دامنه دارابکلا

اعتقاد، جهان را آباد می کند، انسان را آزاد ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

دامنه دارابکلا

اعتقاد، جهان را آباد می کند، انسان را آزاد ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

مطالب اردیبهشت 1393 دامنه

پست 178 : به تدوین دامنه : 1. به نام خدا. از این پس در این سلسله مباحث، یک آیه ی قرآن کریم را، با درج متن مقدس آیه، و ترجمه ی روان آن و نیز تفسیر بسیار فشرده اش، بر مبنای تفسیر گرانسنگ المیزان مرحوم علامه طباطبایی، با عنوان قرآن در صحنه، می آورم. عنوانی برگرفته از واژه ی زیبای مرحوم آیت الله سیدمحمود طالقانی بر نام تفسیر قرآنش در زندان اوین و در مسجد هدایت تهران و در منزلشانکه کانون مبارزات علیه ی استبداد و استعمار و استثمار در پیچ شمیران بود. با این شیوه ی جدید در دامنه، انحلال وبلاگ دیگرم نهج قرآن دارابکلا راجبران می نمایم. تا از این طریق، همگی در طول هفته، یا دوهفته یک بار لااقل یک بار، به آیات وحی تبرّک و توسّل بجوییم.از آیه ی  آخر یعنی 45 سوره ی مبارکه ی ق آغاز می کنیم:

نحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ وَ مَا أَنتَ عَلَیهِم بجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْءَانِ مَن یخَافُ وَعِیدِ یعنی: ما به آنچه ( به ناروا ) می گویند داناتریم. و تو (محمد رسول الله) بر آنان سلطه نداری (تا بر پذیرش حق مجبورشان کنی)، پس به وسیله ی قرآن به هر کسی که از تهدید من می ترسد تذکر ده. (برگرفته از قرآن کریم ترجمه ی لفظی مرکز فرهنگ و معارف قرآن. که جناب شیخ وحدت در این ترجمه ی زیبا و رسا نقش محوری داشتند.)

مرحوم علامه طباطبایی این آیه را این گونه تفسیر نمود (با نقل قول آزاد): این جمله (یعنی آیه ی مذکور) در مقام تعلیل (یعنی علت یابی) جمله یعنی آیه ی  فاصبر علی ما یقولون است. (اشاره علامه به آیه ی 39 همین سوره). می‏ فرماید در برابر آنچه می‏ گویند صبر کن، برای اینکه ما می‏ دانیم که چه می‏ گویند، و تو که نمی‏ توانی مجبورشان سازی، پس تنها وظیفه ‏ات این است که با قرآن تذکرشان دهی تا آنان که از تهدید خداوندشان می‏ ترسند متذکر شوند. و کلمه جبّار در این آیه به معنای تسلّطی است که بتواند مردم را بر اجرای خواسته‏ های خود مجبور سازد."

سه‌شنبه ۳٠ اردیبهشت ۱۳٩۳ ، ٥:٤٥ ‎ق.ظ

پست 175 : به قلم دامنه. به نام خدا. در بیان بزرگان عارف، آمده است هیچ بیماریی سخت تر از بیماری ضعف یقین نیست. انسان مومن، زمانی که به کمالات نزدیکتر شد، تازه موقن می شود. و موقن کسی ست که بر یقین باشد.

لیف روح سی و هفتم را بسی کوتاه، با همین بحث یقین با ذکر یک مثال عینی به دامنه ی شما می نَهم. علت اینکه حاتم طائی معروف را  اَصَمّ (یعنی بسیار کَر و ناشنوا) خوانده اند، این است که به دوستان و نزدیکان خود گفته بود من کَر نیستم ولی خود را به کَری زدم تا هر کس، عیب مرا بی ملاحظه بگوید تا من آگاه شوم و بر رفع عیب خود بکوشم.

بقیه ادامه

  

بنابراین از نظر صاحب دامنه ی دارابکلا، آگاهی از عیوب، یکی از شرط های رسیدن به یقین است و انسان مومن دوست دارد، مؤقِن (یعنی یقین کرده) نیز باشد. از شکّ به سوی یقین رفتن، کاری مومنانه است، اما از یقین به سوقِ! شکّ خزیدن، کاری بی خردانه.

شخص مؤمنِ موقن، اطراف و اَکناف خود را مثل دو تصویر پایین، خیلی شفّاف و صاف می بیند، نه شکّاک و مات. مومن موقن، از کشف عیبش مثل حاتم، سود می برد نه سوگ. به ضَیف (یعنی مهمانی خدا و ضیافت روح) می رسد نه به ضعف.

این هم لیفی بر روح، با هنر کشف عیب های خود، با هنر خودکَر سازی خود به سبک حاتم و حاتم ها  برای وصال به آب کُر و کرّوب شهود و نیز نیل به آبرو و آبرُفت وجود. و کرّوب را تو می دانی که چیست؟ آری؛  بهشت ملکوت.


استخر پشت هزار جریب نکا. عکاس: سید علی اصغر. سال 1384

یکشنبه ٢۸ اردیبهشت ۱۳٩۳ ، ۱٠:۳۳ ‎ب.ظ

پست 174 : به قلم دامنه : به نام خدا. از همین جاده ی دارابکلا، دست اندازهای بی قواره و بی قاعده آغاز شد تا خود حرم امام رضا (ع). اساسا چرا باید این همه دست انداز در جاده ی بین المللی تعبیه شده باشد؟ چرا تابلوها و علائم برای ما کفایت ندارد؟ برای چه راننده، تا خود کفِ زیرگذر حرم مشهد، در کلاف سر در گم انواعی از این جرثومه های جاده گرفتار آید؟ در برخی از شهرهای مسیر مثل گرگان اسم دست انداز را گذاشتند : کاهنده ی سرعت. شیروان اسمش بوده سرعت گیر. در آشخانه بعد از چمن بید، نامش شده بود از سرعت بکاهید. و در اَفّواه البته، اسم این همه دست اندازها و سرعت گیرها و کاهنده های سرعت، هست: کالباس جاده و دشمن جلوبندی و دوست کمک فنرساز!

