه ها و گفتمانها داریم،
عالمانه، صبورانه و بی تعصب مطرح کنیم. و به این نکته اعتقاد داشته باشیم
که شاید حتی ما هم گاهی اشتباه کنیم.»
پاسخ دامنه:
به نام خدا. سلام من هم
به شما جناب «رهگذر». از این که با ورود به بحث و وقت گذاشتن برای متن،
دَین خود را به باورهایت نسبت به آیة الله آقای مصباح اَداء کرده ای، جای
خوشحالی دارد و من این روحیه ات را تحسین می کنم.
1- من بارها متذکر شده
ام وقتی در ابتدای پست می نویسم «متن نقلی» بدین معناست که من نسبت به مفاد
آن پیش داوری نمی کنم. این گونه مطالب را برای اطلاع خوانندگان شریف
انتشار می دهم تا خود به نتیجه برسند. مثل خودِ شما که متن را خواندی و
نظرت را با صراحت ارسال کرده ای.
2- به هر حال همان
طوری که آیة الله مصباح در بسیاری از زمینه ها و حتی افراد و جریان ها و
رویدادها، دیدگاه خود را آزادانه بیان و نشر می دهد، این حق دیگران هم هست،
نسبت به ایشان که در جمهوری اسلامی ایران بعد از رحلت امام، وارد عرصۀ
حکومت شده است و حتی جریانی به اسم جبهۀ پایداری را رهبری می کند، نظر خود
را بیان بدارند. حالا خواه از نظر شما مصطفی ملکیان عددی باشد یا نباشد.
مهم این است حرف های این فیلسوف بازخوردهای وسیعی در جامعه دارد و دیدگاه
هایش مورد توجه است. این که ملکیان درست گفته است یا نادرست، به خوانندگان
مربوط می شود از جملۀ همین دیدگاه آزاد شما.
3- گفتی ترور شخصیت و
دل را خُنک کردن و ... . می گویم این گونه که داوری کردی نیست. اگر منظورت
من هستم، باید عیان کنم من اساساً در کیشِ شخصیت هیچ جُنبنده ای گرفتار
نیستم الّا 14 معصوم (ع) که دلسپردن به آنان عین آزادگی و رهایی ست. پس اگر
روزی ببینم آقای مصباح حرف مهم و برحقّی زده، آن را منتشر می کنم، و اصلاً
نسبت به عُلمای مذهبی دچار دشنام گویی و خدای ناکرده مخالفت ورزی شخصی
نبوده و نیستم.
آقای آیة الله مصباح به
گونه ای اند، که من با اصول و چارچوبه هایی که دارم، دیدگاه های ایشان را
در بسیاری از زمینه ها پذیرا نیستم. این حقّ هر شهروندی ست که در مسائل
فکری و دینی، آزاد بیندیشد و در احکام شرعی تعبّد بورزد و البته بکوشد
حکمتِ احکام را نیز درک کند.
ممنونم از بیان صمیمی و
دلسوزانۀ شما. ان شاء الله شما هم، کسی را بُت نمی سازید که آسیب و آفت
بزرگی ست و نیز بلا و خورۀ عقل و تفکر و رشد. از شما سپاس دارم و امتنان.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. از دیگر روحانیون قدیمی روستای دارابکلا، مرحوم ملا ولی دارابکلایی
ست؛ پدربزرگ حُجج اسلام شیخ علی اکبر دارابکلایی و شیخ نصرالله
دارابکلایی. این عالِم دینی روستا نیازمند معرفی بیشتر است که مترّصد هستم
جناب شیخ علی اکبر دارابکلایی نوۀ گرامی و فاضل آن مرحوم چنین خواسته ایی
را اجابت کنند.
متأسفانه دسترسی من به جمع آوری اطلاعات در بارۀ ایشان ممکن و میّسر نبود. حتی به سایت
دوست دانش پژوه ام مهندس عبدی سنه کوهی _که با این خاندان نسبت نزدیک نسبی
دارد_ مراجعه کرده ام با جستجوی زیاد نتوانستم مطلبی بیابم. گویا ایشان
برای آن روحانی پستی نوشته بود که اگر به دستم رسید به این متن خواهم
افزود. روح آن شیخ شاد و نامش برای تاریخ روستای دارابکلا ماندگار.
افزودۀ اصلاحی جناب حجت الاسلام شیخ مالک به متن:
«سلام. ملاولی پدر شیخ نصرالله و
پدربزرگ شیخ علی اکبر است. ملاولی یک پسر روحانی داشت برادر شیخ نصر الله و
عموی شیخ اکبر، هم سن و سال مرحوم آفاقی بود که در جوانی فوت کرد. شنیدم
نامزد هم داشته»
دامنه: ضمن سلام به شما. حقیقتاً موجب خوشحالی ام شده، اصلاحیه زدی به متن من. خدا را شکر اطلاعاتی از آن مرحوم ارسال فرمودی. ممنونم.
ثبت و نشر همزمان در وبلاگ «روحانیت دارابکلا» اینجا
مهندس محمد عبدی سنه کوهی نیز در این باره شجرنامۀ جالبی از این خاندان ننوشته اند که در پست جداگانه، منتشر کرده ام: اینجا
کویریات دامنه: از خردمندی سؤال کردند که: می توانی بگویی زندگی آدمیان مانند چیست؟ وی در جوابشان گفت: زندگی مردم مانند اَلاکُلنگی است، که از یک طرفش سنّ آنها بالا می رود و از طرف دیگر زندگی آنها پائین می آید! (منبع)
سوم مرحوم حاج محمد آهنگر و چهلم مرحوم حاج محمود اسماعیل
عکس ها در اینجا
سوم مرحوم حاج محمد آهنگر. پایین تکیه دارابکلا
و
چهلم مرحوم حاج محمود اسماعیل. منزل آن مرحوم
متنی به قلم دامنه
به نام خدای حکیم
سلام می کنم به روح یک مؤمن پاکباختۀ اُسوۀ دیار ما. یک عاشق اباعبدالله الحسین کربلا و درس ها و عبرت های عاشورا.
حکیمی حکیم و طبیب دارابکلایی ها بود در آن اوج فقر و نداشتی ها.
حکیمی نیازرسان نیازمندان و مدَد رسان ضُعفا بود در علَن و خفاها؛ کاری که مَرضیِّ خدای حکیم است و بنده های دانا.
حکیمی احیاگر خوبی ها بود و وفاکنندۀ سنّت ها و ارزش ها.
حکیمی مؤسّس خَدوم مسجد بود، مسجد امام حسن مجتبی.
حکیمی مردِ باایمانِ با شور و شعور بود و رهروِ خدای باری تعالی.
حکیمی چه زیبا خواست، خود وصیت کرد که قبر و پیکر پاکش بیاد مزار روستای دارابکلا.
حکیمی مدیدی از بانیان امامزاده داوود محلۀ هفت حوض دارابکلا بود و سال ها به این مردم و محلّۀ مهدی آبادی ساری خدمت کرد و هدایت ها.
حکیمی خادم الحسین برجسته ای بود و مردی شایسته و شیفتۀ ائمۀ هُدی.
حکیمی بزرگِ محلِّ سُکنایش بود و گویی «پدرِ» محلّۀ مهدی آبادی ها.
حکیمی در یک کلام در دیده ها و دل ها محبوب بود و در جامعه و میان مردم رونق بخش مجالس، و نیز روح رسانِ محفل ها.
استقبال جانانۀ مردم از پیکر پاک مرحوم حکیمی خود گواهی ست بر این قلم شیدای آن شیفتۀ حضرت سیّدالشّهداء.
کاش همنشین حکیمی بودم تا از او حکمت می گرفتم و پندها و نکته ها.
تسلیت می گویم رحلت و کوچ ابدی این عبدِ وارستۀ به خداپیوسته را به همۀ بازمانده ها؛
از جناب آقای بیژن حکیمی وکیل گرامی گرفته تا دختران معلم و آگاه
و نیز بر تمامی منتَسبان نسَبی و سببی ها
و بر خاندان حاج رضا، دائی اسحاق رجبی ها و خراسانی ها فامیل های ارجمند ما.
نیز
به قبر منوّر نورِ دیدۀ من والدینم شیخ علی اکبر طالبی و مُلا زهرا آفاقی
پیام دارم که خوش و شاد باشین مهمان خوب خدا دارین در مزار ما، حکیمی؛ همان
که با جان دل به مدَد شما می رسید در اوج مریضی ها با خُبرگی ها و طبابت
تجربی ها و صبر و حوصله و دلسوزی ها.
مادرم من به جای تو برای این مرد خوب، خوب گریستم و قدرش را به احترام آن همه خوبی ها پاس داشتم.
مادرم کاش بودم در تشییع آن روح پیوسته به جوار رحمت خدا...
مرحوم حاج غلام حکیمی نسب. درگذشتۀ 12 مهر 1396. تشییع
جنازۀ جنازۀ مرحوم حاج غلام حکیمی نسَب. درگذشتۀ 12 مهر 1396. مزار روستای
دارابکلا. عصر پنجشنبه 13 مهر 1396. ارسالی اُم البنین دارابکلایی
به قلم دامنه. به نام خدا. فرهنگ لغت دارابکلا. اِروای تِه هَچّه بَمِرده.
به عبارتی شُسته رُفته تر این اصطلاح در گویش دارابکلایی ها یعنی به
اَرواح هر چه مُردگان تو. این زمانی اوج می گیره که میان دو یا سه نفر در
کنار هم این حالات پدید آید:
موقعی که یکی بگه: اِتّا خبر
دارمه اعی بعداً گوومّبه. طرف و طرف های این فرد مثل فردِ فلفل خورده به
ولوِله و هیجان می آیند و به اِصرار مثل عین چسب فوری می چسبند و می گن:
اِروای تِه هَچّه بَمِرده باعی (=بگو). جان مادرت باعی. زود باهی. مِه دل
حُوسوس هِکته جان من باعی. تِه جّد قسم باهی.
زمانی یکی از یکی چیزی بخواد
مثلاً بیلی، زنبیلی، موتوری، بینجی و پیچ ومِهره ای. طرف تا بگه ندارم، این
سمج می شه می گه: اِروای تِه هَچّه بَمِرده هادِه. زود پس دِمبه.
و یا وقتی یکی بی خیال باشه و
هیچی نجُنبه به او از سر لَج یا خوبی می گن اِروای تِه هَچّه بَمِرده، یِ
کّمه تکون بَخور. تِره بخُّدا قسم اتّا کمه انصاف دار.
ثبت و انتشار همزمان در «فرهنگ لغت دارابکلا» اینجا
ساخت میدانی به نام صدّام حسین! در فلسطین
به قلم دامنه. به نام
خدا. نمی دانم شمای خواننده با دیدن این عکس چگونه می اندیشی؛ من اما وقتی
دیشب در یک منبعی دیدم، تعجّبی نکردم. سرزمین فلسطین از پس از جنگ جهانی
دوم سه بخش شد که هم اینک این گونه است: نوار غزّه در دست حماس است و جهاد.
کرانه باختری رود اُردن دست محمود عباس است و ساف. و بخش وسیع آن از شمال
تا جنوب و از شرق تا غرب در اشغال صهیونیست هاست.
حال در کرانۀ باختری، فلسطینی ها (که
به یقین بخشی از یک جریان ضدّ ایرانی اند) میدانی می سازند که نامش را
گذاشتند «سیّد شهداء العصر صدّام حسین». خواستم بگویم به اقلیم کردستان
عراق هم، سالهای سال، جمهوری اسلامی ایران کمک کرد و در برابر وحشی گری های
صدام، از آنان دفاع کرد و حمایت و کمک.
حال همان مسعود بارزانی پیشمرگۀ کُرد، گویی مسعود رجوی
دیگری شده است و ساز خودمختاری و تجزیه زده است؛ این یعنی منافع ملی ایران و
منطقه در حراج و مردم این خطّه و آن خطّه در معرض خطر و توطئۀ آینده و
هراس.
به قلم دامنه.
به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی از دیگر روحانیون و عُلمای
برجستۀ قدیمی روستای دارابکلا، مرحوم شیخ علی اکبر دارابکلایی مشهور
به «کوچک آخوند» پدرِ مرحوم آیت الله حاج آقا دارابکلایی ست. این عالم بزرگ روستا را به این علت «کوچک آخوند» می خوانند، چون جثّه ای ریز و قدی کوتاه داشت.
مردم مرحوم «کوچک آخوند»، این شخصیت
محبوب، باتقوا و محوری دارابکلا را بسیار دوست می داشتند. او در دل مردم
جای داشت و خود از تهذیب نفس بالایی برخوردار بود. بر من نقل شده است ایشان
فوق العاده مورد قبول و احترام مردم روستا و دهات اطراف بود. بطوریکه مردم
محل به عشق و احترام آن مرحوم، همین خانه ایی که در عکس بیت آقا در زیر
دیده می شود را، با شور و اشتیاق خود، برای فرزندش مرحوم آقا دارابکلایی
پیشنمار مسجد جامع محل و رئیس و استاد بزرگ مدرسۀ علمیۀ امام صادق (ع)
دارابکلا، (که من در 4 تیر 1395 در بارۀ این مدرسه این دو پست: اینجا و اینجا را منتشر کرده ام) بنا کرده اند.