من متوجه شدم و از خیلی سال پیش هم به آن واقف بودم که اغلب رانندگان چشمشان صد البته به این تابلوها و علائم راه و هشدارهای بجا، خیلی هم خوب روشن است، اما فرهنگ عِرق و عُرف و غیرت و قوّت و شوکتش شان بدهکار به این هنجار پذیری های مدنی نیست. راننده هایی هستند که به سهولت خوردن دوغ، این تابلوها را که به آسانی با آدم سخن می گوید، زیر پا می گذارند و سرعت جِت را با شتاب ماشین شان اشتباه می گیرند. و همین دهن کجی های برخی رانندگان جسور و یا لجوج موجب می شود علاوه بر نصب علائم، با آن همه هزینه ی سرسام رسان، صدها دست انداز به بزرگی تپه ماهُورهای کویت و به کژتابی های کوهان شُتر در جاده تعبیه شود. که گاهی در دل تاریکی شب و خستگی چَشم، ماشین که روی آن ردّ می شود گویی از تَه ی درّه ی مَمسِن دَکته دارابکلا عبور کرده است. آیا بهتر نیست قانونمند و مدنی رانندگی کنیم؟ و از هرز رفتِِ این همه هزینه های بیت المال و افزایش مصرف سوخت و آلودگی محیط بکر زیست مسیر مشهد، و هر جای ایران، جلوگیری نماییم؟ کافی ست همه ی ما قداست و یا حُرمت و یا اعتبار شکلک های مندرج در تابلوهای جاده ها را پاس بداریم و به فرمان آن، فرمان برانیم. اگر چنین باشیم و چنین کنیم، دیگر شاهد نخواهیم بود یک تریلر با 18 تایر گران قیمت و یا با 22 چرخ در چرخش، از داراب کلا تا مشهد را بیش از 400 بار ترمز بزند و از دست اندازهای مکافات، با مکافات بگذرد و باز به زور پدال گاز و زوزه ی اگزوز و دوده ی منبع دود، دوری دو باره گیرد و به جای 300 لیتر گازوئیل ( نفت گاز ) 600 لیتر را دخل دُخّان کند و اَیضا" مغزش را داغان. این را از سر ادعا و آرزو نمی گویم از عشق تمنّا می گویم. زیرا من با افتخار می گویم هنوز در طول این مدت یعنی نزدیک به این 30 سال رانندگی ام، در جاده ی پر از مخاطره و خاطره ی ایران جریمه نشده ام. دو بار هم به اشتباه متوقف شدم اما به خیر گذشت.

شنبه ٢٧ اردیبهشت ۱۳٩۳ ، ۱٠:٤۱ ‎ب.ظ

عرفان زینبی 

به نام خدا. پدرش، شهید. مادرش، ...! برادرانش، شهید. فرزندانش، شهید. عمویش جعفربن ابی طالب، شهید. برادرزادگانش، شهید. قوم و خویشانش، شهید. دور و بری هایش، همه، شهید. بنی هاشم و مُعینان بین هاشم، شهید. خودش، شاهد. خودش، ناظر. خودش، حامل. خودش، اسیر آزادیخواه و آزاده و حُرّه. خودش، نایب امامت. خودش، خطیب و افشاگر کوفه و شام. خودش، پیام رسان عاشورا در کربلا. و اما او با خدایش = ما رَأیتُ الّا جمیلا >>> : جز زیبایی چیزی ندیدم.

این است عرفان زینبی (سلام الله علیها). مشهد مقدس هستم. حرم رضای آل محمد صلوات الله علیه و آله. دعا گویی همه ی دامنه خوانان و آرزوداران جهان و نیز جان. فی اذن الله تعالی. 15  رجب وفات حضرت زینب تسلیت و معرفت. 171 .

سه‌شنبه ٢۳ اردیبهشت ۱۳٩۳ ، ٦:٢۳ ‎ق.ظ

لیف روح سی و ششم 

به نام خدا. ما انسان ها چهار روح داریم : 1- روح قوّت. 2- روح شهوت. 3- روح ایمان. 4- روح حیات. روح اول کوشش و کار و ورزیدن را در وجود ما بر می انگیزاند. یک نوع بعثت درونی برای خیزش روزانه و شبانه. روح دوم حُبّ خوردن و نساء و تفریحات را در ما می دَمد. روح سوم عدل و داد و عشق و پرستش را به پیش می برد. و روح چهارم موجب ارتقاء و مقام وجودی آدمی می گردد. و اما انبیاء چه مُرسل و چه غیر مرسل همگی علاوه بر چهار روح، یک روح ویژه دارند که روح القُدوس است. ( نه آن روح القدوس فرشته ) و این روح پنجم در وجود پیامبران الهی، ظریفت حمل اخبار قدسی و وحی و خبرهای آسمانی را در وجودشان می آفریند. تلک الارواح الاربعه. القوه. الشهوه. الایمان. الحیات.

هر چهار روح، گاهی دارای نقص عملکرد هم می شود. نقص روح قوت : تَنامُ است. یعنی نوم و خواب. نقص روح شهوت تغفلُ است. یعنی غفلت. نقص روح ایمان لَهو است. یعنی لَهِب. و نقص روح حیات هم سَهو است. یعنی سهل انگاری نمودن. وَلکِن الروح القدس : هیچ کدام از آن چهار نقص عملکرد را ندارد. یعنی لاتنام است. خواب احاطه اش نمی کند. لا تغفل است. دچار غفلت ها نمی شود. لاتلهو است. اسیر لهو و لهب نمی گردد. لاتسهو است. سهل انگاری در آن نفوذ نمی کند. همچنین این روح بعد از انبیاء (ع)، در وجود شریف و مزکّای ائمه (ع) ساری و جاری شد. زیرا طبق قرآن، امامان معصوم، تبیین کننده قرآن برای ناس هستند. تُبیّن لنّاس.

آنچه در این لیف روح، مستند قرار گرفته، برگرفته ی آزاد از روایت امام صادق (ع) است. که البته نقل است همین سخن، یعنی 5 روح را امام علی (ع) و امام سجاد و  امام باقر ( علیهماالسلام ) نیز بیان داشتند. امید است قدر این چهار روح را بدانیم و نُقصان عملکردی هر چهار روح را که برشمرده شد، با جهاد معنوی و تقوا و دانش دینی منتفی سازیم ( که البته برای ما غیر معصومین تقریبا محال است ) بنا بر این لااقل نُقصانش را کاسته کنیم. از تطویل سخنم عذر می طلبم. مشهد مقدس. نائب الزیاره ی همه ی شما دامنه خوانان بزرگوار هستم.

منابع این قسمت روح : استنادات قرآنی : آیه 2 سوره مبارکه نحل. آیه 253 سوره مبارکه بقره. آیه 52 سوره مبارکه شورا استنادات روایی : 1- الکافی. جلد 2 صفحه 282. 2- الکافی جلد 1 صفحه 272. 3- بحارالانوار جلد 18 صفحه 284. 4- بحارالانوار جلد 25 صفحه 55. 5- بصائرالدرجات صفحه ی 267 ).170 .

یکشنبه ٢۱ اردیبهشت ۱۳٩۳ ، ٥:٥٥ ‎ق.ظ

فرهنگ لغات دارابکلا (11) 

به نام خدا. ریک ریکا : ریک ریکا بر وزن کیچ کیجاست. مثل جیک جیکا و چیپ چپیپا. و ریک ریکا نه یعنی ریک در آر و خنده سری. نه. یعنی پسر پسرا و بند سری! یعنی بر وزن دختر دخترا. و این پسر پسرا  آی هم زیادند در دارابکلا. دو برابر دختران. حالا اینا کیان؟ چه چیزای به سر و سرّ دارند؟ این متن طنزیه است و قصدم جسارت به هیچکس نیست اما قلم تیزی خود را بگذار از نعمت آزادی مرکّب گبرد و بر مَرکَب رود. با اعتذار روا. دارابکلایی ها تا حد زیادی ریکا دوست اند. به سه علت یا دلیل : 1- ریکا از نظرشان عصای دست پیری ست. 22- آورنده است و افزاینده، نه رونده و کاهنده. یعنی عروس می آورد. 3- امتداد نسل است. نام فامیلی شان اَبتر نمی ماند و همچنان در شناسنامه ها که سجلّ هویتی ست، این فامیلی درج و ثبت می شود. ( این طرز تلقی وجود دارد به هر حال ).

الان ها هم، این عروس و دامادهای نوین و مدرن، همین تز را یدک می کشند. تا می فهمند نطفه ی منعقد شده ی شان جُنبی خورده، مثل باد صبا دم در سونوگرافی صف کشیده و  با سرعت جگوار می آد محل و از همه، مژده می طلبه. که آری بچه ی تو راه اش پسره. ریکاهه. اما اگر دختر بود، خفقان می گیرد و می گه : ما هنوز وقت نشد بریم سونو. آری آری؛ اما وقتی بچه، پسر بود تا خونه نیامده، خبرآنلاین می شه و گوش فلک، کر. حالا این ریک ریکا کی اند و چی اند؟ پوزش از یک بحث بی تعارف و بی تکلّف و بی تهاجم و بی تشابه و بی تصادق.

سه جورند این ریک ریکای دارابکلا. الان یکی کامنت می ذاره می گه سه جور؟ جناب دامنه؟ نه آقا! سه هزار جور شدند و با سه هزار جریب. جورواجوری شدن ریک ریکاها هم، الان مدرن ها  می گن پلورال است و نوعی تکامل انواع و نیز تصادم بقاست! و یک نوعی آزادی منش و کشش و کیشه.جور اول مهارتی ها هستند. جور دوم درسی ها. و جور سوم هم نه اینی و نه آنی ها. قدیمی ها خیلی خوب بلدند جور یعنی چه. توتون کاران را می گم. وقت تخت کنان توتون، زن ها و دخترها می نشستند پَرهای از کوره یا همان سوچکه درآمده ی رنگین شده ی تَه خانه مانده ی توتون را، در 14 رنگ جور و به عبارتی تخت می کردند. ( داستانی دارد این توتون. از تیم جارش تا عدل کردنش. و نیز دخانیات بُردنش و فروختنش و نسیه گذاشتنش. یه روزی می گم این کمپرادور مدرن استثمار توتون و بهره کشی از قدرت کاری و یَدی زن و دختر و پسر و بچه و همه ی حیثیات اقتصادی . درآمدی خانواده ها را.  که در طول 365 روز سال، در بست، در بستر توتون بود و پُر از خستگی و هلاکت و انواع وام سلف و خریدهای استثماری ترش، توسط برخی ( نه همه ) کارشناس های بی توجه و لامروّت کم حوصله و بی اخلاقش ). آری توتون تخت می کردند و دسته. و سپس جورگیر محل که یک خانم باتجربه بود می آمد و تست می کرد و... راستی آن مرد مبارز شهید خسرو گلسرخی در دادگاه محاکمه تاریخی اش خوب گفت که نظام ارباب رعیتی را براندختند؛ اما سیستم بدتر کمپرادور را جایگزینش کردند که استثمارگرتر از سلف است. بگذرم که برخی زود زلِقن می شن و زوزه و جیغ می کشن.حرفا دارم اما بذار در روز الَست و ازَل.

ریک ریکای مهارتی : خوب بلدند پول در آرند. اما بد بلدند جمع و جورش کنن. پس انداز در  منطقشون، گویی زیراندازه. خوب بلدند کار را علیه ی بیکار، بکار گیرند؛ اما تا حد زیادی، ثمره اش را ثمَن بَخس می کنن. چون سمَن اند گاهی؛ آن هم بسی بسی شدید. هزینه هاشون، همش مصرفی ست نه سرمایه ای. کو کارخانه شون؟ کو کارگاه شون؟ کو هنردستی شون؟ کو دفتر فن شون؟ کو سوغات تجارب شون؟ کو آثار باقیه ی شون. ( باغیه و بَغییّه به کنار . که این در دَین شان باقی ). کو دفتر تدریس مهارت شون؟ کو اساسا فرهنگ کار و مهارت شون ؟ خوب بلند زن بگیرند، زود هم به زور می رسن. معدودی محدود البته. نمی دانند اساس زورگویی بر عضُله استواره نه بر مغز! مهارتی های دارابکلا ولی انصافا در قیاس با اکناف و اصناف شان خیلی سرند. اما همین ها خوب بلند پاتوق بگیرن. جنگل برن. رَمه رَم بدند. و یواشکی تَلی هَلی پَلی بورَن، که ولیکی یا کاندسی یا شالپسی و یا زبانم لال سیم کشی تمرین کنن. مهارت شان اما چون بی مهار نیست، تا حد برجسته ای حریم و حُرم نگه می دارند. دنیا مال اینها. چشمه ها ی جاری و ساری دارابکلا مهیاست برا اینها. دنیا را از اساس، از عُقبی پس انداخته اند! زن و زندگی را جدا از هم تعریف می کنند. زن ذلیلی را از اعاظم رذایل می دانن! از این مهارتی که خدا قوت دهد به آنها، که خرج و دَخل محل از جیب گشاد شان در ازیاد است، و خیلی هم آبرودار محل و رونق کسب وکار دارابکلایند، بریم سراغ ریک ریکای درسی.