بیت مرحوم آقا. عکس از مهندس محمد عبدی سنه کوهی
مرحوم کوچک آخوند منبر نمی رفت. در صدر
محفل و تکیه می نشست به همۀ روضه ها با آرامش و احترام گوش می کرد. در
مسجد، نماز جماعت نیز برقرار نمی کرد. نمازها را در مسجد می خواند، ولی
جماعت برپا نمی شد، هر کس فُرادا، اقامه می نمود.
هنوز
برگزاری و اقامۀ نماز جماعت در محل باب نشده بود. نماز جماعت، از دورۀ
استقرار فرزندش مرحوم آقا در محل، رایج شد و مرتّب برقرار گردید و همچنان
بی وقفه (بجز یکی دو سالی توقف، پس از درگذشت آقا) ادامه دارد.
شیخ علی
اکبر دارابکلایی، هنر سنّتی ویژه ایی نیز داشت که هنوز آثارش در قفسۀ
کتابخانۀ مسجدجامع محل و
ادامۀ مطلب...
به نام خدا. کامنت گذاری به اسم مستعار «دوست» در دو پیام جداگانه بر دو نوشته ام (پست «باز هم بحث حصر» اینجا) و (پست «آیا در اعزام نیرو به سوریه از مجلس اجازه گرفتیم؟» اینجا)
انتقادهایی را به خودِ من و متنِ من، روانه داشته که چون خود آن را خصوصی
اش کرده من برای رعایت امانت، از پخش اصل نوشته اش خودداری می کنم. اما
مُفادش را با اختصار پاسخ می دهم تا ایشان از جواب من آگاه گردد، چون که
این خوانندۀ شریف و مُطّلع _که معلومه مرا زیاد می شناسد_ را نمی شناسم. در ضمن این پست های پاسخ دامنه را به تاریخ همان پست های مورد نقد، درج می کنم که در کنار هم دیده شود.
1- ضمن سلام به شما در مورد داعش باید
بگویم من بر خلاف شما قضیۀ داعش را پیچیده و مرموز می دانم. تحلیلم این است
دامی برای ایران بود تا پای ایران را از سازندگی و اصلاح درونی به منطقه
بکشاند و گرداب بسازد. و تحلیل داشتن هم عیب نیست چون عقل کسی را نمی شود
تخته کرد.
2- در مورد اعزام نیرو به سوریه که گفتی
«جز وظایف رهبری و ستاد کل می باشد و نیازی به مجوّز مجلس ندارد» باید
بگویم من به جملۀ امام استناد کرده بودم که فرموده بودند: «مجلس در رأس
امور است» حکمت آن این بود امام طعم تلخ استبداد صغیر و استبداد رضاخانی را
چشیده بودند لذا من آنجا گفتم از مجلس در مورد اعزام نیرو به سوریه مجوز
نگرفته اند. خودت هم می دانی قانونگذار فقط مجلس است و آیا به نظر شما برای
کسانی که در سوریه می جنگند، آیا قانون وجود دارد. من که خبر ندارم.
3- گفتی «کار نیروهای مسلح جنگیدن می
باشد و راهی دیگر مگر وجود دارد». من به این موضوع ورود نمی کنم. جنگیدن یک
بحث است اما ورود ایران به بیرون از ایران برای حفظ نظام بعثی سوریه و
خاندان اسد چیزی دیگر. این موضوع مهم منطقه ای به نظرم نیازمند مشارکت دادن
عُقلای قوم و قم است تا توطئه گران خارجی برای ما گرداب ایجاد نکنند.
4- گفتی «امام علی (ع) با خوارج همان
روش را انتخاب می نمود.» پاسخم این است امام علی (ع) در داخل محدودۀ حکومتی
خود با آنان مقابله کرد نه بیرون مرزها. البته پس از تلاش های زیاد برای
آگاه کردن آنان از افکار غلط و خشکه مقدّسی و خشونت اندیش.
5- گفتی «بی زحمت شما به عنوان یک ...
قدیمی، لباس رزم بپوش و به میدان جنگ برو تا جوانان نروند و از این ...
تشریفاتی چرا قبول نمود ه اید مگر کدام دوره ... را طی کرده ا یدکه به شما
از این ... داده اند شما به عنوان یک بسیجی ساده به میدان رزم رفته و با...
بازنشسته شده اید و دیگران با سمت های دیگر و ... دیگر».
پاسخم به شما یک کلمه است: من استراتژی امام یعنی «امروز ایران، فردا فلسطین» را هنوز هم داروی درد سیاست منطقه ای و منطقی ایران می دانم. اگر هم زیاد اصرار داری و از اَسرار باخبری! پس بیا با هم بریم یمن، که به دادِ شیعیان مظلوم گرفتار آل سعود برسیم.
به قلم حجت الاسلام والمسلمین شیخ مالک رجبی دارابی. بسمه تعالی. سلام. موضع بحث: قبائلی که به فعل کثیف پدرانشان افتخار می کردند.
اللهم العن اباسفیان و معاویه و یزید بن معاویه علیهم من اللعنه ابدا
الآبدین و هذا یوم فرحت به آل زیاد و آل مروان به قتلهم الحسین صلوات الله
علیه اللهم فضاعت علیهم العنه منک و العذاب الالیم.
مرحوم عالم بزرگوار
کراجکی (م499 هجری) در کتاب « التعجّب من أغلاط العامة فی مسألة الإمامة»
می نویسد: تعجب از عدّه ای است که به کارهایی که پدرانشان با حسین بن علی
علیه السلام انجام دادند، شاد شدند و آنها را به واسطه کار و اثری که در
قتل آن حضرت داشتند، بزرگ داشتند و به آن افتخار کردند، و به همین جهت در
سرزمین شام به این القاب مشهور و شناخته شدند. این عده عبارتند از:
1- «و أمّا بنو السراویل:
فأولاد الذی سلب سراویل الحسین علیه السّلام» بنو سراویل: اولاد کسى بودند
که پیراهن حسین بن علی علیه السلام را روز عاشورا از تن مبارکش در آورد و
برد.
2- «و أمّا بنو السرج:
فأولاد الذین أسرجت خیله لدوس جسد الحسین علیه السّلام، و وصل بعض هذه
الخیل إلى مصر، فقلعت نعالها من حوافرها و سمّرت على أبواب الدور لیتبرّک
بها، و جرت بذلک السنّة عندهم حتّى صاروا یتعمّدون عمل نظیرها على أبواب
دور أکثرهم» بنو سرج: اولاد کسی هستند که اسبانش را زین کرد تا جسد حسین بن
علی علیه السلام را لگدمال کند. بعضی از این اسب ها به مصر رسید، پس نعل
آن اسب ها را جدا کردند و از باب تبرّک بر سر خانه هایشان آویختند، و این
کار نزدشان رسم و سنّت گشت.
3- «و أمّا بنو سنان:
فأولاد الذی حمل الرمح الذی على سنانه رأس الحسین علیه السّلام» بَنُو
سِنان: اولاد کسی هستند که نیزه اى را حمل می کرد که سر حسین بن علی علیه
السلام بر آن بود.
4- «و أمّا بنو
المکبّری: فأولاد الذی کان یکبّر خلف رأس الحسین علیه السّلام» بنو
المُکَبِّرِى: اولاد کسی هستند که پشت سر بریده حسین بن علی علیه السلام
ارسالی جناب رنگین کمان
عکسها در اینجا
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی دیگر از روحانیان و به زبان عامّه مُلایان قدیم روستای دارابکلا مرحوم ملّا محمدکاظم خراسانی دارابی ست. ایشان پدر مرحوم حاج قاسم خراسانی ست و پدربزرگِ حجت الاسلام والمسلمین شیخ محمدرضا خراسانی و حاج کاظم خراسانی.
ملّا محمدکاظم که در
تنگه و گذرِ بالامحله پشت خانۀ مرحوم راستگو سُکنی داشت، مکتبخانه ای در
خانه اش داشت و زنان و مردان دارابکلا نزدش درس می خواندند. او سهم بزرگی
در سوادآموزی و قرآن آموزی روستا داشت. مردی خوشرو، خوش خُلق، مذهبی، مردمی
و جاافتاده بود. هر کس نزد او درس می خواند، برای خود مرتبه ای قائل بود.
دارابکلا مدیون این مرد بزرگ است. باید نام و یادشان را برای همیشه زنده و
احیا نگه داریم. اینان بخش اصلی فرهنگ و تاریخ ما هستند.
حجت الاسلام والمسلمین شیخ محمدرضا خراسانی نوۀ ملامحمدکاظم
خوشحالی ام این است، مادرم بانو مُلّا زهرا آفاقی نزد ایشان درس خواند و قرآن را پیش او کامل آموخت. به من نقل شده است مادرم از برترین های مکتبخانۀ ملّامحمدکاظم بود. مکتبخانۀ ملّا محمدکاظم مختلط بود. دختران و پسران و بزرگسالان همگی پیش او یکجا می نشستند و به درسش گوش فرا می دادند و نزد همگان، به او درس پس می دادند.
او مادرم را به دلیل این
که صَبیۀ مرحوم آشیخ باقر آفاقی بود، احترام والایی می کرد. بطوری که حتی
خاندان ایشان پس از وی اَنباز (=ور هِمباز) ما بودند در کشاورزی. حاج قاسم
خراسانی (بنّای سرشناس روستا که که سنگفرش های قدیمی کوچه های دارابکلا به ذوق هنری او چیده شد)
و همسرش حاجیه نرگس تا همین سال های پیشین _که هنوز به رحمت خدا نرفته
بودند_ به منزل مان رفت و آمد داشتند و بسیار باهم صمیمی بودیم. این
ارتباطات به گونی ای بود که شیخ وحدت و شیخ محمدرضا خراسانی در حوزۀ مشهد باهم رفیق و مرتبط بودند و من و کاظم خراسانی هنوزم باهم دوست و مرتبطیم.
این خاندان، یک نسل روحانی ست. امروزه نیز سه تن از پسران حجت الاسلام والمسلمین شیخ محمدرضا خراسانی نیز
روحانی اند و در مشهد تحصیل و زندگی می کنند که در پست های نوبت بعدی به
آنان خواهم پرداخت. روح درگذشتگان این خاندان مذهبی و متدیّن و مورد قبول و
احترام مردم شاد باد. صلوات.
ثبت و نشر همزمان در وبلاگ «روحانیت دارابکلا» اینجا
پاسخ دامنه
اخیراً
سرلشکر جعفری فرمانده کل سپاه در گفتوگویی تلویزیونی فرماندهی جنگ
آیتالله هاشمی رفسنجانی را انکار کرد و گفت: «فرماندهی جنگ بر عهده ایشان
نبود، نماینده حضرت امام در جبهه بودند. بیشتر برای هماهنگی ارتش و سپاه
بودند. فرماندهی جبهه سپاه یا قرارگاه همین فرماندهی بود که بر عهده
فرمانده کل سپاه و فرمانده ارتش، یعنی آقا محسن رضایی و شهید صیادشیرازی
بود. حضرت امام هم فرمانده کل قوا بودند؛ ایشان نماینده حضرت امام در جبهه
بودند. مشکل و مسئلهای بود در میان میگذاشتیم». (
منبع)
دامنه برای این واقعیت تاریخی حکم امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی را عیناً می آورد:
توضیح «پرتال امام خمینی»:
[آقای خامنه ای، رئیس جمهور، طی نامه ای به محضر امام خمینی اعلام
داشت: ... پیشنهاد مشخص اینجانب که قبلاً نیز کتباً و شفاهاً معروض
گردیده، این است که :
1ـ کلیه امور مربوط به نیروهای مسلح، ارتش، سپاه،
ژاندارمری اعم از عملیات، پشتیبانی، امور سازمانی و اداری و غیره به
شخص واحدی مفوض و محول گردد.
2ـ شخص مزبور از سوی حضرتعالی موظف گردد که امور را از نزدیک و با قاطعیت تمشیت کند.
3ـ دادگاه نیروهای مسلح موظف گردد که در تعقیب قضایی
متهمین و اجرای محکومیتها به طور کامل از نظر و دستور وی تبعیت کند. با
توجه به همۀ جوانب، به نظر اینجانب، تنها فرد مناسب برای تصدی این
مسئولیت مهم، جناب آقای هاشمی رفسنجانی است. امام خمینی در پاسخ چنین
مرقوم فرمودند:]
متن حکم امام
بسم الله الرحمن الرحیمجناب حجت الاسلام آقای حاج شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی ـ دامت افاضاته
با
توجه به درگیری رویاروی امریکای جهانخوار علیه اسلام و ایران و
هماهنگی غرب و شرق و ارتجاع منطقه در مبارزه با انقلاب اسلامی و
جلوگیری از پیروزی اسلام، به پیشنهاد رئیس جمهور محترم، جناب حجت
الاسلام آقای خامنه ای ـ دامت افاضاته ـ جنابعالی را با تمام اختیارات
به جانشینی فرماندهی کل قوا منصوب می نمایم. و جنابعالی موظف به اجرای
دستورات ذیل می باشید:
1ـ ایجاد ستاد فرماندهی کل تا تهیۀ زمینۀ وحدت کامل.
آیت الله موسوی خوئینی ها نوشت و در سایت جماران چاپ شد
«مجمع روحانیون، امروز، همان مجمع روحانیون دیروز است، ولی هرگز نمیپذیرد که چارچوب رفتارِ سیاسیِ او را دیگران به او دیکته
کنند. مجمع روحانیون نه در پی آن است که در تنور مبارزه با آمریکا نانی
برای خود بپزد و نه هرگز گمان میبرد که در دوستی با آمریکا، تا زمانی که
دولتمردان آن کشور بر طبل خصومت میکوبند، برای ملت ایران خیری نهفته است.
آنچه اما در صحنهٔ عمل رخ داده است و میدهد این است که جریانی،
در پی تصاحب کانونهای قدرت، با توان تبلیغاتی گستردهای که در اختیار
گرفته است، رقیب سیاسی خود را که از مقبولیت بالایی در بدنهٔ اجتماعی
برخوردار است تحت فشار و ضربات شدید خود قرار دادهاست؛ و باز همین جریانْ
شخصیتی را که اصلاحطلبان او را سُکاندار جریان اصلاحطلبی میدانند و با
یک اظهارنظر، سرنوشت یک انتخابات را رقم میزند از حقوق اولیهٔ شهروندی محروم میکند، چهرههای محبوب و مظلوم اصلاحطلبان را در حصر نگاه داشته است و بسیاری از اصلاحطلبان را، با بهانههای نامقبول، از ورود در کانونهای تصمیمگیری محروم کرده است و میکند، همچنان به حبسها و احضارها و خط و نشان کشیدنها و ... ادامه میدهد و...
این رقیبان گمان میبرند که احزاب و
گروهها و دیگر تشکلهای سیاسی سربازهای داخل پادگاناند که هر روز، صبح و
شام، آنها را به صف کنند و هر چه فرمانده میگوید آنها تکرار کنند.»
خواننده ای که ننوشت اسمش چیست دربارۀ پست (پاسخ به جناب رهگذر: اینجا) در بارۀ آیة الله مصباح و روحانیان دارابکلا چنین نوشت:
«سلام بنده کاری به نظر شما و
جناب یک رهگذر ندارم. اما همین قرد میدانم که شیخ مصباح یزدی یک فرد معمولی
است که نتنها از شیوخ دارابکلا برتر نیست بلکه به نظر من بسی پایین تر نیز
قرار دارد. اینکه با یه ایت الله گفتن فکر کنیم که ان شخص فیلسوف و
دانشمند می باشد سخت در اشتباهیم. میتوان مثالهای فراوانی اورد که شیخ
مصباح با وجود اینکه هم لباسانش ایت الله را یدک نمیکشن اما به مراتب برتر و
باسوادنر و متشخص تر از ایشانند.»
پاسخ دامنه: به نام خدا. سلام من هم به شما جناب ناشناس.
اول آن که ممنونم در وبلاگ حضور می یابی و نظر هم می گذاری. دوم این که
اَکرم بودن هر کس پیش خداوند، به تقوا و پارسایی هاست نه به عناوین و اَلقاب. سوم
آن که اگر به نظر شما برخی از روحانیان دارابکلا از آیة الله شیخ مصباح
بالاترند، نمی شود بزور مانع دیدگاه شما شد و دیکته گفت؛ اما می توانم این را بگویم عناوین
در حوزۀ علمیه برای خود سلسله مراتبی دارد و معمولاً اعتباری بوده است که من آن را
یادآوری می کنم:
آیت الله العظمی: فقط به مراجع تقلید اطلاق می شود.
آیت الله: به مجتهدین و فقیهان گفته می شود.
حجت
الاسلام والمسلمین: به کسانی که در حدّ اجتهادند و درس خارج فقه را خوب طی
کردند و اسلام را به فهم خود قادرند استنباط کنند، اطلاق می گردد.
حجت
الاسلام: به طُلابی که چند سالی را طی کردند و مُلبّس به لباس روحانی و
عمامه شده اند گفته می شود. (البته این عنوانِ عمومی نظام حوزه است. و از
نظر من این عنوام هم خلاصه است و هم بی آلایش و بدون القاب و لُعاب)
شیخ: عنوان عمومی برای روحانیونی که سادات نیستند.
آشیخ: عنوان صمیمانه تر و محترمانه تر برای روحانیان غیرسادات.
سیّد: عنوان عمومی به روحانیونی که سادات هستند.
آسید: عنوان صمیمانه تر و محترمانه تر برای روحانیان سادات.
علّامه:
عنوانی ست که ارادتمندان یک روحانی برای او وضع و رایج می کنند و سعی می
کنند در جامعه او را جا بیندازند. که به معنی بسیاردانا و بااحاطه است.
در قدیم البته روحانیان را ثقة الاسلام، مُلّا، شیخ الاسلام و آخوند می گفتند.
من
از اصول اعتقادی ام این است اسلام با روحانیتِ وارسته شناخته می شود. و تزِ
اسلام منهای روحانیت و یا فرمول لوتری «خودکشیشی» را اساساً مردود و
خطرناک و انحرافی می دانم و شاید هم بعضاً ناشی از لُژهای مخفی ماسونی.
اضافه کنم «ولی فقیه»
هم عنوانی ست که از نظریه های برخی از عُلما نشئت گرفته است که برخی آن را
مطلقه، و برخی دیگر آن را مقیّده و محدود می دانند و برخی هم اساساً قائل
به آن نیستند مگر در حیطۀ خاص.
خدا حافظ تان. همین و والسّلام.
داستان کوتاه
ﺍﻻﻏﯽ، ﭘﻮﺳﺖ ﺷﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ
ﺑﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻫﻤﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺑﺖ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩ... ﻭ
ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﻌﺮﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ
ﺑﻮﺩ، ﻣﺪﺗﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ، ﺩﯾﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻭ ﻓﺮﻕ ﻣﯽﮐﻨﺪ... ﺑﻪ ﺍﻻﻍ
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ: «ﺍﮔﺮ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺗﺮﺳﺎﻧﺪﯼ ﺍﻣﺎ
ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻟﻮ ﺩﺍﺩﯼ ﺍﺣﻤﻖ!» ﯾﮏ ﺍﺣﻤﻖ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﺏ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺐ
ﺩﻫﺪ، اما ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ؛ به هر حال لو می رود... (منبع)
به قلم حجت الاسلام والمسلمین شیخ مالک رجبی دارابی.
بسمه تعالی. با عرض سلام و ادب و احترام خدمت برادر ارجمند جناب دامنۀ
بزرگ و عزاداران سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام.
از خداوند تبارک و تعالی مسئلت دارم هر کسی در هر نقطه ی از جهان است که
برای امام حسین علیه السلام به قلمی یا قدمی یا درمی و یا..... خدمتگزاری
نمودند، اجرشان را از خود آن امام هُمام دریافت نمایند. التماس دعا.
جناب آقا ابراهیم به علت خط ندادن نِت یا ضعیف
بودن آن در منطقه کیاسر از فیض حضور در فضای مجازی محروم و مهجور بودم. در
ضمن عکسهای زیادی گرفته شد، هنوز به دستم نرسیده، به محض دریافت ارسال خواهم کرد.
دو متن را بمناسبت این ایام تقدیم میکنم: مهمترین علت شهادت امام حسین علیه السلام و هدف از این مبارزه چه بود؟
یکی از علل و یا مهمترین علت شهادت امام حسین و یا مهمترین علت گرویدن مردم به امویان، جهالت مردم
بود. از طرفی هم می دانیم امام حسین با یزید مبارزه نمی کرد؛ او بالاتر
از این بود که هدفش شخص و فرد باشد؛ هدف او اصولی و کلی بود. درحقیقت امام
حسین با ظلم مبارزه می کرد و با جهل، چنان که در زیارت به ما تلقین و تعلیم کرده اند که هدف این مبارزه از بین بردن جهل و گمراهی است چنان که در زیارت اربعین است:
«وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ
فیک لِیسْتَنْقِذَ عِبادَک مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَیرَةِ الضَّلالَةِ» و خون
قلب خویش را در راه تو نثار کرد تا بندگان تو را از نادانی و حیرت گمراهی
نجات بخشد. (شهید مرتضی مطهری. حماسه حسینی. ج 2. ریشه های تاریخی حادثه کربلا)
سالروز شهادت امام زین
العابدین علیه السلام تسلیت باد. ️الإمام زین العابدین علیه السلام:
الذُّنوبُ الَّتی تَدفَعُ القِسمَ: إظهارُ الاِفتِقارِ، وَالنَّومُ عَنِ
العَتَمَةِ وعَن صَلاةِ الغَداةِ، وَاستِحقارُ النِّعَمِ، وشَکوَى
المَعبودِ عزّ و جلّ.
امام زین العابدین علیه
السلام: گناهانى که روزى را دور مى کنند، چنین اند: اظهار فقر کردن؛ خواب
دیرهنگام در شب و پس از نماز صبح؛ کوچک شمردن نعمت ها؛ و از خدا گلایه
کردن. (معانی الأخبار: 2 / 271).
محل تبلیغ امسال. دهه اول محرم. ساری کیاسر. ۱۱ مهر ۹۶ برابر با ۱۴۳۹ ه ق ۳ اکتبر ۲۰۱۷ م.
پاسخ دامنه: به
نام خدا. سلام دامنه هم به شما جناب آشیخ مالک بزرگوار. بسیار ممنونم با
آن که در کیاسر در مضیقۀ اینترنت بودید، باز هم احساس تکلیف کردید و برای
حضرت اباعبدالله و امام سجاد (علیهما السّلام) نکات بسیار آموزنده ای را
فرستادی. خداوند شما را در راه تبلیغ دینی و بسط فرهنگ عاشورایی مُعین و
رهنما و سلامتبخش باشد. از بحث خوب شما بهره بردم، خصوصاً تأکیدتان بر روی
مبارزۀ امام با ظلم و جهل.
به قلم مهندس محمد عبدی.
سلام محضر شما دوست گرامی. مطالب دو سه روز اخیر را از نظر گذراندم و اما
حقیقتا امروز صبح خبر درگذشت حاج محمد اهنگری پدر دوست گرامیم اخوان حاج
احمد ،حاج علیرضا ، و آقا مختار را شنیدم و بسیار متاسف و متاثر شدم و با
اینکه ساعت کار بود و لباس ساعت کار داشتم عجالتا و فی الفور به عرض تسلیت
خدمت دوستان شتافتم و ...
حاج محمد از فامیلهای نسبی و سببی بنده
از مشتریان ثابت و از ارادتمندان و خوبان بود و احترام متقابل هرگز دستمایه
تغییرات نشد و ارادت همچنان مستدام بود خدایش رحمت کناد و بیامرزاد و با
اولیاء الله مشحور. انشاء الله یک بار دیگر این ضایعه مولّمه و سفر ابدی و
جاودانه پدری زحمتکش و دلسوز و مهربان و به غایت بزرگوار را محضر همه
فامیلها و دوستان و بخصوص فرزندان بزرگوارش تسلیت و تعزیت دارم و امید
صبر و شکیبایی در برابر اراده الهی.
دامنه: عیلکم السّلام. ممنونم. خدا ابوی شما را هم رحمت کناد
عکسها در اینجا
تصویربرداری هوایی. (هلی شات = کواد کوپتر)
عاشورای 1396 دارابکلا از زاویۀ هوایی
از پایین محلۀ چهارباغ تا انتهای ببخیل و اوسا و مُرسم
ارسالی رنگین کمان
به مناسبت شهادت امام سجّاد زین العابدین (ع) این پست ارائه می شود. با ابراز ارادت به آن امام عارفان و عرض تسلیت به خوانندگان:
با ناکامى دستگاه خلافت
یزید در سرکوبى اهل بیت «علیهم السلام» در کوفه، آن ها را به شام فرا
خواند. اما موقعیت سیاسى و فرهنگى شام با کوفه تفاوت بسیار داشت. در کوفه
همگان اهل بیت را مى شناختند و هنوز عدالت على «علیه السلام» در ذهن کوفیان
نقش بسته بود. کوفیان با عظمت و شأن و مقام اهل بیت «علیهم السلام» آگاهى
داشتند و تنها از ترس جان و براى کسب مقام و پول و منصب با امام حسین «علیه
السلام» جنگیدند.
شام بر خلاف کوفه بود.
این منطقه مرکز خلافت امویان بود. حکومت در مورد چگونگى رفتار با اهل بیت
«علیهم السلام» سرمایه گذارى فراوان کرده بود و مى خواست تا با اقرار گرفتن
و اعتراف و التماس از ایشان، قدرت و شوکت خود را به مردم نشان دهد؛
مخصوصاً وجهه خود را در میان نمایندگان سیاسى دیگر حکومت ها بالاتر برد.
شامیان که پیامبر را
ندیده بودند و از سیره و سنت او چیزى نمى دانستند پیامبر را در چهره یزید
مى دیدند و منش و روش پیامبر را مثل یزید مى دانستند.
استاد سیّد جعفر شهیدى در این مورد مى نویسد: «مردم
این سرزمین، نه صحبت پیامبر را شنیده بودند و نه روش اصحاب او را مى
دانستند. تنى چند از صحابه رسول خدا «صلى الله علیه و آله» هم که به آن
سرزمین رفتند مردمانى بودند پراکنده که در عامه نفوذى نداشتند. در نتیجه
مردم شام کردار معاویه و اطرافیانش را سنت مسلمانى مى پنداشتند و چون صدها
سال امپراتورى روم بر آنان حکومت کرده در نتیجه سیرت حکومتهاى اسلامى را
عادلانه تر از حکومتهاى پیشین مى دیدند بر کارهاى آنان صحّه مى گذاشتند.»