ریک ریکای درسی : رشد مناسبی کردند. تناسب اندام را نمی گم. توازن مغز و روده را می گم.  هم رودخانه ی مغزشان دراز و جاری شده و هم روده ی شکم شان تا حد متعادلی به اندازه شده. پس هم فکرشان تولیدی شده و هم روده شان، کم پُر و تخلیه می کنه. برخی شون خیلی بی خیال رشد محل شون اند. حتی با اَسَف، قلیلی شون، خیلی قلیل، از قلت سوادشون یه غلط اندازی هم رسیده اند. پُزی و بااِفاده و غبغَبی. علم زدگی، زیادی اذیت شان می کنه. مثل سَن زدگی در گندم به قول جلال آل احمد. مثل عقرب زدگی! مسجد و تکیه و جماعات و مراسم دینی و ملی را عار می دانند. یا لااقل بیغارش می پندارند. برخی با چند کتاب خوانی و نمره ی تقلبی و دَم استادبینی، شیر و ماست و هَلی بُردنی، حالا اَدای فیثاغورث، زکی یمانی و گوته و زکریا رازی و خواجو کرمانی و سهراب سپهری و شاملوی هزار مسئله و نیما یوشیچ و صادق هدایت و هیچکاک را همینتی، هی هیچی هیچی در می آرند. البته که خیلی ها از این دسته درسی و مهارتی هر دو، با خیالی دینی و اخلاقی در خیل دین و آئیین باقی اند. وضو و سجده و زنجیر محرم و سربند و تکیه و درس و بحث و عشق و عبادت و تقوا و زادمعاد و توشه معاش را، به درستی کنار هم نهاده اند. دست از نقد آخوند برنمی دارند اما هرگز پا را از او درازتر هم نمی کنند و بی روحانیت سر نمی کنند. و اینان یعنی درسی های متعادل و متدین، خود به نهادی محکم بدَل شده اند و هیچ هم با تشر تُشر چهاز مزخرف گویی ملحد و اسرائیل پرست و اوباما گرا و ویاردار از دین و مذهب از مرز دین و خداپرستی اش پا به دهری گری و پوچی اندیشی و روشنفکر بازی نمی گذارد. و هرگز عبودیت خود را کسر و قَسر نمی داند و محکم فریاد می زند : عقاید دینی من : بُت ذهنی نیست. موروثی بازی هم نیست. و...

اما دسته سوم که نه این اند و نه آن، این جور سوم یعنی، آن و این را من نمی توانم بَر برسَم! پس؛ چون بیان من اَبیَن است؛ و قلم من اُریب، و زبانم الکَن. پس بگذارید ای دامنه خوانان، این را من نگم. یعنی جور سومی را. چون 55 شنبه یعنی پس فردا ان شاء الله می آم دارابکلا. و  جمعه می رم امام رضا (ع)، برای شما سه تا پست پشت سر هم گذاشتم. سرگذشت هجدهم شیخ وحدت را نیز مهیا نمودم و در موعد همیشگی اش می گذارم. برای هفته ی ای که میلاد امام علی ست و وفات حضرت زینب ( علیهما السّلام ) دو پست ویژه، از همان مشهد مقدس براتون می ذارم. در خدمت شمام. با تقاضای عفو و مغفرت. 167 .

سه‌شنبه ۱٦ اردیبهشت ۱۳٩۳ ، ٦:۱٤ ‎ق.ظ

معرفی کتاب دامنه (1)

به نام خدا. این کتاب یعنی 150 سال تلاش خونین سال تلاش خونین که عکس آن را در زیر گذاشتم، از استاد محمدرضا حکیمی ست. او وصیّ دکتر علی شریعتی ست. صاحب صدها جلد کتاب ماندگار. کتاب چند جلدی الحیات از آثار عظیم و مشهور اوست. کتاب زیر خواندنی و لقمه کردنی و لقمانی ست. 14 گفتار مجزّاست. من در دامنه، که از این پس، هر از گاهی، پستی با عنوان کتاب دامنه خواهم داشت،کتابی را معرفی می کنم. و از هر کتاب، به نقل چهار نکته از مهمترین آن بسنده می کنم و دعوتتان می کنم که کتاب های معرفی شده را بخوانید. یا لااقل در فهرست کتاب هایی که بعدا" در فرصت دلخواه خود قرار می دهید، تا در سر موعد بخوانید، قرارش دهید. مثل این کتاب استاد محمدرضا حکیمی. حالا چهار نکته از داخل متن این کتاب که از نظر من بسیار مهم است :

در صفحه 53  آمده است : علی (ع) شخصیت امین و بزرگی مانند ابوالاَسوَد دُئلی قاضی بصره را تنها برای این خاطر از مقام قضاوت عزل کرد که صدایش را (به هنگام سخن گفتن با متّهم در دادگاه ) از صدای متّهم، کمی بلندتر کرده بود. در صفحه 63 نوشته است : و در مدارک آمده است که آیه الله العظمی بروجردی از همان نجف هم که به ایران آمدند، پس از رایزنی با آیه الله العظمی میرزا حسین نائینی و آیه الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی، به قصد برداشتن رضا شاه دست نشانده به ایران می آیند، که ماموران اطلاعاتی، موضوع را می فهمند و دستور بازداشت ایشان صادر می شود، و از دَمِ مرز بازداشت می شوند، و از همانجا به بروجرد تبعید می گردند. در صفحه 106 تبیین نموده است : عقل، عامل اجرای عدالت است، و عدالت؛ در ویژگی اصلی خویش، همتراز عقل است. پس... در هر حاکمیتی که عدالت در آن اجرا نشود، و جامعه در آن حاکمیت از رعایت عدالت در همه امور برخوردار نباشد، دلیل بر این است که حاکمان در آنجا خردمند نیستند، و از عقلی کافی و سالم برخوردار نمی باشند و هوای نفس بر آنان غالب است. ( به اصطلاح بزرگان اخلاق : عقل محجوب به هوی است ). به هر اندازه که در جامعه ای بی عدالتی، تبعیض، و تفاوت بیشتر باشد، به همان اندازه بی خردی حاکمان آن جامعه قطعی تر است و نفوذ سرمایه داران بیشتر. در این نکته مهم استاد حکیمی به رابطه ی میان عقل و عدل دقت نمایید. در صفحه 142 از منبع مهم شیعه سفینه البحار جلد یک صفحه 577 روایت کرده است که حفظ دین در آخرالزّمان، از نگاه داشتن آتش شعله ور، در کف دست، سخت تر است.166 . 