حرکت های ضدّ اموی امام سجاد «علیه
السلام» باعث شد که چهرۀ امویان، که به نام اسلام حکومت مى کردند، براى امت
اسلامى نمایان شود و آنها را به قیام و جنبش وا دارد. چنان که قیام زید بن
على که نیم قرن بعد از حادثه کربلا صورت گرفت و نزدیک بود طومار حکومت
اموى را در هم پیچد، از آثار و برکات این اقدامات بود. (منبع: امامین حسنَین)
به قلم سید علی اصغر شفیعی دارابی
متن اول:
سلام
درود بر آستان مقدس معنویت کرببلا
هنوز بغضم هست
از عاشورایی که گذشت و اغناء نشدم
مقالات علمی و تاریخی شما مرا به صفحه نوشتار می کشاند تا کمی التیام یابم...
لیف روح تان (پست خنجر یا حنجره: اینجا) تحلیل فراتر از واقعه ای ست که شاعران و نویسندگان کمتر به آن پرداختند!
بقول بزرگی که می فرمود:
همه برای قبول مرگ و مردن اکراه دارند
امام حسین (ع) و یارانش به مرحله ای از شناخت توحید و وصال معبود رسیدند که از مرگ (شهادت) استقبال می کردند!
ضیافت نثر شما عرصه عرفان است
برای رساندن پیام بندگی امام حسین (ع)
و یارانش حنجر را بر خنجر میگذارند تا منطق خنجر بر حنجر را قربانی کنند
تا پیام کربلا و عاشورا جادوانه شود...
تنزیه [به دور از هر عیب و آلایش] ؛ عبارت است از کسی که اعتقاد دارد که خدا پاک هست و از همه برتر و یکتا.
ابن عربی می فرمایند اگر انسان به این
اعتقاد برسد وتوحید را در این مرحله درک کند و تا همین مرحله بماند بی ادب
است چونکه باید تلاش عمیق کند تا خدا را از این مرحله به بالا بشناسد!
باورم این است که بندگی خاص آقا امام
حسین (ع) از تنزیه خیلی فراتر است. مرگ به فرمان جبرئیل انجام نشد بلکه فنا
تا بقا توسط شهادت سالار و سرورشهیدان کربلا انجام شد.
شهادت اندیشه عملی شکست مرگ است.
فرصت کهنه نویسی به من دادی، ممنونم.
الهی شیدای عاشورا و صاحبش باقی بمانم.
متن دوّم:
سلام
پیام بسیار دلگرم کننده (پست درگذشت حاج محمد آهنگر دارابی اینجا)
که ناشی از احساسات و عواطف صمیمانه بود را در جمع اعضاء خانواده عزادار
علیرضا و حاج احمد خواندم و همه را تحت تاثیر گذاشت و بسیار از شما و حضورت
راضی بودند.
به من ماموریت دادند که از شما تشکر کنم.
من هم ازشما ممنونم و به شما می گویم خداوند مهربان پدرومادر تو را رحمت کند.
پاسخ دامنه:
به نام خدا. سلام. متن
اول شما محصول و فرآوردۀ سالها دلدادگی ات به فرهنگ شور و شعور عاشوراست.
نکات بسیار دلکشی را نوشتی. چند بار خواندم و سیر نشدم. وقتی نوشته ایی را
عمق دار ببینم، بسیار در آن خیره می شود تا هرمنوتیک (=کشف و تفسیر مقصودِ
پنهان و نهفتۀ نویسنده متن) کنم و آن را دریابم.
کلیدواژه های عالی در آن
دیدم، که در کتاب فصوص الحکم ابن عربی ترجمۀ و شرح محمدعلی موحد و ضیاء
موحد، چندین بار در سالهای پیشین خواندم. تنزیه را خوب آمدی. مرگ و بقا و
فنای فی الله را بجا به قلم آوردی و در قلبم نشاندی.
خنجر و حنجر را با یک
جملۀ عمیقی که دقیق نوشتی، به متن لیف روح سنجاق نمودی. نعمتِ قلم و نگاشتن
همین است که دو انسان بر خلاف سایر موجودات، داشته ها و نگرش های خود را
به مدَد قلم و زبان به هم اشتراک می گذارند و فهم را می افزایند و تو می
دانی من فهم را مهمتر از دانش می دانم چرا که فهم ناشی از فکر و اندیشیدن
است.
اما در مورد متن دوّم:
اول از شما سپاس
دارم که متن پیام تسلیت مرا _که در واقع زبانِ حالِ همۀ رُفقا بوده که به
نیابت نگاشتم_ برای جمعِ عزازدگان مصیبت درگذشت یک پدر بامهر و محبت،
خواندی. کمترین کاری بود که کردم. دوم ممنونم به طبع بلندت، راوی پیام آنان
به من شدید. خدا همۀ درگذشتگان محل را بیامرزد و زندگان را قرین سلامتی و
بهرۀ معنوی و مادّی از دنیا بدارد.
چه خوب اختلافات میان عُلما آسان و زیبا بود
مثل این قضیه
...دولت
آقای مهندس میرحسین موسوی (که امیدوارم بر آنچه میان خود و خدای خود وظیفه
میداند، استوار بماند) تصمیم گرفت، برای کاهش فشار مشکلات بر مردم و نیز
صرفهجویی در مصرف ارز، خود عهدهدار امر واردات کالا و توزیع آن در داخل
کشور شود... این تصمیم دولت یکی از مهمترین سرفصلهای اختلافها بین دولتِ
مورد حمایت جریان چپ و مخالفانشان گردید، تا آنجا که گفتند کوپنیست مساوی است با کمونیست...
مرحوم
آیتالله منتظری، نامهای خطاب به شورای عالی قضایی مرقوم فرمودند مبنی بر
اینکه دادگاههای امور صنفی، که به گرانفروشی و احتکار رسیدگی میکنند،
را تعطیل کنید؛ و اضافه کردهبودند که قیمتها را بازار تعیین میکند و به
حدیثی از رسول گرامی اسلام (ص) استناد کرده بودند که جمعی از مردم مدینه
از گرانی به آن حضرت شکایت بردند و درخواست کردند که ایشان قیمتها را
تعیین کنند؛ پیامبر خدا نپذیرفتند و فرمودند خداوند چنین نکرده است، من هم
نمیکنم.
شورای
عالی قضایی با توجه به جایگاه آقای منتظری، که قائممقام رهبری بودند،
نگران شدند که اگر خواستهٔ ایشان را عملی نسازند، ایشان موضوع را رسانهای
کنند و شورا در برابر عمل انجامشده قرار گیرد. بنده از دوستان درخواست
کردم امروز عجله نکنید تا راهحلی پیدا کنیم و یا خدمت ایشان برسیم و پس از
ارائهٔ دیدگاهمان با موافقت ایشان تصمیم مناسبی بگیریم.
پس
از جلسهٔ شورا، وقتی که به جماران رسیدم، پیش از رفتن به منزل، به دفتر
حضرت امام رفتم و خبرِ نامهٔ آقای منتظری را به مرحوم حاج احمد آقا گفتم
تا به عرض امام برسانند. نظر خودم و سایر اعضای شورا را نیز گفتم. در نوبت
جلسهٔ بعدی شورا، نامهای از طرف امام خطاب به شورای عالی قضایی رسید که
فرموده بودند دادگاهها به کار خود ادامه دهند و اضافه کرده بودند: «ما
که نمیتوانیم ایران امروز را مانند مدینهٔ زمان رسول اکرم (ص)، که به
اندازهٔ یک دِه بوده است، اداره کنیم...»
راوی: آیت الله سید محمد موسوی خوئینی ها. (منبع)
به جای لیف روح
به قلم دامنه
به نام خدا
عاشورای 1396 هم گذشت، اما پیام عاشورا ماند و می ماند و
خواهد ماند. می پُرسم چه چیزی رسا شد و چه چیزی رُسوا؟ حنجره اُسوه شد یا
خنجر و نیزه و حیله و رشوه؟ آن که با حنجره جوشید تا انسان را از هلاکت نجات دهد و رحمت بر او آورَد
جاوید ماند یا آن که کوشید گردن بزند و بهترین انسان روی زمین را به خنجرش
بدَرد؟
امام حسین حنجره اش را فدیۀ خدا کرد تا نیزه و خنجر از دست خشونت براُفتد.
همین یک درسِ عاشورا برای همۀ عمر، برای بشریت بس است که آیا خنجر بکشد و
رُسوا شود یا حنجره اش را بکار گیرد و اُسوه گردد؟
ارسالی جناب یک دوست از عاشورای دارابکلا و تاسوعای اوسا
در اینجا
و
در اینجا
و
به قلم حجت الاسلام والمسلمین محمدجواد غلامی دارابی.
هوالباقی. درگذشت مرحوم حاج محمد آهنگری دارابی را به فرزندان آن مرحوم
بویژه برادر بزرگوارم جناب حاج احمد آهنگر دارابی تسلیت عرض می کنم. روحش
قرین رحمت واسعه الهی باد. محمد جواد غلامی دارابی، تهران، دانشگاه هنر.
به قلم دامنه. به نام خدا. از طریق امیر و رنگین کمان باخبر شده ام حاج محمد آهنگر دارابی
پس از سال ها زحمت، دیانت، عشق به حضرت اباعبدالله (ع) و مهمان نوازی ها
برای عزاداران عاشورا، امروز در یازدهم ماه محرّم الحرام (10 مهر 1396) به
رحمت ایزدی پیوست.
خانۀ او با دل دریایی او و همسر
مرحومه اش حاجیه سکینه، بیت همۀ رفقا بود. سخاوت شان حرف نداشت. نزدیک 40
سال با همسر گرانقدرش که گویی مادرمان محسوب می شد و با این مردِ کاری،
مؤمن، حامی امام خمینی و پرورش دهندۀ فرزندانی باایمان و مذهبی در ارتباط
خانوادگی بوده و هستیم و هرگز آن دو به حضور پی در پی ما رفقا در خونۀ شان،
گره بر ابرو نمی زدند و دائم ما را مورد لطف و محبّت عجیب قرار می دادند.
روح شان شاد. و یاد روانشاد یوسف جاویدان باد که آن پدر و مادر مؤمن و متدیّن را بسیار دوست می داشت.
این درگذشت پدر مهربان و سرشار
از خاطرت مان را که بر ماها پدری و رِفق و مدارا می نمود، به همۀ فرزندانش:
علیرضا، حاج احمد، رضیه، رقیه، حسن، مختار، ایّوب، عمّار و به تمامی
منتسبین نسبی و سببی اش تسلیت می گویم. فاتحه و صلوات.
حاج محمد آهنگر دارابی. درگذشتۀ 10 مهر 1396، یازدهم محرّم الحرام 1439 قمری. عکاس: رنگین کمان. ممنونم بابت ارسال تصویر
ارسالی جناب یک دوست و سید ابراهیم موسوی دارابی
عکسها در اینجا
به قلم حجت الاسلام والمسلمین محمدجواد غلامی دارابی.
به نام خدا، السلام علیک یا ابا عبدالله... عرض تسلیت و تعزیت به عاشقان و
محبان اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) اجرتان با سالار شهیدان کربلا.
زیباترین کلام مولانا درباره امام حسین (ع) را می توان در غزلیات دید که
چنین می سراید:
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت آشنایی
کجایید ای سبکبالان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
مولانا هم در "دیوان" و هم در "مثنوی"
غالبا وقتی اسم شهید را می آورد یادآور شهیدان کربلا می شود و نمونه اعلای
شهید را شهدای کربلا می داند. اما مولانا درباره شهیدان کربلا، صفت اصلی
آنها را رها شدن و آزاد شدن می خواند:
کجایید ای زجان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایید
کجایید ای در زندان شکسته
بداده وام داران را رهایی
این صفت رها شدن و آزاد شدن، صفت ولی است و کسی که اهل ولایت به معنای حقیقی لفظ است. وی در جای دیگری نیز چنین می گوید:
دلست همچو حسین و فراق همچو یزید
مولانا می گوید: دل مثل امام حسین و
فراق همچو یزید است. دل مقام وصل است و فراق مقام دنیا بینی و کثرت بینی،
امام حسین(ع) به وصال و وحدت رسیده است در حالی که یزید در همان مقام
کثرت بینی و دنیا بینی باقی ماندوه است. بی تردید پیام حقیقی کربلا و پیام
واقعی سالار شهیدان، آزادی و آزادگی است. محمد جواد غلامی دارابی، تهران،
پاستور.
به قلم سید علی اصغر شفیعی دارابی. سلام بر عاشورای حضرت زینب (س). از نوشته تان (چرا اشک می ریزیم: اینجا)
که صداقت و گرایش عاشورایی دورن مایگی شعور آگاهانه نسبت تان با جغرافیای
همه جانبه دیباچه کربلا و صاحب آن! متجلی است، گفتمان (دیسکورث) عاشورایی
دربرگیرنده مؤلفه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بویژه دینی می باشد که در
نوشته هات پیداست ...
ازآنجایی که تو را می شناسم این سطور را
با اشک و آه به نثر در آوردی و با روح کربلا نسبت برقرار نمودی... به
هرحال بخش آخر نوشته شما امام حسین ع شناسی بروز است و مرا به ابعاد آشنای
نینوا نزدیک تر می کند.
عصرعاشورا، غروب غمگینی است
کائنات نی بی نوا دارند
من هم مثل تو اشک می ریزم
گریه میکنم
و بر داغ غریبی و مظلومی کاروان کربلا نغمه جانسوز دارم.