دوشنبه ۱٥ اردیبهشت ۱۳٩۳ ، ٩:٥٠ ‎ب.ظ

پست 165 : این 52 سال دامنهبه نام خدا. یُریدونَ اَن یُطفِئوا نوَراللهِ بِاَفواهِهِم وَ یَابَی اللهُ اِلّا اَن یُتِمَّ نورَه و لَو کَرِهَ الکافِرون. هُو الّذی اَرسَلَ رَسولَه بِالهِدی و دینِ الحَقِّ لِیُظهِرَه عَلَی الدّینِ کُلِّه وَ لَو کَرِهَ المُشرِکون. آیات 32 و 33 سوره مبارکه ی توبه (برائت).

یعنی : می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند، ولی خدا جز این نمی خواهد که نور خود را کامل کند، هر چند کافران خشنود نباشند. اوست آن که پیامبرش را با هدایت و دینِ درست ( اسلام ) فرستاد تا آن را بر همه ی ادیان پیروز گرداند، هر چند مشرکان خوش نداشته باشند. به گفته علامه طباطبایی، خدا نورالانوار است، مثل نورهای ضعیف نیست که با دهان خاموش شود. دین اسلام هم بر سایر دین ها غلبه و ظهور پیدا می کند. بقیه در ادامه ی مطلب

دامنه. سال 1362


ادامۀ مطلب
شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳٩۳ ، ۱٠:٤٠ ‎ب.ظ

باز نشر دامنه

از طریق کامنت جناب آقای علی مزینانی مدیر وبلاگ شاهد کویر مزینان اطلاع یافتم متن خاطرات من (6) که سفر به مزینان زادگاه دکتر علی شریعتی و دیدار با دختر عمه اوست، در وبلاگ خوبشاهد کویر مزینان و نیز در یک مجله ای اینترنتی متعلق به فرهیختگان شهرستان سبزوار با ناماسرارنامه بازنشر یافته است. برای دیدن این بازنشر و محتوای دو نشانی فوق  اینجا  و  اینجا را کلیک کنید.

شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳٩۳ ، ۱٠:٢۸ ‎ب.ظ

پست 163

به نام خدا. از چند عکس زیر 3 عکس اول روستای مزینان زادگاه مرحوم  دکتر علی شریعتی معلم انقلاب و حضور من در منزل عمه ی ایشان است. (به زیر نویس عکس ها دقت کنید ). حدود 5 سال پیش، من به همراه خانم و فرزندانم ، پس از زیارت امام رضا (ع) از  مشهد مقدس به نیّت دیدار با عمه ی دکتر شریعتی از راه نیشابور سبزوار  وارد شهر داورزن و از آنجا وارد روستای کویری مزینان شدیم. نیز روستای کاهَک.از بقّالی سر کوچه اول، نشانی منزل دکتر شریعتی را گرفتیم. از قضا، فامیل دکتر بود و با بهترین اخلاق مهمان نوازی ما را به کوچه ی زادگاه دکتر برد و در زد و رفتیم داخل حیاط و همان نخست با عمه ی دانشمند و  اهل نظر برخوردیم. خانم من، به نمایندگی از همه ی علاقمندان دکتر شریعتی، با عمه ی مهربانش دیده بوسی کرد و با استقبال گرمش، هدایت شدیم به داخل اتاق. حسّ عجیبی داشتم.

نقل خاطرات و نکته گویی های بکر عمه آغاز شد و مثل دکتر، زبانی ناطق و گیرا و غرّا داشت. بخش هایی از کتاب کویر دکتر را از حفظ برایمان خواند. گفت : علی ( شریعتی ) هر وقت می آمد این منزل با هم از آفتاب تا آفتاب می نشستیم بحث و گفت و گوی گرم و داغ علمی می کردیم. و گاه بر پشت بام خانه تا سحرگاه مناظره می نمودیم. عمه ی دکتر همچنین می گفت، دکتر عاشق درخت چنار داخل حیاطش بود که یک نهر آب هم، از بیخش رد می شد. با هم رفتیم حیاط بیرونی و اندرونی که باغچه ی انگور بود، دیدیم و کنار نهر و چنار داخل حیاط عکس یادگاری گرفتیم. چند تا عکس با عمه ی دکتر گرفتیم. ( چون در عکس با او خانم من نیز حضور دارد و خانوادگی ست امکان انعکاسش نیست ) و دوباره به اتاق رفتیم. و با انگور حیاطش پذیرایی شدیم.

کتاب کویر دست نوشته ی اصلی دکتر را آورد که خود شریعتی به او هدیه داد ه بود. متن دستخط را خواندم و عکس گرفتم. کمی از متن را به سلیسی و روانی و رسایی برایمان خواند و کمی هم اشک ریخت و تبسم زد. درد دل نمود؛ اما محکم و پر ظرفیت بود. ما هم در پایان این دیدار با عمه ی دکتر، که خیلی خندان و گرم و به لحاظ چهره عین برادرش استاد محمدتقی شریعتی  (مفسر تفسیر نوین قرآن و پدر دکتر ) بود، خداحافظی کردیم. شوهر او هم یک روحانی باسواد و اهل علم و خطابه بود که چند سال قبل از دیدارمان مرحوم شده بود.