. جواب دامنه: به نام خدا. سلام. واژه واژه ها که با الفبای دل به قلم آورده ای، هادیِ این پیام مهم است که می خواهی بگویی دین بدون عاشورا از جریان بی رحمانۀ تاریخ به یقین حذف و دگرگون می شد و حسین هادی بشریت، به کمک دین جدّش شتافت و با خونش آن را به ایمان و گرایش درونی مردم بازگرداند و زینب (س) پیغامبر این واقعه الهی یود. از عُمق جانت نوشتی، به عمق جانم گرفتم. ممنونم. شب عاشورایت، عاشورایی و زینبی و پُرمعنا باد.
شور و عشق اوسایی ها و مُرسمی ها در تاسوعای اوسا
ارسالی رنگین کمان به دامنه
عکس ها در اینجا
عزاداری اوسایی ها و مُرسمی ها
تاسوعا. اوسا. 8 مهر 1396. حُجج اسلام: شیخ صادق الوعد. دکتر شیخ باقر طالبی دارابی. شیخ وحدت. ارسالی رنگین کمان
به قلم دامنه.
به نام خدا. بار دگر به شب عظیم عاشورا نزدیک شده ایم می پرسم چرا برای واقعۀ
عاشورا اشک می ریزیم؟ چرا برای امام حسین (ع) و اهلبیتش در حُزن و گریه
ایم؟ چرا محرّم را در عزاداری و ماتم ایم؟ چرا مصائب کربلا را با زاری و
سوگواری توأم می داریم؟ و چرا غمِ اسیری های حضرت زینب کبرا سلام الله
علیها و بازماندگان حماسۀ نینوا از عصر عاشورا تا شام را، این گونه خروشان و
محزون زنده نگه می داریم؟
ما این گونه ایم چون، این گونه ایم تا:
این گونه ایم؛ چون هیچ حادثه ای را اینهمه خشن و به دور از مُروّت نمی دانیم. این گونه ایم؛ تا خود خدای ناکرده هیچ گاه راه خون آشامان و اَشقیا و سَفّاکان را نپیماییم. این گونه ایم؛ چون اشک بر حسین را نه اشکِ تسلیم، که مثلِ شیرِ مادر، اشکِ سرازیرشده از رگ روح مان می دانیم. این گونه ایم تا ثابت کنیم ظلم نمی پذیریم و ظلم نمی کنیم و با ظالم همدست نمی گردیم.
ما این گونه ایم چون، این گونه ایم تا:
این گونه ایم؛ چون مولا حسین مان را تنها ولی ذّلت ناپذیر یافته ایم. تنها امّا حق گو و حق گرا دیده ایم. این گونه ایم؛ تا نشان دهیم سوزناکی عاشورا درس دائمی بر ما باشد که هیچ جُنبنده ای را از حقّ آسایش و آزادی بی نصیب نسازیم.
ما این گونه ایم چون، این گونه ایم تا:این گونه ایم؛ چون حسین با آن همه شأن و منزلتش و یاران مظلوم و مقاومش را، دنیازدگانی چون ابن زیاد، عمرِسعد، شمر بن ذی الجوشن به
اسم حفظ اسلام و دفاع از حاکمیت یزید! در نهایتِ قساوت، فریفتگی، مقام
طلبی، خودخواهی و کینه توزی به قربانگاه گودی قتلگاه بُرده اند و بی رحمانه
سر بُریده اند. این
گونه ایم؛ تا به جهانیان بگوییم ما راه و روش خشن و مخالف ناپذیر یزید و
یزیدیان را باطل، به دور از دین، خیالبافانه و خودکامگی مغرورانه می دانیم.
ما این گونه ایم چون، این گونه ایم تا:
این گونه ایم؛ چون
کانونِ منظومۀ انسانیت و عرفان و ایمان یعنی امام حسین علیه السّلام را با
حربۀ مردم فریبِ «خروج از دین» و تُهمتِ «بَغی» و به جُرم «قیام علیۀ حاکم» به زیر تیغ
شمشیر بردند و خیمه ها و خانه های چادرین دشت نینوا را به همرا زنان و کودکان به آتش کشیدند که
یزید به زور و براحتی حکومتش را یکند و همه تسلیم محض او باشند و به او و هوَس های سیری ناپذیر او گردن نهند. این
گونه ایم؛ تا بفهمانیم محرّم و عاشورا دل را می گُدازد تا نگذارد دریوزگی پیشه کنیم و مثل استبدادپذیرانی همانند عمرِسعد،
قبول کنندۀ هر امیر و آمر و حکومت و ستم کننده ای باشیم.
آری ما این گونه ایم چون، این گونه ایم تا:این گونه ایم؛ چون همۀ ملائک و فرشتگان و پیامبران و امامان و خوبان به حضرت حسین بن علی اقتداء می کنند و همۀ رهروانِ راه حسین، سیره و سلوک حسینی و شیوه و رسم زینبی را تحسین و ترویج می نمایند و بر مظلومیت او و سختی های بی مانند زینب عاشورا اشک معرفت و پیمایش راهش می ریزند. این
گونه ایم؛ تا به خدای ارحم الرّاحمین بگوییم دین اسلام همچون خدای رحمان و
رحیم، دینِ رحمت است و دین اخلاق و رأفت. دینِ دفاع و استقامت است و دین
پرهیز از هرگونه خشونت و سخت گیری و جفا. دینِ نبوی (ص) و آئین علوی (ع)
است و دین جعفری و مکتب حسینی که در کربلا تا شب تاسوعا هم کوشید انسان را
از گمراهی و ضلالت به در آورد و برای این سیر الی الله ما به انتظار حضرت
مهدی
(عجّ) نشسته ایم تا ظهور کند و رحمت و بخشایش را بر روی همه بگستراند و
انسان
ها و حکومت ها را به صراط مستقیم فرا بخواند و حکمت و حکومت داری صحیح را
در سیاست و دیانت به جریان اندازد و نام و مرام حسین (ع) را تا ابدالدّهر
باقی و برقرار نماید. آری ما این گونه ایم:
پس اشک می ریزیم آگاهانه، چون اشک ما مشق ماست و بقای نسل ما
عکس و حرف
نکته های کوتاه دامنه
در ادامۀ مطلب >>
به قلم سید علی اصغر شفیعی دارابی
سلام بر سرزمین عشق "کرببلا" امام حسین ع
متعلق به مردم است، عزاداری ها برای مظلومیت ایشان و یارانش در صف ها و
شکل های مختلف یک جنبش اجتماعی است ویقینا با اهداف آقا نسبتی دارد ویا
همذات پنداری با غم مظلومیت اسیران بویژه خانم حضرت زینب (س) باشه اما
فراموش نکنیم که
دهه عاشورا، شهر شور است،
دنیای عظیمی از عاطفه ها با فرکانس کند و تند،
فصل غمگساری است،
همه میخواهند اشک بریزند وگریه کنند!
شناختن اهداف آقا امام حسین ع را باید
موکول کنید به قبل و بعد عاشورا، شناسایی ابعاد کربلا را باید در مدارس و
دانشگاهها و خانه ها و...آموخت،
آموختن فرایندی دارد ودانشی ...
حرم امام حسین. بین الحرمین. حرم حضرت ابوالفضل
من از کسی انتظار ندارم در دهه اول محرم
از نهضت عاشورائیان بما درس زندگی بیاموزد ما باکربلا مانوسیم عاشورا اشک
می ریزیم و... آموختن دین و توحید رسیدن به اهداف کربلاست.
و یادآوری نمایم که اهداف امام حسین را
باید با مبانی مقتضیات زمان شناخت. روش بهره مندی از برکات کربلا شناخت
میخواهد ازعلم خداشناسی تاعلم امام شناسی است ... اگرشاعران و نویسندگان و
عارفان بتوانند منظومه عاشقانه امام حسین ع و خانم حضرت زینب س را بنگارند
باورکنید عرفان توحید رادرجامعه جهانی جانمایی میکنند...
ضمن اینکه به شور جوانان در برگزاری مراسم دسته روی سلام می دهم ...
نکته: همه این حس را دارند که وقتی صدای
یا حسین وزینب وکرببلا به گوش دل می رسد، دنیای بزرگی از عشق را درک
میکنند ولذت می برند هرچند نمی توانند ترسیم کنند مثل من!
سید علی اصغر شفیعی دارابی.
از حجت الاسلام والمسلمین محمدجواد غلامی دارابی
حسین (ع) سه گروه دشمن دارد؛ دسته اول
آنان که او را کشتند. این دسته کم خطرترین دشمنان هستند، چون تنها جسم امام
را که محدود بود، کشتند. دسته دوم آنان که تلاش کردند آثار امام را محو
کنند؛ قبر امام را ویران کردند و از آمدن زائران جلوگیری کردند و کسانی که
در اطراف قبر آن حضرت زندگی میکنند را مورد آزار و اذیت قرار دادند. خطر
این دسته بیشتر از دسته اول است، ولی نتوانستند کاری از پیش ببرند».
«ولی دسته سوم که خطرناکترین دشمنان آن
حضرت هستند، آنانند که کوشیدند اهداف امام حسین(ع) و ابعاد انقلاب حسینی
را تحریف کنند و آن را ابزار کسب و درآمد قرار
دهند و بهره برداریهای بیارزش از آن کنند و یا آن را مورد سوء استفاده
برای منافع شخصی قرار دهند. اینان تلاش کردند بالاترین بُعد حسینی یعنی هدف
نهضت حسینی را از بین ببرند.
من از خودم و شما سؤال میکنم ما از روز
عاشورا چه بهره ای بردهایم؟ چه سودی به دست آوردهایم؟ چه استفادهای در
عرصه عمومی و چه استفادهای در زمینه فردی بردهایم؟ اگر استفاده نبرده
باشیم و تنها گریه کرده باشیم من به شما خبر می دهم که این کار سودی ندارد؛
ما از کدام دسته هستیم؟ از کسانی که گریه میکنند و حسین را میکشند؟»
«روشن است که امام حسین(ع) الان نیست تا
کسی او را بکشد، ولی چیزی گرانبهاتر و مهمتر از خود امام حسین(ع) در
دستان ماست: کرامت امت حسین، مقدسات حسین. اگر ما گریه کنیم ولی در عین حال
برای تضعیف اهداف امام حسین(ع) تلاش کنیم؛ اگر گریه کنیم و در صف باطل
باشیم؛ اگر گریه کنیم ولی گواهی دروغ بدهیم؛ اگر گریه کنیم ولی به دشمنان
کمک کنیم و به اختلاف و تفرقه در جامعه خود دامن بزنیم؛ اگر گریه کنیم ولی
گناهانمان بیشتر شود، در این صورت ما گریه میکنیم ولی در عین حال حسین را
نیز میکشیم زیرا تلاش میکنیم هدف حسین را از بین ببریم که گرانبهاتر از
خود اوست. ان شاء الله که ما از این دسته نیستیم». (منبع: کتاب گفتارهای امام موسی صدر دربارۀ قیام عاشورا و ابعاد و نتایج و پیامدهای این نهضت)
محمد جواد غلامی دارابی، تهران.
سخنرانی مهم
حجت الاسلام والمسلمین سید هادی خامنه ای دبیرکل مجمع نیروهای خط امام در
عزاداری شب هفتم محرم حسینیه دارالزهرا (س) تهران:
استبداد شاخه ای از ظلم و ستم است و
استبداد به صورت های گوناگون مطرح و به اندازه ای فراگیر می شود که شخصیت
بزرگی مانند مرحوم آیت الله نائینی در کتابی به نام «تنبیه الأمه» به آن می
پردازد و در آنجا از موضوعی به نام «استبداد دینی» یاد می کند؛ یعنی استبدادی که از حربه دین برای بقای خودش کمک می گیرد...
امام مردم را عزیز و صاحبان اصلی انقلاب
و رأی مردم را منشأ اصلی تصمیمات و سرنوشت ساز برای جامعه می دانست. ظهور
تفکراتی در مقابل به زینتی بودن رأی مردم و تبلیغات دروغ و اتهامات به صورت
یک رسم جدید در ایام تبلیغات انتخاباتی که شاهدش بوده و هستیم، کم ارزش
دانستن رأی مردم به عنوان عوام و اهتمام به خواص به عنوان نخبگان، بخشی از
انحراف ها و زاویه هایی است که از خط مستقیم انقلاب فاصله گرفتند و همچنان
در حال دور شدن هستند...
همه این انحراف هایی که گفته شد از یک سو شاخه های مختلف ظلم و ستم هستند.
یعنی همان چیزی که اسلام و قرآن بیش از هر چیز اهتمام در ریشه کنی آن داشته
و دارد و مظاهر ظلم، قدرت طلبی، باند بازی، تبلیغات دروغین، خودنمایی های
دروغین، دروغ گفتن به مردم، شعارهای دروغ دادن، ادعاهای واهی و بی ریشه،
وعده های تو خالی دادن، یکدیگر و رقبا را متهم کردن، سانسور کردن،
انحصارطلبی، غُلو، بُت سازی از اشخاص و اهانت به دیگران، عناوین دروغ و
ساختگی به بُت های خود دادن، رانت خواری و گزینه های خوب را برای خود و بد
را برای دیگران انتخاب کردن، نمونه های کوچکی است که به ذهن رسیده و اینجا
ظرفیت طرح آنها وجود داشته است...
یک عده پیش روان و رهبرانند که جهل آنها یک پای قضیه است؛ جهل نسبت به پیامدهای رفتارهای مستبدانه خودشان. بسیار
در تاریخ شنیده ایم و بعضی را شاهد بوده ایم که مستبدان و دیکتاتورهای
تاریخ در اواخر کار خودشان فهمیدند که اشتباه کردند و پشیمان می شدند اما
فایده ای نداشته است. این هم جهل است ولی جهلی است که به قیمت سرنوشت یک ملت >>
ادامۀ مطلب...
عکسهای ارسالی جناب یک دوست و جناب رنگین کمان
دسته روی شبهای محرّم سال 1396 روستای دارابکلا
دیدار با خانوادۀ محترم شهید حجت الاسلام سیدجواد شفیعی دارابی. به مناسبت ماه محرم
بقیۀ عکسها اینجا
رفقا هفتم محرّم مُرسم منزل مهندس سیدعلی اندیک
به نام خدا
جلد |
محتوا |
فهرست |
دانلود |
جلد اول |
تفسیر آیات سوره حمد و آیات 1 تا 182 سوره بقره
|
آیه ای |
|
تفصیلی |
جلد دوم |
تفسیر آیات 183 تا 286 بقره |
آیه ای |
|
تفصیلی |
جلد سوم |
تفسیر آیات 1 تا 120 آل عمران |
آیه ای |
|
تفصیلی |
جلد چهارم |
تفسیر آیات 121 تا 200 آل عمران و آیات 1 تا 76 نساء
|
آیه ای |
|
تفصیلی |
جلد پنجم |
تفسیر آیات 77 تا 176 نساء و آیات 1 تا 54 مائده
|
آیه ای |
|
تفصیلی |
جلد ششم |
تفسیر آیات 55 تا 120 مائده |
آیه ای |
|
تفصیلی |
جلد هفتم |
تفسیر سوره انعام |
آیه ای |
|
تفصیلی |
جلد هشتم |
تفسیر سوره اعراف |
آیه ای |
|
تفصیلی |
جلد نهم |
تفسیر سوره انفال و توبه |
آیه ای |
|
تفصیلی |
جلد دهم |
تفسیر یونس و آیات 1 تا 99 هود |
آیه ای |
|
تفصیلی |
جلد یازدهم |
تفسیر آیات 100 تا 123 هود و سوره یوسف و رعد
|
آیه ای |
|
تفصیلی |
جلد دوازدهم |
تفسیر سوره ابراهیم، حجر و نحل |
آیه ای |
|
تفصیلی |
جلد سیزدهم |
تفسیر سوره اسراء و کهف |
آیه ای |
|
تفصیلی |
جلد چهاردهم |
تفسیر سوره مریم، طه، انبیاء و حج |
آیه ای |
|
تفصیلی |
جلد پانزدهم |
تفسیر سوره مؤمنون، نور، فرقان، شعراء و نمل |
آیه ای |
|
تفصیلی |
جلد شانزدهم |
تفسیر سوره قصص، عنکبوت، روم، لقمان، سجده، احزاب و سبأ |
آیه ای |
|
تفصیلی |
جلد هفدهم |
تفسیر سوره فاطر، یس، صافات، ص، زمر، مومن (غافر) و فصلت |
آیه ای |
|
تفصیلی |
جلد هجدهم |
تفسیر سوره شوری، زخرف، دخان، جاثیه، احقاف، محمد، فتح، حجرات، ق و ذاریات |
آیه ای |
|
تفصیلی |
جلد نوزدهم |
تفسیر سوره طور، نجم، قمر، الرحمان، واقعه، حدید، مجادله، حشر، ممتحنه، صف، جمعه، منافقون، تغابن، طلاق، تحریم، ملک، قلم، حاقه |
آیه ای |
|
تفصیلی |
جلد بیستم |
تفسیر سوره معارج، نوح، جن، مزمل، مدثر، قیامت، دهر(انسان)، مرسلات و جزء 30 |
آیه ای |
|
تفصیلی |
المیزان
اولین نمازجماعت در تکیۀ ببخیل. هفتم محرّم (5 مهر 1396) عکاس: رنگین کمان
افتتاح تکیۀ حضرت ابوالفضل ببخیل. هفتم
محرّم (5 مهر 1396) با حضور حُجج اسلام شیخ مرتضی چلویی دارابی و شیخ مهدی
شیردل. عکاس: رنگین کمان
اعضای هیأت تکیه ابوالفضل ببخیل عزاداران امام حسین (ع). قبول باشه ان شاء الله
مراسم آغاز نخستین عزاداری تکیۀ محلۀ ببخیل. ارسالی رنگین کمان. ممنونم
به قلم دامنه
به نام خدا. یزید، یک شاه بود. شاهی
برآمده از حیله گری های جُرثومه ای چون معاویة بن ابی سفیان. یک حاکم عُقده
ای، که عقیده و آزادی را به پای هوَس های خود لِه می کرد. یزید زیاده طلب
بود؛ هم در شهوت، هم در قدرت، هم در شُهرت، هم در ثروت، هم در کِسوت و هم
در شراب و عیش و عِشرت.
یزید اسلامِ وارونه شدۀ مبتلا به
فقیهانِ دِرهم خواه و دینارطلب و بُریده از حق و شیفتۀ دنیا و والهِ ریاست
را، ابزارِ سیاست کرد و با هر کسی که با این پوستین وارونه مخالفتی داشت،
به ستیزه برخاست و خونش را خونخوارانه به تیغ خنجر و کینه بر زمین می ریخت و
اموال و حیثیت و همۀ عِرض و حقوقش را بی رحمانه تاراج می کرد.
او حاکمی یکدنده، کلّه شقّ، خودشیفته،
خودکامه و خودپسندی بود که فقط خود و نوکران خود را مَجال زندگی کردن و
فرصت ورود به عرصۀ قدرت و حکومت می داد. منصوبان او در جای جای بلاد مسلمین
و کاخ سبز شام، همگی از دار و دسته اموی و مروانی و یا از ارادتمندان و
سینه چاکان و چاپلوسان درگاه دینی اش و بارگاه شاهی اش بودند.
آری؛ امام حسین (ع) بزرگمرد مبارزه با
ستمگر جبّار، با چنین شاهِ کینه توزِ خودخواه مغروری مواجه بود؛ و برای
اصلاحِ دین جدّش آگاهانه، شجاعانه، انسان سازانه و دلسوزانه به مبارزه با
یزیدشاه برخاست و آنی تن به آسایش و کُرنش و ترس و تأییدِ ستمگر نداد و او و
شیوۀ حکومتداری یزیدانه را، با واقعۀ عظیم عاشورا به زُباله دان تاریخ
فرستاد و مبارزه دائمی با خصلت و خوی یزیدانه ی قدرت و حاکمیت را، برای
همیشه زنده و احیاء نمود.
یزیدشاهی برای همیشۀ تاریخ مردود و مُنسلخ و برکَنده شد، و راه حسینی برای همآره تاریخ برای آزادگان جهان جاویدان ماند. السّلام علیک یا اباعبدالله الحسین.
ایام عزا و ماتم سالار شهیدان، رهبر آزادگان، اُسوۀ دینورزان و مظهر عارفان
بر همۀ شیفتگان آن امام و اهلبیت (ع) تسلیت باد
حرم امام حسین (ع). عکس از الف
متن نقلی: دکتر مصطفی
ملکیان در بخشی از مصاحبه خود با نشریه "برای فردا" با اشاره به سوابق
همکاری فرهنگی با آیتالله مصباح یزدی گفت: سه دلیل دیگر داشت که من مرید
ایشان نشدم:
اول اینکه آقای مصباح خیلی دست خوش
جذم و جمود و تعصب و پیش داوری و بی مدارایی نسبت به هرگونه دگر اندیشی بود
و من این روحیه را نمی پسندیدم. من از نوجوانی نسبت به همه افکار خیلی باز
بودم، آقای مصباح بسیار متعصب بود و دارای پیش داوری منفی نسبت به
دگراندیشان منجمله دکتر شریعتی در آن زمان بود.
نکته دوم اینکه آقای مصباح تحمل
مخالفت با خودش را نداشت. نمی شد ایشان را به جد نقد کرد، شما باید از آقای
مصباح تنها رهنمود بگیرید، نمی توانستید به جد وارد یک بحث با او شوید و
مخالفت خود را اعلام کنید.
نکته سوم اینکه ایشان خیلی کم مطالعه
بود و کتاب های خیلی محدودی می خواند. جهت دیگری که من از مریدان ایشان
نبودم مربوط می شد به مسائل انقلاب. در زمانی که من با ایشان بودم خودم
خیلی موافق انقلاب اسلامی ایران و جمهوری اسلامی بودم و خیلی علاقه شخصی به
آقای خمینی داشتم. در آن زمان ولی در نشست و برخاست هایی که من با آقای
مصباح داشتم؛ همیشه یک نوع بی اعتنایی به این امور می دیدم و شیفتگی ای که
من در آن زمان نسبت به آقای خمینی داشتم در آقای مصباح دیده نمی شد. مصباح
اطرافیان خودشان را به جد از اینکه در جنگ شرکت کنند؛ باز می داشتند.>>
به قلم دامنه
به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی دیگر از کسانی که در روستای دارابکلا شیخ محسوب می شود، مرحوم شیخ حسین ملائی
ست. او پدر حاج محمدعلی ملایی مشهور به ممدلی سرتاش است. شخ حسین چون در
عاشورا نقش شمر بن ذی الجوشن را بازی می کرد، نزد عامّه محل به شخ حوسن یزید مشهور شد.
حاج محمدعلی سرتاش فرزند شیخ حسین ملایی. عکاس: یک دوست
شخ حسین هم تعزیه خوان روستا بود، هم
در تکیه مرثیه می خواند و هم در ایام محرّم در روز عاشورا با بر تن کردن
لباس قرمز و سوار بر اسب، نقش شمر را ایفا می کرد و می گویند خیلی عالی این
نقش خشن را درمی آورد.
خود حاج محمدعلی
ملایی نیز در روز عاشورا با گذاشت نقاب بر چهره و پوشیدن لباس و ردای مشکی
عربی، در نقش «حضرت زینب (س)» در کاروان عاشورا حضور داشت و مردم به خاطر
همین نقش به وی احترام و عزّت می کردند.
روستای دارابکلا تا به الان چند نفر «شمر» شدند: یکی همین مرحوم شخ حوسن یزید، بود. خدا رحمتش کناد. یکی مرحوم فیضی بود که خدا بیامرزدش . یکی هم جعفر مؤذّن غلامی ست که همچنان یک نیمروز «شمر» می شود.
مردم دارابکلا به کسی که نقش شمر را بازی کند، یزید می
گویند نه شمر. حال آن که یزید به عنوان حاکم مسلمین! در روز عاشورا، در شام
بود نه کربلا. روی همین اصل عُرفی در محاورۀ عمومی، به شیخ حسین ملایی می
گفتند شخ حوسن یزید.
ثبت و انتشار همزمان در «روحانیت دارابکلا» اینجا
عکس و حرف
نکته های کوتاه دامنه
در ادامۀ مطلب >>
لیف روح
به نام خدا. جهاد سه قسم است: 1- جهاد
به نفس، یعنی از خدمت و ریاضت نیاسائی. 2- جهاد به دل، یعنی خاطره های
پَست به خود راه ندهی. 3- جهاد به مال، یعنی بذل و سخاء و جُود و ایثار
داشته باشی.
سخاوت یعنی قدری بذل کنی، قدری هم برای خود نگه داری.
جُود یعنی بیشتر بذل کنی و کمتر برای خود گذاری.
ایثار آن است که هرچه داری بدهی، با فقر و فاقه ات بسازی.
و آخر کلام این که، به نوشتۀ حکیم میبُدی باید جامۀ غفلت و بطالت را بکَنی و جامۀ عفّت و اطاعت پوشی.
برداشت آزاد دامنه از تفسیر کشف الاسرار ذیلِ آیۀ 78 حج
شهید شمع تاریخ
یادوارۀ هجدهم 225 شهید شهرستان میاندورود مازندران. 2 مهر 1396 اعطای خشت طلا در این یادواره به خانواده شهید حاج عبدالحسین کارگر پدر حاج علی کارگر. روحانی وسط حجة الاسلام والمسلمین شیخ مرتضی چلویی دارابی امام جماعت مسجدجامع روستای دارابکلا. عکس از رنگین کمان
از مهندس محمد عبدی سنه کوهی
آفت حکومت از دیدگاه امام علی (ع) چه زیبا
حضرت امیر علیه السلام فرمود: علل سقوط حکومت از دیدگاه امیرالمؤمنین ( ع )
گفتار آن حضرت درباره علل سقوط سیاسی اجتماعی دولت ها چنین است: «یستدل
علی ادبار الدول باربع، تضییع الاصول، والتمسک بالغرور وتقدیم الاراذل
وتاخیر الافاضل » یعنی می توان برای سقوط یک حکومت چنین استدلال کرد که
هرگاه چهار چیز در ساختار آن حکومت راه یافت، سقوط می کند: 1 . اصول اساسی را ضایع نمودن. 2 . به جاه زودگذر دنیا مغرور شدن. 3 . فرومایگان را مقدم داشتن. 4
. فرزانگان را مؤخر قرار دادن. که البته هر یک از این عوامل چهارگانه،
ناشی از ضعف سیاسی و سوء مدیریت مسؤولین آن حکومت می باشد. (شرح غُرر
الحکم ؛ ج 6 ، ص 450 .71 . همان ؛ ج 6 ، ص 449. )
آیت الله
العظمی لطف الله صافی گلپایگانی تلاش های خود در این زمینه را برشمردند و
فرمودند: بنده به این مطلب توجه داشته ام و به آن اهمیت داده ام؛ هم در
کتابهایی که تألیف نموده ام و هم در تصویب قوانین. در زمانی که در شورای
نگهبان بودم و در زمان تصویب قوانین مربوط به ثبت احوال، تأکید اینجانب بر
ثبت سیادت سادات در اسناد سجّلی موجب تصویب
این قانون گردید و زمینه حفظ نسب تمام سادت ایران فراهم شد. در واقع با این
اقدام، توانستم ثبت سیادات را در ایران قانونمند کنم.