از حاشیه ی دیدار بپرهیزم و زیاد، زیاده گویی نکنم. آری؛ ما هم در انتها، پس از دیدن همه ی اتاق ها و کتابخانه ی قدیمی با کتاب های نفیس قدیمی، سوغات مشهد و دارابکلا را به او دادیم و آمدیم بیرون. داخل حیاط عمه ی دکتر را که چهره اش به پاکی آفتاب مزینان بود در ذهنم مجسم نمودم اجازه ی ترخّص گرفتم. تا دم در منزل، ما را مشایعت کرد و آخرین جمله اش را گفت و خندید : ما آفتاب نشینان کویر مزینان را از یاد نبرین. گفتم سال دیگر با جمع دیگری مزاحم می شویم و فرمود مراحم هستید و من باز در سال ... این خاطره را از آن جهت، پس از 5 سال گفتم تا هم یاد  معلمان شریف مان، اساتید بزرگوار مان باشیم و هم مقام معلم انقلاب، مرحوم دکتر علی شریعتی را تجلیل کنیم. یاد او و مطهری و بازرگان بخیر. ان شاء الله امسال هم به سراغ عمه ی دانشمند شریعتی خواهم رفت در روز سفر هر ساله ام به مشهدالرضا (ع).

مزینان. دامنه. منزل عمّه زاده ی گرامی دکتر علی شریعتی

چهارشنبه ۱٠ اردیبهشت ۱۳٩۳ ، ۱٠:۳۳ ‎ب.ظ

نقدی بر متن " عرعر "

پنجم اردیبهشت 1393 مدیر محترم و فاضل وبلاگ  " بوی خوش بهار نارنج " متنی کوتاه ولی بحث انگیز نوشت. و تا این ساعت، 10 نظر عمومی در زیر آن پست پخش شد که همه ی آنها خواندنی ست. در سلسله نوشته هایم در دامنه با عنوان لا به لای وبلاگ های دارابکلا، به انتشار یا تایید و نقد این امور، اهتمام می کنم. تا همگان به آن اطلاع یابند.

اما من بر آن نوشته، نقد پرسشی دارم نه سوالی و استیضاحی و استهزاء یی. ( دور باد. دور باد. ) و به عنوان ایجاد تحرّک فکری و آزمون آزادی و تمرین نقد و بکارگیری یک شیوه ی جدید میان وبلاگ داران آن را اینجا آوردم و متن وبلاگ را نیز در زیر لینک نمودم.

جناب مدیر محترم وبلاگ بوی خوش بهار نارنج آقای " پدر خوب " با سلام و احترام، ضمن قدردانی از حضور مغتنمی که در عرصه ی مجازی، آن هم در حریم و کریدور خاص دارابکلا دارید، متن و نظرات این پست خاصت را خواندم. گرچه در متنت، صنعت ایماء و تلمیح بکار رفته و باید بر همین صنعت با آن طی کرد و داوری؛ اما من پرسشی نقدی دارم و آن این است به عنوان یک شخصی که دانش آموخته ی دین و حوزه ای، متنت اما با آیه ی 19 سوره ی مبارکه ی لقمان نمی سازد.

خدای متعال در این آیه، از زبان توصیه ای و تاکیدی لقمان که حکیم است (و روالا" هم در متن هایت از حکمت و عقل و تجدد و مدرنیته و آراء متجددین و مشکّکین و... زیاد هم می آید ) صوت این حیوانِ آرام و کاری و زحمت کش و عصای دست انسان را اَنکرالاصوات یعنی ناخوشایند ترین صداها می داند: اِنّ اَنکرَالاَصواتِ لَصوتُ الحَمیر. و این در حالی ست که در متن آوردی و حتی در پاسخ نظرات، که : " عرعر " را دوست داری! حال آن که در ابتدای همین  آیه تاکید موکّد شده :وَاغضُض مِن صوتِکَیعنی ما مومنان امر یافتیم از جانب خدا : صدای مان را آهسته کنیم و میانه رو و معتدل باشیم.

یعنی عرعر نکن! ای مومن. ای انسان. ای " بُنی ". ( پسرک من ). کامل آیه ی 19 لقمان این است. خطاب لقمان به پسرش که البته آیه تخصیص ندارد و این وحی برای عام است. : وَ اقصِد فی مَشیِکَ و اغضُض مِن صَوتِکَ اِنَّ اَنکَرالاَصواتِ لََصَوتُ الحَمیر. یعنی : و در راه رفتن خود معتدل باش، و از صدای خود بکاه، که ناپسند ترین صداها صدای خران است. ( از قرآن ترجمه ی شیخ وحدت )

من البته منکر حسنات و خدمات الاغ نیستم. کما اینکه در 12 اسفند 1392 متنی در مورد عملکرد خوب الاغ در جبهه ها نوشتم با تصویر و با عنوان الاغ نجیب و خر خودمونی. برای دیدن آن متن، خواننده گرامی  اینجا  را کلیک کن.

و در پایان این هم آن متن جناب آقای " پدر خوب " مدیر وبلاگ بوی خوش بهار نارنج:  اینجا  را کلیک کنید.

بیفزایم موکدا" که؛ آزادی نعمت است، با حفظ حریم و حرمت و دیانت آن را نگهبانی کنیم تانگهداری مان کند. 162 .

سه‌شنبه ٩ اردیبهشت ۱۳٩۳ ، ٦:۱۳ ‎ق.ظ

ترس استالینی

ژوزف ( یوسف ) استالین رهبر دیکتاتور و مستبد شوروی کمونیستی، که بیش از 30 سال بر مردم روس و جمهوری های متحدش حکومت کرد، به گفته ی دکتر الکساندر میاسینکو یکی از پزشکان استالین، از نوعی بیماری مغزی رنج می برد. او دچار تصلّب شریان شدید مغزی بود و همین موجب بود که استالین قوه ی تشخیص خوب و بد را از دست بدهد.

استالین دارای نام مستعار کُبار بود. وی در سال 1953 مُرد. میاسینکو در خاطرات خود آورده که او به نوع ترس بیش از حد نسبت به دشمنان دچار شده بود. بخشی از بدگمانی و ظلم و ستم ها و کشتار و قتل های استالین، ناشی از ترس او از دشمن و بخشی دیگر از تصلب شراین او بود.

استالین در پی مرگ زود هنگام لنین، بر شوروی حاکم شد. او با اینکه از اصول مارکس و لنین زاویه گرفت، اما مخالفان مهم و قدَر خود، مثل تروتسکی را به جرم تجدید نظر طلبی افراطی و برخی دیگر را به جرم تبعیت نکردن از اصول و شعار ها و تزهای هر روزه اش، سر به نیست و حبس و حصر و تبعید و مجبور به کار اجباری ( بیگاری سخت و خفّت آمیز ) و انواعی از شکنجه و آزار و اذیت نمود.