ایشان با ذکر نمونه هایی از سادات و
نسل علی (ع) افزودند: سادات سُنّی زیادی نیز در نقاط مختلف جهان وجود دارد.
در سفری که در سالهای دور به کربلای معلی داشتم، دیدم که پادشاه اسبق مغرب
(جدّ پادشاه فعلی) که از سادات حسنی صحیح النسَب بود شخصاً ضریح اباعبدالله(ع) را غبارروبی می کرد.
این مرجع تقلید جهان تشیع ادامه داد:
خاندان هاشمی که در اردن حاکم هستند هم از سادات معروف هستند. معظم له
همچنین در پاسخ به سؤالی در باب سیادت صفویان متذکر شدند: صفویه از سادات
بودند و ما سیادت آن ها را قبول داریم و کسی نباید در این امر شبهه کند.
آیت الله صافی گلپایگانی در پایان با دعا برای موفقیت
پژوهشکده، خطاب به رئیس و مسئولین پژوهشکده الذریّة النبویّة نیز فرمودند:
این افتخاری که شما پیدا کرده اید بسیار بزرگ است. کار شما مهم است و در
این راه نیاز به سفرها و کارهای تحقیقاتی فراوان دارید.» (منبع: اهل بیت(ع) ـ ابنا ـ)
سرتیپ پاسدار محمداسماعیل کوثری در گفتوگو با تسنیم
_خبرگزاری وابسته به آن جای خاص_ گفت: «نظام دوست ندارد مسئولین پیشین خود
را محاکمه و تنبیه کند. حصر فرصتی بود و هست که اینها سرِ عقل بیایند...
اینها اگر بخواهند حرف بزنند و عذرخواهی کنند برایشان نشست خبری برگزار
میکنیم... آقای خاتمی بارها گفته که تقلب نشده اما ایشان حاضر نیست بابت
این اتهام که به مردم و نظام زدهشده عذرخواهی کند... اینها که مدام
میگویند رفع حصر بدانند که رفع حصر یعنی دادگاه. » (منبع)
سرتیپ کوثری
پاسخ دامنه:
به نام خدا. به برخی ها _که اینجا و آنجا و حتی در برنامۀ خاص! دستخط
صداسیمای میلی دَم به دَم سخن می رانند و در واقع از رانت بهره می جویند_
نصیحت!! برادرانه ی خالصانه می کنم که به
جای آن که برخلاف نهی صریح، شرعی و قاطع امام خمینی رهبر کبیر انقلاب
اسلامی، دائم حزب بازی و جناح بازی دربیاورید و با لباس نظامی و درجۀ
اعطایی خط و نشان بکشند؛ کمی به تألیف قلوب و وحدت ملت بیندیشند و در دام
افراطی های جناح تندروی راست، گرفتار و مبتلا نشوند. نیز به آن احیاناً
بازنشستگان انبوهی که بازهم در محل کارشان با قراردادهایی خاص مانده اند یا
می ماند و گاه گاه با خط کش، مثلاً مگس می پراکنن، می گویم اگر خیلی شیفتۀ
خدمت اند و شوقِ کار دارند، به جای اعزام جوان های تازه پدرشده و تازه
دامادشده، خود داوطلبانه به سوریه بروند تا نسل جدید و جوان، خیلی زود به
دمِ تیغ بی رحمانۀ داعش (= در واقع خشونت گرایان خون ریز بدور از اسلام
اصیل) گرفتار نگردد که متأسّفانه خون پاکِ محسن حُججی ها
بآسانی از قفای سر، آن گونه فوَران زند. سرتیپ کوثری گفت سرِ عقل آمدن...،
من به یاد کتاب «به سر عقل آمدن سرمایه داری» دکتر علی شریعتی افتادم. چه
روزهای قشنگی داشتیم با تئوری های ضدامپریالیستی دکتر شریعتی و شهید مصطفی
چمران و دیگران. حالا مدعی ها به جای فریاد بر سر امپریالیسم،
هی بر سرِ نخست وزیر محبوب و مورد قبول عصر امام خمینی مهندس میرحسین
موسوی داد و بیداد می کنند، همانی که دولتش را در طول 8 سال جنگ
لعنتی آن گونه ضدِ فساد، و بخوبی مردمی و نمونه نگه داشت. او را در حصر و
بند گذاشته اید و راحت طی 8 سال از بحران 88 به بعد هزاران نسبت به او داده
اید، و نمی گذارید او حتی یک کلمه جواب ادعاهای تان را بدهد، این بود آن
آرمان شهید مطهری ها که می فرمودند کُرسی درس مارکسیسم هم باید توسط خودِ
مارکسیست ها در دانشگاه ها آزادانه برقرار باشد. کمی هم به خود و کرده های
خود خیره شوید و این همه به کسی که زبان، قلم، هر گونه قدرت دفاع و همۀ حق و
حقوقش در حصر است، بند نکیند؛ به قول محلی های ما: خدا رِه خاش نمی آد.
معلم انقلاب مرحوم دکتر علی شریعتی می گوید: «در حادثه کربلا با سه نمونه شخصیت روبرو میشویم. اول:
حسین (ع) حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود. تا آخر میایستد. خودش و
فرزندانش کشته میشوند. هزینه انتخابش را میدهد و به چیزی که نمیخواهد
تن نمیدهد. از آب میگذرد، از آبرو نه. دوم:
یزید همه را تسلیم میخواهد. مخالف را تحمل نمیکند. سرِ حرفش
میایستد. نوه پیغمبر را سر میبُرد. بی آبرویی را به جان میخرد تا به
چیزی که میخواهد برسد. سوم: عمرِسعد به
روایتِ تاریخ تا روز ٨ محرّم در تردید است. هم خدا را میخواهد هم خرما،
هم دنیا را میخواهد هم آخرت. هم میخواهد حسین (ع) را راضی کند هم یزید
را. هم اماراتِ ری را میخواهد، هم احترامِ مردم را. نه حاضر است از قدرت
بگذرد، نه از خوشنامی. هم آب میخواهد هم آبرو. دستِ آخر اما عمرِسعد تنها
کسی است که به هیچکدام از چیزهایی که میخواهد نمیرسد. نه سهمی از
قدرت میبرد نه از خوشنامی. ما آدمهایِ معمولی راستش نه جرأت و ارادهِ
حسین (ع) شدن را داریم، نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را اما در درونِ همه ما
یک عمرِسعد هست! من بیش از همه از عمرسعد شدن میترسم.»
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله
مباحث روحانیت دارابکلا. یکی دیگر از روحانیان قدیم روستای دارابکلا مرحوم آق میرصادق نبوی الحسینی
ست. ایشان پدر آق سیدمحمد شفیعی دعانویس اند. به عبارتی پدربزرگ مرحوم حجت
الاسلام حاج آق علی شفیعی (شوهرعمۀ ما) که دعانویسی در این خاندان را
ادامه دادند و به فرزندش آق صادق منتقل کردند که هنوز هم برقرار است.
آق
میرصادق نبوی الحسینی که جدّ حجة الاسلام والمسلمین آق سیدشفیع شفیعی اند؛
مردی مردم دار، روحانیی مورد وثوق، فردی مزضی الطّرفین و شخصیتی مهربان و
دعاگری مورد قبول و محبوب بود. مردم از جای جای ایران برای شفا از وی و
فرزند و نوه اش دعا می گرفتند زیرا به این خاندان سادات روستا، خصوصاً به
آق میرصادق نبوی الحسینی، علاوه بر احترام، اعتقاد و باور داشتند.
امامزاده باقر. آرامگاه دارابکلایی ها. عکاس: جناب یک دوست
در
پای برخی از اسناد قدیمی محل از جمله اسنادِ صورت اموال پدربزرگم کبل
آخوند ملاعلی طالبی، امضاء و گواهی او درج است که من به چشمم مُهر ایشان را
دیدم. در واقع امضای ایشان بر اعتبار اسناد مالی و اموالی مردم می افزود.
مرحومه سید اشرف سادات نبوی یکی از همسران مرحوم حاج حسین دباغیان، به عبارتی مادر میرزعلی دباغیان، از همین خاندان نبوی ست.
قبر
آنان در امام زاده باقر مزار دارابکلاست که هنوز هم قدیمی تر برای احترام
به آن رجوع و حمد و سوره نثار می کنند. روح این روحانی و اجداد و منتَسبین
اش غریق رحمت باد.
ثبت و انتشار همزمان در «روحانیت دارابکلا» اینجا
به قلم دامنه
به نام خدا. فرهنگ لغت
دارابکلا. به مناسبت ماه مُحرّم _که برای دارابکلایی ها ماهی بسیارحُزن
انگیز و خاطره آمیز است_ 28 لُغت مرسوم این ماه دوست داشتنی را _که در درون
تکیه و دستۀ عزاداری ها رایج است_ مختصر شرح می کنم:
شمربن ذی الجوشن (جعفر غلامی) در روز عاشورای روستای دارابکلا. سال 1395. عکاس: رنگین کمان
1-یزید بُد: چکمۀ بلند و سفید و قرمزِ شمر بن ذی الجوشن را می گویند.
2- سِیو جِمه: پیراهن مشکی زنجیرزنی و سینه زنی را می گویند.
3- عَشیر (اَشیر): روضۀ تکیه. عشیر یعنی دهه. اشیر یعنی وعظ و اشاره.
4- تکّه پَلی جمع بَووشین: یعنی پیش تکیه جمع شوید، می خواهیم عزاداری کنیم.
5- قن کَلو: حبّۀ قند چای که در تکیه گویا برای همه یک مزّۀ خاصی داره.
6- مِلّاپول: پولِ اُجرت روحانی روضه خوانِ تکیه که مردم به نیّت عزای حسینی می دهند.
7- دَگش نکانین: یعنی کفش و زنجیر همدیگر را عوضی نپوشید و نگیرید.
8- پِخونی: جواب دادم سینه زنی نوحه خوان را می گویند.
9- دَییل: ساقی می گه قند را دَییل یعنی چنگ نزنید یکی یک بگیرین تا به همه برسه.
10- جمبوله نَووشین: یعنی دستۀ زنجیرزن یکجا هجوم نیاورند، منظّم در ردیف خود باشند.
11- دسّه بشکسّه: یعنی عزاداری دسته ها پایان گرفت.
12- پِلاخاری: یعنی نذری پُلوی روز هفتم و نهم محرم دو روستای مُرسم و اوسا.
13- شاه سلامٌ علیک، آقا سلامٌ علیک: اَدای احترام عزادارها به امامزاده باقر و امامزاده جعفر.
14- لال پلا: نذری پُلو شب هفتم و تاسوعا درون تکیه که قاشق به قاشق برا شفا می برند.
15- چِمر: صدای خیلی بلند و گوشخراش را می گویند.
16- بِرمه: اشک و گریه برای امام حسین (ع).
17- تِقک: بُغض فروخفتۀ یکباره ترکیدۀ عزادارها در حین زنجیرزنی و ذکر مصیبت و عزا.
18- پَکر: حالت تَباکی و ادب و غمناکی مردم دارابکلا در طول ایام محرم خصوصاً روز عاشورا.
19- پامنبری: گریززدن یک مرثیه خوان در وسط ذکر مصیبت روحانی روضه خوان در تکیه.
20- باکّله پَته: باقلای داغ کُلک (=گلپَرزده) ی شب عاشورا برای عزادارها.
21- تِلنگه: مصیبت آهنگین روحانی روضه خوان تکیه.
22- گَت تر جواب هادین: جواب سینه زنی و زنجیرزنی را بلندتر و رساتر بدهید.
23- تساپه لینگ: درآوردن کفش و جوراب عزادارها از مزار تا تکیه پیش در روز عاشورا.
24- کَلُش جا: جاکفشی تکیه.
25- تُش هادین: یعنی محکم سینه بزنید و جوشی بگیرین.
26- رِقاضی نیگنین: هر کس را نذارید دستور بده و رسم تازه باب بکنه.
27- یک یاعلی بلند یاعلی؛ یاعلی یاعلی یاعلی: این را می گویند تا روضه خوان منبر برود.
28:
اهل عزای «شاه دین» خوش آمدین خوش آمدین: دستۀ اوسا وقتی شب عاشورا به
دارابکلا رسید دستۀ مستقبِل پیشوازکننده، این را به آنان می گویند.
ثبت و انتشار همزمان در «فرهنگ لغت دارابکلا» اینجا
قم: دامنه. التماس دعا
به قلم حجت الاسلام والمسلمین محمدجواد غلامی دارابی
به نام خدا، مسیحیانی چون "جرجی
زیدان" ، "جرج جرداق" و دهها مسیحی حق جوی دیگر حقیقت ناب همه ادیان راستین
را در اهل بیت پیامبر (ص)، در محراب شهادت علی (ع) و در صحرای کربلا یافته
اند و در این باره آثاری پدید آورده اند.
کتاب "حسین در اندیشه مسیحیت" اولین
بار در سال ۱۹۷۸ توسط " آنتوان بارا " به رشته تحریر در آمد، وی تشیُّع را
بالا ترین درجات عشق الهی معرفی می کند و امام حسین (ع) را فقط متعلق به
شیعه یا مسلمانان نمی داند بلکه متعلق به همه جهانیان می داند
و او را با عبارت "حسین گوهر ادیان" معرفی می کند. این مسیحی عاشق که سال
های بسیاری از دوران جوانی خود را صرف تحقیق و بررسی پیرامون زندگی امام
حسین (ع) کرده است می گوید:
"حسین علیه السلام در قلب من است"
این کتاب تاکنون به ۱۷ زبان ترجمه شده
و در ۵ دانشگاه نیز برای دوره های تکمیلی کارشناشی ارشد و دکتری قرار
گرفته است. محمد جواد غلامی دارابی، تهران، دانشگاه هنر.
,
از حجة الاسلام والمسلمین شیخ محمدجواد مهاجر دارابی
سلام. از زحمات شما پیرامون معرفی روحانیون دارابکلا [از جمله پست مربوط به پدربزرگِ ما اینجا] به سهم خود تشکر می کنم و دعا می کنم تا این کار خیرتان مورد توجه خدا و ائمه اطهار (ع) قرار گیرد.
بنده نیز مدتی است به دنبال عکسی از
ایشان و یا سندی از ایشان هستم که متاسفانه هنوز چیزی نیافتم اگر چیزی پیدا
کردم حتما تقدیم خواهم کرد . ماجور باشید.
پاسخ دامنه : به نام خدا. سلام.
بسیارممنونم. به دعای عالی شما آمین می گویم. خستگی که الحمدُلله هرگز
نداشته و ندارم، ولی به قول معروف خستگی از تنم پرید با این حُسن خُلق و
دعایت. باشه؛ ان شاء الله به اسناد آن مرحوم که از مفاخر محل بوده اند، دست
می یابی و بخشی از کارم را کامل می کنی. با همین گونه اهتمام هاست، تاریخ مشعّشع روستای دارابکلا عیان و مؤثّر واقع می شود. سپاس.
روحانیت روستای دارابکلا
لیست و چهره
شامل:
1- روحانیون حال حاضر
2- علما و شیوخ درگذشته
3- طلبه هایی که ترک تحصیل کردند یا از استمرار بازماندند
4- کسانی که در محاورۀ مردم «شیخ» خطاب می شوند
دامنه این تحقیق «روحانیت دارابکلا» را همچنان ادامه می دهد...
به مناسبت ماه محرّم این پست را ارائه می کنم
عکس و لیست اسامی را بدون لحاظ کردن حروف الفبایی درآمیختم
نوزده شهید روستای دارابکلا که چهار شهید آن روحانی اند
همۀ عکس ها در اینجا و اینجا
نمای دور دارابکلا در اولین روز پاییز 1396 از زاویۀ یال جنوب شرقی محل
عکس زیر: شیارِ نرگس آمن بالملۀ دارابکلا. ارسالی جناب یک دوست
به قلم دامنه
به نام خدا. یکی از مشهورترین، بی ریاترین و خاکی ترین خادم الحسین های تکیۀ دارابکلا
مرحومه جامباجی بود. این خادمۀ امام حسین (ع)، هم ساقی تکیه بود و هم در مجالس
روضۀ نذری منازل مردم محل، امور پذیرایی و پشتیبانی مراسم را پیش می بُرد.
او زنی خوش
خُلق، مسجدی، مؤمنه، مردم دوست و محبوب عموم مردم بود. همه، گویی او را
مَحرم و مادرِ خود می دانستند. همۀ اعضای این خاندان مذهبی و سادات، در ماه محرم به تکیه و
مسجد خصوصاً به روز با عظمت و دیدنی عاشورای روستای دارابکلا خدمت می کردند. جامباجی
چون زنی معتمد و باایمان بود، در خونۀ عُلمای محل نیز خدمات رسانی می کرد.
مرحوم سیدتقی پورصمد. ارسالی جناب یک دوست
او مادرِ آقایان مرحوم سیدبابا
پورصمد، مرحوم سیدتقی پورصمد، سیدآقا
پورصمد، و دوست و هم خدمتی گرامی ام آق علی پورصمد است. شوهرِ او هم _که
نامش را از یاد بُردم و خدا رحمتش کناد_ در روز عاشورا از علَم بدستان
مشهور بود و به گمانم یک نقشی را هم در تعزیه بر عهده داشت. فرزندان
جامباجی
هم مثل مادرشان همگی در تکیه و مسجد نقش داشتتند:
سیدبابا: که رنگ موی سر و پوست صورتش
کلاً طلایی و بُور بود، در روز عاشورا با پوشیدن لباس نقش یک سوارۀ اسیر را
داشت و در شب قوم بنی اسد نقش یکی از شیوخ عرب بنی اسد را بازی می کرد.
سیدآقا: ساقی بود و هنوز هم هست.
سیدتقی:
_که عکس بالا مرا به یاد این خاندان انداخت_ نیز ساقی بود و در روز عاشورا
هم نقشی را در شبیه سازی بر عهده داشت و هم دستۀ اُسرای جانسوز عاشورا را
هدایت می کرد و خودش اشک می ریخت و یک سینه زن قوی پنجه ای بود. روحش شاد.
آق علی:
هم در امور مسجد و محل فعال بود و هم گه گاه ساقی بود. روز عاشورا و شب
قوم بنی اسد با گذاشتن عبا بر دوش، نقش شیخی از شیوخ بنی اسد را ایفا می
کرد. روح درگذشتگان این خاندان خاصّه مرحومه جامباجی خادمۀ خاکی و پُرکار
تکیۀ دارابکلا همآره شاد و غریق رحمت خدای مهربان باد. صلوات.
اگر عکسی از جامباجی برسد با تمام میل و افتخار منعکس می کنم
به قلم دامنه
به نام خدا. محرّم سال های قبل بر حسب اَدای دَین و حسّ شوقانه، به معرفی برخی از ذاکرین اهلبیت (ع) و نیز خادم
الحسین های تکیۀ دارابکلا پرداخته بودم، اینک با آمدن محرّمی دیگر یادی از
افراد دیگر می کنم تا این سلسله مباحث به مرور کامل تر گردد. در این پست
به اختصار به مرحوم کبل حسن آهنگر ذاکر اهلبیت (ع) می پردازم:
مرحوم کبل حسن آهنگر ذاکر اهلبیت (ع)
1- یکی از مشهورترین ذاکرین اهلبیت (ع) روستای دارابکلا
مرحوم کبل حسن آهنگر بوده است. ایشان هم مرثیه می خواند، هم دسته های
زنجیرزنی دارابکلا را سر و سامان می داد و هم از اعضای هیأت اُمنای تکیه و
مسجد بود.
کبل حسن، به نظم در
زنجیرزنی بسیار توجه می داد. خودش با سنّ بالایش در جلوی دسته به حالت
عقبگردی، زنجیر می زد و همۀ زنجیرزنان با نگاه به دست ایشان هم نظم و
انتظام و جهت می گرفتند و هم سبک زیبای زنجیرزدن سنّتی دارابکلا را می
آموختند.
من خود از نوجوانی تا
سال های پیش، یکی از همین زنجیرزن های دستۀ بالاتکیه بودم که از ایشان
خاطرات زیادی در ایام محرم به یاد دارم. طبق الگوی او باید کمَر را تا زانو
خم می کردی و زنجیر را از بالای سر با دست برافراشته رد می کردی و به صورت
یک دایره می چرخاندی و بر پشت خود می نواختی و این حالت زنجیرزن ها، آهنگ و
نظم دسته را همآهنگ و همنوا می کرد. در این قضیه او فردی بشدت خستگی
ناپذیر و شائق و پیشرو بود.
او یک بنّا بود. با پیروزی انقلاب در امور محل دخیل بود. انسانی مذهبی بود. یکی از اعضای قدیمی شورای محل بود. با
مرحوم حاج شیخ احمد آفاقی و مرحوم آقادارابکلایی بسیار رفیق و نزدیک بود.
ایشان پدر دوست گرانقدرمان حاج ابراهیم آهنگر و پدرخانمِ فامیل ارجمندمان
حجت الاسلام والمسلمین شیخ جواد آفاقی ست. کبل حسن را همه پیشکسوت در عزاداری ماه محرّم می شناسند زیرا او در این امور شُهرت داشت.
من عکسی دیگر بجز تصویر بالا -که سال قبل جناب تقی آهنگر (حاج باقرموسی) برایم فرستاد_ از آن مرحوم نداشتم. روحش شاد.
به قلم دامنه.
به نام خدا. دیشب کسی _که خودش هم به نظر می رسد چیزهایی می داند_ از من
پرسید «آیا برای اعزام نیرو به سوریه از مجلس شورای اسلامی اجازه گرفتیم؟»
بشّار اسد فرزند حافظ اسد و همسرش اَسماء اسد با این پوشش و هیبت
ضمن سلام به این پرسشگر محترم، چون هنوز موضوع، موضوعی جنگی
ست، و تصمیمات آن در خفا و پشت صحنه اخذ می شود، نمی شود پاسخ بلند! نوشت،
پس پاسخ کوتاه من عجالتاً این است:
1- روال جنگی در همه کشورها یکسان نیست. بنابراین در ترکیه هر اقدام خارجی
باید با موافقت پارلمان باشد. مثل اعزام نیرو به قطر. یا ورود نیروی زمینی
این کشور به خاک عراق و سوریه و در گذشته به خاک قبرس.
2- البته امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی، فرموده بودند
که «مجلس در رأس امور است»؛ اما هنوز روی این آرمان دموکراتیک که مجلس در
رأس قرار گیرد، زمان زیادی نیاز است.
3- یادم است
اوائل انقلاب، سخنوَر مشهور انقلاب مرحوم فخرالدین حجازی گفته بود «ما
پارلمان مان، خیابان هاست». اما از آن زمان به بعد به علتِ قیام مسلحانۀ
سازمان تروریستی منافقین در سال شصت و نیز خصوصاً قضیۀ بحران 88، دیگر
خیابان ها را هم نباید بی اجازه «پارلمان» کرد. مگر آن که نمازجمعه شرکت
کنی و موقع بازگشت از مصلّی، چهارپنج تایی، شعار هم سر بدی.
4- و آخر این که خدا کند ورود ایران به جنگ در سوریه، دامِ
انگلیس و صهیونیسم نباشد که ایران را در آنجا مشغول کنند تا آن دشمنان کینه
توز اسلام و ایران، راحت به توطئه های دیگرشان بپردازند و حتی آمریکا را
نیز کماکان اسیر خباثت های مرموزانۀ خود نگه دارند. من شکّم همین است.
این نوع موضوعات مهم ملی و سرنوشت ساز را _که با جان و مال
ما ایرانی ها درآویخت است، اگر منبرهایی بزرگوار ایام محرّم که برای تبلیغ
به جای جای ایران رفته اند، شجاعانه و آگاهانه برای مردم روشن کنند، خوب
است. بگذرم و گویا کافی ست.
به قلم دامنه
به نام خدا. در ایام محرّم در سلسله
مباحث روحانیت دارابکلا به معرّفی مختصر چند روحانی دیگر روستای دارابکلا
که در 100 سال گذشته در محل نقش سازنده و مؤثّر دینی و اجتماعی داشته اند،
می پردازم. ان شاء الله روح آن بزرگواران از ما دارابکلایی ها دلشاد گردد:
من طی نشستی که اخیراً با شیخ وحدت داشتم از ایشان دربارۀ مرحوم
شیخ حاج آقا مهاجری و چند عالِم دینی قدیم دارابکلا پرسش هایی به عمل
آوردم که نکات برجستۀ آنان را بر من شرح دادند. بنابراین چون خودم به
اقتضای سِنّم آن روحانیون را به چشمم ندیدم، داده های شیخ وحدت در این
باره، هم مهم است و هم مطمئن.
میدان امام حسین (ع) تکیه پیش، مسجدجامع و تکیۀ دارابکلا. جمعه 14خرداد 1395.عکاس: جناب یک دوست
در این پست به مرحوم شیخ حاج آقا مهاجری می پردازم: آن روحانی
بزرگ مرتبه، شخصیتی قدَر و ممتاز روستا بود. او پدر مرحوم حجة الاسلام
والمسلمین شیخ هادی مهاجری دارابی و مرحوم حاج شیخ حسن مهاجر دارابی ست. به
عبارتی پدربزرگِ جنابان حجة الاسلام والمسلمین شیخ محمدجواد مهاجر دارابی و حاج ابراهیم مهاجر. و به عبارتی دیگر جدّ شهید محمدباقر مهاجر دارابی.
شیخ حاج آقا مهاجری یک برجستگی های منحصری داشت.
از ویژگی های او این بود در محل فردی متنفّذ و مورد قبول مردم بود. بیان
فوق العاده جذآبی داشت. منبری قهّاری بود. بر روی منبر چیره دست، حرفه ای و
قوی عمل می نمود. اساساً در بودِ ایشان منبرها را او می رفتند و مردم
متدیّن هم سبک سخن وی را بسیارخوش می داشتند. به هر حال دارابکلا مرهون
عُلما و روحانیون گذشته ی خود است. روح این عالِم بزرگ محل غریق شادی و
سرشار رحمت باد. صلوات.
ثبت و انتشار همزمان در «روحانیت دارابکلا» اینجا.