استالین با سیاست های مستبدانه و خشن و توتالیتری خود، کمونیست را از ریشه و اساس پوکاند. و عصاره های تدوینی آن، خصوصا اصول ششگانه اشتراکی را باخودکامگی اش، ویران ساخت. مکتب کمونیسم که قرار بود در اروپا و در پی تز مارکس، یعنی قیام طبقه ی رنجبر و استثمار شده ی پرولتاریا ( کارگران ) علیه طبقه ی خوش نشین و استثمارگر کاپیتال ( سرمایه دار ) به قدرت سیاسی دست یابد، بر خلاف همه ی پیش بینی های کارل مارکس، و بر خلاف انتظارت اجتماعی در روس تزاری قدرت را با کودتا علیه کرنسکی تصاحب کرد و پس از 70 سال دیکتاتوری و قتل و کشتار مخالفان و اندیشه الحادی ( بی خدایی )، به گوشه ی تاریخ یا به قول امام خمینی در موزه ی تاریخ و در ادبیاتی جسورتر در زُباله دان عصر افتاد.

از شکست نظام استبدای کمونیسم روسی، به عبرت برسیم نه صرفا ابتهاج. چرا؟ چون که، این مکتب الحادی و منکر خدا و وحی و دین آسمانی، سیستم تک حزبی و  نظام توتالیتری و سیستم الیت و اُلیگارشی و سیاست های سرکوبگر و کشتار مخالفان و توسعه نیافتگی را، برای بشر قرن بیستم به ارمغان! آورد. بد تُحفه ای! نصیب نسل معاصر شد! و این شمّه ای از قساوت های استبداد کمونیستی روسی بود که آوردم. تا بعد. فنا داد. 162 .

دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳٩۳ ، ۱٠:۳۳ ‎ب.ظ

 

 

پست 167 : به نام خدا. امام رضا (ع): مومن حقیقی سه ویژگی و خصلت را از سنت خدا و سنت پیامبر و سنت ولیّ دارد :

از سنت خدا = کتمان سرّ  ( راز مردم ) را دارد

از سنت پیامبر = مدارا را یعنی گذشت و نرمی با مردم را

از سنت ولیّ = صبر در سختی ها را.

روح آدمیان اهل لیف، با همین سخن کوتاه امام معصوم (ع) که نگین و محور و قطب ما ایرانیان، در مشهد مقدس است، یعنی رضای آل محمد مصطفی ( صلوات الله )، به وجد و عرفان می رسد. آری روح ما، این سه صفت را در بطن مان می دَمد. یعنی اتحاد حفظ سرّ و مدارا و صبوری ها را. و این سه وجه از ما آدم ها، عنصری ماورائی می سازد. خدایا یک ذرّه از این سه متاع پر بهاء را در روح ما بدَمان.

و من هم در راستای سه خصلت بالا، در لیف روح سی و پنجم، سه خصیصه ی نبی مکرّم مان (ص) را پیش از بعثتش به یاد آورم تا یاد گیریم و شش وجه مومنی را، حتی به وزن خردَل هم که شده، در وجودمان شئون دهیم؛ تا شایسته شویم.

بر پیامبر رحمت ما صلوات الله علیه، قبل از بعثت ( بر انگیخته شدن ) نیز اِلهاممی شد. که آن حضرت خود آن را بیان داشتند. به عنوان نمونه در غار حرا که محل عبودیت و عبادت و تامّلات حضرت محمد امین (ص) بود، روزی بر او الهام شد این سه چیز را همیشه مدّ نظر داشته باشد : شَفَقَت. اقتصار. صُمت.

گرچه معانی اش معلومه نه مجهول، ولی از باب روشن تر سازی، می افزایم کهشفقت یعنی مهربانی و دلسوزی و نرم دلی. لذا، آن نبی مکرّم مان، در قرآن، فردیلیّن معرفی شد یعنی نرمخو. اقتصار یعنی کوتاه آمدن. در بیان. در جُرم کسان. در قصور و تقصیر افراد. در گذشت کردن میان خلق. و صُمت یعنی سکوت و تفکر و اندیشیدن و تعمّق. که در کنار صُوم یعنی روزه، و صلات یعنی نماز ( معراج مومنان )، انسان را به ملکوت می برد.

به من بگویید کدام روح است که در شلوغی و ازدحام و دل مشغولی های رَذل و گوش در حرف های مادّیون بودن و دل سپردگی های سرسام آور به برخی غربی های دور از معنا و مفهوم، آدمی را به عرش و ملکوت رسانده باشد؟ اما یک لحظه صُمت و سکوت جهت دار، انسان را میلیاردها فرسنگ، به عمق معنا و معنویت و عرفان می برَد. و این نعمت نامکشوف آدمیان است. و این ناشی از گرایش به خداست. و اسلام دینی ست که انسان را موجودی متعالی و معناگرا و خداپرست می خواهد.

لیف روح سی و پنجم شش پایه داشت که به عرض رسید. من شخصا خیلی محتاج این شش خصلت هستم و نیازم را در رازم با خدا همین می دانم که خدای رحمان، به من عاصی و غرق در ذَنب و آمیخته به انواع غفلت ها، این شش خصلت را ذره ای عطا و یا کمی آکنده کند > کتمان و مدارا و صبر رضوی و شفقت و اقتصار و صُمت محمّدی را.

یکشنبه ٧ اردیبهشت ۱۳٩۳ ، ۱٠:۳٦ ‎ب.ظ

پنج حرف سیگار

سین اش سرطان بود، یقینا سیگار .یاء اش یرقان و نقص اندر گفتار. گاف اش چه بود، گزنده مانند گُراز. گرگ است که راه چاره اش هست فرار. باشد الف اش اژدر، بر قلب و ریه. آزار بود به عمر و جان سرکار. راء اش هست رگ و گرفتن و بسته شدن. گویی نه رگ است، گشته عین الوار. 158 .

چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳٩۳ ، ٦:۳٩ ‎ق.ظ

اطلاعات درون سازمان (2)

به نام خدا. در قسمت نخست این بحث، یعنی متن شماره ی 71 در تاریخ 19 دی 1392 در دامنه، 5 اصطلاح خاص درون سازمانی سازمان مخوف و تروریستی مجاهدین خلق که به سازمان و گروهک و فرقه ی منافقین اشتهار یافت، را شرح دادم. اینک دنباله ی آن، که لاجرم به تاخیر افتاد. اول یاد آوری کنم آن 5 اصطلاح اینها بود : خود اعترافی. استثمار رده. پرداخت و دریافت. آنتن دار شده. کوهنورد. ششم : گزارش نویسی. در این سازمان استالینیستی، رسم  بر این است که زنان و شوهران موظف به گزارش نویسی علیه همدیگرند. مثل گزارش معروف لیلا زمردیان علیه شوهرش مجید شریف واقفی در قبل از انقلاب، که منجر به شهادت او شد. نام دانشگاه صنعتی شریف، آیا می دانستید از این شهید ریشه دارد؟ شهید شریف واقفی در آن  دوره ی سخت مارکسیستی شدن سازمان، بر اسلامی ماندن آن پای فشرد و به همین دلیل توسط سازمان به شهادت رسید. لازم است بدانید این شیوه ی گزارش نویسی، از دوره ی رضا رضایی در درون سازمان باب شد. هفتم : خلع رده. تنزّل مقام مسئولیتی اعضای سازمان که همواره توسط یک کادر پایین تر تحت کنترل دائمی قرار دارد. تز معروف توماس هابز : همه علیه  همه. یا همه گرگ هم اند در وضع طبیعی. در واقع، فقط و فقط دو کس در سازمان بریّ اند و پاک! یکی مسعود خائن و دیگری مریم خائن تر. که در باره ی این دو خواهم گفت. هشتم : امام  حاضر. این واژه که از اصطلاحات رایج و مقدس سازمان منافقین است، یکی از عنوان های مسعود رجوی ست و به شخص او اختصاص دارد. و او اگر خواست به نفر دوم سازمان که زنش مریم است، تفویض ! می کند. نهم : تبعید گاه رُمادیه. محل نگه داری بُریده های سازمان و نیز  تصفیه شدگان سازمان. رمادیه از مکان های مخوف در خاک عراق و شکنجه گاه افراد عاصی سازمان بود. مخالف در سازمان و مخالفت در آن، معنایی به جز تبعید و قتل و شکنجه و بی حقوق شدن ندارد. دهم :  سر انگشتان رژیم. اشاره ی سازمان به پاسدارها و حزب اللهی های انقلاب اسلامی ست. ادامه ی این سلسله نوشتار در قسمت سوم. 156 .

سه‌شنبه ٢ اردیبهشت ۱۳٩۳ ، ٥:٤٤ ‎ق.ظ

لیف روح سی و چهارم

نبی مکرّم ما حضرت مصطفی (ص)، از قول وحی خدا، در دو آیه ی آخر نَمل، جان سخن نبوتش را به بشریّت گفت، چی گفت؟  گفت : " و ( فرمان یافته ام ) که قرآن را ( بر مردم ) بخوانم. پس هر که هدایت یابد، به سود خود هدایت یافته است؛ و هر که گمراه شود، ( به او ) بگو : ( من مسئول نیستم، زیرا ) من فقط از اخطار کنندگانم. و بگو : ستایش از آن خداست، بزودی آیات خود را به شما نشان خواهد داد و شما آنها را خواهید شناخت. و پروردگار تو از آنچه می کنید هرگز غافل نیست.  الفاظ خود وحی که تلاوت آن، طراوت و حلاوت خاصی می آفریند، این است که ترجمه، هیچ گاه، قادر نیست آن را به روح های خاص انتقال دهد. پس با خواندن این دو آیه امروز را تشرّف یابیم : وَ اَن اَتلوا القرآنَ فَمَن اهتَدی فَانَّما یَهتَدی لِنفسِه وَ مَن ضلَّ فَقُل اِنّما اَنَا مِنَ المُنذِرینَ. وَ قُلِ الحَمدُ لِلّهِ سَیُریکُم آیاتِه فَتَعرِفونَها وَ ما رَبُّکَ بَغافِل عَمّا تَعمَلون.

سخن لیف روح در ذیل این آیه، خیلی کوتاست، چون تدقُّق در خود دو آیه کردن، بسی گویاست. و آن این است : این راه را که در دو آیه به آن نوید داده شدیم؛ به سه منزل و با سه منزلت می توان بُرد : اول نمایش : نشانی ها را خدا بارها به بشر نشان داد. سراسر قرآن پر است به این نشان دادن ها. و تمامی شئون و شغول انبیاء و ائمه ( علیهم صلوات الله ) همین نمایش و نمایاندن بود به ما آدمیان. دوم روش : خدا هر یک از ما را طور طور و گونه گونه آفرید و هر کس خود به خوبی خود، خوب بلد است، که چگونه به این نشان ها و نمایش ها آدرس گیرد به نشانی اش منتهی شود و در خانه اش مسکن گزیند. سوم کشش : خدا به حضرت محمد امین، صلوات الله و سلّم گفت. چی گفت؟ گفت : نزدیک بیا. پس او نزدیک شد و مقام قُرب یافت و محمود شد. این یعنی اوج، که کشش است. و کیش و دین ما هم، یعنی اسلام؛ کیشی ست در کشش و کوشش و ستایش.

می گویند، کی می گوید؟ پیر هرات. کدام پیر؟ خواجه عبدالله انصاری > ( که صاحب لیف روح در دامنه! آن را به قلم ساده اش، به روانی در آورد که در روح شما روان گردد ) و آن این است که : نمایش این بود که خدای جلیل در حق حضرت ابراهیم خلیل (ع) نمود یعنی ملکوت را به او نشان داد. نمایشی بس هنگامه ساز و بهنگام. روش آن بود که به حضرت موسی کلیم (ع) یاد داد. که می گفت خدای من، مرا رهبری خواهد کرد. کشش در حقّ حضرت محمد حبیب (ص) بود که شب معراج، او را  به عروج آسمان برد. این هم لیفی دیگر از نوعی دگر، برای لیف خوانان دامنه و لیف کنندگان روح. التماس دعا. 155 .

دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳٩۳ ، ٥:۳٢ ‎ق.ظ


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد